eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
87 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
جانم رقیه صورتش مثل سیب نوبر بود قدوبالاش عجیب محشر بود سن و سالی نداشت اما او... بر زنان قبیله رهبر بود نور بود و منیر، زهرا بود خیر بود و کثیر،کوثر بود بر همه دختران ویرانه مهربان بود مثل مادر بود آه این روزهای آخری اش.. آنقدر روزه بود لاغر بود از همه بیشتر کتک میخورد از همه بیشتر دلاور بود آستین را گرفته بود به سر آستینش بجای معجر بود گونه هایش چنان کبودی داشت اصلا انگار شخص دیگر بود خار از پاش در نمی آمد چندگام از همه عقب تر بود تا نبیند عمو لباسش را بین مردم چقدر مضطر بود گوشواره نداشت بر گوشش لخته خون ها بجای زیور بود از شلوغی خوشش نمی آید چندساعت میان معبر بود در خرابه فقط معذب بود چه کند خب!خرابه بی در بود سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگاه مهربانت چرا لبهای تو خونی است بابا جان نگاهم کن به قربان لبت ای تشنه ی عطشان نگاهم کن پرستوی رهیده از ته گودال خنجرها نشو بین طبق زیر پرت پنهان نگاهم کن دلم بهر نگاه مهربانت لک زده بابا نگاهم کن نگاهم کن تو ای جانان نگاهم کن فدای چشمهای زخمی ات هرچند با سختی دوباره چشم خود را بازکن، خندان نگاهم کن اگرچه اشک میریزم تو هم چشمت پر از اشک است به وقت سوز و اشک و موسمِ باران نگاهم کن به اشک چشم می شویم غبار از چهره ات اما تو ای راس گذشته از تنور نان نگاهم کن اگر نداری یا تکلم کردنت سخت است به جای گفتن حرفی، فقط آسان نگاهم کن ندیدم چهره ی مادربزرگم را ولی بابا! شده تفسیر رویم کوثر قرآن، نگاهم کن زمین با خار آزرده مرا و آسمان با تو مده دیگر میان آسمان جولان نگاهم کن ببین حال دلم زار است و من از نیزه ها بیزار امان از کعب نی از راس بر پیکان نگاهم کن تو را می خواستم آنقدر نالیدم که بازآیی جگر را در وصالت داده ام تاوان نگاهم کن اگر راهب به سیم و زر سرت را ساعتی بگرفت به غیر از جان ندارم بهر تو، ارزان! نگاهم کن شنیدم بوده‌ای شش ساله وقتی مادرت جان داد سه سالم بود و گشتم بی سر و سامان نگاهم کن! اگر نشناختی این طفلک لرزان بی جان را منم طفل زمین‌گیرت بیا حیران نگاهم کن چه بر مرکب چه روی خاک اگر سر بر سر نیزه تو بابای منی ای خسروخوبان نگاهم کن شبیه تو که افتادی به زیر دست و پا من هم گهی افتان شدم گاهی شدم خیزان نگاهم کن تنت هرچند زیر سمّ اسبان له شده اما سرت دیگر نشد بازیچه ی اسبان نگاهم کن به قربان صدای خواندن قرآن زیبایت بخوان قرآن و یا قاری خوش الحان نگاهم کن ز وقتی شام را دیدی پدرجان چشم خود بستی اگر دارد برایت ذره ای امکان نگاهم کن اگر بر روی خاکم میزبانت عذرخواهم چون گرفته کاروان در ناکجا اسکان نگاهم کن ندارم شانه ای تا شانه بر مویم زنم اما به دستی گشته موهایم چنین افشان نگاهم کن برای آخرین بار ای دوچشمت چشمه‌ی خورشید رسیده عمر تلخم بر خطِ پایان نگاهم کن جواد محمود آبادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بمیرم برای رقیه الهی بمیرم برای رقیه همه جان عالم فدای رقیه ملک منصبی از تبار دلیران که یزدان بداند بهای رقیه خداوند سبحان نموده به قرآن به هر آیه مدح ثنای رقیه به خَلق دو عالَم همه ملک هستی بُوَد ذره ای از عطای رقیه صفایی ندارد بهشت خدایی گر از آن بگیری صفای رقیه به میزان عدل و عطای الهی شفاعت بود خون بهای رقیه بهشت برین و لقای الهی بود اجر حب و ولای رقیه هزاران سلیمان و صد همچو حاتم شده محو جود و سخای رقیه همه پادشاهان به مُلکی امیرند بُوَد عرش، دولت سرای رقیه شده شانه های سِتَبرِ علمدار پل بین ارض و سمای رقیه شود قلب عالم همه غرقِ ماتم به هرجا که باشد