eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
2.5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
540 ویدیو
767 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۷: پیرامون توبه الإمامُ عليٌّ عليه السلام - مِن وصاياهُ لابنِهِ الحسنِ عليه السلام: لَم يُشَدِّدْ علَيكَ في قَبولِ الإنابَةِ و لَم يُناقِشْكَ بالجَريمَةِ، و لَم يُؤْيِسْكَ مِن الرَّحمَةِ، بل جَعَلَ نُزوعَكَ عنِ الذَّنبِ حَسَنةً، و حَسَبَ سَيِّئَتَكَ واحِـدَةً، و حَسَبَ حسنَتَكَ عَشْراً، و فَتَحَ لكَ بابَ المَتابِ. امام على عليه السلام ـ در سفارش هاى خود به فرزندش حسن عليه السلام ـ فرمودند: [خداوند] در پذيرفتن توبه، بر تو سخت نگرفته و به علّت گناه، تو را در تنگنا نينداخته و از رحمت خويش نوميدت نكرده است، بلكه خوددارى تو را از گناه، حسنه به شمار آورده و گناهت را يك و حسنه ات را ده به شمار آورده و درِ توبه و بازگشت را براى تو گشوده است. 📚منبع: نهج البلاغه، نامه ۳۱ ۱۴۴۲ .
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۸: پیرامون مهربانی خداوند امام سجاد علیه‌السلام یکی از گفتگوهای پروردگار را با پیامبرش موسی (ع) برای اصحابش نقل کرده، می‌فرماید: خدای تعالی به موسی بن عمران (ع) وحی کرد: ای موسی! مرا به مخلوقم و آنان را نسبت به من مهربان کن! حضرت موسی (ع) عرض کرد: پروردگارا چگونه مهربان کنم؟ خطاب رسید: نعمتهای ظاهری و باطنی مرا برای ایشان بازگو کن تا مرا دوست بدارند و هیچ گریزپایی را از در خانه من و هیچ گمراهی را از آستانه من بازمگردان که این عمل برای تو از عبادت یک سال که روزها روزه بداری و شبهایش را نماز بگزاری بالاتر است. موسی (ع) عرض کرد: پروردگارا! این بنده گریزپا کیست؟ خطاب رسید: آن بنده‌ای است که از فرمان من سرکشی کند. عرض کرد: پس آن که از آستانه تو راه را گم کرده و آن گمراه کیست؟ فرمود: کسی که امام زمانش را نشناسد و پس از شناخت او نیز به حضور او نرسد و به احکام دینش آشنا نگردد، در حالی که احکام دین و آنچه را که بدان وسیله خدا را عبادت کند و آنچه را که باعث خشنودی پروردگار است برسد به او شناسانده است.» 📚منبع: بحارالانوار، ج ۱، ص ۷۱ ۱۴۴۳ @gorizhaayemaddahi .
. یکی از علمای همدان (شیخ حسن) این قضیه را نقل می کند که مربوط به 100 سال پیش است. در یکی از شبهای محرم برای منبر و روضه خواندن به روستاهای اطراف همدان رفته بودم و موقع برگشتن دیر شده بود و دروازه های شهر را بسته بودند. درب دروازه را کوبیدم، صدای علی گندابی را شنیدم که عرق خورده و مست کرده بود. تا در را باز کرد، قمه به دست به همراه رفقای لاابالی اش، افتادند به جان من که این وقت شب اینجا چه میکنی؟ گفتم محرم است و رفته بودم روضه بخوانم. (حالش منقلب شد.) گفت: من انسان کثیفی هستم. کم مانده دهه محرم تمام بشه ولی هنوز یکبار هم به مجلس روضه نرفته ام. پس برای من هم روضه بخوان. گفتم: اینطور که نمیشود. مجلس روضه آدابی داره. منبر و مسجد و حسینیه می خواد، مستمع میخواد، چایی میخواد(میخواستم بهانه بیاورم که از دستش خلاص شوم) اینجا که نمیشه. حداقل یک صندلی می خواهد که بنشینم روش. علی گندابی گفت: زیاد گیر نده. خودم صندلی ات میشوم. بنشین روی من و روضه ات رو بخون. تا خواستم مقدمه روضه را شروع کنم گفت معطل نکن یا شیخ. منو ببر در خانه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. {قمر بنی هاشم باب امام حسین علیه السلام است. مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبایی در مقامات عرفانی هرچه گرفته بود و به هرکجا رسیده بود از دست حضرت عباس گرفته بود. هروقت ایشان به حرم حضرت عباس مشرف می شدند، غش می کردند از ابهت و عظمت مقام حضرت اباالفضل علیه السلام} چنان روضه ای خواندم که در طول عمرم نه آنطور روضه خوانده بودم و نه شنیده بودم. دیدم علی گندابی آنقدر اشک ریخته زمین را از اشک چشمانش گِل کرده. بعد از روضه علی گندابی به من گفت یا شیخ منو ببخش! می خواستم پولی به عنوان هدیه بدهم ولی دیدم این پولها نجس و کثیف و غصبی است و به درد روضه نمی خورد. {بعضی صفات زیبا هستند. تلاش نکن همه پل های پشت سرت را خراب کنی. تلاش کن صاحب بعضی صفات زیبا هم بشوی که یک روز نوری می شود و جذبه ایجاد می کند و تو را بالا می برد. باید اندازه یک جو معرفت داشت. قیافه علی گندابی بسیار زیبا بود. ظاهر زیبا ولی باطن خراب. روزی کلاه پشمی زیبایی گذاشته بود و نشسته بود کنار قهوه خانه. دید دختر جوانی که تازه ازدواج کرده به او نگاه می کند، سریع کلاهش را خاکی کرد و موهایش را ژولیده کرد. دوستش گفت مگر دیوانه شدی؟ گفت نه، دیدم قیافه شوهر آن دختر زیاد خوب نیست. ترسیدم محبت من به دل دختره بیفته و از شوهرش سرد بشه. قیافه ام را خراب کردم تا محبت دختر به شوهرش کم نشود.} {باید مراقب باشی. امکان دارد تو قصد و غرضی نداشته باشی، ولی ممکن است دیگران بخاطر نحوه لباس و آرایش تو تمایل پیدا کنند و فساد ایجاد بشه.} چند روز از علی گندابی خبر نبود تا اینکه اطلاع دادن علی گندابی همان شب که شیخ حسن برایش روضه خوانده ، توبه کرده و رفته نجف اشرف. محضر آیت الله میرزای شیرازی توبه نصوح می کند و جزء مریدانش می شود. {مولای ما امیرالمومنین است. ما بنده فراری هستیم و غیر از در خانه مولایمان کجا را داریم که برویم و‌ پناه ببریم؟؟ } علی گندابی توبه نصوح می کند. میرزای شیرازی عبایی به او هدیه داد و همیشه صف اول نماز جماعت پشت میرزا نماز می خوانده و بارها میرزای شیرازی به علی گندابی التماس دعا کرده و می گفت علی آقا حرم رفتی ما را هم دعا کن. یکی از روزها بین نماز مغرب و عشاء به میرزای شیرازی خبر آوردند که فلان عالم وارسته از دنیا رفت. میرزا بسیار ناراحت شد و از خدمات آن عالم گفت. دستور داد در حرم امیرالمومنین برایش قبری آماده کنند. ولی تا قبر آماده شد، دوباره خبر دادند که آن عالم نَمُرد و دوباره زنده شد. میرزا گفت حتما حکمتی دارد. در همان حین علی گندابی به سجده رفته بود و به خدا می گفت خدایا دیگه از این دنیا سیر شدم. در حرم امیرالمومنین یک قبری آماده هست، آن را به من نمیدهی؟؟؟ من میخواهم در همان قبر دفن بشوم!!! من میخواهم زیر پای زائران امیرالمومنین دفن بشوم. نمازگزاران هرچی علی گندابی را صدا کردند دیدند در سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده و از دنیا رفته. میرزای شیرازی گفت علی را در همان قبری که مولایش امیرالمومنین برایش آماده کرده بود، دفن کنید. بله! اگر خالصانه در خانه اهل بیت بیایی، اینطور تحویل می گیرند. از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد .
. 📚دزدی از حضرت « لوطي عظيم» به حرم مطهّر « حضرت ابوالفضل عليه السّلام » رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و گفت:« يا تو با فتوتي و دست و دلبازي، از تو نميترسم. » پنجه ي طلا را خواست در بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحيّر ماند كه چه كند. بار دوّم به بازار آمد، باز فروش پنجه را پيدا نكرد. بار سوّم كه به بازار رفت مردي به او گفت: دنبال چه ميگردي؟ « لوطي » جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه ميگردي؟ باز جوابي نداد. آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايي كرد و بعد چنين گفت: پنجه را به من بده، به من گفته اند هر قدر لازم داري به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادي را در اختيار « لوطي» گذاشت. « لوطي عظيم» گفت: « چه خوب است كه آدم با اهل و سر و كار داشته باشد.» سپس از كرده هاي خود و شد و كرد. 📚منبع : عباسیه،( حضرت ابوالفضل العباس (ع) )، نوشته ی میرخلف زاده، صفحه 26. " .
﷽ 🔴نذار لکه‌های روی دلت چرک‌مرده بشن ، توبه و استغفار رو یادت نره ✍ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﻭﺳﺖ‌ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺮﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻣﺶ. ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ و ﮔِﻠﯽ ﺷﺪ. ﻣﻦِ ﺑﯽ‌ﺧﯿﺎﻝ پیگیرش نشدم، ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺸﻮﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺷﺴﺘﻤﺶ، ﭘﺎﮎ ﻧﺸﺪ. ﺣﺘﯽ ﯾﮑ‌ﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺸﮑﺸﻮﯾﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﯾﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺁﻗﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﺸﮑﺸﻮﯾﯽ ﮐﺎﺭ می‌کرد، ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﭼِﺮﮎ‌ﻣﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ. ﺑﻌﻀﯽ ﻟﮑﻪ‌ﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ، ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ ﭘﺎﮎ ﺷﻮﻧﺪ. شلوار ﭼﺮﮎ‌ﻣُﺮﺩﻩ ﺷﺪ و ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ. ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻟﮑﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻟﮑﻪ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﭘﯽ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ، ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﭼﺮﮎ. ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺸﮑﺸﻮﯾﯽ، ﻟﮑﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ و ﺯﻧﺪﻩ‌، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ ﻭ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ .
🙏قصص التوابین: حکایات اهل توبه 4 در بصره زنى زندگى مى كرد به نام شعوانه كه در لا اُبالى گرى و رقّاصى و فاحشه گرى زنى معروفه بود و هيچ خانه و مجلس ‍ فسادى نبود كه شعوانه درش نباشد. روزى شعوانه با كنيزان خود از كوچه اى گذر مى كرد اتّفاقا گذرش از در خانه مرد صالح كه از زهاد و وعّاظ زمان خود بود افتاد، ناگهان صداى خروش و گريه و ناله اى از آن خانه بگوشش رسيد. يكى از كنيزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببيند جريان چيست و خبرى آورد و به او گوشزد كرد كه زود بيا و ببين در اين منزل چه مي گذرد و اين ناله و گريه براى چيست ؟ با خود گفت : در بصره ماتم خانه و عزاست و ما خبرى نداريم . كنيزك به درون خانه رفت و پس از مدتى بيرون نيامد. كنيز ديگرى را فرستاد باز هم از او خبرى نشد. همه كنيزان را يكى يكى فرستاد خبرى نشد. خيلى ناراحت شد گفت مگر چه خبر است همه كنيزان را فرستادم هيچكدام نيامدند. شايد در اينجا سرّى باشد زيرا اين ماتم ، ماتم و عزاى مردگان نيست بلكه عزا و ماتم زندگان است ، اين ماتم بدكاران است اين ماتم گناهكاران است اين ماتم مجرمان است اين ماتم نامه سياهان است . سپس با خود گفت من خودم به داخل منزل بروم و ببينم چه خبر است . وارد خانه شد ديد مرد صالحى بالاى منبر است و مردم زيادى دور منبر نشسته اند و دارند گريه مي كنند. در اين هنگام واعظ داشت اين آيه را تفسير مى كرد (و اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا) جهنم در روز قيامت وقتى كه گنه كاران و عاصيان را ببيند به غرش در آيد، عاصيان و گنه كاران از صداى غرش آتش جهنم به لرزش در آيند و وقتى هم معصيت كاران را وارد آتش كنند در آن مكانهاى تنك و تاريك و زنجيرهاى آتشين هم در گردنشان است كه به يكديگر بسته شده . و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنا لك ثبورا فرياد واويلاى آنها بلند است، مالك دوزخ گويد: ها؟! چه زود صداى فريادتان بلند شد؟! حالا كجايش را ديده ايد؟! كه چه فريادها و دردهاى شديدترى هم داريد براى آنها چه خواهيد كرد؟!.... شعوانه تا اين سخن و آيه را شنيد چنان در او اثر كرد كه به گريه در آمد و صدا زد اى شيخ اگر كسى توبه كند آيا با اين همه گناه خداوند توبه او را قبول مى كند و مرا بدرگاه خود جاى ميدهد؟ و مرا مى آمرزد؟ شيخ گفت: خدا ارحم الرحمين است ، توبه كنى از سر تقصيراتت مى گذرد اگر چه گناهانت به اندازه شعوانه باشد. شعوانه گفت : اى شيخ شعوانه منم . توبه كردم و ديگر پيرامون گناه نمى روم شيخ گفت : حال كه توبه كردى تمام گناهان تو را خداوند متعال آمرزيد و تو را مشغول عفو و بخشش خود قرار داد. شعوانه توبه راستين كرد و هرچه ثروت از اين راه در آورده بود و غلام و كنيزان را كه داشت در راه خدا داد و آزاد كرد و صُمعه اى براى خود در بيابان درست كرد و در آنجا مشغول عبادت و بندگى گرديد و سالها رياضت كشيد تا سوخته و گداخته شد. روزى به حمام آمد كه سر و تن خود را بشويد يك نگاهى به بدن خود انداخت ديد بدنش سوخته و گداخته و نحيف و لاغر شده آهى كشيد و گفت اى اين بدن توست ، آه در دنيا چنين زار و نزار شدى نمى دانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود سپس به گريه افتاد. ناگهان صداى شنيد كه اى شعوانه تو از درگاه ما دور نشو و ملازم در گاه ما باش و مترس تا ببينى كه فرداى قيامت كار تو چطور خواهد شد. كم كم كارش بالا كشيد كه يكى از اولياء شد كه مجلسى درست مى كردند او سخنرانى مى كرد و اشك مى گرفت. 📚 منبع: كتاب خزينة الجواهر مرحوم آقا شيخ على اكبر نهاوند رضوان اللّه تعالى عليه
. 🔆 جوانی خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت، من مردی گناهکارم و نمی توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما. 🕌 امام حسين عليه السلام ـ در جوابش فرمود : «پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه می خواهی گناه کن: اول: روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی گناه کن. دوم: از حکومت خدا بیرون برو و هر چه می خواهی گناه کن. سوم: جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن. چهارم: وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه می خواهی گناه کن. پنجم: زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش می برد در آتش وارد مشو و هر چه می خواهی گناه کن.» 📚بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج‏75/ 126 📚جامع الأخبار  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۳۰ .
