eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
شکر خدا غیر از علی دلبر نداریم ما جز نجف میخانه ای دیگر نداریم شد رو سیه هر کس که رو بر جز علی زد پس خوش به حال ما که جز حیدر نداریم دست زمانه هر چه آرد بر سر ما دست از علی و بچه هایش بر نداریم ای اهل عالم تا که جان در پیکر ماست جانان به غیر از جان پیغمبر نداریم کوری چشم نحس ها بین عددها از سیزده اصلا مبارک تر نداریم شکر خدا که های و هوی ماست حیدر مانند کعبه آبروی ماست حیدر باید که باشد در دو عالم بی برابر پیغمبری که چون علی دارد برادر اینها که در مدح علی گفتند و گفتیم حتی نباشد ذره ای از مدح قنبر مدح علی مرتضی دارد شنیدن یا از خدا یا فاطمه یا که پیمبر هر کس که در این چند روز عمر دارد مولا به جز حیدر ، حرامش شیر مادر لعنت به هر دین و مرام و مسلکی که دارد امیرالمومنینی غیر حیدر شاهی که نامش زینت عرش اله است با انبیا حتی قیاسش اشتباه است از قبل این خلقت فقط حق با علی بود مثل خدا پیدای نا پیدا علی بود در آن زمانی که نه دنیا بود و نه دین دنیا و دین حضرت زهرا علی بود با خط زهرا سر در ِ جنت نوشتند اینجاست تنها جای هر کس با علی بود در هر نفس ذکر همه صاحب نفس ها هو یا علی ، هو یا علی هو یا علی بود ای کاش در دنیا به جای مولوی ها گوش همه بر امر مولانا علی بود مولای قنبر ممکن ِ لا ممکنات است تنها علی تنها علی راه نجات است بر منکران حیدر کرار لعنت بر هر که با مولا ندارد کار لعنت بر هر کسی که با فلانی و فلانی در طول این تاریخ گشته یار لعنت بر هر که با قتل و دروغ و زور و تزویر شد جانشین احمد مختار لعنت بر آن مسلمان که نباشد با دل و جان از دشمنان مرتضی بیزار لعنت تا که خدا باشد خدا بر هر که دارد با شیعه حیدر سر ِ آزار لعنت ما بچه های حضرت دلدل سواریم چشم انتظار انتقام دوالفقاریم ما زیر دین رحمت نهج البلاغه جان ها فدای نعمت نهج البلاغه ای شیعه در دنیا به دنبال چه هستی وقتی که داری ثروت نهج البلاغه داریم دریا باز دنبال سرابیم عالم بُوَد در حسرت نهج البلاغه جز دین فروشی چاره ای دیگر ندارد هر کس نداند قیمت نهج البلاغه جان علی هر چه در این عالم کشیدیم باشد فقط از غربت نهج البلاغه شرمنده ایم از این که روی منبر ما خالی است جای صحبت نهج البلاغه آن قدر گل پرپر شده در خاک ایران گردیم تا ما ملت نهج البلاغه راه رهایی نهضت نهج البلاغه است رمز فرج خط به خط نهج البلاغه است @hadithashk
قلم لال است اما می‌نویسم داستانش را من و مدح علی؟!حتی نمیبردم گمانش را گروهی‌ باعلی‌ مشغول و جمعی باعلی عاشق مسلمان جای‌خود دارد چه سازم هندوانش‌ را علی را بی خدا اصلاً - خدا را بی علی هرگز نه‌ میخواهم‌ چنینش را - نه‌ میخواهم‌ چنانش‌ را نه تنها مجلس خود را بنا بر گفته‌ی احمد مزین کرده با نام علی شیعه اذانش را به‌قربان‌ وجودی که‌ وجودم از وجود اوست چنان‌ میخواهمش‌ آری که‌ هر موجود جانش‌ را خدا فرموده‌ قبل از خلقت‌ عالم علی‌ بوده‌است و من اصلاً نمی‌فهمم مکانش را زمانش را بگویم‌ فاش‌حیدر کیست‌ ممسوس‌ خداوند است زبانم تند می‌راند که می‌گیرم عنانش را همیشه از خودم می‌پرسم و هربار میمانم چگونه شکر باید کرد لطف بیکرانش را ضریحش که‌ به‌جای‌خود دلم‌ آنقدرها تنگ‌ است کسیکه یاعلی‌گفته‌ است میبوسم دهانش را زمان‌ خطبه‌‌خوانی‌ اوسخنران‌ نه‌ سخندانست که منبر می‌برد حظ شیوه‌ی فنّ بیانش را خدا خود را اگر مومن‌صداکرده‌‌است‌ میخواهد که اینگونه کند مدح امیر مومنانش را قسیم نار والجنه-علی-تنها علی بوده‌است کسی که با یتیمان میکند تقسیم نانش را به‌قدر نان جو از ملک این دنیا نمیخواهد نخواهد بست زنجیری به دنیا؛ بازوانش‌را خداآغاز خلقت یاعلی گفت‌است پس حتماً به پایان می‌برد با "یاعلی" کار جهانش را @hadithashk
