eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♦️♦️لحظه شهادت امام علي علیه السلام امام بیهوش شد، وقتی به هوش آمد فرمود: «در این وقت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و عمویم حمزه و برادرم جعفر به نزد من آمدند گفتند که: زود بیا به نزد ما که ما مشتاقیم بسوى تو». امام سپس به اهل بیت خود نظر کرد و فرمود: «همه را به خدا مى ‏سپارم، خدا همه را به راه حقّ درست بدارد و از شرّ دشمنان حفظ نماید». سپس گفت: «بر شما باد سلام اى رسولان وحى پروردگار من» و این آیه را قرائت فرمود که: «لِمِثْلِ هذا فَلْیعْمَلِ الْعامِلُونَ»براى مثل این ثواب و منزلت باید که عمل کنند عمل کنندگان، و نیز این آیه را «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» یعنی به درستى که خدا با آنهاست که پرهیزکارى کردند و آنها که نیکوکار بودند. پس پیشانی مبارک امام در عرق نشست و مشغول ذکر خدا گردید، رو به قبله کرد و چشمان خود را بر هم گذاشت، دستها و پاهاى مبارک خود را بسوى قبله کشید و شهادت به وحدانیت الهى و رسالت پیامبر داد و به لقاء پروردگارش شتافت. 📚منبع: المجلسي، جلاء العيون،ص٣٥٠ ۱۴۴۳
. 📋 سفارش امام علی (ع) به حضرت عباس (ع) (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ امیرالمومنین (ع) شروع کرد وصیت کنه. صدا زد: بچه‌ها بیاین. بچه‌ها دور بستر امیرالمومنین حلقه زدن؛ حسین، حسن، زینب، همه اومدن. یهو دیدن عباس داره عقب عقب از حجره بیرون میره؛ _اصلا همه‌ی حرفم با توئه عباس. بیا... همچنین که عباس اومد داخل اتاق، یه گوشه ادب کرد، دست به سینه.... _عباسم! دستت و دراز کن. ای قربون این دستات بشم. دستتو بده عباسم، حسینم توأم دستتو بده. دست حسین و گذاشت توو دست عباس. _ زینبم! حالا تو دستتو بده عزیزم. دست زینبم گذاشت توو دست عباس؛ عباسم! جون تو و جون این دختر. یه وقت نکنه یه جا تنها بشه، یه وقت نکنه نامحرما ببیننش... یه روزم رسید، کربلا، یه نگاه کرد سمت علقمه، صدا زد: عباسم پاشو ببین نامحرما دورم و گرفتن.... حسین .... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 پیرمرد نابینا (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ حسن و حسین بردن باباشون رو دفن کردن، از تشییع که برمی‌گشتن دوتایی چه حالی داشتند این دوتا داداش... یکی از این طرف، یکی از اون طرف؛ شبانه توو دل سحر، داره هی قصه‌ها تکرار میشه. حسن که حرف نمیزنه، توو خودشه، اما حسین دست گردن حسن میندازه؛ _داداش یادته یه شبی هم توو مدینه این حال‌و داشتیم؟! حسن جان یادته چه زندگی خوبی داشتیم؟! چه مادری، چه بابایی، دیدی چی کار کردن؟! حسن جان یادته، اون شب چه دلی داشت بابام وقتی بدن مادر رو تنهایی بلند کرد روو دست گرفت. یادته بابا سر به دیوار گذاشته بود هی می‌گفت فاطمه جان حلالم کن... توو همین لحظاتی که این دوتا داداش باهم حرف میزنن، توو دل سحر دارن برمیگردن از تشییع، توو همین حین یهو دیدن از توو خرابه‌ای صدای ناله میاد؛ صدای نحیف ضعیف. یکی هی داره میگه: رفیقم، حبیبم، عزیزم، چرا امشب نمیای به من سر بزنی؟! تا صدا رو شنیدن، تا دیدن صدای ناله داره میاد خودشونو رسوندن اونجا ببینن صاحب صدا کیه؟! (امشب ناله بزن آقا بیاد ببینه صاحب این صدا کیه.) سریع حسن و حسین اومدن کنار این پیرمرد نشستن، دیدننابیناست، چشماش نمی‌بینه؛ هی دست سرش می‌کشیدن؛ چی شده آی پیرمرد؟! چی میخوای؟! گرسنته؟! تشنته؟! گفت: چه قدر شماها صداهاتون شبیه اون آقاییه که هرشب می‌اومد به من سر میزد، الان دو سه شبه نیومده، دلم خیلی هواش و کرده. _چی می‌گفت؟ _شبا میومد لقمه دهنم میذاشت، سرم و رو پاهاش میذاشت، نوازشم میکرد، قربون صدقه‌م می‌رفت، باهام حرف میزد‌. آخرشم که میخواست بره باهام حرف میزد، قصه می‌گفت. یادمه هرشب بهم میگفت: خوش به حالت که نمی‌بینی. کاش منم کور بودم نمی‌دیدم. _چرا آقا این حرفا رو میزنی؟! _ آخه آی پیرمرد من یه چیزایی با چشمام دیدم ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 تشییع آقا امیرالمومنین (ع) (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ چه تشییعی داشتن امشب بچه‌های امیرالمومنین... صدا زد: حسن جان تو با حسین عقب تابوت‌و بگیرید، جلوی تابوت خودش بلند میشه، جبرئیل و میکائیل میان جلوی تابوت و میگیرن.... خدارو شکر اومدن کمک؛ آخه توو مدینه کسی نیومد؛ امیرالمومنین تابوت خانمش‌و وسط حیاط گذاشته بود، یه نگاه دوروبرش کرد دید کسی نیست کمکش کنه، حسن جان بدو برو سلمان و خبر کن... همچین که رسیدن دیدن جلوی تابوت خودش زمین نشست حسن و حسینم عقب تابوت