eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
23.7هزار دنبال‌کننده
557 عکس
274 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 به تارموت قسم تویی همه کسم🍃💕❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
ʚ♡ɞ ✨تو جات تو هَمین بَغَلِه🫂 بِگو خِب شبت بخیر جانا😍 ∞ ⃝⃘♡💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 بمونی تو قلبم الهی الهی....❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفس عمیقی میکشم و برای اینکه شهاب هم آرام شود زمزمه میکنم: -نه من اوکی ام! کمی بعد کوهیار همراه گیتارش به جمع مان اضافه میشود، گیتار را روی پایش میگذارد و آماده نواختن میشود، با کنجکاوی به حرکاتش نگاه میکنیم که اشاره میزند: -زدن و خوندنش با من، رق,صیدن از تو! مات به دهانش زل زده ام، درست شنیده ام؟ هنوز مبهوت کلماتی که شنیده ام هستم که شهاب با عصبانیت گیتار را از دستان کوهیار چنگ میزند و سمت مخالفش میبرد: -چرت و پرتا چیه؟ خجالت نمیکشی؟ مگه من مردم که پریا... نفسش را با عصبانیت فوت میکند و ادامه میدهد: -میخوای حرص منو دربیاری نه؟ از اینکه امشب «نه» شنیدی میخوای تلافی کنی؟ کوهیار با حیرت و پررویی میخندد: -نه داداش این حرفارو از کجا میاری؟ بابا پریا خودش جراتو انتخاب کرد، حالام هر چی من گفتم باید انجام بده!
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب با دندان هایی به هم فشرده شده میخواهد سمت کوهیار خیز بردارد که کوروش مداخله میکند: -عه چتونه بچه ها... کوهیار تو هم چه حرفا میزنی، یه چیزی بگو که شدنی باشه، اگه اینو به پروا هم میگفتی من همینقدر عصبی میشدم که الان شهاب شده، بچه بازیا چیه؟ درست بازی کنید! کوهیار سری تکان میدهد: -باشه باشه داغ نکنید! بعد به چشمانم زل میزند، نمیدانم چرا من هم احساس میکنم کوهیار دارد تلافی جوابی که گرفته را سر من در می آورد: -خب حالا که اینجوری شد... پس... بپر تو استخر! شهاب با کلافگی پوفی میکشد که کوهیار میگوید: -ای بابا چیه داداش؟ نکنه توقع داری بگم بیاد ماچت کنه تا به مذاقت خوش بیاد، هان؟ شهاب با چشمانی ریز شده به کوهیار زل میزند، خیلی خوب مشخص است که تنها دارد مراعات بقیه را میکند وگرنه بدش نمی آید تا یک مشت جانانه نثار فک کوهیار بکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 بمونی تو قلبم الهی الهی....❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🤲 خدایا در یکمین روز مرداد ماه🌱🌸 روز دوشنبه تون بخیر روزتون ختم به زیباترین خیرها امیدوارم امروز حاجت دل پاک ومهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد و آرامش نصیب حالتون 🌸 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
ʚ♡ɞ تو نهایت عشقی نهایت دوست داشتن🕊 و در لا به لای این بی نهایت ها و من چقدر خوشبختم که تو سهم قلب منی🤎 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ قبل از اینکه بحثی بالا بگیرد از جایم بلند میشوم و میگویم: -باشه میپرم! شهاب تیز نگاهم میکند: -بشین سرجات پریا، تو چرا جدی میگیری؟ اصلا بازی تمومه... جمع کنید این مسخره بازی رو! کوهیار نیشخند میزند: -جنبه ها ماشاالله بالاس! بی توجه سمت استخر میروم که شهاب با تحکم صدایم میزند و پروا میگوید: -پریا جان بیا لزومی نداره انجامش بدی! اهمیت نمیدهم و لبه استخر می ایستم، چشمانم را روی یکدیگر میگذارم، نفسم را حبس و خودم را رها میکنم... آب خنک استخر باعث میشود با هول چشم باز کنم، شالم از روی موهایم کنار رفته و با حرکات دستانم سعی میکنم به سطح آب بروم، همین که سرم روی آب قرار میگیرد نفس عمیقی میکشم که شهاب و پروا را میبینم که با هول خم شده اند و مرا تماشا میکنند.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب به قدری عصبی ست که میترسم نگاهش کنم، سمت لبه استخر شنا میکنم که دستش را سمتم دراز میکند: -زده به سرت؟ فکر میکنی حالا که کاری که ازت خواسته رو انجام دادی پیشش خیلی باجنبه شناخته شدی یا قراره تشویق بشی؟ آرام غر میزند و نمیخواهد مقابل دیگران جلب توجه کنیم، متوجه است که با حرفهایش پیش بقیه ممکن است خجالت زده شوم. کمک میکند از آب بیرون بیایم، شال خیسم را با زحمت روی سرم مرتب میکنم که نگاه به خون نشسته شهاب به لباس هایم می افتد، با خجالت دستی به شومیزم میکشم، چنان به اندامم چسبیده که حسابی خجالت زده میشوم، پروا با گفتن: -میرم برات حوله بیارم! از ما فاصله میگیرد و سمت ساختمان میرود، کوهیار از همان فاصله با خنده دستی تکان میدهد: -باریکلا به شاگرد شجاعم! نگاه از او میگیرم و لبه استخر مینشینم، زانوهایم را بغل میگیرم، نسیم ملایمی می‌وزد که باعث میشود کمی بلرزم، شهاب کنارم زانو میزند و به صورتم زل میزند: -چه کاری بود کردی آخه دورت بگردم من؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلـــــــــــم گــــــرم مـــــی‌شود وقـــتـــی مـــی‌گـــویــی... 💌👆 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نگاهم را سمت کوهیار میکشم: -دلم نمیخواست بحث کنین، یا اینکه فکر کنه زیادی بی جنبه ایم! -خب بذار فکر کنه پریا جان، مگه ما مسئول فکرای کوهیاریم؟ گور بابای هر کی که بخواد ذره ای خاطر تو رو آزرده کنه، وقتی من گفتم نرو، نباید میرفتی، چرا سرتق بازی در میاری آخه؟ گوشه لبم را میگزم: -رفتم تا حرفی نمونه... تا کنایه ای نزنه... -وای از دست تو پریا... ببین چطور داری میلرزی، لباسات چسبیده به تنت... خیلی دارم خودمو نگه میدارم فکشو نیارم پایین! نفس عمیقی میکشم و به پروا که نزدیک مان میشود چشم میدوزم، حوله ای مقابلم میگیرد: -بیا عزیزم، بگیر اطرافت برو تو، حمومو آماده کردم دوش بگیر بهت لباس تمیز میدم بپوشی.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند تشکر آمیزی نگاهش میکنم و همانطور که گفته می ایستم و حوله را روی شانه هایم می اندازم، شهاب هم بلند میشود و تا خانه همراهی ام میکند، پروا داخل حیاط می ماند، اما شهاب همراهم تا مقابل حمام می آید: -دوش آب گرم بگیر که سرما نخوری. با خجالت نگاهش میکنم: -باشه تو دیگه برو پیش بقیه! لبخند کمرنگی میزند: -قربون اون لپای سرخت بشم من. چشمکی میزند و سمت حیاط اشاره میزند: -مجبورم باز این پسره رو تحمل کنم، نگران نباش پروا رو میفرستم پیشت که معطل لباس نشی. چشمانم را به نشانه تایید به هم میفشارم و در حمام را روی هم میگذارم و قفل میکنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ʚ♡ɞ در دشــــــــتِ وجــــــــودم تــــنـها نقــــشِ تـــــــو خـــوابــیده🖇🫰 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ خــــوشــــبخــتیِ مـــن🤍 فقط با تـــــــــو کامــــــل میشه🫂 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ʚ♡ɞ مــــن هــــمانــم کـــه تــــــــویــــی از هــمــه عالــم جـــانش🌎❤ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ صبح آغٰازهَمه‌ِی خوبےٖهٰاست وَ تـو دِلبَࢪَم بِھترین‌ صبح‌ِ دل‌اَنگیز مَنے🌤💋 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ يک شــــــعر به كوتـاهى يک نگاه مينويسم📝 آب براي ماهــــــى جــــــان است !! تــ♡ــــو برای من زنــــــدگــــــی❤️🖇 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لباس هایی که پروا در اختیارم گذاشته را تنم میکنم و به حیاط برمیگردم، خوشبختانه کوهیار رفته و بهار و دیار خوابشان برده، پروا نگاهم میکند: -عافیت باشه عزیزم! -قربونت! -بهار و دیارو داخل اتاق خودمون خوابوندم، اتاق بچه ها واسه تو، اتاق مهمانم برای آقا شهاب آماده کردم. کنارش روی زیرانداز مینشینم: -ممنون عزیزم لطف کردی! کوروش خمیازه ای میکشد: -بچه ها من داره موتورم خاموش میشه، شماها خوش باشید! بلند میشود و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقشان میرود، پروا هم پشت سر شوهرش شب بخیر میگوید و سفارش میکند هر چه نیاز داشتیم بدون تعارف از لوازم خانه استفاده کنیم.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند به رفتن پروا نگاه میکنم که گرمای پر حرارت چشمان شهاب باعث میشود سمتش برگردم، با سری کج شده تماشایم میکند: -بالاخره تنها شدیم! گوشه لبم را با شرم میگزم: -خب تو نمیخوای از خانوادت بگی؟ خیره نگاهم توضیح میدهد: -من نظرم اینه الان که تنهاییم حرفای دوتایی بزنیم، راجع به خانوادم تو هر شرایطی میتونم توضیح بدم هوم؟ موافقی؟ آرام میخندم: -موافقم! ناگهان میگوید: -یه شب سرزده با مامان بابا میایم خونه تون؛ خواستگاری!