eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
98 دنبال‌کننده
26هزار عکس
12.1هزار ویدیو
704 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 خــــدایا به ذات خداونـــدیت به اوصاف بی‌مثل و مانندیت به پیران پشت از عبادت دو تا ز شـرم گنـــه دیده بر پشت پا که چشمم ز روی سعادت مبند زبانم به وقت شهـــــادت مبند بگـــــردان ز نادیـدنی دیـده‌ام مـده دسـت بر ناپسنــــدیده‌ام
حکایتی از بوستان سعدی تواضع شنیدم که در دشت صَنعا، جُنید سگی دید برکَنده دندان صید ز نیروی سرپنجه‌ی شیرگیر فرومانده عاجز چو روباهِ پیر پس از غُرم و آهو گرفتن به پی لگد خوردی از گوسفندان حَی چو مسکین و بی‌طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زادِ خویش شنیدم که می‌گفت و خوش می‌گریست که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟ به ظاهر، من امروز از این بهترم دگر تا چه رانَد قضا بر سرم گَرَم پای ایمان نلغزد ز جای به سر برنهم تاجِ عفوِ خدای وگر کِسوتِ معرفت در برم نماند، به بسیار از این کمترم که سگ با همه زشت‌نامی چو مُرد مر او را به دوزخ نخواهند بُرد ره این است سعدی که مردان راه به عزّت نکردند در خود نگاه از آن بر ملائک شرف داشتند که خود را بِه از سگ نپنداشتند لغات: صنعا: یکی از شهرهای یمن. جنید: جنید بغدادی از عارفان بزرگ قرن سوم هجری. عُرم: میش کوهی. پی: دنبال کردن. حی: قبیله. ریش: مجروح، آزرده. زاد: توشه، خوراک. کسوت: لباس. کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع، ص ۳۱۷ و ۳۱۸.
حکایتی از بوستان سعدی یکی روستایی، سَقَط شد خرش عَلَم کرد بر تاکِ بستان سرش جهاندیده پیری بر او برگذشت چنین گفت خندان به ناطورِ دشت: مپندار جانِ پدر کاین حِمار کند دفع، چشمِ بد از کشتزار که این دفعِ چوب از سر و گوش خویش نمی‌کرد تا ناتوان مُرد و ریش چه داند طبیب از کسی رنج بُرد؟ که بیچاره خواهد خود از رنج مُرد کلیات سعدی، بوستان، باب پنجم در رضا، ص ۳۲۶. لغات: سقط شد: مُرد. علم کرد: افراشت، آویزان کرد. ناطور: باغبان، دهقان. حمار: الاغ. ریش: مجروح، آزرده. چه داند: چگونه می‌تواند. بردنِ رنج: رفع بیماری، درمان کردن.
حکایتی از بوستان سعدی در نکوهش سخن‌چینی یکی گفت با صوفی‌ای در صفا ندانی فلانت چه گفت از قفا؟ بگفتا خموش ای برادر، بخُفت ندانسته بهتر که دشمن چه گفت کسانی که پیغام دشمن برند ز دشمن همانا که دشمن‌ترند کسی قول دشمن نیارد به دوست جز آن کس که در دشمنی، یار اوست نیارست دشمن جفا گفتنم چنان کز شنیدن بلرزد تنم تو دشمن‌تری کآوری بر دهان که دشمن چنین گفت اندر نهان سخن‌چین کند تازه جنگِ قدیم به خشم آوَرَد نیک‌مردِ سَلیم از آن همنشین، تا توانی گریز که مر فتنه‌ی خُفته را گفت: خیز سیه‌چال و مرد اندر او بسته‌پای بِه از فتنه از جای بردن به جای میان دو تن، جنگ چون آتش است سخن‌چینِ بدبخت، هیزم‌کش است لغات: قفا: پشت سر. بخفت:بخواب، ساکت شو. از مصدر خُفتن. نیارست: نتوانست. از مصدر یارستن. سلیم: آرام. کلیات سعدی، بوستان، باب هفتم در عالم تربیت، ص ۳۵۳.
