eitaa logo
حدیث اشک
5.8هزار دنبال‌کننده
33 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
غم تو آبروی ماست غم تو آبروی ماست این غم را مگیر از ما دلیل پلک های زخم! مرهم را مگیر از ما نگاه خیس ما ارثیه ی آبا و اجدادی ست بیا لطفی کن این حق مسلّم را مگیر از ما برای ما که از غوغای این عالم گریزانیم همین یک دلخوشی مانده ست آن را هم مگیر از ما به غیر از خیمه ی تو هرکجا آلوده ی فتنه ست نشستن در پناه سرخ پرچم را مگیر از ما رضا فرمود فَابکِ لِلحسین اِن کُنتَ باکِیّا عمل کردن به این فتوای محکم را مگیر از ما دم نوحه برای سینه زن حکم نفس دارد بدون روضه می میریم این دم را مگیر از ما تمام سال با شوق همین یک ماه سر کردیم تمام سال را باشد... محرّم را مگیر از ما  علی سلیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نجابت یک کاروان شکوه و جلالت رسیده است یک پارچه عفاف و نجابت رسیده است یک کاروان ملائکه دور و بر حرم یک شهر ، ماهِ خوش قد و قامت رسیده است آهنگ طبل، بوی شرافت نمیدهد از این صدا ، صدای شرارت رسیده است ترسیده اند این زن و فرزند محترم تا حرف به جدائی و غربت رسیده است علیا مخدرات حرم هول کرده اند اینجا کجاست؟ روز قیامت رسیده است من از نگاه حرمله‌ی پست خوانده ام اصلا برای کشتن و غارت رسیده است می بینم اینکه در کنف آیه‌های زخم پیغمبر حرم به رسالت رسیده است می بینم اینکه بی تو در این شهر بی حیا کارم به ریسمان و اسارت رسیده است می بینم اینکه با همه‌ی بغض و کینه ها چه بر سر خدای شجاعت رسیده است می بینم اینکه بعد علمدار لشگرت کار حرامیان به وقاحت رسیده است اصلا بعید نیست ببینم که دشمنت در غارت تنت به رقابت رسیده است میبینی آخرش تو به بازارهای شام که کار خواهرت به خجالت رسیده است محمد عظیمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
راه بود و راه بود راه بود و راه بود و راه بود کاروان همراه ثارالله بود کاروان نه قبله گاه عالمین مرد یا زن جمله عشاق الحسین پاسدار قافله عباس ماست روی دوشش پرچم یا مجتبی ست اینکه چون‌خورشید روی مرکب است حضرت زهرای ثانی زینب است زینب است این اقتدارش بارز است عقل از درک عقیله عاجز است پرده های محملش نور جلیست یارب این دخت علی یا که علیست؟ هم علی و هم حسین و هم حسن تکیه میکردند بر این شیر زن سالها مستور مانده آیه اش چشم همسایه ندیده سایه اش قامتش دور از نگاه شوم بود آفتاب از دیدنش محروم بود قاسم و اکبر به دور محملش با ابوفاضل نمی لرزد دلش بار بگشایید اینجا کربلاست لحظه موعود زینب با خداست بارالها خسته ام جان بر لبم زینبم من زینبم من زینبم نیست جز شهد بلا در باده ام بر همان عهد ازل اماده ام این سر و این چادر و این معجرم این دو دستم این رخم این پیکرم تو اگر خواهی بیابان میروم پا برهنه بر معیلان میروم راضیم آواره گردم از حرم آتش خیمه بیوفتد بر سرم هرچه میگویی به چشم ای نور عین هرچه اما جز جدایی از حسین میشود آیا خوش اقبالم کنی جای او راهی گودالم کنی میشود خنجر ببرد گردنم زیر سم اسبها باشد تنم خوب‌ میدانم که غارت میشوم در شلوغی هتک حرمت میشوم از غریبه فحش و توهین میخورم از سنان سیلی سنگین میخورم آنچه میترسم میاید بر سرم دست نامحرم میوفتد معجرم من که‌ یک دفعه نرفتم در گذر میشوم با شمر و خولی همسفر سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سیر مسیر عشق سیر مسیر عشق شور و حال می خواهد معشوق حتما عاشق فعال می خواهد عشق زبانی حاصلش اصلاتقرب نیست حاجی شدن زنجیره اعمال می خواهد دور امیر الحاج باید گشت زیرا که محرم شدن هم کعبه آمال. می خواهد هر کس به خود آمد...