eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺میگن شبا فرشته ها 💜از آرزوی آدما 🌺قصه میگن واسه خدا 💜خدا کنه همین حالا 🌺رویای تو هر چی باشه 💜گفته بشه پیش خدا 🌹شبتون غرق در عطر گل🌹 🌟 شبتون ماه 🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ [💙] حالا ڪه تا حريم [🥀] مـــــا را نمی‌بــــرنــد... ما قلبمان شكستْ💔 🕌 را بياوريد
امـامـا‌ جـانم‌ براۍ دیدنِ شما‌ دارد‌ به درد‌ مۍآید... :)❤️🌱 -نامہ‌یڪ‌ ڪارگر‌بہ‌امام‌(ره)... ✨ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
...عشق ۲۱۳ انگار منتظر بود تا صدای حسام رو بشنوه ، یهو با داد و حرص گفت : _تو چی ؟ واقعا عاشق شدی ؟ اونم عاشق این !؟ حس تو بچگانه و احمقانه نبود !؟ خیلی دست نیافتنی بود برات ؟ خیلی ملاحت و زیبایی داشت ؟ یا شادم خیلی خوب دلبری بلد بود حتی بیشتر از من! حسام مثل همیشه با آرامش جواب داد : _آره من واقعا عاشق شدم .... واقعا دوستش دارم ، اما نه بخاطر چیزایی که تو ذهن خراب تو پرسه می زنه ! من دوستش دارم ، چون تو وجودش چیزایی داره که تو سخت درکش میکنی ، نجابت ، حیا ، ایمان ... _مسخرست ! چون یه چادر انداخته رو سرش نجابت داره !؟ می تونه بشه عروس حاج کاظمی که همه عمر با ترس از خودش و اعتقاداتش حرف میزنی ؟ اگر واقعا نجیب و با حجب و حیا بود راه نمی افتاد دنبال تو موس موس کنه ! _پس حدسم درست بود ! برات متاسفم ، در حق من دشمنی کردی و برای بابام یه مشت کاغذ بی ارزش فرستادی ، یه سری چرندیاتم زدی تنگش که غیرت حاج کاظمُ به جوش بیاری ! اما خبر نداشتی که ما با تو خیلی فرق داریم ، من از پدرم هیچ وقت با ترس حرف نزدم ... همه حسم بهش احترامه ! چون برای چیزایی ارزش قائلم که شک دارم به تو یاد داده باشند اصلا ... شک کردم که کار تو باشه ، هم اون عکس ها و نامه ، هم پیامک های وقت و بی وقتت به الهام اما می دونی که من تا از چیزی مطمئن نباشم کاری نمی کنم خواستی که از هم دورمون کنی ، می خواستی زهرت رو از طریق پدرم بریزی اما خوشبختانه بی فایده بود ! چون نه تنها موفق نشدی بلکه باعث شدی با سرعت باور نکردنی به عشقم برسم ! می بینی که ، ما الان عقد کرد همیم .... و تو برای یه بارم که شده نا خواسته شدی بانی خیر ! وقتی حسام گفت عقد کردیم به وضوح تکون خورد ، انگار اصلا توقع شنیدن این حرفُ نداشت با بهت گفت : _داری دروغ میگی ، تو عقد نکردی ! تو یه لحظه حس کردم گرم شدم ، باورم نمی شد ! حسام دستش رو حلقه کرد دورم ، منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت : _من به نا محرم دست می زنم !؟ الهام زن منه ! با دیدن این صحنه کاملا باورش شد چون دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و فریاد زد : _کور نیستم می بینم که چه جوری بهش چسبیدی تا یه وقت خدایی نکرده ندزدنش ! لابد ترسیدی دیر بجنبی یکی دیگه ببرش ، نه !؟ پشیمونم از حماقتی که کردم ، از اون همه علاقه ای که بهت داشتم و تو مثل گربه کوره فقط بهش پشت پا زدی ... لیاقت نداشتی ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| (ٺو غلط میکنے:) 🇮🇷 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⟮•♥️•⟯ . بارفتارواخلاقِ‌اسلامـے،اين‌قدرتـےكهـ‌شما رابھ‌پيروزۍرساندھ‌استـ‌‌حفظ‌كنيد🌿!' . :) •.↠🌻『 』჻ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
