هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#روضه
.
آتش گرفت دامن در را چقدر زود
مادر که سوخت، داغ پسر را چقدر زود...!
همدست بود با در و دیوار، روزگار
از بس که درد داشت، کمر را چقدر زود...
با خانه گفت - میخ- خبر را چقدر دیر
امّا خماند قدّ پدر را چقدر زود!
از کودکی چقدر دل کوچکم شکست!
من ارغوانی ام که تبر را چقدر زود...
چشمم اگر، پیاله ی غم بودم و به من
دنیا چشاند خون جگر را چقدر زود
من اشکی حسن شدم، امّا حسین خواند
با چشم هاش روضه ی سر را چقدر زود
بیچاره من که همسفرم داشت می تکاند
از دامنش غبار سفر را چقدر زود
«گفتم ببینمش، مگرم دردِ...» وای من! ۱
دیدم که بست راه نظر را چقدر زود
می خواستم بخوانمش و شام ختم کرد
بر نیزه ها دعای سحر را چقدر زود
اکبر، علی، علی، علی، اصغر... بعينه دید
یک مرد داغ چند نفر را چقدر زود
نوری کبود از فدک آمد به کربلا
هرمش گرفت تاب قمر را چقدر زود
تیغ شبی بلند به نای شفق نشست
کوتاه کرد قصّه ی سر را چقدر زود...
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آغاز: شب شهادت بی بی زهرا (سلام الله علیها)، دی ۱۴۰۰
پایان: روز شهادت بی بی زهرا (سلام الله علیها)، دی ۱۴۰۱
.
۱) گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
#سعدی
.
@hasankhosravivaghar
#یادمان
.
جز دل شکسته ای نفسی یادمان نکرد
جز دستبسته ای کسی امدادمان نکرد
مثل غروب غزّه در آوار غربتیم
صبحی ز خاک بر نشد، آبادمان نکرد
ساز جهان که گوشه ی بیداد می نواخت
بی ذوق بود و گوش به فریادمان نکرد
در آتشی که صلح به پا کرد، سوختیم
از سلطه ی عطش نمی آزادمان نکرد
طوفان جنگ می رسد، امّا خدای قدس
در سوز مرگ بی جهت ایجادمان نکرد
ما با همیم و گریه به حال همیم ما
گیرم در این زمانه یکی شادمان نکرد
این اشک ها روایت المعمدانی اند
چشمی اگر اشاره به اجسادمان نکرد
این اشک ها سرود پرستار عاشقی ست
می خواند: «اگر که باز دلی یادمان نکرد
من با تو تا تب نفسی هست، مانده ام
گیرم که دست دوستی امدادمان نکرد»
.
#حسن_خسروی_وقار
.
آذر ۱۴۰۲
.
#طوفان_الاقصی
#القدس_لنا
#مقاومت
#ادبیات_پایداری
#شعر_انقلاب
#انقلاب_اسلامی
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#قاصم
.
.
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم
بگو که من هرچه شد، می آیم! مرا رها کن به خود می آیم
به انتقام اُحُد می آیم، می افتد این قلّه هم به چنگم
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم هنوز سنگم
مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکسته ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد
خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم
اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی برادرم _قاسم_ از تفنگم
.
#حسن_خسروی_وقار
.
۱۵ دی ۱۳۹۸
.
#طوفان_الاقصی
#اسرائیل_باید_از_صحنه_روزگار_محو_شود
#امروز_غزه_کربلاست
#آمادهی_شهادتیم
#انتقام_خونین
#یاحسین
.
@hasankhosravivaghar
بسم الله القاصم الجبّارین
.
به قول حسین منزوی:
«ظلمت صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو»
داغی که سال هاست از فلسطین زبانه می کشد و دیشب شراره ای از آن بر دامن کرمانمان افتاد، دو نکته ی بسیار مهم را برای بار چندم به نظام مقدّس و مردم شهید پرور ما یادآوری کرد:
۱) تا بمب اتم نداشته باشیم، قدرت بازدارندگی و تحمیل خواسته ی خود در کوتاه مدّت به دژخیمان دنیا را نداریم. همیشه غرب گدایان ما را از کره ی شمالی شدن ترسانده اند، در صورتی که کره، چهارصد و چهارده تحریم و ایران تسلیم در برابر توحّش غرب بیش از شش هزار تحریم دارد. از سوی دیگر کره ی شمالی در گوشه ای از دنیا قرار گرفته و دو همسایه بیشتر ندارد، امّا ایران ما نبض حياتی دنیاست و اگر چرخش روزگار به کامش نباشد، می تواند جهان را زیر و رو کند.