و زمین گذاشتند دیدن قبری آماده شده!! این قبر و کی کَنده؟! کی آماده کرده؟! امام حسن داخل قبر، ابی‌عبدالله بالای قبر، این یکی بدن و داد دست اون یکی تلقین رو خوندند، سنگهای لحد رو گذاشتند.... اما یاد اون شبی افتادم که امیرالمومنین تابوت فاطمه‌شو گذاشت کنار قبر، دیدن فقط داره گریه می‌کنه... _چی شده آقا؟! نمی‌دونم کی داخل قبر بره، کی بیرون وایسه، کی بدن و بهم تحویل بدم، یا من بدن و به کی تحویل بدم..... محرمی نداره علی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 ماجرای پذیرش توبه حضرت آدم (ع) نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرحوم مجلسی(ره) تو بهار این روایت‌و آورده؛ میگه وقتی حضرت آدم از بهشت رونده شد، بهش گفتن برو؛ سالها گریه می‌کرد، اشک می‌ریخت. اینقدر گریه کرد، بعد سالهای زیادی که گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت، جبرئیل نازل شد: میخوای توبه‌ت رو خدا قبول کنه؟! _ آره، چند ساله دارم اشک میریزم... _میخوای توبه‌ت قبول بشه ؟! آره، چی کار کنم؟! گفت: هرچی من میگم تکرار کن: یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّد یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِی یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَن یَا قَدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسین حسین... یهو دلش بهم ریخت گفت: این آخریه کی بود که اسمش رو گفتی دل منو بهم ریخته؟! مثل بارون آدم داره گریه میکنه... جبرئیل شروع کرد روضه بخونه؛ این حسینی که گفتم یه روزی کربلا بین دو نهر آب با لب تشنه می‌کشنش، هرچقدر صدا میزنه العطش العطش، جگرم داره می‌سوزه کسی جوابش و نمیده. با لبِ تشنه سر از بدنش جدا می‌کنن... حالا شروع کرد جبرئیل روضه بخونه روضه‌خون جبرئیله، گریه کن هم آدمه؛ آی آدم هر چقدر این فرزندت صدا میزنه جگرم می‌سوزه هیچکی بهش اعتنا نمی‌کنه. آدم! توو همین گیر و دار یهو می‌بینه سینه‌ش سنگین شد؛ میان رو سینه‌ی پسرت می‌شینن. هر چقدر این خنجرو میزنه سر از بدن جدا نمیشه، فلذا از قفا سر حسینتو می‌بُرن. تازه همچین که سر از بدن فرزندت جدا می‌کنن میرن سمت خیمه‌هاش؛ خیمه‌هاش و غارت میکنن، زن و بچه‌ش‌و به اسارت میبرن... حسین.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 1⃣2⃣ گفتی و نگفتی! مرحوم علامه سید محمد حسین طهرانی در کتاب ارزشمند معادشناسی از استادشان مرحوم علامه طباطبایی نقل می کنند که: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد که ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا برای تبلیغ به نواحی و روستاهای دوردست میرفت نماز جماعت میخواند و مسائل شرعی می گفت و سپس به کربلا برمی گشت. (او می گفت): یکبار گذرم افتاد به روستایی که همه اهالی آن سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کردم با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دیدم سنی است با او از در صحبت و مذاکره وارد شدم ولی دیدم الآن نمی توانم تشیع را به او بفهمانم چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبت غاصبین خلافت سرشار است که آمادگی ندارد و شاید گفتن حقیقت مطلب به او نتیجه برعکس بدهد. تا اینکه یک روز برای اینکه راه مذاکره با او را باز کنم و به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و شیعه گردد از او پرسیدم: شیخ شما کیست؟(عربها به بزرگ و رئیس قبیله شیخ می گویند) پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. چقدر گوسفند دارد. چقدر شتر دارد. چهار هزار نفر تیر انداز دارد. چقدر عشیره و قبیله دارد... من گفتم: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است! پیرمرد رو کرد به من و پرسید: شیخ شما کیست؟ گفتم: شیخ ما یک آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد برآورده می کند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و گرفتاری و پریشانی پیش آید و او را صدا بزنی فورا به فریادت میرسد و رفع مشکل از تو می کند. پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است شیخ خوب است اینگونه باشد. اسمش چیست؟ گفتم: شیخ علی. دیگر در این باره صحبتی نشد ولی احساس کردم پیرمرد از شیخ علی خیلی خوشش آمده و دائم در فکر سخن من است. دهه محرم تمام شد و به کربلا برگشتم و بعد از مدتی دوباره به آن روستا عزیمت کردم و ایندفعه با شور و علاقه فراوان. با خود می گفتم: آنروز سنگ بنا را گذاشتم و نامی از شیخ علی بردم . ایندفعه بنا را تمام نموده و شیخ علی را به طور کامل معرفی می کنم و پیرمرد روشن دل را با مقام مقدس ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) آشنا می سازم. تا وارد روستا شدم سراغ او را گرفتم. گفتند: از دنیا رفته است! خیلی متاثر شدم و با خود گفتم: عجب پیرمردی به او دل بسته بودم که او را با ولایت آشنا کنم. حیف که بدون ولایت از دنیا رفت. چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست بلکه القائات و تبلیغات سوء او را از گرایش به ولایت محروم نموده است. به دیدن فرزندانش رفتم و پس از تسلیت تقاضا کردم که مرا سر قبر او ببرند. بالای قبر او گفتم: خدایا من به این پیرمرد امید داشتم. چرا او را از این دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود. افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. از قبرستان که برگشتیم شب را در منزل همان پیرمرد استراحت کردم. وقتی خوابیدم در عالم رویا از دری وارد شدم دیدم یک دالان درازی است و در یکطرف آن نیمکتی است بلند که روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز در مقابل آنهاست. پس از سلام و احوالپرسی دیدم در انتهای دالان دری است شیشه ای که از پشت آن باغی بزرگ دیده می شود. از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفت: اینجا عالم قبر و برزخ من است و باغ در انتهای دالان متعلق به من و قیامت من است. گفتم:چرا به باغت نمی روی؟ گفت: هنوز موقعش نرسیده. اول باید این دالان را طی کنم. گفتم: چرا طی نمیکنی؟ گفت: این دو نفر معلم من هستند. آمده اند تا مرا تعلیم ولایت کنند. وقتی ولایتم کامل شد می روم. سپس به من گفت: آقا سید جواد گفتی و نگفتی! گفتی: شیخ ما چنین و چنان است ولی نگفتی که او علی بن ابیطالب(ع) است. به خدا قسم همین که صدایش زدم به فریادم رسید. پرسیدم: قضیه چیست؟ گفت: وقتی از دنیا رفتم و مرا دفن کردند نکیر و منکر به سراغم آمدند و از من سوال کردند که: "من ربک؟ و من نبیک؟ و من امامک؟" من دچار وحشت و اضطرابی شدید شدم و هر چه میخواستم پاسخ دهم زبانم نمی چرخید. با آنکه مسلمان بودم ولی نمی توانستم نام خدا و پیغمبرم را بر زبان جاری کنم. دور مرا احاطه کردند و می خواستند مرا عذاب کنند. من که به تمام معنا بیچاره شده بودم و می دیدم که هیچ راه گریز و فراری نیست ناگهان به یاد حرف تو افتادم که می گفتی: «ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا زند هر جا باشد فورا حاضر می شود و از او رفع گرفتاری می کند) من هم فریاد زدم: ای علی به فریادم برس. فورا آقای بزرگواری حاضر شدند و به آن دو مامور فرمودند: دست از این مرد بردارید. معاند نیست. او از دشمنان ما نیست. اینطور تربیت شده. حضرت آن دو را رد کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقائد مرا کامل کنند. این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند همان دو هستند که به امر حضرت مرا تعلیم عقائد می کنند. وقتی عقائد من صحیح شد اجازه دارم این دالان را طی کنم و وارد آن باغ گردم.
📚منبع: معادشناسی، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج۳، ص۱۱ ۱۴۴۳
حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قَبَلاَ یعْرِفُنِی طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا فَعَلَا وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعْتَرِضِی فَلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا أَقُولُ لِلنَّارِ حِینَ تُوقَفُ لِلْعَرْضِ ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِی الرَّجُلَا ذَرِیهِ لَا تَقْرَبِیهِ إِنَّ لَهُ حَبْلًا بِحَبْلِ الْوَصِی مُتَّصِلًا أَسْقِیک مِنْ بَارِدٍ عَلَی ظَمَإٍ تَخَالُهُ فِی الْحَلَاوَةِ الْعَسَلَا ای حارث همدانی هرشخصی که بمیرد خواه مؤمن باشد خواه منافق، مرا می بیند. او با چشم خود مرا می شناسد من هم او را با اسم و رسم و کارهائی که انجام داده می شناسم. تو در صراط بر سر راه من می ایستی، نترس، نه از لغزش های خود و نه از اشتباه های خویشتن.در قیامت به هنگامی که در پیشگاه عدل الهی برای محاکمه نگاه داشته می شوی، به آتش می گویم: او را رها کنید و به این مرد نزدیک مشوید. کاری به کارش نداشته باشید، زیرا با وصی محمّد ﷺارتباط دارد. و من از آب سردی که فکر می کنی در شیرینی همانند عسل است به تو می نوشانم .
. ‍ . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن.... اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد... خدایا کسی  رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"... بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو .
. ‍ . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن.... اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد... خدایا کسی  رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"... بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو .
🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۲: پیرامون عدم اجابت دعا امام صادق (ع) فرمودند: «بنده مومن درباره حاجتی دعا می کند خداوند چون علاقه به نوا و نیایش او دارد دستور می دهد اجابت دعایش را تاخیر بیندازد. روز قیامت می فرماید بنده من دعایی کردی اجابت آن را به تاخیر انداختم اینک ثواب آن این است و هم در فلان مورد دعا کردی باز اجابت را به تاخیر انداختم این مقدار ثواب در مقابل همان دعا است.» حضرت صادق (علیه السلام ) فرمودند: «وقتی آن همه ثواب را برای مستجاب نشدن دعایش در دنیا می بیند آرزو می کند ای کاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نمی شد» 📚 منبع: اصول کافی، ج ۲، ص ۴۹۰ ۱۴۴۳ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 2⃣2⃣ گناهی برتر از قتل یکی از سران هارون‌الرشید در ماه مبارک رمضان روزه می‌خورد و رفیقش به او گفت چرا روزه می‌خوری؟ گفت: من می‌دانم که خدا مرا نمی‌آمرزد. او قضیه عجیبی نقل کرد و بالاخره شصت نفر از سادات را کشته بود. گفته بود خدا مرا نمی‌آمرزد، لذا روزه بگیرم یا نگیرم، فرقی ندارد. این راوی می‌گوید خدمت موسی بن جعفر(ع) آمدم و قضیه را گفتم. موسی بن جعفر(ع) خیلی ناراحت شدند؛ بعد فرمودند این حالتی که برایش پیدا شده، گناهش بالاتر از کشتن آن شصت نفر سادات است. قرآن می‌فرماید گناه یأس از رحمت خداوند در سرحدّ کفر است: وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ. 📚منبع: درس اخلاق آیت الله مظاهری ۱۴۴۳ .
﷽ ⭕️ و مقام - قسمت دوم 📖 در تفسير اطيب البيانج ۱۴، ص ۱۸۱ آمده است: «نزول آن‌ها (فرشتگان و روح) در شب قدر برای دو کار است: يكی آن‌كه بر امام زمان نازل شوند و آن‌چه در اين سال تقدير شده به امر پروردگار به نظر مباركش برسانند؛ امر دوم: اين‌كه ملائكه و روح در مجالس مؤمنين حاضر شوند و بر آن‌ها سلام و در حق آن‌ها دعا كنند و در عبادت آن‌ها شركت كنند و ثواب عبادت آن‌ها را در نامهٔ عمل مؤمنين ثبت کنند. 🌌 اين‌كه فرشتگان و قدسيان به همراه روح بر خليفه‌الله و امام هر زمان نازل می‌شوند براساس آيات و روايات قابل اثبات است؛ چراكه اين خليفه‌الله است كه در مقام خلافت الهی، مقدرات امور را به عهده گرفته است. 🔆 خليفه‌الله نه تنها بر مقدرات جزئی هر موجود و آفريده‌ای آگاهی و نوعی احاطه و تسلط دارد، بلكه در حيات و ممات آنان نيز دخالت مستقيم دارد.‌ 🔰 با توجه به آيات سورهٔ دخان و قدر در شب قدر، فرشتگان و روح، در هر سال، دائماً نازل می‌شوند؛ پس بايد به‌طور مدام شخصی به عنوان خليفه‌الله و «ولیّ» اين امر باشد تا روح و فرشتگان به سوی او نازل و ارسال شوند. اين ولیّ امر، همان ولیّ جهان و جهانيان خواهد بود كه اطاعتش بر همگان واجب است. 💠 حضرت امام سجاد، در اين‌باره می‌فرمايند: «همانا سال به سال در شب قدر تفسير و بيان كارها، بر ولیّ امر (امام زمان) فرود می‌آيد.» 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 .