نوای رقیه همه کاروان اسیران عاشق بُوَد تحت ظِلِّ لوای رقیه بسوزد دلِ دلنوازانِ عالم زِ غمنامه ی کربلای رقیه گلی ارغوانی زِ بادِ خزانی که نیلوفری شد لَقای رقیه زِ خارِ مغیلان و سنگِ بیابان زده آبله هر دو پای رقیه دعای سحرگاه و اشک شبانه بُوَد جای آب و غذای رقیه به هر ناله ی یا حسین، از غریبی شده فاطمه همنوای رقیه به وقت نماز شبش عمه زینب دعا کرده بهر شفای رقیه به قلب اسیران چو تیری سه شعبه بُوَد ناله ی یا اخایِ رقیه زِ یک سو ابالفضل و سویی برادر شده چون صفا و منای رقیه بگفتا به رأس پدر، عمه زینب سپر شد به وقت بلای رقیه وصال عزیزان و هجران عمه پل بین خوف و رجای رقیه دو چشمان گریان زِ هجرانِ بابا شده نهر آب بقای رقیه چنان غم گرفته دلم را که گویی دوعالم گرفته عزای رقیه بدان گر که شعرم شده آسمانی دلِ من نموده هوای رقیه زِ هر بیتِ شعرم صدایی شنیدم صدای حزین و رسای رقیه دلِ «بیقرارِ » رَهِ کوی زهرا شده مرغ صحن و سرای رقیه  سید جعفر حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن دیروز با عمو و امروز با حرامی فرق است از عمو‌جان تا ناسزا شنیدن من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت بر خارها کشیدن بر تیغ‌ها دویدن ماکه گرسنه بودیم هرشب کباب خوردند خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن بوی شراب می‌داد دست و دهان این زجر لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن از وضعِ حنجر تو پیداست قاتل تو... هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای‌من ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام بابای‌من!عزیزتر از جان من!..،سلام ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد تو آمدی!...خرابه پر از بوی سیب شد منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی وقتی به روی دامن من سر گذاشتی حالا به موی مختصرت شانه می زنم با دست کوچکم به سرت شانه می زنم وضع لب و دهان تو تغییر کرده است یک تکّه خیزران به لبت گیر کرده است بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام من روی خار تیز مغیلان دویده ام زلفم به دست باد مخالف کشیده شد این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد از روی من مپرس که نیلی شده پدر یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست سوغات غارت حرم بی پناه ماست این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد تا نوبت مصائب پردرد شام شد نا محرمان به راه حریم تو سد زدند بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند ما را میان خنده ی انظار برده اند ما را کشان کشان سر بازار برده اند دیدم که شامیان حرامی دریده اند دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند دیدم بساط مستی بزم شراب را آن چشم شور دشمن خانه خراب را با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد امشب کنار پیکر بی جان من بمان یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم رقیه (س) کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟ تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری خودم با این لباس پاره خواهم شد کفن‌پوشت به من گفتند دیگر رفته‌ای و بر نمی‌گردی یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت تصور هم نمی‌کردم تو را اینگونه می‌بینم گمان کردم می‌آیی و می‌آیم بین آغوشت پدر! از حال رفتن‌های من از زخم‌هایم نیست چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت خجالت می‌کشم بابا بگویم که چه‌ها دیدم بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت کف پایم چه می‌سوزد کجایی ای عمو جانم؟ کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟ مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین شراب وصل را لاجرعه می‌نوشم بگو نوشَت آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قمرم مي آمد امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد مونس بي كسي هر سحرم مي آمد بدتر از گم شدن و زجر كشيدن اين بود چكمه ي شمر فقط در نظرم مي آمد من و دروازه ي ساعات من و بزم يزيد اشك نه،خون فقط از چشم ترم مي آمد دختري كه پدرش را نبرم از يادم محض خنده همه جا دور و برم مي آمد سوي چشمان مرا سيلي باباي تو برد بد زد آنقدر كه بايد خبرم مي آمد دختر بي ادب شام نگو پير زنم پيش از اين موي سرم تا كمرم مي آمد به خيالت كه از اول سر و وضعم اين بود چادري داشته ام كه به سرم مي آمد پدرت را نكش اينقدر به رخ،قبل از اين تا صدا ميزدم از در پدرم مي آمد تا عمويم نرسيده است برو اي دختر امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد  محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من انداخته روی سر من جا گُلِ سر از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر روزی سرت را طبل ها می بُرد اما می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر چشمم که بر انگشتری ساربان خورد دادم هوا می رفت که بابا ... گُلِ سر هرشب برایم عمه جان با آه میگفت می آورد بابای تو فردا گُلِ سر امشب بیا بگذر ز خیر گوشواره جشنی بگیر اینجا برایم با گُلِ سر دستی نداری که ببافی گیسویم را من را ببین خوش باورم، کو تا گُلِ سر! لبهای تو خشکش زده چون صورت من چیزی بگو، کی خواسته حالا گُلِ سر؟ وقتی دلم آشفته چون بازار شام است یک بوسه می ارزد به یک دنیا گُلِ سر رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بیا برگردیم پس می زنم غبار هوا را که بنگرم دارد چه ها می آید از امروز بر سرم وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم داری در آسمان چِقَدر سِیر می کنی از التهاب چشم ترت، رنج می برم هول و بلا به جان من افتاده جان تو این ترس را چگونه به رویت نیاورم پیشانیت چروک شد انگار مثل آن پیراهنی که دوخت برای تو مادرم من را کنار گودی این دشت می کُشد بغضی که پا گذاشته بر روی حنجرم دارم به دست و پا زدنت فکر می کنم اینجاست قتلگاه؟ نگو... نیست باورم اصلاً به تار موی تو سوگند می خورم برگرد تا که دست نبردم به معجرم رضا دین پرور ،_مرثیه_1402،_شعر_روضه ،_شعر_جدید لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پسري تشنه لب ازقضا قصه ي تقدير بهم خواهد ريخت ميرسد زود ولي دير بهم خواهد ريخت خواب ديده است كسي قحطي آب آمده است يوسف از گفتن تعبير بهم خواهد ريخت پسري تشنه لب از دست پدر خواهد رفت ناگهان آن پدر پير بهم خواهد ريخت خطبه ميخواند ولي خطبه ي او را لشگر با كف و گفتن تكبير بهم خواهد ريخت كودكي را كه سر دست گرفته ست حسين حرمله با زدن تير بهم خواهد ريخت تير،آن تيرسه شعبه گلوي كودك را قد يك ضربه ي شمشير بهم خواهد ريخت خورد با زور كمي آب شب يازدهم مادر از آمدن شير بهم خواهد ريخت... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
روزگار بی وفا من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود اما از ان پیری که میزد با عصا بدجور دلگیرم از آن که پیش چشم بچه ها میبرد با لبخند به روی نیزه ها راس تو را بدجور دلگیرم سرم را می‌شکست ای کاش اما حرمتم را نه من از این زجر بی شرم و حیا بدجور دلگیرم درون تشت بودی و به روی تخت می خندید من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم  محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