. 🏷امیدوار باش آب هـرچـند آلوده شـده باشد حتی لجـن هم شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و زلال و پاک می‌شود!! یادت باشـد خـدا دریای رحــمت است و ما چون آب آلوده اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم ڪار تمام است و پاک پاک می‌شویم. به‌ بندگانم‌ بگو‌ من‌ آمرزنده‌‌ و مهربانم 📚سوره حجر ۴۹ ............................. 💠آیت الله حق شناس رحمةالله 🔸شخصی آمد خدمت امام صادق‌ علیه السلام و عرض کرد: یابن رسول الله یک کمکی به من بفرما... 🔸حضرت فرمود: به نظرم دیشب نماز شب نخوانده‌ای، اگر خوانده بودی، امروز محتاج به سؤال نبودی!! 🔸اگر بخواهم این حجاب‌ها را بر طرف کنم و از این خانه ظلمانی بگذرم، باید پروردگار مرا یاری کند. 🔸️امام عسکری‌ علیه السلام می‌فرماید: «إنّ الوصول إلی الله سفر لا یدرک إلا بإمتطاء اللیل»؛ سفر به سوی خدا ممکن نیست؛ مگر این‌که سحرها بلند شوی. (📚بحارالانوار/ج۷۵/ص۳۸۰) .
. آیا خدا قادر است مرا به سن جوانی‌ام دوباره برگرداند ، تا جبرانِ گناه کنم عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن می‌گفت. پیرمردی در آن حال از هوش برفت و مجلس بهم خورد. 🔥قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آن که به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگی‌ام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظه‌ای آن برگردد. 🥀ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرف‌اش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانی‌ام دوباره برگرداند؟! 💯اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کرده‌ای تو را به جوانی‌ات باز می‌گرداند و عمر دوباره به تو می‌بخشد؛ حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی عنایت‌ات کند. پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف شده در معصیت اوست. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ .
. همسرفرعون‌! تصميم‌گرفت‌ڪہ‌عوض‌شہ؛وشُدیڪـےاززنان‌والاۍبھشتے🕊 ... پسرنوح! تصميمـےبراۍعوض‌شدن‌نداشت غرق‌شدوشُددرس‌عبرتےبراۍآیندگان🕳... اولےهمسر‌يڪ‌طغيانگربود...! ودومـےپسـریڪ‌پيامبــر....! براۍعـوض‌شدن‌هيچ‌بھانھ‌ای قابل‌قبول‌نيست🙃✋🏻 اين‌خۅدت‌هستےڪہ‌تصميم‌مۍگيرۍ عوض‌بشے! .
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡حدیث ۲: پیرامون توبه محمد بن مسلم(ره): امام باقر(ع) [به من فرمود]: «ای محمّد بن مسلم! گناهان مؤمن، هرگاه از آنها توبه کند، برای او آمرزیده می شود. پس مؤمن باید برای آنچه پس از توبه و آمرزش، از سر می گیرد، کار کند. هان! به خدا سوگند، این تنها برای اهل ایمان است. گفتم: اگر چه پس از توبه و آمرزش خواهی از گناهان، [به گناه] باز گردد و باز توبه کند؟! فرمود: «ای محمّد بن مسلم! آیا می پنداری که بنده مؤمن، از گناهش پشیمان می شود و از آن، آمرزش می خواهد و توبه می کند؛ امّا خدا، توبه او را نمی پذیرد؟! گفتم: زیرا او این کار را بارها انجام داده است. هربار، گناه می کند و سپس توبه می کند و از خدا، آمرزش می خواهد. فرمود: هر بار که مؤمن به آمرزش خواهی و توبه باز گردد، خدا با آمرزش خود به او باز می گردد و خدا، آمرزگارِ مهربان است. توبه را می پذیرد و از گناهان در می گذرد. پس مبادا مؤمنان را از رحمت خدا ناامید کنی. 📚منبع: الکافی، ج ۲، ص ۴۳۴ . 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۳: پیرامون توبه عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» قَالَ هُوَ اَلذَّنْبُ اَلَّذِي لاَ يَعُودُ فِيهِ أَبَداً قُلْتُ وَ أَيُّنَا لَمْ يَعُدْ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ اَلْمُفَتَّنَ اَلتَّوَّابَ . ابوبصير گويد به حضرت صادق عليه السلام آيه "ای كسانی كه ايمان آورده ايد به درگاه خدا توبه ای راستين كنيد" را عرض كردم فرمود گناهی است كه هيچ گاه به آن بازنگردد. عرض كردم كدام يک از ما است كه بازگشت نمی كند؟ فرمود: ای ابا محمد همانا خداوند بندگان گرفتار در گناه بسيار توبه كننده را دوست دارد. 📚منبع: ترجمه اصول کافی (صادق حسن زاده)، جلد ۴، صفحه ۲۰۱ ♦️♦️تجدید توبه و استغفار «امام محمدباقر(علیه‌السلام)»: كُلَّما عادَ المؤمِنُ بِالاِستغفارِ وَالتَّوبَةِ عادَاللهُ عَلَیهِ بِالمَغفِرة. هر بار که مؤمن توبه و استغفار خود را تجدید کند خدا نیز مغفرت و آمرزش خود را برای وی تجدید می‌نماید. 📚منبع: سفینه، ج ١، ص ١٢٧ ........ 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۴: پیرامون توبه الإمام عليّ عليه ‏السلام: ما كانَ اللّهُ لِيَفْتَحَ عَلى عَبْد بابَ الشُّكْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بابَ الزِّيادَةِ، وَلا لِيَفْتَحَ عَلى عَبْد بابَ الدُّعاءِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بابَ الاْجابَةِ، وَلا لِيَفْتَحَ عَلى عَبْد بابَ التَّوْبَةِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بابَ الْمَغْفِرَةِ. چنين نيست كه خداوند باب شكر را بر عبد باز كند و باب افزونى نعمت را ببندد و درب دعا را بر عبد بگشايد و درب اجابت را ببندد و باب توبه را بر عبد باز كند و درب مغفرت را ببندد. 📚منبع: نهج البلاغه، حکمت ۴۳۵ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 3⃣ توبه بُشر حافی بشر حافی یکی از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشی و فسق و فجور مشغول بود. خانه اش نیز مرکز عیش و نوش و رقص و غنا بود و صدای آن از بیرون شنیده می شد. روزی کنیزی برای ریختن خاکروبه از منزل خارج شد که در این هنگام حضرت موسی بن جعفر(ع) پس از شنیدن صدای ساز و آواز می پرسد: "آیا صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟" - البته که آزاد و آقاست. کنیز وارد منزل شد در حالی که "بشر" بر سر سفره شراب نشسته بود علت تاخیرش را جویا شد. کنیز داستان پرسش مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. پرسید آن مرد در نهایت چه گفت؟ جواب داد: آخرین سخن او این بود: "راست گفتی، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده پروردگار می دانست) از مولای خود می ترسید و در معصیت این چنین گستاخ نبود!" سخن کوتاه امام هفتم(ع) چنان در قلبش تاثیر کرد که سر از پا نشناخت با پای برهنه از منزل خارج شده خود را به حضرت(ع) را رساند و عرض کرد "آقای من! از خداوند و از شما معذرت می خواهم. آری! من بنده خدای سبحان بوده و هستم ولیکن بندگیم را فراموش کرده بودم. بدین جهت چنین گستاخانه مشغول گناه بودم ولی اکنون به بندگی خود پی بردم و از عمل های گذشته توبه می کنم. آیا توبه ام قبول است؟" حضرت(ع) فرمود: "آری! خداوند توبه ات را می پذیرد" او نیز از آن روز دست از کردار زشت خود برداشته و در ردیف زاهدان زمان خود به شمار می آید و به شکرانه این نعمت تا آخر عمر با پای برهنه راه می رفت. همچنین نقل شده: چون با پای برهنه دنبال امام هفتم(ع) دوید و با این حال توبه کرد از این رو او را حافی(پای برهنه) لقب دادند! 📚منبع: شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ۲، ص ۲۲۶ ٣ .
