eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.7هزار دنبال‌کننده
223 عکس
43 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ایران جوان بمان
اولین درس امام صادق علیه‌السلام برای ما منتسبین به آن بزرگوار باید استمرار جهاد و مبارزه‌ی خستگی‌ناپذیر باشد و همان استمرار مبارزه بود که شعله‌ی مقدس فکر آن حضرت را تا امروز در دنیا نگه داشت. ۱۳۶۷/۳/۲۰ شهادت شیخ الائمه علیهم السلام، امام صادق علیه السلام تسلیت باد. ╭━━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
ده قصه از امام صادق علیه السلام نویسنده: مجید ملامحمدی ناشر: انتشارات بنفشه
هدایت شده از لالایی خدا
hasan01 r.mp3
4.19M
🌟اولین ترجمه کودکانه قرآن🌟 (سوره‌های حمد و بقره) ✍️مترجم: حجت الاسلام محسن عباسی ولدی 🎧 سوره حمد رو همراه این ترجمه با صدای سید حسن پنج ساله بشنوید و لذت ببرید😊 ༺༻ ༺༻ ༺༻ 📖 دریافت نمونه صفحات 📍تهران، مصلی امام خمینی (ره)، سالن ۱، راهرو ۳، غرفه ۱۰ 💠 آدرس غرفه مجازی🔻 🌐 http://ktft.ir/book 🌹کتاب های سبک زندگی را از ما بخواهید👇 ╭━━⊰ ❀ 💚 ❀ ⊱━━╮ @ketabefetrat ╰━━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━━╯
🔸 او دختری است که امام کاظم(ع) با دیدن پاسخ‌های دقیقش به سوالات پیچیده شیعیان سه بار فرمودند: فداها ابوها؛ یعنی پدرش به فدایش. 🌸 میلاد بی‌ بی دو عالم، خواهر امام رضا علیه‌السلام و روز دختر مبارک باد. 🆔 @rahamedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️مجموعه مستند پیرامون تشکلهای دانشجویی با نام " این یک اعتراض است" ❗️به کارگردانی و تهیه کنندگی مهدی محمودی ‼️از شنبه ۳۰ اردیبهشت، به مدت ۶ شب ساعت ۲۱ از شبکه مستند
هدایت شده از لالایی خدا
منتخب_برنامه دویست و دهم.mp3
9.07M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🎊میلاد کریمه اهل بیت، حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر بر همه عاشقان آن حضرت مبارک باد. منتخب برنامه ۲۱۰ آیات ۱۵۰ - ۱۴۹ (روز دختر) ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب @lalaiekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد پرخیر و برکت آقا علی ابن موسی الرضا برشما همراهان عزیز مبارک🎊🎊🎊
🔆 یه نمایشنامه داریم درباره‌ی امام رضا جانمون میتونید به صورت قصه هم برای دسته گلاتون تعریف کنید.🤩 لینک نمایشنامه https://eitaa.com/gheseshakhsiatemehvari/712
🎉 نمایش ‌نامه گنجشک و امام رضا علیه السّلام 🎉 کاری از گروه شعر وقصه درمسیرمادری نویسنده:پریسا غلامی منبع:منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، جلد۲،صفحه ۳۵۲ نقش‌ها:راوی، مامان گنجیشکه، مار، ۳تا جوجه، امام رضا علیه السلام و سلیمان. به‌نام خدای مهربون راوی: وقتی خورشید خانم مثل همیشه از پشت کوه اومد بیرون، کم‌کم حیوونای توی باغ قصه ما هم بیدار شدند. مورچه‌ها بدو بدو رفتند سراغ جمع کردن غذا زنبورا ویز ویز کنان رفتن سراغ گل‌ها تا عسل بسازن. کلاغ‌ها قارقار کنان دنبال هم بازی می‌کردن. اما، اون روز مامان گنجیشکه مثل همیشه نبود. نمی‌رفت دنبال صبحانه برای جوجه‌هاش. (مامان گنجیشکه به دور و بر بپره و جیک جیک کنه) راوی: مامان گنجیشکه مگه تو گرسنه نیستی؟ م گ: جیک جیک جیک جییییک راوی: چرا انقدر نگرانی؟ چرا هی جیک‌جیک می‌کنی؟ گنجیشکه: جیک‌ و جیک و جیک، کمک کمک من مونده‌ام تنها و تک نشسته‌اند تو لونه جوجه‌های دردونه یواش یواش میاد یه مار شکار کنه واسه ناهار جوجه‌ها رو کرده هوس یه لقمه ی چربه واسش راوی: وااای😱 یه مار داره میره سمت لونه‌ات؟ م گ: جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:تو لونه جوجه داری‌؟ م گ: جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:می‌خواد جوجه‌ها رو بخوره‌؟ م گ:جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:خب بپر بپر. برو یک نفرو پیدا کن کمکت کنه. (گنجیشک بپرد و به سرعت به چپ و راست برود و اطراف را نگاه کند) راوی: مامان گنجیشکه پرید و پرید. این‌ورو دید، اون‌ورو دید. تا بالاخره صاحب باغو پیدا کرد. (در این صحنه امام رضا و سلیمان روی یک قالی نشسته اند و حرف می‌زنند. راوی با دست به آنها اشاره کند) راوی: صاحب باغ نشسته بودن روی زمین و داشتن با یه آقایی صحبت می‌کردن. (گنجشک با لبخند به سمتشان بپرد) راوی: مامان گنجیشکه خیلی خوشحال شد. آخه صاحب باغ امام رضا بودن که زبون حیوونا رو می‌فهمیدن. 😍 رفت جلو و گفت: گنجشک: جیک و جیک وجیک، سلام امام من از شما کمک میخوام (امام رضا و سلیمان به گنجشک نگاه کنند) راوی: امام رضا جون تا جیک‌جیک‌های مامان گنجیشکه رو شنیدن، زودی به کسی که کنارشون بودن گفتن: آهای آهای سلیمان! بدو به سمت ایوان داره میگه به بنده با جیک جیک این پرنده یه مار می‌ره یواش‌یواش سمت لونه و جوجه‌هاش با این عصا زود برو به سمت لونه‌اش بدو بزن بر سر اون مار بشه شکارچی شکار ادامه 👇👇👇 @gheseshakhsiatemehvari
ادامه ی نمایشنامه گنجشک و امام رضا علیهالسلام (امام رضا یک عصا به سلیمان بدهد. سلیمان با عصا به سرعت به سمت لانه بدود. در این صحنه مار در حالی که فیس فیس می‌کند آهسته آهسته به سمت جوجه‌ها که بلند بلند جیک جیک می‌کنند برود. چند لحظه بعد سلیمان با عصا در حاای که نفس نفس می زند و گنجشک پرپر زنان به انجا برسد) راوی: آقاهه دوید و دوید، تا که به ماجرا رسید. سلیمان: دیدمش دیدمش (در حالی که سلیمان عصا را بالا می‌برد راوی بگوید: عصا می‌رفتش بالا بزن، وقتشه، حالا💥) (سلیمان عصا را به سر مار بزند، مار بیافتد) راوی: اوخیش😎😎 (جوجه‌ها همدیگر و مادرشان را بغل کنند و بلند بلند جیک جیک کنند، مامان گنجیشکه هم آرام جیک جیک کند. جوجه‌ها رو چند لحظه ناز کند و بعد به سمت امام پرواز کند) سلیمان: إ، کجا می‌ری؟ (در این صحنه امام رضا روی قالی نشسته باشند و گنجشک پر پر زنان دور ایشان بچرخد و بگوید) جیک و جیک و جیک، ممنونم امام مهربونم ای پناه کهکشان تکیه‌گاه آسمان اهای درمون دردم بزار دورت بگردم ممنون تشکر سپاس🙏 کل وجودت طلاس ( در صورت تمایل مولودی شاد از امام رضا پخش شود و همه دست بزنند☺️) با انتشار این مطلب در ثواب هرچه بیشتر آشناشدن بچه شیعه های ایران عزیزمون با امام رضاجانمون ❤️سهیم باشید @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📩 | دسترسی سریع به متن بیانات رهبر انقلاب در مراسم سی‌وچهارمین سالگرد ارتحال امام خمینی. ۱۴۰۲/۳/۱۴ 🔍 از اینجا بخوانید👇 khl.ink/f/53047
حتما بخوانید! 👌 🖇کاری از گروه جهادی شمیم حضرت ولیعصر (عج) با توجه به پایان سال تحصیلی و بلا استفاده بودن کتب درسی و یا حتی غیر درسی و انواع دفتر و اوراق و... 🗒📒 📌میتوانید در جمع آوری کتب، ایجاد کتابخانه و ترویج کتابخوانی در مناطق محروم سهیم باشید. ✏️ کتاب های سالم و نو برای ایجاد کتابخانه و استفاده مردم به مناطق فرستاده می‌شود و و کتب غیر قابل استفاده بازیافت و یا تبدیل میشوند 🪄 🏷جهت کمک های نقدی: شماره حساب: ۲۴۰۱۱۱۳۱۳۰۰۳۱۳۱ 💳 شماره کارت: ۶۰۶۳۷۳۷۰۰۰۰۰۹۵۰۴ بنام موسسه جهادی شمیم حضرت ولی عصر(عج) 💫به جمع جهادی بپیوندید @shamimevaliasr