پیشنهاد تغییر پروفایل برای دهه فجر در همه شبکه‌های اجتماعی 🇮🇷🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
توجه‌توجه👀 امام آمد رهبرانقلاب: در بر سر در هر خانه‌ای پرچمِ جمهوری اسلامی بزنید.🌱🎉 🇮🇷 🌿° ‌•「 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا ما داخل شهریم مفهوم شد..! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
| 🐚 | 🕊 و نھایتِ رزقـــــِ جهادِ خالصانھْ شهادٺ اسٺ..:)♥️ °√•|⚘ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨🦋✨ 🌱💥 💠✨مراقــب باشيـم شیـــــطان دزد است دزد خانه خالی را نمی‌زند اگـر دور و برت پرســه مـی زند در تــو چـــــیزی دیـــــده است.🌷 💠✨پس هم شاد باش ڪه در گـوهر وجودی‌ات چیزی نهفته است‌ که ارزش دارد هـم باش!😉 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای امام زمان ارواحناله الفدا برای گناهکاران😔😞 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خدایا در این شب عزیز زیباترین سرنوشت را برای عزیزانی ڪه این نوشته را می خوانند مقدر بفرما "امیـــــــــــــــن" شبتون آروم و در پناه خدا 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح مسافریست با چمدانی پر از لبخند کافیست عاشقانه به استقبالش بروی... 🌞 ☃☃ ☃☃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصایح جاودانه علامه حسن زاده آملی👌🏻🌱 🌻 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫اگه یه موقعی دلت بگیره .....؟ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چیک چیک...عشق قسمت ۲۱۴ لایق نبودی که بشی داماد رئیست ، یه زندگی پر از رفاه و آسایش داشته باشی ! چرا ؟ فقط بخاطر اینکه مثل بچه دبیرستانی هایی که تازه پشت لبشون سبز میشه یه روز چشماتُ باز کردی و این شازده خانومُ رو دیدی بعدم یه دل نه صد دل عاشقش شدی ، البته اگر عشق و عاشقی سرت می شد که دلم نمی سوخت ... اما تو در حقیقت فقط به خواسته های پدرت تن میدی اگر اون نمی گفت و تایید نمی کرد هیچ وقت پای هیچ کسی به زندگیت باز نمی شد ! آره من مزاحمش می شدم ، هر روز وقتی می رفتی دنبالش و مثل راننده آژانس در خدمتش بودی تعقیبت می کردم و اشک می ریختم من بودم که تو کافی شاپ رو به روت بودم و ازت عکس گرفتم اما تو ندیدیم ! حتی منو ندیدی .... برات متاسفم ، متاسفم که منو از دست دادی ، و بیشتر از تو برای خودم متاسفم که دلمُ دادم دست کسی که تو عقاید خشک مذهب خانوادش داره دست و پا می زنه و هیچ اختیاری از خودش نداره ! دارم میرم حسام ، نه فقط از زندگی تو ... از ایران میرم شاید یکم شک داشتم اما الان دیگه می دونم که موندنی نیستم ! می خوام برم جایی که می دونم به آرزوهای بزرگم می رسونم ، آروزهایی که اولش اسم تو بود البته یه روزی ، ولی حالا خطش زدم اینو بدون که هیچ وقت حلالت نمی کنم ، پس تا آخر عمرت تو این عذاب وجدان دست و پا بزن و بدون که نمی بخشمت با دست اشک هاش رو پاک کرد و برگشت که بره .. حسام بلند شد و گفت : _من وقتی عذاب وجدان می گیرم که دلی رو شکسته باشم ، هرگز هم بهت قولی ندادم که با عمل نکردن بهش خوردت کنم ! در ضمن مسئول دلی هم نیستم که هر روز یه جایی بنده ... اگر دفعه بعد خواستی دل ببازی یادت باشه عقل و غرورتُ باهاش نذار وسط ! بذار یه چیزی برات بمونه اونی هم که نباید حلال کنه و ببخشه منم نه تو ... که بخاطر نتیجه مثبت دشمنیت .......... می بخشمت ! نگاه پر از خشم و نفرتش رو بهمون دوخت و بدون اینکه دیگه چیزی بگه رفت ! چند دقیقه ای تو سکوت گذشت ، پر از بهت و گیجی بودم ، با حرف هایی که بینشون رد و بدل شد تقریبا متوجه شدم که قضیه از چه قرار بوده حسام نفسش رو با صدا بیرون داد و نشست کنارم ، با خنده گفت : _تو دیگه چرا گریه می کنی الهامم ؟ با ناله گفتم : _حسام -جانم _برام بگو ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خدا از ما میخواهد! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•♥️🌿 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حاج قاسم: "والله از مهمترین شئون عاقبت بخیرے رابطه قلبے، دلے و حقیقے ما با این حڪیمے است ڪه امروز سڪان انقلاب را به دست دارد در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است" 🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یِکی از شئونِ عاقِبت بِخیری نسبت شُما با جُمهوریِ اسلامی و انقِلابه:) .. .. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم شب بود . مادر یک پیراهن مردانه ی سفید برای مهیار خریده بود و پدر در مورد مهریه با آقا آصف حرف زده بود . همه دور هم ، روی ایوان پر خاطره ی خانم جان جمع بودیم که پدر در میان سکوت حاکم جمع گفت : ـ من فردا صبح بر می گردم تهران ... مرخصی ندارم ... نمی تونم بیشتر از این بمونم اما ... همان " اما " نگاه همه را جلب خودش کرد و نگاه پدر بی مقدمه سمت مهیار رفت : ـ دخترم رو سپردم دست تو مهیار جان ... می دونم که امانت داری ... چون دنبال کارهای عقدتون هستید ، مستانه اینجا پیش خانم جان می مونه ،... خانم جان هم امانت دار خوبیه ،... مطمئنم . خانم جان با خنده گفت : ـ خیالت راحت پسرم .... هم مهیار خیلی مؤدب و سر به زیره ... هم من چهار چشمی مراقبشون هستم ... برید سر کاراتون تا جواب آزمایشات این دوتا بیاد . آقا آصف هم در تایید حرف خانم جان گفت : ـ بله اگه اجازه بدین ، من و افروز هم برگردیم چون هم باید واسه عروسمون یه سری خرید کنیم ... هم یه مقدماتی فراهم کنیم ... ولی قول میدم زودتر از آقا ارجمند برگردیم . نگاه مادر مابین حرف های پدر و آقا آصف ، با لبخند خاصی به من بود . در عمق نگاه مادر ، کنار شادی که در چشمش دیده میشد ، غمی بود که برای من نامفهوم بود . آن شب آخرین شبی بود که همه دور هم بودیم و من چقدر ساده بودم که باور داشتم همه چیز همیشه به همان خوشی و سادگی خواهد بود . پدر و مادر ، بعد از نماز صبح سمت تهران راه افتادند و بعد از صبحانه آقا آصف و عمه افروز . با رفتن پدر و مادر و عمه افروز و آقا آصف ، من ماندم و خانم جان و مهیار و یک سفره با لیوان های خالی از چای و نان های خورد شده . ـ دست بجنبون مستانه جان ... سفره رو شما جمع کن ... بعد برید سر کلاس تون دیر نشه . تا خواستم اولین لیوان چای را بردارم ، مهیار خم شد و گفت : ـ تو بشین من جمع می کنم . و نمی دانم چرا این کار مهیار به مذاق خانم جان خوش نیامد : ـ چرا ؟! ـ همین طوری ... مادر و پدر رفتند و مستانه شاید کمی دلگیر باشه . و خانم جان باز قانع نشد : ـ دلگیری الان مستانه ؟ ـ من !! .... نه . اما مهیار بی توجه به جوابم ، لیوان های چای را درون سینی چید و گفت : ـ حالا من کمک کنم چی میشه خانم جان ؟ خانم جان ابرویی بالا انداخت و مثل مادر شوهر های زمان قاجار با اخم به من گفت : ـ خود تو واسه مهیار لوس نکن ، ... دست و پاتو که نبریدن بلند شو کمک کن خب . 