. 🔖منبر کوتاه🔖 اهمیت شب 23 ماه رمضان💠 ♨️شبی که احتمال قدر بودنش بیشتر است! 🔶امام علی علیه السلام می فرمایند : پیامبر خدا در دهه آخر رمضان ، بستر خود را جمع می کرد و کمرش را می بست و شب بیست و سوم ، خانواده خود را بیدار می کرد و در آن شب ، به صورت خفتگان ، آب می پاشید و فاطمه سلام الله علیها نیز نمی گذاشت کسی از اهل خانه در "شب بیست و سوم" بخوابد و خواب آنان را با کم خوردن درمان می کرد و از روز برای شب ، آماده می شد و می فرمود : « محروم ، کسی است که از خیر آن بی بهره بماند » [مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ؛ جلد۷ ؛صفحه ۴۷۰ ] 🔷راوى گفت: از امام باقر علیه السّلام شنیدم مى فرمود: جُهَنى پیش رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله آمد و گفت: ♦️یا رسول اللَّه، من شترها، گوسفندها و غلامانى دارم، مى خواهم دستور بفرمایید شبى در ماه مبارک رمضان داخل مدینه شوم و در نماز جماعت شما حضور یابم، حضرت او را نزدیکتر فراخواند در گوشى با او حرف زد. 🔻جهنى شب بیست و سوم [ماه مبارک رمضان] با شتران، گوسفندان و غلامان و زن و فرزندان داخل مدینه مى شد صبحگاهان از مدینه خارج مى شد و به محل خود مى رفت، اسم جهنى عبد الرحمن بن انیس انصارى است. [ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ جلد ۷؛ صفحه ۴۷۰] 🔻عَنْ جَمِیلٍ وَ هِشَامٍ وَ حَفْصٍ قَالُوا مَرِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَرَضاً شَدِیداً فَلَمَّا کَانَ لَیْلَهُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ أَمَرَ مَوَالِیَهُ فَحَمَلُوهُ إِلَى الْمَسْجِدِ فَکَانَ فِیهِ لَیْلَتَهُ. 💠به نقل از جمیل و هشام و حفض : امام صادق علیه السلام به سختی بیمار شد . چون شب بیست و سوم فرا رسید ، به غلامان خود دستور داد او را به مسجد بردند و آن شب را در مسجد بود. [ بحار الأنوار؛ جلد ۹۵ ؛صفحه ۱۶۹ ] 🔶و در پایان مرحوم علامه مجلسی می گوید: 👈اکثر احادیث معتبر دلالت دارد که شب بیست و سوم ، شب قدر است. ✍منبع : زاد المعاد؛ صفحه ۱۸۷
برگی از نهج البلاغه 🌺 درد دل حضرت علی علیه السلام با آیندگان 🕊 من رداي خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپيچيدم - و كنار رفتم -، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها - بدون ياور - بپا خيزم - و حق خود و مردم را بگيرم - و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتي كه پديد آورده‏اند، صبر كنم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا مي‏دارد. - عاقبت - ديدم بردباري و صبر، به عقل و خرد، نزديك‏تر است، لذا شكيبايي ورزيدم، ولي به كسي مي‏ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مي‏ديدم ميراثم را به غارت مي‏برند». امام(ع) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامي از مسير اصل خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است، از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأي شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وي افتاد، امام رو به ديگر اعضاي شورا كرده و فرمود: «خوب مي‏دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته‏ ترم، به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد، و به غير از من به ديگري ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد». بنابراين حضرت علي(ع) در برابر خلافت خلفا قيام نكرد، تا زحمت‏هاي 23 ساله پيامبر و خون شهدايي چون حمزه، جعفر طيار و... به هدر نرود. ايشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف‏ نظر كردند تا اصل اسلام باقي بماند .
. خدایا به حق اون آقایی که ، امشب فرزندانش دورِ بسترش ، نگاه به صورت بابا میکنند ، بابا از هوش میره ، گاهی به هوش میاد ، اشکشون سرازیره ، بابا چشمشو باز کرد ، یه نگاه به ابی عبدالله کرد ، دید ابی عبدالله داره گریه میکنه ، فرمود : حسینم ، تو گریه نکن بابا ... همه ی عالم باید برای تو گریه کنند ، حسین ... امشب هر کسی که احساس یتیمی میکنه ، امیرالمومنین پدر همه ماست ، پدر اسلامِ ... امشب هر کسی احساس یتیمی میکنه ، اشک تو چشمش حلقه زده ، بدونه امیرالمومنین به فرزندی قبولش کرده ... یا علی یا علی یا علی ... اما بیشتر از همه دختر گریه میکنه ، همه رفتند ، دختر جلو اومد ، بابا بابا بابا ... از« اُمِّ أیمَن » شنیدم من با حسینم کربلا میرم ... حسینم رو کربلا میکشند بابا ... بابا حدیث « اُمِّ أیمَن » صحیح هست یا نه ؟ حضرت فرمودند : بله دخترم ، هر چی « اُمِّ أیمَن » گفته ، درسته بابا ، اما یک جمله هم من بهت بگم زینبم : یه روزی تو رو به عنوان تو این کوفه میآرن ... حسییین ... گذشت ، تا اون روزی که بی بی زینب رو به عنوان اسیر آوردند ، یه نگاه به درو دیوار کوفه کرد ، گریه کرد ، یاد سخن باباش امیرالمومنین افتاد ... اما سادات ، یه وقت دید مردم دارن به آسمان اشاره میکنند ... آماده اید بگم ؟ سرش رو از محمل بیرون آورد ، یه نگاه کرد دید سر بریده ی حسینش ... الهی هیچ خواهری نبینه نبینه نبینه ... درسته شب شهادت امیرالمومنینِ ، ولی شب زیارتی امام حسینِ ... برادر همه ی مصیبت ها رو میدونستم ، اما دیگه نمیدونستم سر بریده ات بالای نیزه قرآن میخونه ... آخ بگم چه کرد ؟ یه مرتبه دیدند بی بی سر به چوبه ی محمل زد ؟ هر کجا نشستی ، یا حسییین ... تو همین اشک و حالت ، دستت رو بیار بالا ، قبل از دعا استغفار کن ، با نام ابی عبدالله ، خدا میبخشدمون ، دستت رو بیار بالا خجالت نکش : الهی العفو ... . . امشب سخن از هر دري مي گفت مولا از قطعه قطعه پيکري مي گفت مولا امشب حکايت از يزيد و ملک ري بود صحبت ز قرآن خواندن بر روي ني بود امشب علي با زينبش راز مگو داشت گويي سخن از بوسه ي زير گلو داشت امشب حسينش تشنه ي جام بلا بود هنگامه ي قالوا بلاي کربلا بود امشب علي بوسيد چشم مست عباس دست حسينش را سپردي دست عباس امشب به عباسش علي از آب مي گفت از تشنگي و از لب بي تاب مي گفت با سوز دل مي گفت اي نور دو عينم تا زنده اي جان تو و جان حسينم با سوز دل از تشنگي و آب مي گفت هر دم سخن ز آن گوهر ناياب مي گفت با چشم تر مي کرد ياد گاهواره مي داد شرح تير و حلق پاره پاره ناگه کشيد آهي و مولا رفت از هوش يعني چراغ عمر مولا گشت خاموش .............. آن شب به کوفه غوغایی بپا بود شوری بپا از ماتم شیر خدا بود آن شب علی با فرق تا ابرو شکسته می خواند شعر همسر پهلو شکسته از فرط غم در حال اغما  بود  آنشب مشاق  وصل روی  زهرا بود  آنشب آن شب پدر بهر پسر چشمان تر داشت گویی خبر از طشت و از لخت جگر داشت  آن شب سخن از هر دری می گفت مولا از قطعه قطعه پیکری می گفت مولا آن شب حکایت از یزید و ملک ری بود صحبت ز قرآن خواندن سر روی نی بود آن شب علی با زینبش رازی مگو داشت گویی سخن از بوسه ی ریر گلو داشت آن شب حسینش تشنه ی جام بلا بود هنگامه ی قالو بلای کربلا بود آن شب علی بوسید چشم مست عباس دست حسینش را گذاشت در دست عباس آن شب به عباسش علی از آب می گفت از تشنگی و از دل بی تاب میگفت با سوز دل می گفت ای نور دو عینم تا زنده ای جان تو و جان حسینم ای نور دیده گر پدر را دوست داری باید که دست از دامن او بر نداری .
. 💢قرآن به سر گرفتن💢 قرآن به سر گرفتن سند معتبری دارد؟ 1️⃣اولا قرآن به سر گرفتن و قسم دادن خدا به حق خودش و قرآن واهل بیت ع ؛ درروایات معصومین ع ذکر شده است. سند خصوص قرآن به سرگرفتن وتوصیه به آن در 📙الأمالي (للطوسي) ص 292 / المجلس الحادي عشر 📒مكارم الأخلاق ص : 326 سند قسم دادن خدا به حق خودش و قرآن واهل بیت ع درکتبی چون 📚الکافی، ج۲، ص۶۲۹، حدیث ۹ 📙طوسی، الامالی، ص۲۹۳ 📕قطب راوندی، سلوة الحزین، ص۲۰۶ 📒مفید، المقنعه، ص۱۹۰ 📘دعوات راوندی، ص۲۰۶ 📕إقبال الأعمال / ج1 / 187 /(از كتاب إغاثة الداعي خودشان باذکرسندش نقل کرده است.) از امام باقرو صادق و کاظم علیهم السلام این عمل را نقل کرده اند. پس نه تنها دليلي بر حرمت نيست؛ بلكه علماي اهل سنت با سند صد در صد صحيح نقل كرده اند كه اميرمؤمنان عليه السلام همين كار را انجام مي داد. ابو يوسف فسوي در كتاب المعرفة والتاريخ با سندي كه تمام راويان آن از راويان بخاري و يا مسلم هستند مي نويسد: عَنْ أَبِي صَالِحٍ الْحَنَفِيِّ، قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام أَخَذَ الْمُصْحَفَ فَوَضَعَهُ عَلَي رَأْسِهِ حَتَّي لَأَرَي وَرَقَهُ يَتَقَعْقَعُ... از ابو صالح حنفي نقل شده است كه ديدم علي بن أبي طالب عليه السلام را كه قرآن را مي گرفت و بر سر مي گذاشت؛ تا جائي كه من صداي حركت ورق هاي آن را مي شنيدم .... 📚المعرفة والتاريخ، ج 2، ص751 📕البداية والنهاية، ج 7، ص610 📒أنساب الأشراف، ج1، ص 348 📘سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 144 2️⃣ثانیا با قطع نظر از بحث سندی؛ این عمل هیچ منع و اشکالی ندارد. وتالی یا توالی فاسد و استلزامات باطلی ندارد چراکه در واقع اینکار نمادی از پناه بردن به خدا و قرآن و اهل بیت ع می باشد. و با وجود عدم منع و مصداق ذکر و توسل و استغاثه بودن این عمل.؛ هیچ ممنوعیتی در آن نیست بلکه مستحب و مطلوب می باشد... @gorizhaayemaddahi .