۲) اگر امروز می بینیم که جمهوری اسلامی در تقابل با توحّش غرب ناتوان عمل می کند، دلیلش افزون بر نداشتن بمب اتم، فاصله ای ست که میان مردم و حاکمیت احساس می کند! برای بخردان آشکار است که این فاصله از نبود عدالت اجتماعی و پارگی طبقاتی نشأت می گیرد. به دیگر سخن، از حدّاد عادلی که برای فرزندش در زمین غصبی مستضعفین مدرسه می سازد تا حسن روحانی و علی اکبر ولایتی و لاریجانی ها و دیگر آقایان و آقازادگانی که به زندگی مستکبرانه روی آورده و سفره ی خود را از مردم جدا کرده اند و نیز بی عملی دستگاه قضایی در برابر انبوه مفاسد امنیتی و اقتصادی این جماعت معلوم الحال، عامل اصلی ایجاد این گستت میان مردم و حاکمیت می باشند.
من کمترین دست کسانی را که موجب عقب افتادگی ما در صنعت هسته ای شدند و نیز با روش زندگی مستکبرانه، مردم شریف ایران را از عدالت گستری در جمهوری اسلامی ایران ناامید کردند، تا آرنج آلوده به خون های شریفان غزّه و بیروت و بغداد و کرمان می دانم و مبارزه با آن ها را بر خودم در تمامی ابعاد فرض می شمارم.
به امّید نابودی توحّش غرب و ریزه خوارانش در همه جای عالم و ظهور منجی منتقم.
هو یا علی مدد.
.
#حسن_خسروی_وقار
۱۴ دی ۱۴۰۲
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از حلقه شعر ولایی فرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی #حسن_خسروی_وقار
شاعر برگزیده کنگره در
آیین پایانی کنگره شعر حماسه غزه مظلوم
#هم_سنگ_طوفان
پنج شنبه ۲۸ دی ماه ۱۴۰۲
تهران - حوزه هنری
🔸حلقهشعرولاییفرات
@foratpoem
هوالشّاهد
.
.
اسیر سردی مرگیم، کاش برگردی
نهال زیر تگرگیم، کاش برگردی
شبیه قدس در آوار بی کسی ماندیم
به این امید که یک روز می رسی، ماندیم
گلوی شهر گرفته ست و خانه تب کرده ست
بدون هرم نفس های تو هوا سرد است
سرشک دهقان در مزرعی ملخ زده ایم
نگاه بی ثمری بر درخت یخ زده ایم
هنوز هم سر همسایه در گریبان است
کسی نگفته سلامی به ما، زمستان است...
.
#حسن_خسروی_وقار
از شعر #غربت_۲
.
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
#غزه_تنها_نیست
#شعر_انقلابی
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالرّحیم
.
.
ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمّد را
نمی گـیـرد خـدا هـم در دلـم جـای مـحمّد را
پس از عمری که چون پروانه بر گـِرد علی گشتم
در ایـن آیینه دیـدم نـقش سـیمای مـحـمّد را
به بینایی امـیر عرصه ی تجریـد خواهی شد
کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمّد را
جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی
علی خود آینه ست ای دل تماشای محمّد را
محمّد «من رءانی» گفت و «موسی» لن ترانی دید
چه در دل داشت عیسی جز تمنّای محمّد را؟
شـبی کآفـاق را آیینه ی روی خدا دیـدم
خدا می دید در آیینه سیمای محمّد را
چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست
شـنـید آخر به جـان لحن دل آرای مـحمّد را!
چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی
که مـن بـا خویشتن دیـدم مـدارای مــحمّد را
که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی
شنیـــد آخـر نـدای گرم و گیــرای مــحمّد را
شب صبح ازل _پیوند رویایی_ تو می گویی
همین من دیـدم آیا روی زیبـای محمّد را؟
سگ کوی علی هستم، ولی دزدانه می بینم
علی بر سینه دارد داغ سودای مـحمّد را
.
استادم #یوسفعلی_میرشکّاک
.
#شعر_خوب_بخوانیم
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش نخست:
.
«شب بود، امّا من چراغی داشتم، حیف...
دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، حیف...۱
رؤیای رودم را به تب نابود می کرد
روی ذغال شب سحر را دود می کرد
در بستر ما پرسه می زد تب، تب خوف
روی سر ما خیمه می زد شب، شب خوف
خوف هم از فریاد، حتّی از گلو هم
خوف شب بی صبح، خوف از آرزو هم
خوف رزان از شاخه ی همدست هیزم
از باغبانِ چون زمستان مست هیزم
در حشر خون خوف تن از برگشت سرها
آیاتی از خوف پدرها از پسرها
نامی هم از هول قیامت بود در دشت
ما را ولی ننگ سلامت بود در دشت۲
القصّه رستم برخی سهراب می شد
رودابه در این لابه نم نم آب می شد
رودابه را گفتم، رباب آمد به چشمم
از کربلا آزرم آب آمد به چشمم
در مشک تشنه نوشدارو بود و خون شد
ساقی شکست و جام سرمستان نگون شد
در صحبت شمشیر، بازویی نمی ماند
القصّه نیرویی به زانویی نمی ماند
سر بود و خنجر بود و آتش بود و مویی
در خیمه ها سوز عطش از هر گلویی...»
استادمان می گفت: «عاشوراست امروز
در مقتل مولای ما غوغاست امروز»
دستش به روی سینه بود، از حال می رفت
هرجا که حرف از شمر در گودال می رفت
می گفت: «در تاریخ باطل هست و حقّی
جز خون نمی آید به کار مستحقّی
گیرم که جز بانگ عزا در نی نوا نیست
این پرده خوانی جز دمی از نینوا نیست!
گیرم بزرگی را ز صدر زين فکندند
سرها به روی نیزه ها هم سربلندند»
می گفت: «شب بود و چراغی داشتم، کو؟
دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟»
می گفت و گفتم مستحقّم! خیز باید
شمشیر را بر گردن شبدیز باید
تا دور شاه است و قشون اکمه هایش
روی گلویم مانده ردّ چکمه هایش!
دشمن نمی دید و خوراک از دوست می کند
در غرب وحشی گلّه ام را پوست می کند
تاج است و راه کاسه لیسی در بر ما
وای از کلاه انگلیسی بر سر ما
القصّه بر خوان یهود افتاده می رفت
تا که بنوشندنش، به شکل باده می رفت
شاهی که از هر بند رعیت نرده می خواست
ما را بر ارباب هایش برده می خواست
در مرگ هم ما _وای بر ما_ برده بودیم
از غرب گورستان کفن آورده بودیم...
روزی ولی گفتیم ما را خیز باید
شمشیر را بر گردن شبدیز باید
لب های طغیان می شدیم و دوخت ما را
طاغوت در آذر برادر! سوخت ما را
نه سازی و نه فرصت رؤیا نوازی
نه سازه ای، نه آرزوی دست سازی
.........
.
.
۱) وامی ست از میراث ۴.
۲) «چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر جام شفق
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش دوم:
.
استادمان می گفت: «شب بود و چراغم...»
من نیز گفتم کو؟ کجا شد باغ و راغم؟
القصّه تا آنجا که شد، با خویش رفتیم
شب بود و رهزن بود، امّا پیش رفتیم
تا روشنی دادیم سیر کاروان را
بی آسمان کردیم کاووس زمان را
ما تن اگر، خون حسینی بود در ما
ما جان اگر، روح خمینی بود در ما
«با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم
خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم» ۳
در این میان امّا برادر ناتنی ها
تخم شغادند و هلاک خودزنی ها
غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند
ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند!
تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار!
لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار!
«القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست
این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست»۴
با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم
چون سازه هامان آرزویی دست سازیم
.......
.
.