🥀🥀🥀🥀🥀 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم نمی دانم چرا از خانم جان به دل گرفتم . زیادی هوای مهیار را داشت . اما با این حال ، مهیار تمام سفره صبحانه را جمع کرد و بعد همراه هم برای کلاس های عقد به آزمایشگاه شهر رفتیم . با همه ی دلخوری که از خانم جان داشتم ، دلم از مهیار هم گرفت . شاید کمی ناز نازی بودم و می خواستم تلافی حرف های خانم جان را سر مهیار بیچاره خالی کنم . سکوتم چنان قهر آلود بود که حتی مهیار هم متوجه غیر عادی بودنش شد . در تاکسی بودیم که آهسته سر خم کرد کنار گوشم : ـ مستانه ! .... قهر کردی ؟ جوابش را ندادم و او متعجب شد : ـ من کاری کردم ! با دلخوری گفتم : ـ نه ... ولی از اینکه خانم جان اینقدر هواتو داره حرصم میگیره ... از حالا چه معنی میده همه طرف تو باشن . خنده اش گرفت : ـ خیلی با مزه میگی از حالا ... من و تو نداریم عزیزم ... من به تنهایی به جای همه ، هوای تو رو دارم . با همه ی آن حرف ها ، باز هم دلخور بودم که دستش را روی دستم گذاشت و در حالیکه انگشتان دستم را تصاحب میکرد ، گفت : ـ دلخور باشی حالم گرفته میشه ها . مقاومت می کردم در مقابلش که زیر گوشم گفت : ـ نذار توی تاکسی قلقلکت بدم تا صدای خنده ات کل ماشینو برداره . ناچار از تهدیدش لبخند زدم و او فشاری به دستم داد تا فراموش نکنم چقدر همراه من است . حتی در لحظات دلخوری و ناراحتی . آن هم از نوع سطحی اش . خنده دار بود . حالا که به آن روز ها فکر می کنم ، می بینم چقدر بچه بودم . سر کوچکترین حرفی دلخور می شدم . شاید هم زیادی لوس بودم و عجیب بود که مهیار هم تک فرزند بود اما آنقدر مستقل بود که وابسته ی توجهات دیگران نبود یا آنقدر عاشق بود که می توانست با همه ی بچگی های من کنار بیاید . اما کلاس های قبل از عقد . چقدر خجالت آور بود ! و شاید هم خنده دار . اما بعد از کلاس واقعا حس مرگ داشتم . جرأت نگاه کردن به مهیار را نداشتم و او بر خلاف من ، خیلی خونسرد پرسید : ـ تا کلاس بعدی بریم یه چیزی بخوریم ؟ سرم را کامل از نگاهش برگرداندم و او متعجب سرش را جلوی صورتم آورد : ـ مستانه ! باز دیگه چرا قهر کردی ؟ از اینکه درکم نمی کرد که بعد از کلاس ، نمی توانم مستقیم به چشمانش نگاه کنم ، خنده ام گرفته بود اما همچنان از نگاه کردنش فرار می کردم . ناچار دست برد زیر چانه ام و و آن را محکم گرفت تا به چشمانش نگاه کنم . جاذبه ی دو سیاره ی نگاهش مرا سمت خودش کشید . حتی فکرم را ، و تمام تپش های قلبم را هم خواند و شِمُرد و گفت : ـ خوبی ؟ و من با صدای او بود که از تسخیر سحر آمیز نگاهش خارج شدم و با خنده سرم را پایین گرفتم . 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
|🤔| وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی ، با هوای نفست مقابله کردی ، همه کاراهاتو برای رضای خدا فقط و فقط رضای خدا انجام دادی ؛ وقتی بدی کردن بهت ، فقط خوبی کردی..! وقتی بجز عشق خدا و اهل بیت (ع) و شهدا تودلت نبود ، وقتی عاشق فداکردن جونتو سرت در راه امام حسین (ع) شدی ، وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی و راه بری ، و خیلی وقتی های دیگه ؛ شهید میشی.. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح عالیتون متعالی امروز روز زیبایی خواهد بود اگر با اکسیر مهربانی اندوه از دل بزداییم وبا اعجاز لبخند شادی آفرین باشیم سلام صبحتون بخیرو شادی دوستان 🌺