💢قسم دادن بحق ائمه ع💢 چرا خدا را بحق ائمه ع قسم می دهیم؟ايشان مگر حقي بر خداوند داشتند؟ 1️⃣اولا بحق ائمه ع قسم دادن خدا در مراسم شبهای قدر و دیگرمراسم و اعمال و زیارات؛ مورد توصیه اهل بیت ع بوده است.و عملی مستند می باشد.لذا بدعت و خرافات نمی باشد. 📕المعرفة والتاريخ، ج 2، ص751 📙البداية والنهاية، ج 7، ص610 📔أنساب الأشراف، ج1، ص 348 📕سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 144 📙الکافی، ج۲، ص۶۲۹، حدیث ۹ 📒طوسی، الامالی، ص۲۹۳ 📙قطب راوندی، سلوة الحزین، ص۲۰۶ 📒مفید، المقنعه، ص۱۹۰ 📘دعوات راوندی، ص۲۰۶ بلکه سیره انبیاء بخصوص آدم ع بوده است.که برای پذیرش توبه اش خدا را بحق آل عبا ع قسم داد. 📚الدر المنثور في تفسير المأثور، ج1، ص: 59 📕بحار الأنوار / ج44 / 245 / باب 30 چرا كه اگر مخلوق حقي بر ذمه خالق نداشت، چگونه حضرت آدم و پيامبر اسلام(ص) يا ائمه اطهار در ادعيه و زيارات كه از ايشان نقل شده است، خداوند را به حق بندگانش قسم داده اند؟ پس اشکال نداشته و ندارد 2️⃣ثانیا در قرآن از حقی که خدا برای خود نسبت به مومنان ثابت دانسته سخن فرموده است. «وَكانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ» و ياري مؤمنان، همواره حقي است بر عهده ما. 📖روم آيه47. «كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ المُؤْمِنِينَ» همين گونه بر ما حق است كه مؤمنان را رهائي بخشيم. 📔يونس آيه109. 3️⃣ثالثا رواياتي وجود دارد كه به وجود حق مخلوق بر ذمه خداوند اشاره مي كند. 📙المحاسن / ج1 / 42 / 📕الأصول الستة عشرص 50 📒الكافي ج2 / 176 / 📘نهج الفصاحه، ، ص448. 📒لسان العرب، ج13، ص168. 📘تفسير القمي / ج1 ص : 180 واضح است که هیچ بنده ای بر خدا نمیتواند حقی داشته باشد و حتی رسول خاتم ص که در افق فراسوی عبودیت بود نیز حقی برخدا نداشته و به فرموده خود مستحق بهشت نیست مگر از بای تفضل عنایتی بشود... 📙أمالي المرتضى / ج1 / 344 / معناي حق بنده بر خداوند و منظور از حقّ بندگان خدا، در ادعيه و احاديث، مقام و منزلتي است كه خداوند در مقابل طاعت و فرمانبرداري آنها به آنان مي بخشد و اين بخشش، از روي فضل و عنايت حق است نه به جهت استحقاق بندگان. بنابراين، حقّي كه خدا را به آن قسم مي دهيم، حقي است كه خود خداوند بر ذمه خود پذيرفته است، نه حقي كه بنده بر خداوند پيدا كرده باشد و اينگونه تعابير، ناشي از لطف و عنايت خداوند متعال به بندگان صالح و شايسته است، تا جايي كه خود را مديون و بندگان خود را ذي حق مي شمارد. در واقع اين تعابير، انسانها را به طاعت و بندگي خداوند ترغيب و تشويق مي كند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🟢 حکایات مناجاتی 3⃣2⃣ چهره فرشته مرگ برای کافران و مجرمان حضرت ابراهیم (ع) از فرشته مرگ(عزرائیل) خواست تا خود را با چهره‌ای که با آن جان کافران و مجرمان را می گیرد به او نشان دهد. عزرائیل گفت: روی برگردان! وقتی ابراهیم(ع) برگشت او را دید در حالی که مردی سیاه چهره بود، که موهایش مانند سیخ ایستاده، بسیار بد بو، بد لباس و از دهان و سینه‌اش بوی بد آتش زبانه می‌کشید. ابراهیم(ع) از ترس و هراس غش کرد و بر زمین افتاد! عزرائیل به شکل اولش که سراغ مومنان می‌آید درآمد و ابراهیم را به هوش آورد. ابراهیم(ع) فرمودند: اگر کافران و بدکاران، غیر از این چهره هیچ عذاب دیگری نداشته باشند آنها را بس است. 📚منابع: اَلمُحجة البیضاءجلد ۸ صفحه۲۵۹ مرحوم فیض کاشانی ۱۴۴۳ @gorizhaayemaddahi .