به نام عشق به نام خدا به نام علی شروع می کنم این شعر را به نام علی هزار مرتبه ممنون مادر و پدرم که کرده اند مرا آشنا به نام علی برو به طوس، برو كاظمين و سامرا برو مدينه برو کربلا به نام علی نهاده اند سرم تاج جاه و عزت را قدم گذاشته ام هر کجا به نام علی به زیر پرتو این نام، هرچه نام، گم است همينكه مي تابد آفتاب نام علی تو را خدای تو از بسکه دوست داشت علی خودش علی شد و نام تو را گذاشت علی زمان رو شدن گنج های راز شده که روشن از دل ویرانه ی حجاز شده چه بوده است مگر راز سر به مهر خدا که بر ظهورش لب های کعبه باز شده ببین تواضع معبودهای سنگی را حقیقت آمده، در سجده هر مجاز شده و بی نیازی مخصوص آسمان ها بود علي رسيد و زمین نیز بی نیاز شده و ان یکاد نخوانید که برای علی زمین پر است از آیات در فراز شده رسید حضرت قرآن و از درون میخواند برای احمد از آیات مومنون میخواند بگو تو را که چه بنویسم ای نمود خدا اگر قلم نزنم در حد و حدود خدا کسی به چشم خدا را ندید و تو دیدی تویی که غرق شدی غرق در وجود خدا زمان خلقت نور تو را که می داند؟ تو نیز بوده ای از آن زمان که بوده خدا روانه است به سمت علی و آل علی همیشه تیر سلام خدا درود خدا فضائل تو اگرچه زیاد، باز کم است یقین فراتر از این ها تو را ستوده خدا به حق عشق، به حق علی و آل علی خدا نصیب کند باز هم وصال علی خدا نصیب کند باز هم سفر به نجف ببر دوباره مرا باز هم ببر به نجف نجف؟! کدام نجف؟! آن دیار که انگار گشوده است خدا از بهشت، در به نجف به نیت همه ی مادران مدینه برو بیا به نیت پابوسی پدر به نجف هزار بار نظر سمت کعبه بردن را معاوضه نکنم با یکی نظر به نجف اگر بناست که در کربلا بمیرم، کاش که قبل از آن برسد جسم محتضر به نجف هزار مرتبه ما را به کربلا ببری نرفته ایم به زیبایی نجف سفری @hadithashk
روح همه پدران درگذشته شاد او بود که «الله الصمد» یادم داد او مهر و وفاء بی عدد یادم داد روح «پدرم» همیشه غرق رحمت… او گفتنِ «یاعلی مدد» یادم داد سیدمجتبی_شجاع @hadithashk
این زن که در نوشتنش اینقدر مطلب است شرح کتاب حیدر و زهراست؛ زینب است زینب همان کسی که شریک امام بود هرچه بجز حسین برایش حرام بود در جان عشق خون خدا را ادامه داد بعد از حسین کرب و بلا را ادامه داد عباس انکه قامت خود هیچ خم نکرد یک بار هم برابر او قد علم نکرد وقتی صدای خطبه ی زینب برامده گفتند کوفیان ؛ نکند حیدر آمده! کاخ ستم خراب شده یا علی مدد.. دشمن ز شرم اب شده یا علی مدد… با دست بسته است، ولی دست بسته نیست زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست اورا اسیر قافله خواندن، خجسته نیست رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد هیهات، بند معجرش از هم گسسته نیست @hadithashk