۳) «باور كنیم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنیم سكّه به نام محمّد است»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر رجعت سرخ ستاره
۴) «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست»
استادم علی معلّم دامغانی، از شعر هجرت
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش سوّم:
.
استادمان می گفت: «این آغاز راه است
شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است
افراسیاب است و سیاووش شهیدی
هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی»
القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی
میراث ما خون است و شمشیر قیامی
من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر
نان حلالم را سر آب حرامی
بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم
جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی
«والسّابقون السّابقون» وقتی نمانده ست!
خورشید را سر می بُرد شام تمامی
ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری
حتّی نخ پیراهنی را از امامی
حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند
در تف ببینیم از سواران ازدحامی
حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند!
فتح المبینی هست و دست انتقامی
من نهروان در نهروان خونم برادر!
من وارث گرز فریدونم برادر!
هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم
بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم
من آبم و آشوب بوشهر است در من
من خاکم و خشم منوچهر است در من
«القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست
این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست»
....
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش چهارم:
.
گیرم که خنجر می وزید از این حوالی
من ایستادم همچنان با دست خالی
گیرم که دستم خالی است، امّا بسازم
من آمدم تا آرزوها را بسازم
دیروز اگر مین بود و رؤیایی که جا ماند
من مانده بودم در غم پایی که جا ماند_
_با شوق رفتن سوی فردایی که مانده ست
می ایستم روی همان پایی که مانده ست
پرواز خواهم داد امید کودکم را
با دست خود می سازم آخر موشکم را
در آسمان ها شادی ما را ببیند
رقصیدن پهپادی ما را ببیند
«دنیا بخواند از من و تو عاشقانه
این چامه را با من بخوان! باقی فسانه»
چون طرح نو در آسمان انداختیمش
هر آرزویی بود، با هم ساختیمش
.....
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش پنجم:
.
امّا کماکان کاروان را درد کم نیست
راه درازی مانده و هموار هم نیست
ما را اگرچه مرکب فتح المبین است
تا همچنان شب رهزن است و در کمین است
القصّه دنیا هست و برق سکّه هایش
در مکّه حاجی را فریب عکّه هایش
تخم شغادند و هلاک خودزنی ها
وای از _برادر جان!_ برادر ناتنی ها
تا بوده چاقوی برادر تیز بوده
هرجا که ایرج بوده، سلمی نیز بوده
امّید یاری بود، امّا بیم هم بود
در دست یاران پرچم تسلیم هم بود
سوی نگاه ناخلف با خانه جنگی ست
چشم برادرناتنی هامان فرنگی ست
ارث پدر را بین خود تقسیم کردند
ما را برادرهای ما تحریم کردند
ما آرزو بودیم اگر، آزردگانیم
ما را نمی بینند... شاید مردگانیم
امّا برادر کاش با دنیا نمی ساخت
از خاک گورم خشت کاخش را نمی ساخت
یا از تنم با کشتنم حرفی نمی زد
از خانه پیش دشمنم حرفی نمی زد
دلتنگی ام را کاشکی آغوش می شد
من شعر غربت بودم، او هم گوش می شد
هرجا زمین خوردم، عصا می شد برایم
در سوز سرما هم قبا می شد برایم
امّا برادر گریه های هر شبم بود
در بستر من پرسه می زد تب، تبم بود!
القصّه ماییم و شب و راه درازی
در جستجوی آرزوی دست سازی
راه است اگر پُر بیم خنجر، طی کنیمش
صعب است، امّا بی برادر طی کنیمش
....
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش پایانی:
.
می ایستد بر پایه ی من آسمانی
در دست هایم می تپد نبض جهانی
انگشت های من سلیمانی ست، بنگر!
تا فرش زیر پایم ایرانی ست، بنگر!