یقین آقاش می آید خورشید قبل از فجر...استقبال می خواهد با اذن زهرا می شود دیوانه او شد مجنون شدن. هم کوکب اقبال می خواهد غسل طهارت. با همین یک قطره اشک است کوه گناه و معصیت حلال می خواهد ماه مبارک را رساندن به محرم ها ذی الحجه وذی القعده وشوال می خواهد خشکید اگر که چشمه چشمت تباکی کن این روضه های سخت قیل و قال می خواهد آقای خوبیها برای ما دعایی کن اوراق ما امضای صاحب مال می خواهد دارد محرم می رسد فکری به حالم کن تا کربلا پرواز کردن بال می خواهد من مطمئن که نیستم. روز دهم باشم حالا دل من روضه گودال می خواهد گودال گفتم. روضه ها یکباره صف بستند شمشیر ها راه مرا از هر طرف بستند گودال بود و تیرها سمت پرش آمد گودال بود و زود جد اطهرش آمد گودال بود و ازدحام تیر و خنجر بود اصلا نمی فهم چگونه خواهرش آمد قبل از همه اول سنان آمد سنانی زد خون گلو فواره زد از حنجرش آمد برگشت از گودال اما شمر. با چکمه بر سینه اش بنشست روی منبرش آمد از روبرو خنجر نبرید و غضب کردو با پا برش گرداند و از پشت سرش آمد خیلی تقلا کرد تا سر را جدا سازد هر ضربه ای که زدصدای مادرش آمد سر که جداشد گرگها یک کم عقب رفتند یک لشگر کفتار سمت پیکرش آمد نفرین به بَجدَل چشم هیزش کاردستش داد برگشت با انگشت... با انگشتر ش آمد از راه آمد خواهرش او را بغل. بگرفت گودال بود و یار از جان بهترش آمد زینب رسید و گفت ای مذبوحِ عریانم معجر ندارم تا که جسمت را بپوشانم سعید توفیقی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نوای عشق حال و روزش با نوای عشق بهتر می‌شود هر که چشمش در میان روضه ها تر می‌شود این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی ریگ‌های دشت با نام تو گوهر می‌شود نوکری پستم ولیکن دل‌خوشم از اینکه من روزگارم با غلامی شما سر می‌شود از شما دورم ولی شب‌های جمعه این دلم می‌پرد تا صحن تو، مثل کبوتر می‌شود با نوای یا حسین و ذکر شور یا حسن دل اسیر نام‌های دو برادر می‌شود کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب زار و مضطر می‌شود بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه‌ی شش‌ماهه‌ی باغ تو پرپر می‌شود دخترت بی‌سایبان و خواهرت بی‌همسفر جعفرت بی‌پیکر و عون تو بی‌سر می‌شود چند روز بعد در این سرزمین پر بلا صحبت از دزدیدن خلخال و معجر می‌شود چند روز بعد در گودال بین تیغ و تیر حنجرت درگیر با تیزی خنجر می‌شود  علی مشهوری (مهزیار) "مهزیار" لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من آمدم که گریه کنم من آمدم که گریه کنم دست من بگیر ترسم زمان رود شود این عرصه زود ، دیر قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر باشد مرا به نوکری خود مکن قبول من داد میزنم که شمائی به من امیر ماه محرّم است خودم که نیامدم ! زهرا مرا کشانده دوباره به این مسیر چونکه شفای تو اشک است ، فاطمه بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر آخر شنیده‌ام به غمت خنده کرده‌اند بر خشکی لبان تو در خشکی کویر مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز من زار میزنم به تن رفته در حصیر مجتبی صمدی شهاب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین جانم گاه چون کارون برایت گریه می‌کردم حسین گاه چون جیحون برایت گریه می‌کردم حسین بار اول را نمی‌دانم ولی از کودکی... تا همین اکنون برایت ‌گریه می‌کردم حسین از ازل هر وقت نام تو به گوشم می‌رسید می‌شدم محزون برایت گریه می‌کردم حسین پیش تر از خلقت افسانه و عقل و جنون مثل یک مجنون برایت گریه می‌کردم حسین چند قطره اشکِ ناقابل مرا راضی نکرد کاش می‌شد خون برایت گریه می کردم حسین کاش می‌شد اشک روزافزون خدا روزی کند تاکمی افزون برایت گریه می‌کردم حسین اربعین قسمت نشد تا در حرم داخل شوم از همان بیرون برایت گریه می‌کردم حسین یاد تو افتادم و با شعرهای محتشم ... در دل هامون برایت گریه می‌کردم حسین مادری را دیدم از داغ جوانش می‌گریست با همین مضمون برایت گریه می‌کردم حسین کاش مانند شهیدان لحظه جان دادنم ... با تنی گلگون برایت گریه می‌کردم حسین  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ادب بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا در بند دام دلبری دیگر بیفتد هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست هر کس به پایت پا نشد، بهتر بیفتد در کار ما اصلا گره بنداز، شاید دست تو روزی کار این نوکر بیفتد فردا تمام حشر دنبال تو هستند ای کاش راه ما به تو، محشر بیفتد ای کاش که پرونده ی اعمال من هم آن روز دست حضرت مادر بیفتد این بیت های آخرم را روضه بِنْویس تا اشک از این چشم های تر بیفتد اینجا همان جایی است که فرمود حیدر: روی زمین هفتاد و دو سرور بیفتد برگرد آقا قبل از آنکه چشم شومی بر قد و بالای علی اکبر بیفتد برگرد قبل از آن که راه تیرهاشان با حنجر پاک علی اصغر بیفتد برگرد آقای غریبم قبل از آنکه این ساربان در فکر انگشتر بیفتد برگرد آقا قبل از آنکه شمر دون با خنجر به جان گودی حنجر بیفتد برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه در گودی گودالشان بی سر بیفتد طاقت ندارد خواهرت زینب ببیند در چنگ های گرگ این پیکر بیفتد ای وای اگر بی دست از مرکب، سواری ... ای وای اگر از ناقه ای دختر بیفتد وحید محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگرونم نگرونم به جون خودت قسم چه کنم؟ خیلی برات دلواپسم وقتی گفتی کربلا، دلم گرفت جوری که بالا نمیاد نفسم گله از این دل عاشق می‌کنم می‌شنوی صدامو هق هق می‌کنم؟ یه چیزی بگو دلم آروم بشه یه چیزی بگو دارم دق می‌کنم نمی‌دونم چه خاکی سرم کنم خیمه‌هامونو باید علم کنم باید از جلوی پای بچه ها دونه دونه سنگ و تیغو جم کنم قول بده مراقب خودت باشی زبونم لال اگه افتادی پاشی بلایی سرت بیاد من چه کنم؟ جز تو هیچکیو ندارم داداشی قول بده به سمت درگیری نری طرف مسیر هیچ تیری نری دم گوش ذوالجناح اینو میگم قول بده سمت سرازیری نری آروم آروم توی ازدحام بزن اگه افتادی زمین صدام بزن حرمله! بجای سینه حسین تیراتو به سمت پچه‌هام بزن  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مان از کربلا خیمه ها را کرده ام بر پا، امان از کربلا داغدارم میکند اینجا، امان از کربلا بوسه میزد مادرم زهرا(س) مرا با گریه و مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم میشود انگشترم پیدا، امان از کربلا زینبم(س) تا که عقیقم را ببیند! ساربان- دست خود را میبرد بالا، امان از کربلا میخورد تیر سه شعبه حنجرِ شش ماهه ام جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا می برم تا خیمه ها شهزاده ام را در عبا لرزه می افتد بر این پاها، امان از کربلا میرسانم با سرِ زانو خودم را علقمه میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا در دلِ گودال، غرق خون می افتد پیکرم میشود بالاسرم دعوا، امان از کربلا می دوَد گریان رقیه(س)روی بوته های خار شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف می ایستند نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا! مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا واویلتا یا غیاث المستغیثین آه از کرب و بلا از فلک آمد ندا واویلا واویلتا تا ابد لعنت به هر چه کینه هست از مرتضی کوفه زد بر طبل جنگ و عرش بر طبل عزا بر سر و سینه زنان با عرشیان روح الامین آسمان خون گریه کن زینب شده صحرا نشین وای از مکر حرامی ها حرم آواره شده آسمان از دل کشید آه و زمین بیچاره شد کعبه مشکی پوش از این حج نیمه کاره شد تا ابد شرمنده از حاجی ِ در گهواره شد از منا آید ندایی ؛ خوش به حال کربلا بهر قربانی حسین آورده اسماعیل ها روبرو شد عاقبت با طور سینایش حسین دارد اینجا وعده با رب تعالایش حسین مانده با یک کوفه تنها ، مثل بابایش حسین روضه خوانی می کند با هاهُناهایش حسین باغبان سر بسته گوید با گلستان از خزان کس ندیده بود زینب را چنین دل ناگران کس نگفته خیر مقدم این چنین بر میهمان با کمان ، با تیر ، با شمشیر ، با سنگ و سنان شد رقیه دل پریشان ، شد سکینه بی امان بر عقیق دست آقا ،خیره مانده ساربان ساربان ! قدری بچش از لطف این نعم الامیر تا نگشته دیر از او هر چه می خواهی بگیر آه دارد می رسد فصل زمستان رباب لرزه افتاده است در این خاک بر جان رباب کمتر از ده روز اصغر ، هست مهمان رباب حرمله ، تیر سه شعبه ، چشم حیران رباب بیشتر از اصغرش دلواپس آقاست او رفته زیر آفتاب و فکر فرداهاست او در مدینه کن خبر ام البنين را ای صبا کمتر از ده روز دیگر می شود حاجت روا تا ابد عباس گردد ساقی آب بقا هست آماده برای دیدنش خیرالنسا ای صبا اصلا نگو بر او حسین تنها شده او نفهمد که امامش ساکن صحرا شده چند روزی مانده تا در این جهان غوغا شود اربا اربا شبه پیغمبر در این صحرا شود همچو سروی ، سیزده ساله گلی ، رعنا شود دختر شیرین زبانی کاملا زهرا شود مرتضی ها روی نی قاری قرآن می شوند فاطمه ها روی ناقه سنگ باران می شوند شام را دارند از امروز تزئین می کنند خویش را پیش خلیفه خوب شیرین می کنند خوب مردم را به حق دارند بدبین می کنند کودکان زخم زبان در خانه تمرین می کنند نامه ای آمد : حسین بن علی شد رفتنی باید آماده شود بزم شرابی دیدنی  محمد حسین رحیمیان ،_مرثیه_1402،_شعر_روضه ،_شعر_جدید لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین رسید به کربلا رسید بالاخره قافله کنار فرات.. سلامتی حسین و قبیله اش صلوات! رباب امده با اصغرش خوش امده است رقیه امده با اکبرش خوش امده است چقدر خوب که جمع بزرگ ها جمع است تمام قافله پروانه عمه هم شمع است به بنده ها برسان جلوه ی رب آمده است خبر کنید زنان را که زینب امده است چه با شکوه میاید ز محملش پایین سر تمامی مردان مقابلش پایین حجاب دختر حیدر هزار پرده ی نور ز قد و قامت این زن نگاه عالم دور رکاب دار ابالفضل و پرده دار حسین شکوه این زن ابالفضل و اقتدار حسین چرا کسی نمیاید سلامشان بکند سلامشان بکند احترامشان بکند بزرگ بانوی این قافله پریشان است خدا بخیر کند خیره بر بیابان است گمان کنم خبر سر براش اوردند خبر ز غارت معجر براش اوردند رسانده اند خبر را که ای صبور حرم شکسته میشود این سمت ها غرور حرم اگر چه امده ای با دوصدجلال اینجا به عصر روز دهم میروی ز حال اینجا همان زمان که حسینت میان گودال است همان زمان که تنش زیر چکمه پامال است همان زمان که همه درمیان آشوبند به بوسه گاه نبی نیزه نیزه میکوبند لباس کهنه او از تنش جدا شده است بروی جسم شریفش برو بیا شده است کبود میشود از تازیانه پیکر تو سری به نیزه بلند است در برابر تو سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور ،_مرثیه_1402،_شعر_روضه ،_شعر_جدید لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
والا مقام ای نیم قرن فاطمه ی خانواده ام.. خورده گره اراده ی تو بر اراده ام تو لشکر سواره ای و من پیاده ام! من پیش تو کنار خدا ایستاده ام زینب خدای صبر مسیحای هر بلا! بانو قدم بزن روی چشمان کربلا! والا مقام! حضرت خورشید قافله! ای انبیا گدای تو در وقت نافله بین تو و امام شدن نیست فاصله لرزید از وقار تو دستان حرمله تیغ حجاب تو به سر شمر خورده است خولی ز ترس نام تو صدبار مرده است در کربلا امام تو..پیغمبرت منم آن سایه ای که هست بروی سرت منم بانوی من !محافظ دور و برت منم امری اگر که هست بگو! نوکرت منم! آل علی رکاب.. دراینجا نگین تویی چون مالک حقیقی این سرزمین تویی پایین بیا که زانوی من تکیه گاه توست تو در پناه من دو جهان در پناه توست راه حسین عاقبتش شاهراه توست خواهر چرا به زیر گلویم نگاه توست؟! یادت که هست عالم ذر ماجرای من؟! یادت که هست قصه ی قالوا بلای من؟! اینجا قرارگاه قیام تو و من است این دشت خشک و داغ بهشت است گلشن است آرام باش آخر این راه روشن است اینجا قرار ما سوی گودال رفتن است! شمشیر و نیزه خوردن من را نگاه کن با گریه هات عزم شکست سپاه کن چادر کمر ببند که این راه مشکل است پشت سر تو زجر و سنان در مقابل است افسار ناقه ی تو بدستان قاتل است! جای نقاب پوشیه ات مشتی از گِل است بی من عزیز کوچه نشینم چه میکنی؟! پرچم به دست توست ببینم چه میکنی! سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عطر یاس و بوی سیب انتظارِ آن که دارم می رسد التیامِ قلب زارم می رسد صاحبِ دارو ندارم می رسد کاروانِ گلعذارم می رسد می رسد هر لحظه از سوی حبیب بر مشامم عطر یاس و بوی سیب من به قربانِ حسین و راهِ او بچه هایِ کوچکِ همراهِ او آن علمدارِ رشیدِ ماهِ او لحظه ی اشکِ رباب و آهِ او وقتِ نوحه، اشک و ماتَم می رسد یک دهه حُزنِ دمادَم می رسد روضه خوان و روضه ی اهل خیام روضه خوان و روضه ی آن ازدحام روضه خوان و روضه ی والامقام روضه خوان و روضه ی زخم امام نعل تازه می زنند بر اسبشان ده نفر رذل پلیدو بد دهان روضه خوان می گوید از تیروکمان روضه خوان می گوید از شمر و سنان روضه خوان می گوید از زخم دهان روضه خوان می گوید از آن ساربان یک طرف پنهان شده شمر لعین سوی دیگر ساربان کرده کمین از همان تیری که زد چَشمِ قَمَر از همان تیری که زد سوی پِسر از همان تیرِ خَشِن،تیرِ سِ سَر حرمله زد سینه ی شاه ظَفَر خواهرش چون صحنه را اینگونه دید گیسوانش شد سفید و شد سفید یک حرام زاده رسید و نیزه زد قصدِ قُربت کردُ با انگیزه زد آن حرامیِ دِگَر، سرنیزه زد با لگد بر جسمِ آن پاکیزه زد عرش حق، تیره شدو آمد سنان می زند با چکمه اش بر آسمان شاهِ عالم بر زمین کوبیدِ شد صورتش خاکی شدو ساییدِ شد روی خاکِ قتلگه چرخیدِ شد استخوانِ سینه اش پیچیدِ شد