هستی ات را امتحانی پُر بلا از تو گرفت سایهٔ روی سرت را کربلا از تو گرفت تا که در صبرِ مصائب شهرهٔ عالم شوی آمد و دست قضا فوراً عصا از تو گرفت زهدِ بی خاصیت و کفر و نفاق آری ولی- عشق مادرزادی ات را کینه ها از تو گرفت دوره اش کردند تیر و تیغهٔ شمشیرها نور چشمت را هجومی بیهوا از تو گرفت جرعه جرعه نیزه خورد و از قفا سیراب شد خنجری کهنه حسینِ(ع) تشنه را از تو گرفت شمر(لع) در گودال فکر بیکسی هایت نبود؟! تکیه گاهت را، پناهت را چرا از تو گرفت؟! زیر سنگ و چوب، روی دست های قتلگاه در میان خاک و خون.؛ جان را خدا از تو گرفت غارتش کردند و بی شک خواب شبهای تو را پیکری که چیده شد بر بوریا از تو گرفت! @hadithashk
کربلا در خاطراتم خون و خنجر ماند و بس یک دلِ آشفته و صد داغِ دلبر ماند و بس آنچه از دشتِ بلا در خاطراتم پُر شده اشکِ خونِ دیده ی ساقیِ لشکر ماند و بس از کنارِ قتلگه وقتی عبورم داده اند دیده ام دشتی پُر از گلهای پَرپَر ماند و بس تا که آن شب خونِ زلفت را ز اشکم شسته ام تازه فهمیدم برایم از تو یک سر ماند و بس با خودم گهواره ی شش ماهه ات را می برم چون در آن عطرِ غمِ لالای اصغر ماند و بس عصرِ عاشورا مرا وقتی که جولان داده اند در نگاهم شرحی از تصویرِ محشر ماند و بس وقتِ رفتن سوی کوفه آخرین آهِ نگاه گو فقط سوزی خزان از باغِ کوثر ماند و بس! # هستی_محرابی @hadithashk
چقدر منتظر و بی قرارمانی تو شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو حضور گرم تو احساس می شود دائم همیشه و همه جا در کنارمانی تو بگیر دست مرا تا به آسمان برسم منم که اهل زمینم‌، وَ آسمانی تو کریمی و همه جا حرف این کرامت هاست خدا کند که مرا هم زِ در نرانی تو سه شنبه های توسل، میان زائرها گمان کنم که در این صحن جمکرانی تو دعای پشت سر ما دعای وتر شماست شبیه فاطمه در فکر نوکرانی تو چه حاجتم به دو دنیا، که من تو را دارم خوشم چو بنده، نوازی، به تکه نانی تو به یاد نوکری و نوکرت به یادت نیست به جان فاطمه امّا عزیزمانی تو خدا کند که بیایی شبی به این روضه خدا کند که شبی روضه را بخوانی تو بخوان به یاد غم عمه ای که می فرمود: عزیز فاطمه، مضروب خیزرانی تو عزیز فاطمه‌، خواهر نداشتی تو مگر که جای دامن من، دست این و آنی تو @hadithashk
فکر کن ظهر شود روز به آخر برسد لحظه ها بگذرد و ساعت خنجر برسد لحظه ی آخر گودال به کندی برود خنجر کینه سراسیمه به حنجر برسد فکر کن بین اجانب به چه وضعی به چه حال؟ زینب از تل به تماشای برادر برسد هرچه بوده است به غارت برود ، در گودال بوسه ای از رگ خشکیده به خواهر برسد ازدحام است و در این معرکه زینب مانده به برادر برسد یا که به معجر برسد قد خم دارد از این غم چه کسی می دانست؟ ارث مادر وسط دشت به دختر برسد محسن_ناصحی# @hadithashk
خواهر، جواهر است بدان قدر گوهرش بر ديدگان خود بنشان مثل مادرش بي بال و پر مباش كه دامان خواهران چون آشيانه است و برادر، كبوترش بي مادري بلاست ولي خانه سرد نيست گرم است تا كه پشت برادر به خواهرش باور نكن كه قهر كند با برادري چون طاقت فراق، نگنجد به باورش حتي كشد برادر اگر شاخ و شانه اي خواهد چو كودكي بكشد شانه بر سرش حتي اگر برادر از او بال و پر شكست پر مي كشد دلش به هواي برادرش دارد به دست، جام جم آن كس كه خواهر است هر آينه، چو آينه اي در برابرش چشمش به راه توست سراغي از او بگير چشم و چراغ توست تو هم باش زيورش هنگام نااميدي و اندوه و بي كسي بگذار سر به دامن امّيد پرورش او سايبان توست مبادا حذر كني از روح بي كران و تن سايه گسترش مادر كه رفت عطر تنش نزد دختر است پس خو بگير با تن و جان معطرش مي پرسد از تو روح پدر از فراز عرش آيا تو داشتي پس از او پاس دخترش؟ چون روزگار رشته ي پيوند بگسلد بسپار زخم خويش به دست رفوگرش مغرور و سربلند، كنارش قدم بزن او باغبان توست، تو سرو و صنوبرش مهر برادر است عجين با كلام او نام برادر است سرآغاز دفترش خواهي اگر گواه بر اين ادعا، نگر بر زينب علي كه جهان شد مسخّرش زينب كه مهر و ماه شراري ز نور اوست زينب كه غيرت است غباري ز چادرش زينب كه نور زُهره ي زهراست در دلش زينب كه داده زَهره ي چون شير، حيدرش زينب اگر نبود، چه مي رفت بر حسين هر دم به كربلا ز بلاي مكررش؟ زينب اگر نبود كه مي داد تسليت وقتي كه برنگشت علمدار لشكرش؟ زينب اگر نبود چه كس بود در طواف گرد برادر و تن صدچاك اكبرش؟ زينب اگر نبود كدامين طبيب بود مرهم گذار داغ گلوگير اصغرش؟ زينب اگر نبود چه مي كرد شاه دين چون كشته ديد قاسم در خون شناورش؟ زينب اگر نبود برادر چه مي كشيد در خاك و خون چو ديد سپاه دلاورش؟ چون ديد كشته، خيل جوانان هاشمي زينب اگر نبود، چه كس بود ياورش؟ زينب اگر نبود چه كس زار مي گريست بر كشته ي حسين و جراحات پيكرش زينب اگر نبود نگاه حسين بود سوي چه منظري به نفس هاي آخرش؟ تسكين، جز او كه داد به دلشوره ي حسين در هتك دشمنان به خيام مطهرش؟ نازم به خواهري كه برادر به او سپرد بعد از شهادت خود و اصحاب، سنگرش چون رفت باغبان، چه كسي داشت در خزان جز او سر مرمت گل هاي پرپرش؟ هنگام عقد نيز به جز حرمت حسين چيزي نخواست حضرت زينب ز شوهرش… پس چون حسين خواهر خود را عزيز دار خواهي اگر شفيع به صحراي محشرش @hadithashk
بعد یک سال و نیم بی تابی زینب است و مصیبت گودال خاطرش هست ظهر عاشورا اشتیاق جماعت خوشحال گریه ای که توان ز او برده گریه هاییست در فراق حسین نیست مرهم برای زخم دلش کمرش را شکسته داغ حسین زیر نور گرم خورشید است بسترش رو به قبله تا کرده یاد گودال کرده،می سوزد روی خود را به کربلا کرده بر تنش رد کعب نی دارد بر دلش هم که داغ عاشوراست یاد دریا و مشک خالی و اضطرار و خجالت سقاست خیره مانده ست بر در خانه تا بیاید برادرش از راه حرف اصلا نمی زند خانم بغض دارد،آه دارد،آه..آه گفت او را سکینه:خانم جان لبتان خشک شد ز بی آبی آخرش هم ز پا در آمده اید بعد یک سال و نیم بی تابی… باز هم در سکوت خود مانده اشک هایش شبیه سیلاب است آه!خانم مگر نمی داند چشم های برادرش خواب است؟ حق بده بی قرار اگر گشته حرف پنجاه و خورده ای سال است…. حاجتش را گرفته بعد حسین وقت رفتن رسیده خوشحال است @hadithashk
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که از کنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود… احمد علوی @hadithashk
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد « کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد ابراهیم زمانی @hadithashk
به سر رسید دگر داستان غربت من کجایی ای سبب خنده ولادت من عزیز مادر من ، یار با محبت من همیشه دیدن روی تو بوده عادت من مریض درد فراقم بیا عیادت من چقدر بار مصیبت به شانه بردم من خدا گواست که یکسال و نیم مردم من چه غصه ها که برای تنت نخوردم من تو روی خاک و به بادها سپردم من مرتبت کند ای نخل سرو قامت من تو رفتی و غم داغ تو بر جبین افتاد چقدر پشت سرت خواهرت زمین افتاد به ضرب تیر گلوی تو از طنین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد دم شهادت تو شد دم شهادت من ز خاطرم نبرم چشمهای گریان را نگاه حسرت و سوز دل یتیمان را به کوفه طرز پذیرایی ز مهمان را سرت به نیزه تلاوت نمود قرآن را شکست رأس تو ، از دست رفت طاقت من شدیم وارد شام خراب یادت هست؟ به بازوی من خسته طناب یادت هست؟ به آستین که گرفتم حجاب یادت هست؟ تو را زدند به قصد ثواب یادت هست؟ زدند لطمه به روی تو و به عزت من من و غم و من و ناله ، امان از این غربت کفن نداشت سه ساله ، امان از این غربت فدک نبود و قباله ، امان از این غربت رخش کبود چو لاله ، امان از این غربت گذاشت داغ روی داغ بی نهایت من غروب و خیمه و غارت خدانگهدارت فراق یار و اسارت خدانگهدارت عزای شام و جسارت خدانگهدارت غم نگاه حقارت خدانگهدارت هزار شکر که آخر روا شد حاجت من @hadithashk
از عشق بخوان به نام زینب فطرس بگو از مقام زینب برداشت کلاه از سر خویش تاریخ به احترام زینب زهرا و علی نمود دارند در آینه ی مرام زینب اندازه ذولفقار مولاست بُرّندگی کلام زینب شد ملتمس دعای خیرش از نافله ها امام زینب ما را ز جهان همین لقب بس باشیم اگر غلام زینب تشبیه به کوه کمترین است در مرتبه ی مقام زینب نقش است بر آسمان ایثار تصویر علی الدوام زینب تاریکی جهل را گذشتیم با روشنی پیام زینب مصباح هدی نگشت خاموش با معجزه ی قیام زینب تندیس غرور شام و کوفه بشکست به زیر گام زینب از یاد نبرده مقتل عشق در عصر دهم سلام زینب @hadithashk
صـــبر مبهوت زیرِ لب می گفت : مگر این زن چه طاقتـــی دارد ؟ صـــبرِ ایّـــوب جـــایِ خود ، امّا صـــبرِ زینـــب حکایتــــی دارد صـــبرِ او اشکِ ناتوانـــی نیست صـــبرِ او ذوالفقــارِ در بند است گـــاه با صـــبر ، گـــاه با خــطبه تیـــغِ او در نیـــام بُـــرندّه است خسته بال و شکسته قامت نیست اسوه ی صبر و بی همــاورد است چوبِ محمل شکسته است ولــی خَم به ابــرویِ خود نیاورده است کربـــلا هر کجا بـــلا می ریخت صـــبرِ زینب به چشــــم می آمد آن طـــرف کـــاخِ ظلم می لرزید تا که چشمش به خشــم می آمد مثلِ بـابـا چو شـــیر می غُرّیـــد مثلِ مادر حجابی از شـب داشت کــربـــلا زنــده مانـــد در تاریـــخ چون کنارش حسین ، زینب داشت حلقه ی اشــــکِ دورِ چشمانش حلقه هایِ غمِ اســــارت نیست این اسارت شـــروعِ آزادی است این اسارت کم از شهادت نیست این زن آموزگــــارِ تاریــخ است هم کــــلامِ ســـتم نخواهــد شد دختــرِ خطبه هـــایِ بی پایـــان خطبه اش خرجِ غم نخواهد شد کشتـــیِ صــبر و استقامــــت را مرد و مردانــه او به جریـان برد کــربــلا با حسیــــن شــد آغـــاز خواهــرش کــار را به پایـان برد @hadithashk
لگام ارض و سما زیر گام حضرت زینب پیمبران همه مست مقام حضرت زینب به امر عشق به پا خواست پای دار و ندارش که دین قوام گرفت از قیام حضرت زینب اگر نبود چه میماند از حکایت لیلا پر است سینه به سینه پیام حضرت زینب بقاء قافله مدیون ذوالفقار بیانش کمال شیعه رهین کلام حضرت زینب تمام ایل و تبارم کنیز حضرت زهرا تمام ایل و تبارم غلام حضرت زینب سلام داده ام و دلخوشم به لحظه آخر به روشنای علیک السلام حضرت زینب @hadithashk