می بینم از هر جای هر شب جاده ها را
صبح امیدم از نفس افتاده ها را
من آفتابی تیز دارم در غلافم
بنگر! دل هر ذرّه ای را می شکافم
هر کهکشانی را که می گفتند، دیدم
از مزرع سبز فلک هم خوشه چیدم۵
آمد به باغم تشنه ای، جویم برایش
هر کس که دردی داشت، دارویم برایش
دنیای عاشق آرزوی کودک من
از نغمه ی جان است رقص موشک من
دل سوختن در سرگذشت جنگی ام نیست
جز ساختن در آتش هوشنگی ام نیست
القصّه ماییم و شکوه آرمان ها
تا قلّه یک شب مانده و اینک جوان ها_
_با ساز خود رؤیای ما را می نوازند
این سازه ها _این آرزوها_ دستسازند
اکنون که طی کردیم راهی را که باید
از دور می بینیم ماهی را که باید
صبح یشوعا پشت درهای اریحاست
در کربلا هم صحبت از خورشید بطحاست
در دشت ما موسیقی منجی وزیده
رود من از آواز داوودی شنیده
در خوف شب هم گفته و از ماه گفته
القصّه استادم _جَزاهُ اللّه_ گفته:
«این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست»
.
الحمدالله
#حسن_خسروی_وقار
.
مهر و آبان ۱۴۰۱
.
۵) مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
حافظ
.
@hasankhosravivaghar
هوالدّلیل
.
#موعود
.
.
شادی مولا گرفته ام من یاغی
جشن تولّد برای حضرت ساقی
شمع به شوقش چو آفتاب بسوزد
هر شب میخوارگان از اوست چراغی
نیمه ی شعبان رسید و ساغر من هم
از گل رومی پر است و دُرّ عراقی
دشت به تبریک دامنش پر نرگس
شهر به تحسین پر از کُنار و اقاقی
مکّه! بیا از رخت نقاب بینداز
سر شده دوران حاجیان نفاقی
هر چه هم از ابر شبهه، بَعل بگوید
نه! نشود باز ماه کعبه محاقی
ای که به معراج عصر نور می آیی!
ناز قدومت زمان شده ست بُراقی
مقصد جان بر کفان پیر خمینی
غایت دلدادگان شیخ نراقی
ای که به چشم فقیه امام همامی
با من سرمست خود رفیق ایاقی
از تو نوشتند عالمان کلامی
از تو سرودند شاعران بلاغی
بکرترین کشف حافظانه ی بیدل!
آینه و آنِ شعر هند و عراقی
در قلم شاعرت به طرز بلیغی
طرح نو انداختی، چه سبک و سیاقی!
ای که شبیه نیاز رود به جریان
بین من و انتظار توست تلاقی!
چشمم و مشتاق خواندن غزل وصل
شعرم و دلخسته از نگاه فراقی
مدح تو آیاتی از مودّت قربی
وصف تو تصویری از جهان وفاقی
در شب گمگشتگی دعای کویری
در سحر عاشقی اجابت باغی
نوحه کنان در پی زيارت زهراست
بلبل اگر از گلی گرفته سراغی
باغ گل مادری! دلم حرم اوست
در دل من ساختی چه صحن و رواقی!
منتقم زخم های هر سر بر نی!
با تو می افتد به زیر هر سر طاغی
آیت نور خدا! برآی ز مشرق
تا نشود مکّه محو غربِ محاقی
گرز فریدون و ذوالفقار علی را
در يد بيضات ديده ام من یاغی
جمعه ی موعود! از تو گفتم و گفتند
باز حکایات ما و قول تو باقی...
.
۱۷ اسفند ۱۴۰۱ هجری شمسی مصادف با ۱۵ شعبان ۱۴۴۴ هجری قمری
.
#حسن_خسروی_وقار
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالحق
.
.
#میراث_۲
.
.
خدا؟ نه! مقصد این قوم حج شده ست، دریغا
خدا خداست، ولی قبله کج شده ست، دریغا
خدا خداست، ولی شیخ شهر اهل خدا نیست
خدا خداست، ولی در جوار مسجد ما نیست!
هزار مکر به زیر عبای خویش نهفتند
دریغ و درد، بلدهای راه راست نگفتند...
یکی شدند شبانان و قُطرُبان قبایل
رسیده گرگ به دشت و رمه ست عاطل و باطل
ولی دریغ که در خویش، خان ایل گرفتار
چنان که صوفیه در ریش، در سبیل گرفتار
به جز شهادتمان راه در نخیله نمانده
ولی دریغ که یک مرد در قبیله نمانده
به خطبه اش اگر از عدل اهل زاویه باشد
امام جمعه هم _ای وای من_ معاویه باشد
خمار و نشئه ی جیر و مواجب است، فقیه است؟
خدای بیع و شراع است _کاسب است_ فقیه است!