ناگهان شمرِ خبیث،دِشنه کشید بَر گلویِ شاهِ لب تِشنه کشید احسان صابریون لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کاروان با وقار کاروان با وقار وارد شد یار پیش نگار وارد شد آینه با تمام آینه ها بین گرد و غبار وارد شد جان عالم به کربلا آمد آب بر جویبار وارد شد در یمینش زهیر زانو زد و حبیب از یسار وارد شد آمده بر سر قرار اما خواهرش بی قرار وارد شد خواهر تک سوار در محمل بین هجده سوار وارد شد دختری نیز با دوتا خلخال با دوتا گوشوار وارد شد روبرو نیز سی هزار نفر لشکر نیزه دار وارد شد چند روزی گذشت و در گودال لاله در لاله زار وارد شد شمر در قتلگاه وارد شد بعد از آن یک سپاه وارد شد گوییا وقت ذبح اعظم شد بدن شاه نامنظم شد نبرید و کمی اذیت کرد تا که نای حسین هم کم شد سر انگشترش که دعوا شد همه‌ی قتلگاه در هم شد همه را شمر زد کنار اما چکمه‌اش توی پاش محکم شد خم شد زلف را به چنگ گرفت روی تل قد خواهری خم شد شمر از قتلگاه خارج شد دامنش قرص ماه خارج شد موقع رقص نیزه داران بود دانه دانه سپاه خارج شد وقت آتش شد از نهاد حرم دم واویلتاه خارج شد از دل خیمه با دوتا خلخال دختری بیگناه خارج شد این گذشت و رباب وارد شد توی بزم شراب وارد شد  وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین رسید به کربلا رسید بالاخره قافله کنار فرات.. سلامتی حسین و قبیله اش صلوات! رباب امده با اصغرش خوش امده است رقیه امده با اکبرش خوش امده است چقدر خوب که جمع بزرگ ها جمع است تمام قافله پروانه عمه هم شمع است به بنده ها برسان جلوه ی رب آمده است خبر کنید زنان را که زینب امده است چه با شکوه میاید ز محملش پایین سر تمامی مردان مقابلش پایین حجاب دختر حیدر هزار پرده ی نور ز قد و قامت این زن نگاه عالم دور رکاب دار ابالفضل و پرده دار حسین شکوه این زن ابالفضل و اقتدار حسین چرا کسی نمیاید سلامشان بکند سلامشان بکند احترامشان بکند بزرگ بانوی این قافله پریشان است خدا بخیر کند خیره بر بیابان است گمان کنم خبر سر براش اوردند خبر ز غارت معجر براش اوردند رسانده اند خبر را که ای صبور حرم شکسته میشود این سمت ها غرور حرم اگر چه امده ای با دوصدجلال اینجا به عصر روز دهم میروی ز حال اینجا همان زمان که حسینت میان گودال است همان زمان که تنش زیر چکمه پامال است همان زمان که همه درمیان آشوبند به بوسه گاه نبی نیزه نیزه میکوبند لباس کهنه او از تنش جدا شده است بروی جسم شریفش برو بیا شده است کبود میشود از تازیانه پیکر تو سری به نیزه بلند است در برابر تو سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا واویلتا یا غیاث المستغیثین آه از کرب و بلا از فلک آمد ندا واویلا واویلتا تا ابد لعنت به هر چه کینه هست از مرتضی کوفه زد بر طبل جنگ و عرش بر طبل عزا بر سر و سینه زنان با عرشیان روح الامین آسمان خون گریه کن زینب شده صحرا نشین وای از مکر حرامی ها حرم آواره شده آسمان از دل کشید آه و زمین بیچاره شد کعبه مشکی پوش از این حج نیمه کاره شد تا ابد شرمنده از حاجی ِ در گهواره شد از منا آید ندایی ؛ خوش به حال کربلا بهر قربانی حسین آورده اسماعیل ها روبرو شد عاقبت با طور سینایش حسین دارد اینجا وعده با رب تعالایش حسین مانده با یک کوفه تنها ، مثل بابایش حسین روضه خوانی می کند با هاهُناهایش حسین باغبان سر بسته گوید با گلستان از خزان کس ندیده بود زینب را چنین دل ناگران کس نگفته خیر مقدم این چنین بر میهمان با کمان ، با تیر ، با شمشیر ، با سنگ و سنان شد رقیه دل پریشان ، شد سکینه بی امان بر عقیق دست آقا ،خیره مانده ساربان ساربان ! قدری بچش از لطف این نعم الامیر تا نگشته دیر از او هر چه می خواهی بگیر آه دارد می رسد فصل زمستان رباب لرزه افتاده است در این خاک بر جان رباب کمتر از ده روز اصغر ، هست مهمان رباب حرمله ، تیر سه شعبه ، چشم حیران رباب بیشتر از اصغرش دلواپس آقاست او رفته زیر آفتاب و فکر فرداهاست او در مدینه کن خبر ام البنين را ای صبا کمتر از ده روز دیگر می شود حاجت روا تا ابد عباس گردد ساقی آب بقا هست آماده برای دیدنش خیرالنسا ای صبا اصلا نگو بر او حسین تنها شده او نفهمد که امامش ساکن صحرا شده چند روزی مانده تا در این جهان غوغا شود اربا اربا شبه پیغمبر در این صحرا شود همچو سروی ، سیزده ساله گلی ، رعنا شود دختر شیرین زبانی کاملا زهرا شود مرتضی ها روی نی قاری قرآن می شوند فاطمه ها روی ناقه سنگ باران می شوند شام را دارند از امروز تزئین می کنند خویش را پیش خلیفه خوب شیرین می کنند خوب مردم را به حق دارند بدبین می کنند کودکان زخم زبان در خانه تمرین می کنند نامه ای آمد : حسین بن علی شد رفتنی باید آماده شود بزم شرابی دیدنی  محمد حسین رحیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
با کاروانت با کاروانت همراه گشته لشکر سینه زنانت اینجا جوان ها خون اشک می ریزند در سوگ جوانت ای آسمانم رنگی ندارد این شب و روز آسمانت مهمان نوازی جایی ندارد در مرام میزبانت روضه همین بس شمشیر ها خورده است جسم نیمه جانت آه ای موذن خیمه شده دلتنگ تکبیر اذانت زینب نداند نیزه به دنبال چه باشد در دهانت  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امان از دل زینب صدای خنده از یک سو صدای آه از یک سو طلوع شمس از یک سو هلال ماه از یک سو به پای شیر مردان خستگی راه از یک سو به دریا خیرگی مادری ناگاه از یک سو علم را بر زمین کوبید ساقی اینچنین باشد که تا محشر فقط حیدر امیرالمومنین باشد جوانان بنی هاشم به گرد محمل زینب به هیبت مثل حیدر از همان آب و گل زینب همه هستند تا که غم نیاید بر دل زینب صدا آمد که جان ما چه دارد قابل زینب؟ دل ارباب ما قرص است با مردان و شیرانش وزیر شاه ساقی و بنی هاشم به فرمانش عجب حالی عجب شوری عجب دریای زیبایی عجب آرامشی دارد..رباب و صوت لالایی پر از گل گشته این صحرا،چه گل هایی چه گل هایی جوانانی علی صولت و خانم های زهرایی تمام دشت حیران حسین و کاروان او فدای کاروان او فدای خاندان او به زینب دست بسته...حالِ آواره نمی آید به زینب حالت اندوه و بیچاره نمی آید کبودی داشتن بر جسم و رخساره نمی آید به این خانم که اصلا معجر پاره نمی آید محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد ز کوه صبر او حتی نشان درد برخیزد الهی چشم نامحرم نیوفتد بر حجاب او حجابش جای خود اصلا نیوفتد بر نقاب او کسی هرگز نخواهد دید چشمان پر آب او نخواهد دید هرگز ناله ی بس کن رباب او قسم خورده که تا اخر کنار یار می ماند کما اینکه تمام ماجرا را خوب می داند حسینش را تن عریان به روی خاک خواهد دید علی اکبرش را با تنی صدچاک خواهد دید به پای دختری خار و خس و خاشاک خواهد دید ربابش را فقط افسرده و غم ناک خواهد دید ولیکن دم نخواهد زد چرا که استوار است او شبیه رافت مولا شبیه ذوالفقار است او میان خیمه ها باید ببیند غارت معجر بماند بی پناه و بی کس و بی یار و‌بی یا‌ور