برای نماز و غسل یکشنبه ماه ذی‌القعده ثواب زیادی ذکر شده از جمله از رسول اکرم(ص) نقل شده: هر کس این نماز را به جا آورد، توبه‌اش‌ مقبول و گناهانش آمرزیده می‌شود، دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند، با ایمان می‌میرد، دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود؛ قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛ مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛ توسعه رزق پیدا کند؛ ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد... سند 🔻امروز یکشنبه ماه ذی القعده هستش چگونگی خواندن نماز در تصویر هست... ـ•------✾-🌿🌺🌿-✾------•ـ اخرین یکشنبه و روز ماه ذی العقده هستش
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🏴شهادت پیشوای جود و سخا امام جواد محمّد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام تسلیت باد. 📚 تقدیمیه کتاب دوم مجموعه از نو با تو @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
14020328 امیدواری به فضای معنوی جامعه.mp3
8.68M
⭕️ ارزیابی فضای دینداری در جامعه (قسمت اول) ❓میزان دینداری مردم، کاهش داشته یا افزایش؟ ❓چرا پاسخ مقام معظم رهبری به این پرسش متفاوت از برداشت بسیاری از ما از فضای جامعه است؟ 🎧 این صوت می‌تونه، نگاه جدیدی بهمون بده تا دربارۀ کشورمون واقع‌بینانه‌تر قضاوت کنیم. خیلی از ما نیاز داریم به این نگاه. ‼️ حتما گوش کنید و نشر دهید. 🎙استاد @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام💕 عید غدیر نزدیکه😍😍😍🎊🎊🎊
🎊قصه هایی از مولامون امیرالمومنین علی علیه السّلام🎊 قصه ولادت امیرالمومنین (صوت) قصه جنگ خیبر(صوت) قصه فاتح خیبر شعر جنگ خیبر ۱ شعر جنگ خیبر ۲ قصه جنگ خندق(صوت) قصه جنگ خندق (متن پیاده شده صوت) شعر جنگ خندق قصه تخته سنگ گمشده 🎊🎊 قصه غدیر(صوتی از استاد عباسی ولدی) قصه غدیر (متن) 🎊🎊 شعر کودکانه غدیری (لی لی لی لی حوضک)👌👌 🎊🎊 قصه (متن) ماموریت آب(چاه بدر)نسخه زیر چهارسال قصه (متن) ماموریت آب نسخه بالای چهار سال قصه معراج قصه لیلة المبیت قصه بخشش انگشتر قصه دعای امام علی علیه السّلام قصه ازدواج علی مولا (صوت) قصه عروسی آسمانی (ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السّلام) قصه سوره انسان (صوت) قصه مباهله (صوت) قصه غذای بابرکت عروسی امیرالمومنین (صوت) قصه جنگ احد(کودکانه) قصه جنگ احد (بالای هفت سال) شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 🌸🌸🌸🌸 کانال لالایی خدا 👇 @lalaiekhoda به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
قصه ی جدید هم تو راهه... 🤩🤩🤩
قصه معجزه درخت نویسنده:زهرا محقق منبع: کتاب علی(ع) از زبان علی(ع)، نوشته محمد محمدیان، صفحه ۲۶ کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری 🌿🌿🌿🌿🌿 به‌نام خدا هوای مکه گرم و سوزان بود. وسط گرمای شدید شهر، چند سایه بلند و نزدیک بهم دیده میشد. سایه ها، عده ای از مردم قریش بودند که کنار هم جمع شده بودند. سرهایشان را به هم نزدیک کرده بودند تا غریبه ها از حرف هایشان باخبر نشوند. دست های سیاه و صورت های چاق و هیکل بزرگشان نشان میداد که از بزرگان و ثروتمندان قریش هستند. از هر سری یک صدا در می آمد. پیرمردی که عصا بدست نشسته بود با صدای لرزانش گفت: چرا ما باید حرف های محمد را قبول کنیم؟ اصلا چه کسی گفته که محمد راست میگوید؟؟ اگر اینطور پیش برود کم کم همه مردم به دین محمد علاقه مند و مسلمان می شوند... مرد جوانی گفت: خب به نظر من می توانیم یک درخواست عجیب و غریب از محمد بکنیم. اگر نتواند خواسته ما را برآورده کند، حتما مردم هم از اطرافش پراکنده می شوند. بقیه از شنیدن این حرف خوشحال شدند و گفتند: عالی است... پیشنهاد خیلی خوبی است... اما مثلا چه کاری؟؟؟ مرد جوان بلند شد و گفت دنبال من بیایید فکر خوبی دارم و به راه افتاد. بقیه هم دنبال او راه افتادند تا به نزد پیامبر و امیر المومنین علی(ع) رسیدند. رو به پیامبر کردند و گفتند: ای محمد، تو ادعا میکنی که فرستاده خدا هستی. اگر می خواهی ما حرف های تو را باور کنیم، باید برای ما معجزه ای بیاوری. و اگر نتوانی چیزی که ما از تو میخواهیم را نشان مان بدهی این یعنی تو یک جادوگر دروغگویی!! پیامبر مثل همیشه با آرامش خود جواب شان را دادند: خب شما از من چه می خواهید؟ قریشی ها به درختی که در آن نزدیکی ها بود اشاره کردند و گفتند: آن درخت تنومند را میبینی؟ ما میخواهیم آن درخت با تمام ریشه هایش کنده شود و همین الان به اینجا که ما هستیم بیاید. اگر می توانی این کار را انجام بده!! پیامبر فرمودند: خدای بزرگ من بر همه چیز تواناست. اما اگر این اتفاق بیفتد و خداوند این کار را انجام دهد، شما حرف من را قبول می کنید و به خداوند ایمان می آورید؟؟ قریشی ها گفتند: بله. پیامبر خواسته آنها را قبول کردند و به درخت اشاره کردند و فرمودند: ای درخت! اگر که به خدا و روز قیامت ایمان داری و می دانی که من پیامبر خدا هستم، با ریشه هایت از زمین بیرون بیا و به اذن خدا روبروی من بایست! ناگهان صدای بلند و عجیبی به گوش رسید... کم کم در اطراف آن درخت، گلوله هایی از خاک، از زیر زمین بیرون آمدند و با سرعت زیادی به اطراف پرتاب شدند... ریشه های درخت یکی یکی بیرون می آمدند و با بیرون آمدن هر کدام از ریشه ها انگار کوهی از خاک به اطراف پاشیده می شد... اولین ریشه، دومین ریشه، سومی و چهارمی و... بالاخره همه ریشه ها بیرون آمدند... همه جا پر از گرد و خاک شده بود... بعد از ریشه ها نوبت شاخه ها بود که با تمام قدرت حرکت کنند و مثل یک پرنده پرواز کنند. برگ ها خودشان را محکم به شاخه ها چسبانده بودند تا از جایشان کنده نشوند... باور کردنی نبود... آن درخت قدیمی و تنومند، انگار جان پیدا کرده بود و حرکت میکرد... کم کم درخت جلو آمد و به پیامبر نزدیک شد. شاخه های درخت مثل پر پرنده باز شدند و به آرامی روی دوش پیامبر و حضرت علی قرار گرفتند... انگار میخواستند آنها را در آغوش بگیرند... مردم قریش همه ساکت بودند... چیزی را که می دیدند باور نمی کردند... کنده شدن یک درخت از زمین و حرکت آن مثل یک پرنده!! آخر چطور ممکن بود؟ دهان ها همه باز مانده بود... همه با بغل دستی هایشان پچ پچ میکردند... نه دروغ است... من که باور نمیکنم... محمد جادوگر است... این کارها فقط از دست جادوگران بر می آید... بیشترشان جرئت حرف زدن نداشتند، بعد از مدتی سکوت بالاخره یکی از بین‌شان گفت: ای محمد! اگر راست می‌گویی، به درخت بگو نصفش جلوتر بیاید و نصف دیگرش سر جای خودش بماند. پیامبر خدا این دستور را به درخت دادند... باور نکردنی بود. دوباره صداهای عجیب و غریب که این دفعه بلند تر از دفعه قبل بودند شنیده می‌شد... تنه درخت انگار که یک تبر بزررررررگ به آن محکم خورده بود، درست از وسط دو نیم شد. ادامه دارد... به کانال شعر، قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari