eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
589 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از دلی که به امانت به تو دادم چه خبر؟... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ اگر احساساتم را فاکتور بگیرم، شب خوبی را کنار هم تجربه میکنیم، پروا دختر فوق‌العاده ایست و از آشنایی با او سر ذوق آمده‌ام. آقاجون از دورهمی دوستانه اش برگشته و کمی برایمان آهنگ محلی میخواند و کوهیار هم همراهی اش میکند. کلی میخندیم اما خودم که میدانم خنده هایم نمایشی ست، فکرم پیش مهتاب است، چند بار هم از جمع فاصله گرفتم و با او تماس گرفتم اما جوابی دریافت نکردم، تعجب میکنم چرا مهتاب تا این حد سرسختی میکند و حاضر نیست جوابم را بدهد. تصمیم میگیرم همین امشب به خوابگاه بروم، نگرانم و این اصلا دست خودم نیست. هر‌چه اصرار میکنیم پروا شب را نمی‌مانند و عزم رفتن میکنند، کوهیار هم خداحافظی میکند و با رفتن شان خانه سوت و کور میشود. به خانه خان‌جون میروم تا از او خداحافظی کنم، پشت سرم شهاب و هاله هم وارد میشوند که میگویم: -خان‌جون با من دیگه کاری نداری؟ دستانش را باز میکند و گونه ام را سفت میبوسد: -خیر ببینی مادر، برو بخواب حسابی خستت کردیم. کمرم را صاف میکنم: -نه بابا این چه حرفیه! نگران دوستمم میرم خوابگاه! شهاب دست در جیب به دیوار تکیه میزند: -خوابگاه این وقت شب؟ از گوشه چشم نگاهش میکنم: -نگرانم... باید برم، مهتاب از عصر جواب تلفنشو نمیده! شهاب اخم کرده که هاله شب بخیر میگوید و به اتاق میرود، قلبم ترک میخورد... باز هم‌خوابی شان و این دل بی‌تاب من... نفس عمیقی میکشم و سمت در میروم: -شب بخیر! صدای خان‌جون به گوشم میرسد: -شهاب؛ مادر برسونش بره خبر بگیره‌ از دوستش! شهاب فوری میگوید: -آره حاضر شو بیا بیرون میرسونمت! سر تکان میدهم: -نه ممنون با مامان یا بابا میرم، راحت باش! دستگیره در را پایین میکشم که میگوید: -خوابن اونا، ندیدی چراغ خونه‌تون خاموشه؟ زابراه‌شون نکن، حاضر شدی بیا!
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ مردد نگاهش میکنم که خانجون میگوید: -برو حاضر شو مادر، این وقت شب خوبیت نداره تنهایی بری، این همه واسه مهمونای شهابم زحمت کشیدی حالا جای دوری نمیره برسونت که... لب میگزم که شهاب اضافه میکند: -نوکرشم هستم! قلبم میلرزد و فوری از خانه بیرون میزنم... حرف شاقی نزده اما همین جمله‌ی کوتاه روانم را به بازی گرفته و تا خانه با خودم تکرارش میکنم. آهسته وارد خانه میشوم، شهاب درست میگفت مادر و پدر خوابیده‌اند. به اتاقم میروم و لباس میپوشم، کیف و لوازمم را برمیدارم و آهسته از خانه بیرون میزنم. چراغ های روشن اتومبیل شهاب به من میفهماند که داخل ماشین است، حتما هاله هم آمده، سمت در عقب میروم و بازش میکنم، میخواهم بنشینم که میگوید: -صندلی جلو خار داره که من نمیدونم؟ ابروهایم بالا میپرد وقتی وجود هاله را نمی‌بینم، مردد کنارش روی صندلی جلو جای میگیرم، گرمای بخاری ماشین به تنم میزند و حس خوشایندی را برایم القا میکند. راه می افتد و هر دو مسکوت هستیم، سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم و نگاهم را به شیشه میدوزم کمی میگذرد که صدایش غافلگیرم میکند: -تغییر کردی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سرم را سمتش میچرخانم: -تغییر کردم؟ از چه لحاظ؟ کوتاه نگاه میکند: -شر و شیطنتت خوابیده، سنگین و باوقار شدی! بی اراده تک خنده ای میزنم: -خوبه، پس دارم میشم همونی که دوس داری! -اوهوم... جواب کوتاهش باعث میشود زوم نیم رخش شوم... این حرفهای دوپهلویش دیوانه ام میکند!... کلافه چشم میبندم و میپرسم: -کدوم رفتارم متعجبت کرده؟ -سکوتت... اینکه مدتیه شیطونی نمیکنی... با حرفات رو نِروَم نمیری! -آهان چون پیله‌ات میشدم رو نروت بودم؟ حق داری خب... ولی آره... ازت بریدم، تصمیم گرفتم خوددار باشم چون اونی که میخوام نمیشه... البته تو نخواستی که‌ بشه! -و تو هم به همین علت خودتو دو دستی تقدیم سهراب میکنی هوم؟ شانه ای بالا میدهم: -الان بحث سهراب واسه چیه؟ من نمیفهمم! اخم میکند: -چیه تا اسمش اومد داغ کردی، تا این حد روش تعصبی هستی؟ به کنایه میگویم: -آره خب قراره شوهرم بشه! اما انگار شهاب حرفم را کاملا جدی برداشت میکند که عصبی به سرعتش اضافه میکند و میگوید: -به پای هم جوون بمونید! سکوت میکنم و هیچ اصراری ندارم به او بفهمانم شوخی بوده، نگاه از او میگیرم. شهاب درست میگفت انگار دست از تلاش برداشته ام و دیگر آزارش نمیدادم... نمیدانم چطور شد که به اینجا رسیدم، من همان پریای چند ماه پیش هستم؟ که برای گند زدن به تمام رابطه های شهاب با جنس مخالف حاضر بودم هر کاری بکنم؟ پس چرا اینجای زندگی اینقدر بی انگیزه و گوشه گیر شده ام؟ سوالم یک جواب داشت و آن چیزی نبود جز، وجود هاله و نزدیکی بین‌شان و بعد هم انتخابم... و ازدواج با سهراب!
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان 😂😂😂😂 ارسالی زهرای عزیزم😍 مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم ادیت برای پارت دیشب😁🥲😍🫀. پای اتیش و گیتار و خوندناشون😢😢 کلیپ رمان ارسالی یاسی عزیزم😍
recording-20230813-174430.mp3
3.94M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