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۵: پیرامون توبه سلام بن مستنير گويد: من در خدمت حضرت باقر عليه السّلام بودم كه حمران بن اعين (يكى از اصحاب آن حضرت) وارد شد و از چيزهایی از آن حضرت پرسيد، پس همين كه خواست برخيزد به امام باقر(ع) عرض كرد: من شما را آگاه كنم - خداوند عمر شما را دراز كند و ما را بوجود شما بهره‌مند سازد - كه ما خدمت شما مي،رسيم و از نزد شما بيرون نمي رويم تا اينكه (در نتيجه) دلهاى ما نرم شود و جانهاى ما از (نداشتن) اين دنيا تسلى يابد و آن چه از اين اموال و دارایى كه در دست مردم است بر ما خوار و پست شود، سپس از نزد شما بيرون رويم و همين كه (دوباره) پيش مردم و تجار رويم دنيا را دوست بداريم‌؟(اين چگونه است‌؟) گويد: آن حضرت عليه السّلام فرمود: همانا اينها دلهاست كه گاهى سخت شود و گاهى هموار و آسان. سپس فرمود: هر آينه ياران محمد (صلّى الله عليه و آله) عرض كردند: اى رسول خدا ما بر نفاق از خودمان ترسناكيم‌؟ فرمود: چرا از آن مى‌ترسيد؟ عرض كردند: هنگامى كه نزد شما هستيم و شما ما را متذكر كنيد؟ و به آخرت تشويق كنيد، از خدا مى‌ترسيم و در دنيا را (يكسره) فراموش كنيم و در آن بى‌رغبت شويم تا آنجا كه گويا آن حضرت را به چشم خود ببينيم و بهشت و دوزخ را (بنگريم) و چون از خدمت شما برويم و داخل اين خانه‌ها گرديم و بوى فرزندان را بشنويم و زنان و خاندان را بنگريم از آن حالى كه نزد شما داشتيم برگرديم به حدى كه گويا ما هيچ نداشته‌ايم (و شما را نديده و خدمت شما نبوده‌ايم و آن حال قبلى را نداشته‌ايم) آيا شما از اين كه اين تغيير حالت نفاق باشد بر ما مي ترسيد؟ رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) به آن‌ها فرمود: هرگز (اين نفاق نيست)، اينها وسوسه‌هاى شيطانيست كه شما را به دنيا تشويق كند، به خدا سوگند اگر شما به همان حالى كه به آن خودتان را توصيف كرديد مي مانديد هر آينه فرشتگان دست در دست شما مي گذاردند (و بدون وسيله) روى آب راه مي رفتيد، و اگر نبود كه شما گناه می كنيد سپس از خدا آمرزش (آن گناه را) خواهيد هر آينه خداوند خلقى مى‌آفريد تا گناه كنند و سپس از خدا آمرزش خواهند و خداوند آنها را بيامرزد و براستى مؤمن در گناه افتد (يا به امتحان در گناه گرفتار شود) و بسيار توبه كند، آيا نشنيده‌اى گفتار خداى عز و جل را (كه فرمايد:) «همانا خداوند دوست دارد توبه‌كنندگان را و دوست دارد پاكيزه‌جويان را»(سوره بقره آيۀ ۲۲۲) و (نيز) فرمايد: «و آمرزش خواهيد از پروردگار خويش سپس بازگشت كنيد بسوى او» (سورۀ هود آيه ۹۰) 📚منبع: اصول کافی (ترجمه مصطفوی)، ج ۴، ص ۱۵۳ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 5⃣ بیست سال معصیت جوانی در بنی اسرائیل زندگی می کرد و به عبادت حق تعالی مشغول بود. روزها را به روزه و شبها را به نماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود، تا که یک روز فریب خورده و کم کم از خدا کناره گرفت و عبادتها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه کاران قرار گرفت و در این کار بیست سال باقی ماند. یک روز آمد جلو آینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیتهای خود بدش آمد واز کرده های خود سخت پشیمان گردید. گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم اگر برگردم بسوی تو آیا قبولم می کنی؟! صدایی شنید که می فرماید: «اَجَبتَنا فاحبَبناک ترکتَنا فتَرَکناک و عصَیتَنا فاَمهَلناک و اِن رَجَعتَ الینا قَبِلنا.» یعنی: تا آن وقتی که ما را دوست داشتی پس ما هم تو را دوست داشتیم. ترک ما کردی پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را کردی تو را مهلت دادیم. پس اگر برگردی به جانب ما، تو را قبول می کنیم. پس توبه نمود و یکی از عبّاد قرار گرفت. از این مرحمتها از خدا نسبت به همه گنهکاران بوده و هست. 📚منابع: ثمراه الحیوه، جلد سوم، ص ۳۷۷ قصص التوابین، علی میر خلف زاده .
. 🟢 حکایات مناجاتی 6⃣ ای خدای گنهکاران یک روز حضرت موسی (ع) در کوه طور در مناجات خود عرض کرد: یااله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: یا اله المُطیعین (ای خدای اطاعت کنندگان) جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران) این دفعه سه بار شنید لبیک، لبیک، لبیک! حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) عرض کرد خدایا حکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم یک بار جواب دادی، اما تا گفتم ای خدای گنه کارها سه بار جواب مرا دادی؟ خطاب شد: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز به فضل من پناهی ندارند اگر من آنها را هم از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه کسی پناهنده شوند؟! 📚منبع: زبده القصص ،جلد ۲ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 7⃣ توبه از شراب وقتی که آیه تحریم شراب فرود آمد منادی حضرت رسول اللَّه (ص) ندا داد کسی نباید شراب بخورد. روزی رسول اکرم (ص) از کوچه ای می گذشتند؛ اتفاقاً یکی از مسلمانها شیشه شرابی در دست داشت وارد همان کوچه ای شد که حضرت داشتند می گذشتند. تا حضرت رسول خدا (ص) را دید می آید خیلی ترسید، گفت الآن است که آبرویم بریزد (زیرا به حضرت خیلی علاقه داشت) گفت خدایا غلط کردم توبه کردم و دیگر لب به خمر و شراب نمی زنم فقط مرا جلوی حضرت رسول اکرم (ص) رسوا نکن. وقتی که نزدیک حضرت شد. حضرت رسول اللَّه (ص) فرمود: در این شیشه چیست؟ از ترس گفت آقا سرکه است. آن حضرت فرمود: اگر سرکه است قدری در دست من بریز حضرت دست مبارک را پیش برد. آن مرد هم شیشه را برگردانید یک وقت متوجه شد که مقداری سرکه در دست حضرت ریخته شده. مرد به گریه در آمد و گفت یا رسول اللّه قسم بخدا که در این شیشه شراب بود ولی چون توبه کردم و از خدا خواستم که مرا رسوا نکند خدا هم توبه مرا قبول کرده و دعایم را مستجاب فرموده. حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: چنین است حال کسی که توبه کند از گناهان خود و خداوند متعال تمام سیئات و بدیها و زشتی های او را تبدیل به حسنه و خوبی فرماید: «اولئک یبدّل اللّه سیّئاتهم حسنات.» 📚منبع: گناهان کبیره مرحوم شهید دستغیب، ج ۲ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 8⃣ توبه ی لوطیها يك نفر حاجى مؤمنى كه از ارادتمندان به مرحوم حاج شيخ محمد تقى مجلسى رضوان الله تعالى عليه بود يک روز لوطي هاى محل دورش را مى گيرند و مى گويند امشب مى خواهيم به خانه تو بيایيم. حاجى از يک طرف مى بيند اگر آنها بيايند با وسایل لهو و لعب مى آيند و مشغول فسق و فجور مى شوند از طرف ديگر اگر آنها را رد كند و جواب رد گويد چگونه با لوطيها طرف شود مرتبا برايش ‍ مزاحمت ايجاد می كنند ناچارا قبول می كند بعد هم سراسيمه خدمت مرحوم مجلسى پناهنده شده و گرفتاريش را ذكر مى كند. مرحوم مجلسى فكرى مى كند و مى فرمايد: اشكالى ندارد بگو بيايند من هم مى آيم، حاجى مجلسى مهيا مي كند و شيخ مجلسى زودتر از لوطى ها وارد مى شود، لوطی ها آمدند همين كه وارد خانه شدند ديدند مرحوم مجلسى در مجلس نشسته. "لوطى باشى" ناراحت شد الان عيش و لهو و لعب جلوى آقا نمى شود كرد و آقا موى دماغش شده با بودن او هيچ كارى نمى شود كرد. اجمالا پيش خود خيال كرد حرفى بزند تا مرحوم مجلسى قهر كند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت: جناب آقا مگر راه و روش ما لوطيها چه عيبى دارد كه به ما اعتراض می كنند؟ مرحوم مجلسى فرمود: چه خوبى در شما هست كه آنرا مدح كنيم؟ گفت هزارها عيب داريم اما باز نمک شناسيم اگر نمک كسى را خورديم ديگر به او خيانت نمى كنيم تا آخر عمرمان يادمان نمى رود، مرحوم مجلسى فرمود: اين صفت خوبى است ولى آن را در شما نمى بينم . "لوطى باشى" گفت: در اين اصفهان از هركس مى خواهى بپرس! ببينيد ما نمک چه كسى را خورده ايم كه به او بد كرده باشيم. مرحوم مجلسى فرمود: خود من گواهى مى دهم كه شما همه نمک به حراميد! آيا با خداى خود چه مى كنيد؟ اى كسى كه نمک خدا را مى خورى و نمكدان مى شكنى، اين همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و اين جور سركشى كردن و پيروى از نفس و هوى كردن؟! نمک خدا خوردن و نمکدان او را شكستن ... اين كلمات مرحوم مجلسى كه عين واقع و حقيقت بود در همه آنها اثر كرد، سر خجلت به زير انداختند و هيچ سخن نگفتند سكوت مطلق، پس از مدتى همه رفتند، صبح اول وقت "لوطى باشى" در خانه مرحوم مجلسى را كوبيد مرحوم مجلسى در را باز كرد ديد "لوطى باشى" است. گفت: ديشب ما را آتش زدى ما را آگاه كردى ما را توبه ده چون از كرده هاى خود پشيمانيم، مرحوم مجلسى هم لطف مى كند آنها را به عمل توبه و تدارک از گذشته ها وا مى دارد. 📚منبع: گناهان کبیره مرحوم شهید دستغیب، ج ۲ .
. ♦️♦️خدای کریم و کدخدا کریم در تاریخ اردبیل و دانشمندان آمده: «نقل نمود از برای نویسنده، جناب آقای شیخ عبدالحسین نجفی بشیری که، شنیدم از بعضی ثقات در اوائل یا بحبوحه تحصیلات مقدس اردبیلی در نجف اشرف، کاغذی از طرف مادرش می رسد که از نجف اشرف به اردبیل تشریف ببرد، و اظهار اشتیاق زیادی هم در آن نامه مرقوم بوده . معظم له به اعتبار وجوب ادای حق مادرش اجابت نموده، عازم اردبیل می شود . وقتی که اهل «نیارق » (۱) تشریف فرمایی اردبیلی را می شنوند، از نهایت اشتیاق به استقبالش شتافته و کسی در نیارق نمی ماند مگر کدخدای محل که اسمش «کریم » بوده . علی الظاهر، مشارالیه معروف به فسق، و مدمن خمر بوده، به استقبال نمی آید . تصادفا در شب ورود، اردبیلی در عالم رؤیا می بیند که، کدخدا وفات نموده به محقق تذکر می دهند واجب است برای تو تشییع جنازه کریم کدخدا; بلکه کفن و تجهیز را هم خودت مباشر باش . محقق از خواب بیدار می شود . چون به سابقه کدخدا اطلاع داشته می گوید: حتما خوابم رحمانی نیست . بار دوم نیز همین خواب را می بیند; باز می خوابد . بار سوم می بیند که می گویند کدخدا از دنیا رفت و صبح شده برخیز و تجهیز کدخدا را به جا بیاور . اردبیلی از خواب بیدار می شود به قصد وضو بیرون می آید . ملاحظه می کند که همسایگان به یکدیگر خبر می دهند که البشاره کریم کدخدا به درک جهنم واصل شده . اردبیلی به صحت خوابش که رحمانی بوده پی می برد ولی در تاویل خوابش تامل می نماید . بعد از فراغ از فریضه صبح، خود محقق مباشرت به تجهیز و تکفین می نماید، و همه از این پیش آمد و تشییع وی در تعجب فرو می روند . بالجمله، بعد از اتمام تجهیز وی، از زن کدخدا سؤال می نماید که حقیقت وقایع شب گذشته را برای محقق گزارش دهد . زن کریم می گوید: جناب شیخ! شوهر من معروف به فسق و فجور بود . شب گذشته گفت: ای زن من امشب رفتنی هستم حالم منقلب است، جای مرا در حیاط خانه پهن کن . من به گفته او عمل کردم، دیدم که کریم چشمهایش را به طرف آسمان و ستارگان چرخانید با قیافه تائبانه و چشم اشکبار گفت: ای خدا تو می دانی مقدس اردبیلی گناه نکرده است، اگر او را ببخشی برایت هنری نیست، بلکه هنر آن است که آن کریم علی الاطلاق، این کریم مجرم و عاصی و فاسق را ببخشد . محقق، به محض شنیدن این کلمات به زن کریم می گوید: رحمت خدا به وی شامل گشته و از گناهانش در گذشته است » . 📚منبع: ۱.از روستاهای اردبیل تاریخ اردبیل و دانشمندان،ج۱،ص۶۲ .
