Tahdir-joze22.mp3
4.06M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
#جزء_بیست_و_دوم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌻 🌴 🌷 🌸 🍃
🎥 #ببینید
🎀 تاثیر مهریه بالا
🎤 استاد #مرتضی_مخملباف
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تربیت_فرزند
به کودکان خودبياموزيم⁉️
قوی باشد،نه گستاخ؛
مهربان باشد،امانه ضعیف؛
شجاع باشد،امانه قلدر؛
فروتن باشد،اما نه کمرو؛به خودمطمئن باشد،اما نه خودبین ..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌷 #همسرانه
🔴 فرمولی برای عاشق شدن زن
✍مردها باید بدانند اگر همیشه گوش خوب و صبور باشند و هنگامیڪه زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود گلایه میڪند شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه ڪنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود! زنها از داشتن یڪ تڪیه گاه صبور و آرام، خیلی زیاد لذت میبرند!
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
♨️ #داستانکهای_پندآموز
✴️زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند.
♨️روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن لباس های شسته شده است.
‼️زن گفت: «لباس ها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد. »
🌀همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
🔆هر بار که زن همسا یه لبا س های شسته ا ش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد.
♻️تا این که حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته است چطور لباس بشوید ...
😳مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را به او یاد داده » !
💢مرد پاسخ داد: « من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم.»
💕🌿💕
👌زندگی هم همین طور است.
✳️وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آن چه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.
👌قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم
🔔 آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبه های مثبت➕ او و منفی ➖خود باشم.
#رمضان
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌹آیت الله بهجت(ره):
هرکس عادت به تاخیر نماز ها کرده است،
خود را برای تاخیر در همه امور زندگی
آماده کند!
⇦ تاخیر در ازدواج،
⇦ تاخیر در اشتغال،
⇦ تاخیر درتولد اولاد،
⇦ تاخیر در سلامتی و عافیت...
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌹🌻 🌻 🌺 💐 🌸 🌹 🍃
#آقایان_بدانند
«عذرخواهی» آسانترین راه ورود به قلب زنان است. مرد رؤیایی زمانی که اشتباهی میکند، صادقانه با همسرش گفتگو میکند و از او پوزش میخواهد. نادیده انگاری اشتباهات، میتواند دروازه جهنم را روی مرد باز کند!
#همسرداری
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🍃 #رشد_سریع_مو_با_تخم_مرغ
⚜۱ق عسل
⚜۱ق آب جو
⚜۱ق روغن زیتون
⚜۱عددزرده تخم مرغ
✍همه راباهم مخلوط،و روی کل موماسک و ماساژدهید وبایک حوله بمدت ۴۰دقیقه بپوشاید وسپس آبکشی کنید
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تربیت_فرزند #مخصوص_پدرها
قابل توجه پدرهای عزیز
هرچقدر هم که خسته اید ولی طوری برنامه ریزی کنید که روزانه دقایقی راصرف بازی بافرزندان نمایید.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پیام_سلامتے
🍊 این روزها، توصیه های زیادی به مصرف آب پرتقال می شود تا به تامین ویتامین سی بدن کمک شود.
🍊 نکته مهم این است که آبِ پرتقال را نباید به روش معمول توسط آب مرکبات گیری گرفت. بلکه باید صرفا پوست نارنجی را بکنید و با دستگاه آبمیوه گیری، آب آن را بگیرید چون سفیدی زیر پوست پرتقال، آکنده از ویتامین سی و سایر مواد مغذی است که در روش معمول از بین می رود.
👈 به دیگران هم بگویید
#کرونا
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌙سخن نگاشت | پیروی از #امیرالمؤمنین (ع)
🔻 اگر همان قدری که مردم دنیا به عدالت، انصاف، شجاعت و ظلم ستیزی امیرالمؤنین علاقه دارند، در مقام عمل هم خود را به این خصوصیّات نزدیک میکردند - ولو یک قدم - دنیا گلستان میشد
#امام_علی
#شهادت_امام_علی
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از موعظه | پاسخگویی به سوالات دینی
51 📌
💠قرآن خواندن حائض
❓سلام وقتتون بخیر... خانم حائض در ماه مبارک رمضان میتونن ختم قرآن داشته باشند؟ خواندن یک یا دو جزء از قرآن در ایام حیض اشکالی داره؟ مرجع آیتالله شبیری زنجانی
✅سلام وقت شما هم بخیر.
نظر مراجع عظام:
امام خامنه ای حفظه الله:
س: اگر زنى داراى عادت ماهانه حيض باشد، آيا قرآن خواندن براى آن زن جايز است؟
ج) خواندن قرآن بهجز آياتى كه سجده واجب دارد براى حائض جايز است اگر چه كراهت دارد. استفائات جديد .