کربلا کارگاه زینب بود تازه آغاز راه زینب بود اینکه شد دودمانِ ظلم سیاه اثر دودِ آهِ زینب بود مُهرِ خون زد به دفترِ عشقش چوب محمل گواه زینب بود گرچه چل روز سر پناه نداشت یک جهان در پناه زینب بود و اذالشمسُ کورت شرحِ روزگار سیاه زینب بود قتلگاهِ حسین، کرب و بلا شام هم قتلگاه زینب بود پیش یک لشگر مسلح و مست گریه تنها سلاح زینب بود آن تن تکه تکه تکه شده بخدا تکیه گاه زینب بود بدنی که سپاه رویش رفت روزگاری سپاه زینب بود زنده زنده تنی که عریان شد آبرو‌ دار و شاه زینب بود قطره قطره ز دیده دُر می سفت با برادر چنین سخن می گفت: پای هر پنج تن بلا دیدم من تورا روی نیزه ها دیدم سر یک نیزه ی بلند ، حسین گیسوان تورا رها دیدم بین جمعیتی که سنگ زدند چهره ی چند آشنا دیدم غیرت الله، دخترانت را بین یک عده بی حیا دیدم به غذا لب نمیزنم دیگر سر سفره سر تورا دیدم کوچه گردیت کوچه گردم کرد بین این کوچه ها چه ها دیدم ذره ای از بلای کوفه نشد هربلایی که کربلا دیدم آه از آن لحظه که زمین خوردی روی جسمت بروبیا دیدم روی تل دست و پای من گم شد تا تورا زیر دست و پا دیدم دور گودال غیر سر نیزه چندتا تکه ی عصا دیدم بعد از آنكه جدايمان كردند بدنت را جدا جدا ديدم از لباس تنت نمانده نخی تن غارت شده اَ اَنتَ اَخی؟! @hadithashk
سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى دست بسته برسى ، مى شكند حُرمت ها دختر پرده نشین علی و فاطمه را نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها لااقل کاش ابالفضل برایش میماند با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها داشت‌ مانند علی خطبه ی غرا میخواند سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها روز از شدت گرما و شب از سرمایش پوست انداخته بودند همه صورت ها سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب چون‌ دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها @hadithashk
اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟! به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها منی که لحظه ی جان دادن چندین نفر بودم نگاه اولم را بین آغوش تو خندیدم از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم نگاه آخرم گودال بودی گریه میکردم وَ از موی سرِ آشفته ات آشفته تر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم میان التماس من تو را هر کس که آمد زد چه بر می آمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم تو شأنت دامن زهراست نه مخروبه ی خولی سرت را از تنورش در میاوردم اگر بودم بهانه تا نگیرند از نبود تو یتیمانت برای بچه ها هم عمه بودم هم پدر بودم سوار ناقه ها کردم همینکه دخترانت را برای محملم دنبال مَحرَم در به در بودم تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟! که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم مرا بازار بردند و مرا آزار میدادند منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم تورا با خیزران میزد مرا ساکت کند دشمن حلالم کن برادر جان برایت دردسر بودم @hadithashk
عزیزم حسین از کرده ی خود شدم پشیمان ، دورم از دایره ی رحمت یزدان دورم از خانه تو گذشتم و در نزدم من دست نیازم و ز دامان دورم وقتش نشده بپرسی از احوالم ؟ اوقات مرا گرفته عصیان ، دورم لقمه نگرفت بر گدای تو کسی از خوان کرم ، شبیه مهمان دورم یکسال دگر به مرگ نزدیک شدم از کرب و بلا ولی کماکان دورم دوری مرا سه ساله ات می فهمد از چشم تو ای رخ پریشان دورم بوی پدرم مشاممان را پر کرد افسوس کمی ز نیزه داران دورم هر روز غم جدیدی از راه رسید کی از غم تو قدیم الاحسان دورم ای بر سر نیزه ، من بغل می خواهم خیلی ز تنی که گشته عریان دورم ناصر دودانگه لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