فقیه نیست اگر دین به زور و زر بفروشد
بگو به جای عبا شیخ ما زنانه بپوشد
چنان جسور شود گاه منبرش که... بماند!
بگو ریا نکند، کار دیگرش که... بماند!
همان حکایت زهّاد و حافظان قدیمی
پر است گوش من از پند واعظان قدیمی ۱
که سال هاست که از حرف خسته ام، پر مرگم
که تکّه تکّه خودم را شکسته ام، پر مرگم
از این تزاحم تزویر خسته باش، ولی باش!
و کم نیاور و در خود شکسته باش، ولی باش!
کسی به حرف به نزد قبیله منزلتش نیست
به کدخدا برسان که دروغ مصلحتش نیست!
بگو دروغ _دروغ_ است، در عباست اگرچه
به مصلحت این ابلیس با خداست اگرچه
بگو دروغ _دروغ_ است، هر کجاست که باشد
شریک دزد که بود و رفیق ماست که باشد
بگو دروغ _دروغ_ است و هرزه ای ست مبرّا
که زیر چادر خود خفیه کرده چوزه ی شر را
بگو دروغ _دروغ_ است و شیخ و شاه ندارد
به مصلحت هم باشد، مگو گناه ندارد!
بگو بگو دل بی تاب من! بگو دل غمگین
تپنده باش و گریزان شو از شب دغل آگین
تپنده باش، ولی نه! شبانه ماه گذشته ست
گرفته باش دلم! موعد پگاه گذشته ست
سرِ شمارش غم ها چه کوچکند عددها
که در بزرگی خود گم شدند راه بلدها...
ولی هنوز به راهیم و ردّ قافله پیداست
خدا خداست که بود و خدا خداست که با ماست
که هر چه شد، بشود! باز ردّپای پدر هست
که هرچه شد، بشود جان من! خدای پدر هست
که هرچه شد، بشود! ماندنی ست راه و پگاهم
که همچنان هم باقی ست کوله وار و عصا هم...۲
در این زمانه اگر رعیتیم، برده نبودیم
طلوع دیده اگر نه، غروب کرده نبودیم
خدا گواه که میراث را تباه نکردیم
اگرچه خسته، به دست کسی نگاه نکردیم
به گاه عربده امّا اگر کمیم همیشه
سپند آتش جنگیم، رستمیم همیشه
درفش کاوه که از ما و ذوالفقار هم از ماست
کیان طایفه از ما، مدافع حرم از ماست
چنان که روشن راه از دمشق سر بفرازد
پگاه قافله از شرق عشق سر بفرازد
پگاه ایزدی ماست، از حجاز می آید
به راه باش که ماه قبیله باز می آید
.
#حسن_خسروی_وقار
.
اشاره ها:
۱) واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
«حافظ»
۲) مرهون کوله وار و عصا پشت و مشت ماست
این جاده بازمانده ی هفتاد پشت ماست
«علی معلم دامغانی»
.
@hasankhosravivaghar
هوالنّور
.
بهار آمده، دستار زهد پاره کنید!
به پیش پیر مغان رفته، استشاره کنید!
سزد ز دانه ی انگور سُبحه ای سازید
برای رفتن میخانه استخاره کنید
.
#امام_خمینی (رحمت الله علیه)
.
سلام و درود خدا به همراهان و دوستان جانم.
آغاز سال نو را گویای تبریکم.
امّید که در پناه منجی مان پایدار و خوشبخت و سرانجام نیک باشید و در همین روزهای نزدیک امسال، آمدن او _که همانا ژرفای بهار است_ را همه با هم در #مسجدالاقصی به جشن بنشینیم و پایکوبی کنیم.
محتاج دعای فرجیم.
هو یا علی مدد.
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
هوالشاهد
برای شناسایی شهدا، با همان کمر شکسته، راهی سردخانه فرودگاه دمشق شدیم؛ پیچ گوشتی ها به آسانی، سه لایی های روی تابوت ها را کنار می زدند تا شهدا رخ بدهند.