‌ 📚 شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود. امام عليه السلام فرمود: بيچاره فرزند آدم هرروز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود. مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست . دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس ‍ بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند. سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است . گفته شد، آن چيست ؟ امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم . آنگاه فرمود: طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است. 📗داستان های بحارالانوارجلد4 ........................ 🟢 حکایات مناجاتی 4⃣2⃣ ترس حیوانات رسول خدا(ص) فرمودند: در زمان چوپانی قبل از نبوت گاهی می دیدم که گوسفندان و شتران بی جهت باهم رَم می‌کنند و با ترس و وحت سَر از چرا بر دارند. از سه موضوع در شگفت و تعجب بودم تا آنکه بعد از پیامبری از جبرئیل پرسیدم و او گفت: هنگامی که کافری را در قبر تازیانه می‌زنند همه موجودات(غیر از جن و انس) صدای ضربات تازیانه را می‌شنوند و با شنیدن آن صدای مهیب، وحشت و ترس بر آنها چیره می‌شود(و رَم می‌کنند). پس گفتم: فَنعوذُ بالله من عذاب القبر. /نقل به مضمون/ 📚منابع: کافی، جلد۳، صفحه۲۳۳ بحار، جلد۱، صفحه ۲۲۶ ۱۴۴۳ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 5⃣2⃣ وصیت های جوان به مادر پیرش نجيب الدين(۱) نقل فرموده است: يك شب در قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد. گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟ گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است. اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او رحم كن. دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد نكند تا عذاب شوم. سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده. وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان اولياء الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم. خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتيم همين كه خواستم لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون ) از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد اهانت قرار گيرد. 1. ابوحامد محمد بن علي بن عمر سمرقندي ملقب به نجيب الدين. او از اطبا و داروشناسان مشهور دورة خوارزمشاهي، معاصر امام فخر رازي (متوفي 606 ق)، طبيب مسلمان و از مردم سمرقند بود. تأليفات بسياري در زمينة پزشكي و داروشناسي داشت. آثار او در سراسر دنياي اسلام شهرت فراوان يافت، مخصوصاً كتاب الاسباب و العلامات كه از مهمترين كتابهاي پزشكي قديم بوده است دستكم تا پنج قرن از نفوذ بسياري برخوردار بود. 📚منابع: "قصص التوابين، ص ۱۱۰ در آغوش خدا (توبه)، استاد ابراهيم خرمى مشگانى. @gorizhaayemaddahi ۱۴۴۳ .
🟢 حکایات مناجاتی 6⃣2⃣ آزار و اذیت مرحوم کبودر آهنگی مرحوم آیت الله طهرانی - قدس سره - می فرمودند: مرحوم حاج میرزا جعفر کبودر آهنگی همدانی از عرفای نامدار و از صاحبان نفس، ذوالإقتدار و مرجع اهل و دیار و ملاذ اقارب و اغیار بود، و در قريه كبودر آهنگ (چند فرسخی همدان ) به تربیت و تهذیب شاگردان و سالكان اهتمام می ورزید. روزی جمعی از اراذل و اوباش منطقه به تحریک بعضی از مخالفين و معاندین آن بزرگواره تصمیم می گیرند او را بیازارند، و مجلسی جهت عیش و نوش فراهم می سازند و ایشان را به آن مجلس دعوت می کنند. مرحوم کبودر آهنگی شب هنگام به آن محفل وارد می شود و می بیند که اراذل قربه همگی در آنجا جمع می باشند، پس از اندک زمانی بساط عیش فراهم می شود و و پذیرایی از مهمانان آغاز می شود. در این هنگام درب اطاق باز می شود و زنی برهنه با جام شراب وارد مجلس می شود و به یک یک از مهمانان کاسه ای از شراب می¬نوشاند، تا اینکه می رسد به مرحوم حاج میرزا جعفر و کاسه را از جام پر کرده به ایشان تعارف می کند. مرحوم کبودر آهنگی سر خود را به زیر انداخته بودند و در تمام این مدت، اصلا به اطراف توجه نکرده بودند و لذا هیچ اعتنائی به آن زن ننمودند. آن زن دوباره تقاضای خود را تکرار کرد و در حالی که میرقصید و به سمت ایشان حرکت می کرد، می خواست خود را به ایشان خیلی نزدیک کند تا بیشتر موجب تأدی ایشان شود، و وقتی دید ایشان توجهی نمی کند قدری عقب رفت و باز شروع به رقصیدن کرد و در حالی که متوجه آن مرحوم بود این مصرع را خطاب به ایشان قرائت کرد: "گر خود نمی پسندی تغییر ده قضا را" در این وقت مرحوم کبودر آهنگی سر خود را بلند کردند و فرمودند: تغییر دادم! یک مرتبه این زن فریادی کشید و جام شراب را بر زمین کوفت و به دنبال پارچه ای می گشت که خود را بپوشاند؛ یک مرتبه چشمش به پتویی افتاد که کنار اطاق روی زمین پهن شده بود، به سمت آن پتو رفت و آن را برداشت و به دور خود پیچید و با شتاب از اطاق خارج و از درب منزل بیرون رفت و دیگر آن زن را کسی مشاهده نکرد. مرحوم کبودر آهنگی از جای خود برخاستند و از منزل خارج شدند و آن اراذل نیز از کرده خود پشیمان و نادم گشتند و به دست آن مرحوم همگی توبه نمودند و از زمره شاگردان سلوکی ایشان درآمدند. پس از این جریان روزی شخصی به آن مرحوم گفت: آن زن پس از خروج از منزل چه شد و به کجا رفت؟ ایشان فرمودند: به رجال الغيب و اوتاد ملحق شد و دیگر کسی او را نخواهد دید. 📚منبع: سالک آگاه، علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، ج ۱ ۱۴۴۳ .