حسینش را ببیند بر زمین اما بدون سر خدا صبرش دهد وقتی که بیند نیزه ی اصغر به دوشش می کشد این بار را خانم به تنهایی نمی بیند ولی چشمش به غیر از اوج زیبایی آرمان صائمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ثاراللهی‌ام خیر را مِن‌باب نابودی شر آورده‌ام خاندانم را به امداد بشر آورده‌ام با بروز آشکار وجه ثاراللهی‌ام کربلا را از دل تاریخ در آورده ام داغ، هرچه دارد این صحرا خریدارم به دل دل که جای خود برای دوست سر آورده‌ام چشم کوفه کاش دنبال زر و زیور نبود تا ببیند کاروانی از گوهر آورده‌‌ام طفل بودم با دعایم کوفه باران میگرفت من چه حاجاتی که در این شهر برآورده‌ام نامه‌هایی که فرستادند همراه من است کودکان را از جفاشان بی‌خبر، آورده‌ام چه نیازی هست به خورشید و ماه کربلا کاروانی با خود از شمس و قمر آورده ام هم برای خاکهای داغ این صحرا بدن هم برای آن تنور داغ سر آورده‌ام بعد عباسم بنا دارم علمداری کند خواهرم را بیشتر از این نظر آورده ام اکبرم را، اکبرم را، اکبرم را، اکبرم آن که از جان خواهم او را بیشتر آورده‌ام کاش شرمنده نگردم آخرش پیش رباب اولین بار است اصغر را سفر آورده ام اشک، بیش از خون، ز دین حق حفاظت میکند دختران را از پسرها بیشتر آورده ام تا نبیند صورت حوریه ها را آفتاب از ملائک سایه ای از بال و پر آورده ام گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غم نخور بروی تا به ماه ، می‌آیم تا به پایان راه می‌آیم تو برو هر کجا که میخواهی پا به پای تو راه می‌آیم غم نخور من برای غربت تو می‌شوم یک سپاه می‌آیم به حرم گفته ام که هرجایی تا بگویند آه می‌آیم با سرت تا به شام خواهم رفت با تنت قتلگاه می‌آیم صدقه ، تازیانه ، چشم ، نظر تا به این جایگاه می‌آیم از حرم بوی عود می‌آید روز سرخ تو‌ زود می‌آید خوب میبینم این که پای فرات سر عباس عمود می‌آید از روی مرکب تو میبینم که تن تو فرود می‌آید سر تو روی خاک گودالت تکه پاره سجود می‌آید دخترت میرسد کنار تنت کمی اما کبود می‌آید مشعل افتاده دست شمر و سنان از حرم بوی دود می‌آید روی نیزه سر تو خواهد رفت جامه از پیکر تو خواهد رفت شمر از قتلگاه خنده زنان به حرم با سر تو خواهد رفت حرمله با همان کمانی که زده بر اصغر تو خواهد رفت زجر با تازیانه ای در دست جلوی دختر تو خواهد رفت بروی تا به ماه می‌آیم پابه پای تو راه می‌آیم من می‌آیم رباب می‌آید تا به بزم شراب می‌آید به تو ای شاه حُسن ، موی سفید بیشتر از خضاب می‌آید  وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امان از دل زینب(س) دیده را فکر جدایی از تو دریا می‌کند هیچ میدانی غمت خون بر دل ما می‌کند این زمین بوی جدایی می‌دهد، اینجا کجاست؟ درد و غم اینجا دلم را باز پیدا می‌کند یک صدای گریه می آید به گوشم آشناست از زمانی که رسیدم گریه زهرا می‌کند تا که از کرب و بلا گفتی تو، دلواپس شدم غصه دارد در دل من خیمه برپا می‌کند دختر کوچک‌ترت هم، مضطرب گشته حسین در میان خیمه ها با اشک غوغا می‌کند کاش برگردیم در آن خانه‌ای که سوخته ورنه با اهل و عیالت کوفه بد تا می‌کند خوب میدانم گلویت تشنه می‌مانَد حسین راه حلقت را نوک سر نیزه‌ای وا می‌کند از همین امروز می بینم که شمر بی ادب چکمه را بر استخوان سینه‌ات جا می‌کند از سرِ فرصت سرت را می‌بُرند و می‌بَرند یکنفر سر را یکی من را تماشا می‌کند محمود اسدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