هفت سال پیش، دقیقا در چنین روزی گفتم این تابوت را هم باز کنید؛ دنیا سرم خراب شد، سعید بود.
بگذریم؛ نوشتن از خاطرات رنگهای قرص هایم را پر رنگ خواهد کرد!
پس در اوج بیدلی به یاد #شهید_سعید_خواجه_صالحانی که مثل امروزی در خون غلتید قطعه ای را تقدیم میکنم به امام حسین علیه السلام، باشد که قطعه ای را در کنار سعید به من هدیه کند.
■
الان، تلفنی با مادر سعید صحبت میکردم، برایش دعا کنید، هنوز داغش جوان است ...
و اما بعد
یزید گفت که باید به ظلم تن بدهی
حسین گفت ندیدم حیات در ذلت
یزید گفت بیا و ببند چشمت را
حسین گفت نمیرم به بستر خفّت
یزید گفت سپاه عظیمی آوردم
حسین گفت که این نیست معنی عظمت
یزید گفت برای چه بگذری از خویش؟
حسین گفت به شوق هدایت امّت
یزید گفت که خون تو مثل آب وضوست
حسین گفت به قصد چه میکنی نیّت؟
یزید گفت به قصد رضای حضرت حق
حسین گفت منم خون پاک آن حضرت
یزید گفت که حرف حساب با تو بس است
و خیزان به هوا رفت و بعد با شدّت...
میان تشت طلا با لبان بسته ی خود
حسین گفت خوشا مرگ، مرگ با عزّت
■
یزید سینه ی بعضی هنوز جان دارد
حسین سینه ی من مانده است در غربت
خدا فروش محلّه، حسینیه زده است
و خولی است که نان می پزد در آن هیئت
نه در محبّت تو صد سلام من کافی است
نه در برائت از دشمن تو صد لعنت
■
برای یاری مولا قیام خواهم کرد
که سجده نیست عبادت به وقت قَد قامت
#محمد_توکلی
#شعر_عاشورایی
http://eitaa.com/medaadjangi
هدایت شده از علی علیزاده - جدال
44.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن قضیه دیگر
ماجرای غزه در صد و هفتاد و یک روز گذشته فقط ماجرای قتل عام سی و دو هزار زن و کودک و آواره کردن دو میلیون انسان و شکنجه چند صدهزار نفر با سلاح گرسنگی و تشنگی نبود. غزه فروپاشی همه نظامهای ارزشی و اخلاقی مسلط و مدعی بود. فروپاشی هرگونه امکان «جامعه جهانی» تا اطلاع ثانوی. از امریکا و اروپای لیبرال با «حقوق بشر» شان که سلاح و پول اسراییل را فراهم کردند و شرکای مستقیم این نسل کشی هستند تا روسیه و چین با نظم چندقطبی هنوز نیامدهشان که با چرتکهی رئال پلیتیک محاسبه کردند و نخواستند با آمریکا در بیفتند و ساکت نظاره کردند. تا آن «جهان اسلام» اش که روزی پنج بار به نماز ایستاد و رمضان که شد روزهاش را گرفت ولی نه از غصه مرد نه یک نفرش مثل آرون بوشنل خودش را به آتش کشید یا حتی یک سنگِ خشم به یک سفارت غربی پرتاب کرد. ماجرای غزه، این اولین نسلکشیِ هرلحظه مخابره شدهی تاریخ، در سطح فردی هم برای ناظرانش تجربهی درونی تکان دهنده و تغییردهندهای بود. بسیاری از ما با تماشای هرروزه تصاویر این نسلکشی، در نوسان بین اندوه عزادارانه و خشم انفجارگونه و استهلاک حاصل از استیصال در خود پیچیدیم و روز به روز و ساعت به ساعت و ویدیو به ویدیو آدمهای دیگری شدیم. فارغ از انکه ساکن نیویورک و لندن بودیم یا صنعا و ژوهانسبورگ. تا مرز فروپاشی روانی و عاطفی رفتیم و با دیدن بیتفاوتی اطرافیانمان با محیط خود هم غریبه شدیم. یا تکه هایمان را به هم وصله کردیم و خود را قانع کردیم جز مقاومت راهی نیست. این صد و هفتاد و یک روز ماجرای غزه مثل خطی از میان همه جا رد شد و همه چیز را به دو نیم...
