گزیدهای از مثلهای فارسی
۱ - حق با علی(ع) است؛ اما پلوی معاویه، چربتر است!
۲ - حقّ زهرا(س) بردن و دین پیمبر داشتن!
(سنایی)
۳ - حق، گرفتنی است؛ نه دادنی.
۴ - حکمت به لقمان آموختن، بیادبی است.
۵ - حکیمی را گفتند: برادر بهتر است یا دوست؟ گفت: برادر اگر دوست باشد، بهتر است.
۶ - حلالش چه وفا دارد که حرامش داشته باشد؟
۷ - حنای زیادی را به پاشنه میمالند.
۸ - حوض را که ساختی، قورباغه خودش پیدا میشود.
۹ - خانهات آمدم، دوغم ندادی؛ پشت سرم، ماست میفرستی؟
۱۰ - خانهای را که دو کدبانوست، خاک تا زانوست!
دوازده هزار مثل فارسی، ص ۴۱۹ - ۴۲۲، ۴۲۴، ۴۲۵ و ۴۳۳.
#مثل_فارسی
قصیدهای از مواعظ سعدی
ایّها الناس، جهان جای تنآسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
خُفتگان را چه خبر زمزمهی مرغ سحر؟ حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست...
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص، به پیشانی نیست...
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست...
سعدیا، گر چه سخندان و مصالحگویی
به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
تا به خرمن برسد کِشتِ امیدی که تو راست
چارهی کار، به جز دیدهی بارانی نیست
گر گدایی کنی، از درگهِ او کن باری
که گدایان درش را، سرِ سلطانی نیست
یا رب از نیست به هست آمدهی صُنع توایم
وان چه هست، از نظر علم تو پنهانی نیست
گر برانی و گَرَم بندهی مخلص خوانی
روی نومیدیام از حضرت ربّانی نیست
ناامید از درِ لطف تو کجا شاید رفت؟
تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست
کلیات سعدی، مواعظ، ص ۷۰۸.
#سعدی
#مواعظ
غزلی از سنایی (پدر شعر عرفانی)
از پیِ تو ز عدم ما به جهان آمدهایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم
عشق نپذیرد هستی و پرستیدن او
ما از این معنی، بی نام و نشان آمدهایم
تا کی از نسبت بیاصل همی لاف زنیم؟
کز غرور خودِ بیخود به زیان آمدهایم
مانده در بند زمانیم و زمان، ما را نه
در مکانیم و نه از بهرِ مکان آمدهایم
هر کسی ظاهر این ره به قدم میسِپَرَد
ما در اِسپَردن این راه، به جان آمدهایم
سپَردن و اسپردن: طی کردن، پیمودن راه.
دیوان حکیم سنایی، جلد اول، ص ۶۳۶.
#سنایی
#غزل_عارفانه
.
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مَشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
#امیر_خسرو_دهلوی
.
پادشاهی به درویشی گفت: "آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلی و قُرب باشد، مرا یاد کن."
گفت: "چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟"
اما چون حق تعالی بنده ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آن که از آن بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد. 👌🌿
🔸 از کتاب "فیه مافیه" مولانای جان
#مولوی
#مولانا
.
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره
از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز …
سال هاست که در گوش من
آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬
غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 🌱
#حمید_مصدق
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را
رنگین شود ز یک گل خورشید باغ صبح...
#صائب_تبریزی
خانه طباطبایی ها ساخته شده توسط سیدجعفر طباطبایی در سال ۱۲۵۰ در شهر کاشان