. ❇️ در برابر خدا خاشع باش «ای عيسى بر بلا شكيبا باش و به قضا راضى باش و چنان باش كه من (خوش دارم و) شادم كه چنان باشى، زيرا شادى من در اين‌است كه فرمانم برند و نافرمانيم نكنند. اى عيسى! ياد كردن مرا با زبانت زنده‌دار و دوستى مرا در دلت نگهدار.» «اى عيسى! در ساعات غفلت بيدار باش و دقائق حكمت را درباره من محكم گردان (و از روى خلوص آن‌ها را براى مردم بيان كن). اى عيسى! مشتاق و ترسان باش و (شهوات سركش) دلت را با خشيت و ترس بميران.» «اى عيسى! شبت را واپاى تا شاديم را بجوئى و روزت را (با گرفتن روزه) به تشنگى به شام آر براى روز نيازت به من (يعنى روز رستاخيز). اى عيسى! تلاش خود را در پيش‌دستى گرفتن كار نيك به كار بر تا هر كجا رفتى خيرمند شناخته شوى.» «اى عيسى! در ميان بندگانم روى خيرخواهى من حكم كن و به عدالت من در آنها قيام كن كه من درمان درد سينه‌ها را از بيمارى شيطان به تو نازل كردم. اى عيسى! همنشين فريفتگان (بدنيا) مشو.» «اى عيسى! به حقيقت گويم كه هيچ خلقى به من ايمان نياورده جز آنكه در برابر من خاشع گردد و خاشع و فروتن نگردد جز آنكه اميد پاداش مرا دارد، پس تو گواه باش كه چنين كسى از عقاب و شكنجه من در امان است تا وقتى كه سنت مرا تغيير و تبديل ندهد. (يا تا وقتى كه دگرگون نشود و سنت مرا تغيير ندهد).» «اى عيسى (اى) فرزند بكر بتول! بر خويشتن گريه كن مانند كسى كه با خاندانش (براى هميشه) وداع كند و دنيا را دشمن دارد و آن را براى دنياطلبان واگذاشته و همه شوقش بدان چيزى‌است‏ كه در نزد خداى او است. اى عيسى! با اين حال نرم سخن باش و سلام را آشكارا ادا كن.» «بيدار باش آن‌گاه كه ديده نيكان به خواب‌است. براى ترس از معاد و زلزله‌‏هاى سخت و هراس‌هاى روز قيامت آنجا كه سود نبخشد خاندانى و نه فرزند و مالى. اى عيسى وقتى بيهوده گذرانندگان (عمر) می‌خندند تو سرمه غم بر ديده بكش.» 📚منبع الروضة من الكافی، شیخ کلینی، ترجمه رسولى محلاتى، ج‏ ۱، ص ۱۹۳ ....... 🛑 داستان توبه زنی که به فساد شهره بود (شعوانه) مرحوم ملا احمد نراقی در کتاب شریف اخلاقی معراج السعاده در رابطه با توبه واقعی، داستانی را نقل می‌کند: منقول است در بصره زنی بود (شعوانه) نام که مجلسی از فسق و فجور منقعد نمی‌شد در بصره که از وی خالی باشد. روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچه‌های بصره می‌گذشت به در خانه‌ای رسیدند که از آن افغان و خروش بلند بود گفت: سبحان الله! دراین خانه عجبیب مصیبت و غوغایی است! کنیزی را به اندرون فرستاد از برای استعلام از حقیقت حال، آن کنیز رفت و برنگشت. کنیزی دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد. دیگری را فرستاد و به او تأکید کرد که زود معاودت کند. کنیز رفت و برگشت و گفت: این غوغای مردگان نیست ماتم زندگان است. این ماتم بدکاران و عاصیان و نامه سیاهان است که این را بشنید گفت: آه بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است. شعوانه چون به اندرون رفت دید واعظی در آن‌جا نشسته و جمعی در دور او فراهم آمده ایشان را موعظه می‌کند و از عذاب خدا ترساند. ایشان و همگی به گریه و زاری مشغولند و در حینی رسید که واعظ تفسیر این آیه می‌کرد که :«اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیزا واذا القوا منها مکانا ضیفا مقرنین دعوا هنالک ثبورا؛ زمانی‌که آتش دوزخ، تکذیب‌کنندگان قیامت را از مکانی دور ببیند خروش و فریاد را از دور به گوش خود می‌شنود، چون آن تبه‌کاران را زنجیر بسته به محل تنگی از جهنم دراندازند، در آن حال فریاد واویلا از دل برکشند. شعوانه چون این را شنید بسیار در وی اثر کرد و گفت: ای واعظ! من یکی از رو سیاهان درگاهم آیا اگر توبه کنم حق تعالی مرا می‌بخشد؟! گفت: «البته اگر توبه کنی _خدای تعالی _ تو را می‌آمرزد؛ اگرچه گناه تو مثل شعوانه باشد.» گفت: ای عالم! شعوانه منم و توبه کنم که من بعد نکنم. آن واعظ گفت: «خدای تعالی ارحم‌الرحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده شوی.» پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پرودگار شد و دائم در ریاضت مشغول بود به نحوی که بدنش گداخته شد و بی‌نهایت ضعف و نقاهت رسید. روزی در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت: آه‌آه در دنیا به این نحو گداخته شدم و نمی‌دانم در آخرت حالم چه خواهد بود؟! ندایی به گوش او رسید که دل خوش‌دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ببینی حال تو چون خواهد بود. 📚منبع ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج۴، ص۳۶۴ نفحات‌الانس، عبداارحمن جامی .