حکایتی از بوستان سعدی🌺🌺🌺 گربه و پیرزن یکی گربه در خانه‌ی زال بود که برگشته ایّام و بدحال بود دوان شد به مهمان‌سرای امیر غلامان سلطان، زدندش به تیر چکان، خونش از استخوان می‌دوید همی‌گفت و از هول جان می‌دوید: اگر جَستم از دست این تیرزن من و موش و ویرانه‌ی پیرزن نیرزد عسل، جان من، زخمِ نیش قناعت نکوتر به دوشاب خویش خداوند، از آن بنده خرسند نیست که راضی به قِسمِ خداوند نیست نکات: زال: پیرزن. هول: ترس. نیرزد...: ای جان من، عسل، به زخم نیش زنبور نمی‌ارزد. دوشاب: شیره، شیره‌ی انگور یا خرما. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۸.
حکایتی از بوستان سعدی دزد و تنگدست یکی را عَسَس، دست بربسته بود همه شب، پریشان و دل‌خسته بود به گوش آمدش در شب تیره‌رنگ که شخصی همی‌نالد از دستِ تنگ شنید این سخن، دزد مسکین و گفت: ز بیچارگی چند نالی؟ بخُفت برو شکر یزدان کن ای تنگدست که دستت، عسس، تنگ بر هم نبست مکن ناله از بینوایی بسی چو بینی ز خود بینواتر کسی لغات: عسس: پاسبان. بخفت: بخواب. تنگ: محکم. کلیات سعدی، بوستان، باب هشتم در شُکر بر عافیت، ص ۳۷۰.
حکایتی از بوستان سعدی🌺🌺🌺 سوزاندن خرمن خود یکی غله مرداد مَه، توده کرد ز تیمارِ دی، خاطر آسوده کرد شبی مست شد، آتشی برفروخت نگون‌بختِ کالیوه، خرمن بسوخت دگر روز در خوشه‌چینی نشست که یک جو، ز خرمن نماندش به دست چو سرگشته دیدند درویش را یکی گفت پرورده‌ی خویش را: نخواهی که باشی چنین تیره‌روز به دیوانگی، خرمن خود مسوز گر از دست شد عمرت اندر بدی تو آنی که در خرمن آتش زدی فضیحت بُوَد خوشه اندوختن پس از خرمن خویشتن سوختن مکن جان من، تخم دین وَرز و داد مده خرمن نیکنامی به باد چو برگشته‌بختی در افتد به بند ازو نیک‌بختان، بگیرند پند تو پیش از عقوبت، درِ عفو کوب که سودی ندارد فغان زیر چوب برآر از گریبان غفلت سرت که فردا نماند خجل در برت لغات: توده کرد: جمع و انباشته کرد. تیمار: رنج و اندوه. کالیوه: نادان، احمق. خوشه‌چینی: جمع‌آوری تک‌خوشه‌های مانده، پس از درو کردن کشتزار گندم و جو. فضیحت: رسوایی، بدنامی. کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۹۰.
بیتهایی از بوستان سعدی در مناجات بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گِل به فصل خزان در، نبینی درخت که بی‌برگ مانَد ز سرمای سخت؟ بر آرد تهی دستهای نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد برآورده‌دست قضا، خِلعتی نامدارش دهد قَدَر میوه در آستینش نهد همه طاعت آرند و مسکین، نیاز بیا تا به درگاه مسکین‌نواز، چو شاخ برهنه برآریم دست که بی‌برگ، ازین بیش نتوان نشست خلعت: لباس گران‌بها. بی‌برگ: بدون طاعت خدا، تهیدست. کلیات سعدی، بوستان، باب دهم در مناجات و ختم کتاب، ص ۳۹۴.