چارهء هجران یوسف جز غم یعقوب نیست حال دور افتادگان از یار، اصلاً خوب نیست چوب ظلم خویش را داریم یکجا میخوریم صبر ما که بیشتر از طاقت ایوب نیست ما بدهکاری خود را گردنت انداختیم ما طلبکاریم از تو... دوری ات مطلوب نیست روز ما سر می شود در غفلت کبرای قرن نیستی و کوچه های شهر، بی آشوب نیست "در میان خانه، صاحبخانه را گم کرده ام" صبح تا شب بر لب من اسمی از محبوب نیست ساحل آلوده را دریا مطهر میکند غرق عصیانم ولی چشمان من مرطوب نیست من به کار تو نمی آیم، نمی دانم چرا! باغبانم باش چونکه میوه ام مرغوب نیست منتظر بودم بیایی باز تنبیهم کنی باز گفتی نامه ات پاره شده مکتوب نیست آبروی رفتهء من را بخر در کربلا نوکرت بد هم که باشد پیش تو مغضوب نیست جذبهء شاه نجف را دیدم از ایوان طلا جز علی در ذات الله الصمد مجذوب نیست @hadithashk
یا مظلوم تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نفس کشیده‌ای و بند آمده نَفَست به سینه‌ات چقدَر استخوان، رها مانده خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده به سجده می‌روی و مثل بید می‌لرزی قیام کن که تسلّای ربّنا مانده به‌فرض‌هم‌که‌خودت ازجهان،خلاص‌شوی هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینه‌ای خسته اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده به التماسِ صدای حسین، یا زینب! برو حرم که غم گوشواره‌ها مانده  حمید رمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باب الحوائج بالاترین خورشید، گنجی در خفا بود لبهای خشکش، تشنهء ذکر و دعا بود بی جلوه هم از بندهء بد، عبد می ساخت موسای ما در معجزاتش بی عصا بود از ساق عرش افتاد در زندان ویران آنکس که مجروحیتش از ساق پا بود با ضربه ها هرچند که از حال می رفت در سجده مدهوش ملاقات خدا بود زیر عبایش جلوه های پنج تن داشت هر جای جسمش روضهء آل عبا بود بار قنوتش را ورم هایش کشیدند هر وعده سیلی خورد آقا بی هوا بود هرکس که آمد پیش او حاجت روا شد هرچند حرفش نیشدار و ناروا بود زنجیر، دور گردنش بود و زمین خورد بسکه ردیف استخوانش جابجا بود با زخم لبهایش به سختی آب می خورد هرشب گریز روضه هایش کربلا بود ای کاظمینی ها! جنازه بر زمین ماند ای کاش در بین شما، یک آشنا بود هرچند بی کس روی تخته پاره افتاد در وقت تدفینش یقین دارم رضا بود اینجا از ابریشم، کفن آماده کردند در پیش مردم حرمت صاحب عزا بود در کربلا یا سر به روی نیزه می رفت... یا هر تنی صدپاره با سر نیزه ها بود آنجا سری در دست قاتل بود اما با خنجر کُندی بریده از قفا بود بعد سه روز ارباب ما را دفن کردند تجمیع جسم او به دست بوریا بود رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا الله این زخمها روی تنم دارد اذیت میکند زنجیرهای گردنم دارد اذیت میکند طوری شکسته استخوان پای من که دائما در حال سجده رفتنم دارد اذیت میکند یکی دو روزی هست که لب پر شده دندانم و هنگام یارب گفتنم دارد اذیت میکند راه گلویم را گرفته خون جاری از لبم بد جور سرفه کردنم دارد اذیت میکند مانند زهرا مادرم سر باز کرده زخمم و چسبیده بر پیراهنم ، دارد اذیت میکند با پا به پهلویم زد و با تازیانه بر سرم در موقع جان کندنم دارد اذیت میکند هی ناسزا به مادرم میگوید این مرد یهود اینگونه حتی مردنم دارد اذیت میکند محمد کیخسروی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