. ✔️ توبه‌ی لوطی‌ها يك نفر حاجى مؤمنى كه از ارادتمندان به مرحوم حاج شيخ محمد تقى مجلسى رضوان الله تعالى عليه بود يک روز لوطی‌هاى محل، دورش را می‌گيرند و مى‌گويند امشب مى‌خواهيم به خانه تو بيایيم. حاجى از يک طرف مى‌بيند اگر آنها بيايند با وسایل لهو و لعب مى‌آيند و مشغول فسق و فجور مى‌شوند، از طرف ديگر اگر آنها را رد كند و جواب رد گويد چگونه با لوطی‌ها طرف شود. مرتبا برايش ‍ مزاحمت ايجاد می‌كنند، ناچارا قبول می‌كند. بعد هم سراسيمه خدمت مرحوم مجلسى پناهنده شده و گرفتاريش را ذكر مى‌كند. مرحوم مجلسى فكرى مى‌كند و مى‌فرمايد: «اشكالى ندارد بگو بيايند من هم مى‌آيم.» حاجى جلسه‌ای مهيا می‌كند و شيخ مجلسى زودتر از لوطى‌ها وارد مى‌شود، لوطی‌ها آمدند، همين كه وارد خانه شدند ديدند مرحوم مجلسى در مجلس نشسته. «لوطى باشى» ناراحت شد، الان عيش و لهو و لعب جلوى آقا نمى‌شود كرد و آقا موى دماغش شده با بودن او هيچ كارى نمى‌شود كرد. اجمالا پيش خود خيال كرد حرفى بزند تا مرحوم مجلسى قهر كند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت: جناب آقا مگر راه و روش ما لوطی‌ها چه عيبى دارد كه به ما اعتراض می‌كنند؟ مرحوم مجلسى فرمود: «چه خوبى در شما هست كه آنرا مدح كنيم؟» گفت هزارها عيب داريم اما باز نمک شناسيم اگر نمک كسى را خورديم ديگر به او خيانت نمى‌كنيم، تا آخر عمرمان يادمان نمى‌رود، مرحوم مجلسى فرمود: «اين صفت خوبى است ولى آن را در شما نمى‌بينم.» «لوطى باشى» گفت: در اين اصفهان از هركس مى‌خواهى بپرس! ببينيد ما نمک چه كسى را خورده‌ايم كه به او بد كرده باشيم. مرحوم مجلسى فرمود: «خود من گواهى مى‌دهم كه شما همه نمک به حراميد! آيا با خداى خود چه مى‌كنيد؟ اى كسى كه نمک خدا را مى‌خورى و نمكدان مى‌شكنى، اين همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و اين جور سركشى كردن و پيروى از نفس و هوى كردن؟! نمک خدا خوردن و نمکدان او را شكستن.» اين كلمات مرحوم مجلسى كه عين واقع و حقيقت بود در همه آنها اثر كرد، سر خجلت به زير انداختند و هيچ سخن نگفتند سكوت مطلق، پس از مدتى همه رفتند، صبح اول وقت «لوطى باشى» در خانه مرحوم مجلسى را كوبيد مرحوم مجلسى در را باز كرد ديد «لوطى باشى» است. گفت: ديشب ما را آتش زدى، ما را آگاه كردى، ما را توبه ده چون از كرده‌هاى خود پشيمانيم، مرحوم مجلسى هم لطف مى‌كند آنها را به عمل توبه و تدارک از گذشته ها وا مى‌دارد. 📚منبع گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج ۲ .
🔶 توبه حسن لاته يادش بخير آن روزهايى‌كه در جبهه بوديم، همه‌اش بياد خدا بوديم، قرآن مى‌خوانديم، نماز شب مى‌خوانديم، مناجات مى‌كرديم، يك حال عجيبى داشتيم، به خدا نزديك بوديم ، بدنبال گناه و معصيت نبوديم ، جمع خوبى داشتيم، دور هم جمع مى‌شديم، زيارت عاشورا و دعاى كميل و دعاى ندبه و دعاى توسل و… مى‌خوانديم، واقعا يادش بخير. يك رفيقى داشتيم كه خيلى آدم خوبى بود، با خدا بود، حال عجيبى داشت، همه‌اش در حال ذكر بود، توى خودش بود، اسمش حسن لاته بود. يك روز آمد تو سنگرم گفت: «حاج آقا يك وصيت‌نامه دارم، دوست دارم شما هم يك توجهى روى آن كنيد اگر مى‌شود همين الان تشريف بياوريد توى سنگرم.» گفتم چشم برويم .آمدم تو سنگرش گفت: «حاج آقا اين وصيت‌نامه من است ولى يك سرِّى بين من و خدا مى‌باشد و شما قول بده تا وقتى كه زنده هستم به كسى بازگو نكنى.» قول دادم، گفت: «حاج آقا من قبل از انقلاب آدم خيلى بدى بودم و از آن لات‌هاى قَهار سرمحله‌ها و همه را مى‌زدم و گاهى اوقات شدت شقاوتم زياد مى‌شد كه بى‌باكانه داخل حمّام‌هاى عمومى زنان مى‌شدم و مشغول گناه و معصيت مى‌شدم و خيلى كارهاى ديگر.» تا اين‌كه انقلاب شد و همه بساط گناه و عرق‌خوارى و مشروب‌خوارى و… جمع شد، بعد هم جنگ شد. يك روز داشتم از كنار مسجدى رد مى‌شدم، ديدم جوان‌هایی كه هنوز صورت‌شان گرد مونزده بود توى صف ايستاده‌اند، گفتم : «آقا براى چه ايستاده‌ايد؟ آيا صف مرغ يا گوشت و روغن و… چيزهاى ديگر است.» گفت: نه اين صف ديدار با خداست . صف عاشقان الى‌اللّه است. اين حرف چنان در من اثر گذاشت كه از خود بى‌خود شدم. به خودم گفتم : اى واى بر تو اى حسن، همه به ديدار خدا مى‌روند و تو هنوز از غافله عقبى، همه عاشق مى‌شوند و تو هنوز خوابى، تاكى مى‌خواهى در گندآب دنيا غرق باشی. خلاصه من هم عاشق شدم تا خدا را ببينم و حال آمدم و از كرده‌هاى خود پشيمانم، توبه كرده‌ام. ناراحتم، الان فهميده‌ام هر كسى كه مى‌خواهد مهمانى حق رود بايد با لباس‌هاى نو و لطيف برود ولى من با بارى از گناه و معصيت هستم، لباس‌هايم آلوده به كثافات دنيوى است. حاج آقا روى بدنم را ببين. يك وقت ديدم پيراهن خود را بالا زد، ديدم روى بدنش عكس زنى را خالكوبى كرده. خيلى ناراحت شدم. گفت حاج آقا كجايش را ديدى، پيراهن پشت سرش را بالا زد عكس مردى را روى كمرش خال‌كوبى كرده‌اند. من خيلى عصبانى شدم گفت حاج آقا كجايش را ديدى، ديدم روى تمام دست و پايش را خال‌كوبى كرده است. من با عصبانيت او را ترك كردم، يك وقت صدا زد حاج آقا راضى نيستم سِرّ مرا به كسى بازگو كنى. من توجهى نكردم و به سنگر فرماندهى رفتم. فرمانده را نديدم، آمدم سنگر خودم رُفقا دورم جمع شدند و هر كدام از درى سخن گفتند يادم رفت كه به حسن لاته سر بزنم. سه چهار ساعت از اين ماجرا گذشت. دوستان يكى‌يكى متفرق شدند، من هم از سنگر خارج شدم كه سرى به حسن لاته بزنم. يكى از دوستان صدا زد حاج‌آقا، حاج‌آقا گفتم: بله. گفت: الان حسن لاته شهيد شد. گفت: يك ساعت پيش سوار ماشين شد كه برود جلوى دپو كه يك وقت خمپاره‌اى از طرف عراقی‌هاى صدّامى توى ماشين مى‌افتد و حسن لاته شهيد مى‌شود، ديدم يك كيسه پلاستيك دستش بود نشان داد گفت: اين هم بدنش است من خيلى جا خوردم. گفتم : حسن شهادت گوارايت باشد، خدا چه كسانى را مى‌برد. كسى كه توبه كند مثل كسى‌است كه تازه از مادر به دنيا آمده باشد، اين با آن همه گناه توبه كرد و شهيد شد. گريه‌كنان بطرف سنگرش آمدم وصيت‌نامه‌اش را برداشتم آوردم ديدم چه عالى نوشته كه سه جمله توجه مرا بيشتر جلب كرد: يكى اين‌كه نوشته بود، مادر ناراحت نشوى، حسن لاته توبه كرد و آخر عاقبت به‌خير شد. دوم اين‌كه در مناجاتش با خدا می‌گفت خدايا بناست بميريم و امّا اى خدا دوست دارم در راه تو شهيد شوم و تو را ملاقات كنم. مى‌دانم گناه زياد كردم، نافرمانى تو را بسيار نمودم، اما بيا و دل اين بنده گنه‌كار خودت را نشكن، چون به اميد ديدار تو آمدم. مرا نا اميد نكن، اى كسى كه غفّار گناهانى و بخشنده ذنوب. سوّم اين‌كه خدايا حال كه بناست بميرم، بدنم را روى سنگ غسال‌خانه بگذارند، اين عكس‌هاى مبتذل روى بدنم هست .بيا و آبرويم را بخر تا مردم بدنم را با اين عكس‌ها روى سنگ غسال‌خانه نبينند، يك نگاهى به بدن سوخته و از هم متلاشيش كردم، ديدم خدا آبروى حسن لاته را خريده و توبه او را قبول كرده و دعايش را مستجاب نموده و عاقبتش را ختم به خير کرده‌است. 📚منبع قصص التوابین، داستان توبه کنندگان، علی میر خلف زاده .