حکایتی از بوستان سعدی جوانمردی حاتم طایی ز بنگاه حاتم، یکی پیرمرد طلب، دَه دِرَم‌سنگ، فانید کرد ز راوی چنان یاد دارم خبر که پیشش فرستاد تَنگی شکر زن از خیمه‌گفت: این چه تدبیر بود؟ همان ده درم، حاجتِ پیر بود شنید این سخن، نامبردار طَی بخندید و گفت: ای دلارامِ حَی گر او درخور حاجت خویش خواست جوانمردیِ آل حاتم کجاست؟ لغات: بنگاه: دکان، انبار. درم‌سنگ: هموزن درم، مثقال. فانید: شکر. تنگ: یک لنگه بار، بار چهارپا. طی: نام قبیله‌ی حاتم. طایی منسوب به آن است. حی: قبیله. درخور: سزاوار. کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۰.
حکایتی از بوستان سعدی توانگر بخیل و پسر لاابالی یکی، زَهره‌ی خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت نه خوردی، که خاطر برآسایدش نه دادی، که فردا به کار آیدش شب و روز، در بندِ زر بود و سیم زر و سیم، در بندِ مرد لئیم بدانست روزی پسر در کمین که مُمسِک کجا کرد زر در زمین ز خاکش برآورد و بر باد داد شنیدم که سنگی، در آن جا نهاد جوانمرد را زر، بقایی نکرد به یک دستش آمد، به دیگر بخَورد کزین کم‌زنی بود ناپاک‌رو کلاهش به بازار و مَیزَر، گرو نهاده پدر چنگ در نای خویش پسر، چنگی و نایی آورده پیش پدر، زار و گریان، همه شب نخُفت پسر، بامدادان، بخندید و گفت: زر از بهرِ خوردن بُوَد ای پدر ز بهرِ نهادن، چه سنگ و چه زر زر از سنگ خارا برون آورند که با دوستان و عزیزان خورند زر اندر کفِ مرد دنیاپرست هنوز ای برادر، به سنگ اندر است چو در زندگانی، بَدی با عیال گرت مرگ خواهند، از ایشان منال چو خشم آری آن گه خورند از تو سیر که از بامِ پَنجَه گَز افتی به زیر... لغات: یارا: توان. زر و سیم: طلا و نقره. لئیم و ممسک: خسیس، بخیل. کم‌زن: قمارباز. میزر: شال سر. چنگ در نای نهادن: کنایه از غصه خوردن. چنگی و نایی: چنگ‌نواز و نی‌نواز، ساززن. نخفت: نخوابید. گز: واحد قدیم طول حدود یک متر. کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۴.
حکایتی از بوستان سعدی مجنون و صِدقِ محبت او به مجنون کسی گفت کای نیک‌پی چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟ مگر در سرت، شور لیلی نماند؟ خیالت، دگر گشت و میلی نماند؟ چو بشنید، بیچاره بگریست زار که: ای خواجه، دستم ز دامن بدار مرا خود دلی دردمند است، ریش تو نیزم نمک، بر جراحت مَریش نه دوری، دلیل صبوری بُوَد که بسیار دوری، ضروری بُوَد بگفت: ای وفادارِ فرخنده‌خوی پیامی که داری، به لیلی بگوی بگفتا: مبر نام من پیش دوست که حیف است نام من آن جا که اوست لغات: نیک‌پی: خوش‌قدم، با سعادت. حی: قبیله. ریش: مجروح، آزرده. مریش: مپاش، نریز. کلیات سعدی، بوستان، باب سوم در عشق و مستی و شور، ص ۲۸۸.
حکایتی از بوستان سعدی خانه‌ی کوچک شنیدم که صاحب‌دلی نیک‌مرد یکی خانه بر قامت خویش کرد کسی گفت: می‌دانمت دسترس کزین خانه بهتر کنی، گفت: بس چه می‌خواهم از طارَم افراشتن؟ همینم بس از بهرِ بگذاشتن مکن خانه بر راه سیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت، تمام نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی، سرای لغات: طارم: خانه‌ی چوبین، خانه. کاروانی: ی آن، مفهوم نسبت را می‌رساند: منسوب به کاروان، اهل کاروان، مسافر. سرای: خانه. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۹.