هدایت شده از علی علیزاده - جدال
تقسیم کرد. آنهم در عصری که نمیتوانستی بگویی نمیدانستم، ندیده بودم، خبر نداشتم. حالا دیگر هیچ دولتی، هیچ ملتی، هیچ نهادی، هیچ شخصیت معروفی، هیچ فرد عادی راه سومی نداشت: تاریخ سوالش ساده خواهد بود: «روزی که محمد سه ساله، لنای هشت ماهه، زینای دو ساله، زکریای چهار ساله و دوازده هزار کودک دیگر نسل کشی میشد تو کدام سوی این خط ایستاده بودی؟ نسبت تو با ماجرای غزه، این بزرگترین کربلای معاصر، چه بود؟»
منبع ویدیو:
هوالنّور
.
ای که شبیه نیاز رود به جریان
بین من و انتظار توست تلاقی!
چشمم و مشتاق خواندن غزل وصل
شعرم و دلخسته از نگاه فراقی...
.
انشاءالله امشب حدود ساعت ۲۲:۳۰ در برنامه ی #سرزمین_شعر از شبکه ی چهار سیما مهمان خانه های شما خواهم بود.
سپاس که این کمترین را می شنوید.
راستی
برای همراهی با من، نام حسن خسروی وقار را به شماره ی ۳۰۰۰۰۴۳ پیامک کنید.
اصلاحیه:
قرار بود اجرای من در برنامه ی سرزمین شعر شامگاه چهارشنبه ۸/فروردین/۱۴۰۲ پخش شود، امّا به دلیل مشکلات فنّی پیش آمده در شبکه ی چهار سیما، پخش شعرخوانی این کمترین به شامگاه پنجشنبه ۹/فروردین/۱۴۰۲ موکول شد.
امّیدوارم از این بی برنامگی ها دیگر رخ ندهد.
یا علی.
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از علی علیزاده - جدال
«پویش شکافنده حصر»
بند آخر طومار پویش مردمی شکافنده حصر:
ما دانشجویان و مردم ایران بدین وسیله از نمایندگان خانه ملّت، مسئولین قوه مجریه، بالاخص شخص رئیس محترم جمهور و شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی درخواست و مطالبه داریم تا برای پایان دادن به خلق دوباره تصاویر دخترکان قحطیزده فلسطینی، برای شروع یک جریان امیدبخش دیگر، برای شکست هیمنه دروغین صهیونیستها، برای جلوگیری از قتلعام مردم مظلوم غزه، تدارکات و اقدامات لازم را برای ارسال کشتی حامل مواد غذایی، تجهیزات دارویی، کمکهای بشر دوستانه و مردمی و سایر مایحتاج برای ارسال به غزه فراهم کند.
🔴 امضا مطالبه اعزام کشتی به غزه:
🔗 survey.porsline.ir/s/73OTHhB
🔴 عضویت در گروه پویش شکافنده حصر:
🔗
🔴 متن کامل مطالبه اعزام کشتی به غزه:
🔗
#نشر_حداکثری
🇮🇷 قرارگاه دانشجویان مقاومت اسلامی
🆔
میراث
هوالنّور . ای که شبیه نیاز رود به جریان بین من و انتظار توست تلاقی! چشمم و مشتاق خواندن غزل وصل شعرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و نور به یاران جان و همراهان مهربان.
شعرخوانی این کمترین در مرحله ی نخست برنامه ی سرزمین شعر.
اگر به دلتان نشست، نام حسن خسروی وقار را به شماره ی ۳۰۰۰۰۴۳ پیامک کنید.
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از کتیبه تاک
دعوتید مجموعه های #کتیبه_تاک را #به_زبان_مادری #لب_خوانی کنید
#علی_اصغر_شیری
https://eitaa.com/aliasgharshiri
ما خواب مذاکرات و گفتگوی تمدّن ها را می دیدیم و غرب وحشی حرف هایش را با کشتار ما می زد...