. مزد نجابت 🟧 توبه‏ حسن ظاهر در میان یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دست‌برد می‌زد. یک‌بار، هنگامی‌که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند. دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت و بهره‌ای از لذّت و شهوت! سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: «به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟» از عمل خود پشمیان شد. از دیوار به زیر آمد و خجلت زده به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت: «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟» – نه! – حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟ – اختیار با شماست. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود: «برخیز و با همسرت به خانه برو.» جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟» جوان پاسخ داد: «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟» زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است.» 📚منبع عرفان اسلامی، حسین انصاریان، ج ۸، ص ۲۵۴ .
. ❇️ شرح حال فضیل عیاض(ره) فضیل بن عیاض مرد بزرگی بوده. او سال‌ها در بیابان‌های خراسان یک چادری داشت و در آن به عبادت مشغول بود؛ نماز و روزه و … چند شاگرد هم داشت که به دستور او هر قافله‌ای از آنجا عبور می‌کرد این شاگردها می‌رفتند و قافله را می‌دزدیدند و غارت می‌کردند و بدین منوال روزی شاگردان و استاد تامین می‌شد. روزی یک نفر آمد و گفت ای فضیل من از تو تعجب می‌کنم که هر وقت تو را می‌بینم مشغول نماز و روزه هستی، از طرف دیگر این افراد تو مردم را قتل و غارت می‌کنند و برای تو پول می‌آورند. این‌ها چطور باهم می‌سازد؟ این اجتماع ضدّین است. فضیل برای او این آیه را خواند: «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (۱۰۲ توبه) یک روز قافله‌ای از آن‌جا می‌گذشت و پیرمردی مقداری پول و طلا داشت. او از ترس غارت فضیل و یارانش پول‌ها را به چادرِ در میان بیابان آورد و نمی‌دانست که این چادر برای فضیل است. دید یک نفر به لباس زهد و اهل تقوا مشغول عبادت است. گفت این کیسه پیش تو امانت باشد تا بعد. رفت. وقتی برگشت دید قافله را دزد زده و هرچه داشتند برده‌اند و دست و پای زن و مردها را بسته‌اند و روی زمین رها کرده‌اند. به سراغ آن چادر رفت تا پول خود را از آن آقا بگیرد که دید همه دزدها با اموال دزدی شده در چادر هستند و این آقای بزرگ سهم خودش را برداشته و دارد بقیه را تقسیم می‌کند. تا چشم فضیل به پیرمرد افتاد به او اشاره کرد که پولت آن‌جاست برو بردار. این دزدها به فضیل گفتند ما در قافله درهمی پیدا نکردیم تو چطور این کیسه زر را از دست دادی و به صاحبش برگرداندی؟ او گفت: این به ما حسن ظن پیدا کرد و بر این اساس ما را امین می‌دانست و من نخواستم خلاف حسن ظن او با او رفتار کنم. فضیل گاهی می‌گفت: من بالاخره باید توبه کنم تا خدا از گناهانم بگذرد. ما خیلی جنایت می‌کنیم ولی خدا بالاخره باید از گناهان من بگذرد. تا این‌که عاشق دختری شد و نیمه شب برای تصاحب او از دیوار خانه آنها بالا رفت. روی پشت‌بام دید کسی قرآن می‌خواند و این آیه به گوشش رسید: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّه؟» (آیه ۱۶ سوره حدید) سریع گفت: «آنَ، آنَ واللهِ قد آنَ؛ رسید، رسید، به خدا وقتش رسید.» برگشت و توبه کرد. روز و شب گریه و تضرع و رفتن سراغ مردم برای حلالیت و … سپس آمد مدینه و خدمت امام صادق(ع) رسید و از اصحاب خاص آن حضرت شد. از اولیای خدا شد. 📚منبع سالک آگاه، علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، ج۱ ......... 🔺 شرح حال پسر فضیل عیاض(ره) فضیل عیاض پسری داشت به نام علی که از خود او هم حالات عجیب‌تری داشت. نقل شده که در جوانی کنار زمزم ایستاده بود که یک نفر این آیات قرآن را خواند. او پس از شنیدن این آیات صیحه‌ای زد و افتاد و جان داد: «وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ – سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ.» (ابراهیم ۴۹ و ۵۰) «و (در آن روز) بدکاران را زیر زنجیر (قهر خدا) مشاهده خواهی کرد. (و بینی که) پیراهن‌های از مس گداخته آتشین بر تن دارند و در شعله آتش چهره آنها پنهان است.» 📚منبع سفینةالبحار، شیخ عباس قمی، ج۷، ص۱۰۳ .
. 🟠 بیست سال معصیت جوانی در بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد و به عبادت حق تعالی مشغول بود. روزها را به روزه و شب‌ها را به نماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود، تا که یک روز فریب خورده و کم‌کم از خدا کناره گرفت و عبادت‌ها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه‌کاران قرار گرفت و در این کار بیست سال باقی ماند. یک روز آمد جلو آینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیت‌های خود بدش آمد و از کرده‌های خود سخت پشیمان گردید. گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم، اگر برگردم به‌سوی تو آیا قبولم می‌کنی؟! صدایی شنید که می‌فرماید: «اَجَبتَنا فاحبَبناک ترکتَنا فتَرَکناک و عصَیتَنا فاَمهَلناک و اِن رَجَعتَ الینا قَبِلنا؛ تا آن وقتی که ما را دوست داشتی پس ما هم تو را دوست داشتیم. ترک ما کردی پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را کردی تو را مهلت دادیم. پس اگر برگردی به جانب ما، تو را قبول می کنیم.» پس توبه نمود و ازجمله عبّاد قرار گرفت. از این مرحمت‌ها از خدا، بسیار نسبت به همه گنه‌کاران بوده و هست. 📚منبع ثمراةالحیوة، امامی اصفهانی، جلد سوم، ص ۳۷۷ قصص‌التوابین، علی میر خلف زاده .