آیت الله سیستانی:
پرسش: خانمهایی که عذر شرعی دارند به هنگام خواندن قرآن در برخورد با آیات سجده چگونه باید عمل نمایند؟ آیا آیه را نخواند؟ یا سوره ای که در آن آیه سجده است را نباید بخواند؟
پاسخ: فقط همان چهار آیه ای که سجده واجب دارد نخواند و خواندن آیات دیگر آن سوره ها اشکال ندارد.
آیت الله مکارم:
خواندن یکی از آیات سجده حرام است. ولی خواندن غیر آیه سجده از سوره سجده مانعی ندارد.
آیات عظام خوئی، گلپایگانی، صافی، سیستانی و تبریزی:
خواندن هر یک از آیات دارای سجده واجب حرام است.
آیات عظام امام خمینی، بهجت، فاضل، نورى:
افزون بر آیات سجده دار، باید از خواندن کل این چهار سوره نیز اجتناب شود.
آیت الله وحید:
افزون بر آیات سجدهدار، بنا بر احتیاط واجب باید از خواندن کل این چهار سوره نیز اجتناب شود.
آیت الله شبیری:
خواندن آیات سجده حرام است. خواندن آیات دیگر سوره ای که آیه سجده دارد، احتیاطا جایز نیست.
تبصره: در احتیاط های واجب می توان به مرجعی رجوع کرد که در همان موضوع فتوا داشته باشد.
حکم قرائت قرآن شخص جنب:
https://eitaa.com/pasokhha/734
#احکام #پاسخگویی
#موعظه_حسنه
مرکز پاسخگویی موعظه |@pasokhha
⭕️امیرالمؤمنین(ع) در سخن بزرگان و دانشمندان
👤نویسیان (دانشمند مسیحی):
"اگر امام علی(ع) این خطیب با عظمت و این گویندهی زبر دست، امروز در همین عصر بر منبر کوفه مینشست، شما میدیدید که مسجد کوفه با آن همه وسعت، از مردم مغرب زمین و دانشمندان جهان برای استفاده از دریای خروشان علم علی(ع) موج میزد."
👤دکتر بولس سلامه (ادیب و حقوق دان بزرگ مسیحی):
"علی(ع) به مقامی رسیده است که یک دانشمند او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب میبیند، و یک نویسنده برجسته از شیوه نگارش او پیروی میکند، و یک فقیه همیشه بر تحقیقات و ابتکارات او تکیه دارد. علی(ع) در قضاوتهای خود استثنایی قایل نمیشد و به طور مساوی آنچه را که شایسته بود حکم میکرد و تفاوتی میان ارباب و بنده نمیگذاشت."
👤لامنس (خاورشناس معروف بلژیکی):
"برای علی(ع) این بس که تمام اخبار و معارف اسلامی از او سرچشمه میگیرد. همه علما و دانشمندان اخبار و احادیث خود را برای اعتبار به او میرسانند. علمای اسلام از مخالف و موافق مفتخرند که گفتار خود را به علی(ع) مستند کنند؛ چه گفتار او حجیت قطعی داشت و او دروازهی شهر علم بود."
#امام_علی
#شهادت_امام_علی
#ماه_رمضان
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
دعای روز بیست و سوم ماه مبارک #رمضان 👆
#شب_قدر
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze23.mp3
4.04M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
#جزء_بیست_و_سوم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
.
❌هشدار❌
مشترک گرامی!
مهلت استفاده از یک ماه سرویس
هدیه رحمت خاص مهمانی درون شبکه خداوندی؛
یکشنبه۴خردادبه پایان می رسد
واز آن پس عبادات بانرخ عادی محاسبه خواهد شد؛
شیطان ازغل وزنجیرآزادمی شود،
ثواب خواندن یک آیه برابرهمان آیه،نه یک ختم قرآن است،
خواب یعنی خواب،نه عبادت،
ونفس کشیدن یعنی نفس،ونه تسبیح...:)
مشترک محترم!فقط چند روز دیگر فرصت دارید!!!!!
#تلنگر
🦋---°•🍃🌹🍃•°---🦋
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💠 اول سال ، شروعی دوباره 🌹🌸
🔻امام صادق علیه السلام:
رأسُ السّنةِ لَیلَةُ القَدرِ یُکتَبُ فیها ما یَکونُ مِنَ السّنةِ إلىَ السّنَةِ
✳ شب قدر، اول سال است.
در آن شب آنچه از این سال تا سال آینده خواهد شد، نوشته میشود.
📚 وسائل الشیعه، ج ۷، ص ۲۵۸
#شب_قدر
#رمضان
#تلنگر
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸فردای #شب_قدر مثل شب قدر است
ابن عمیر از هشام بن حکم از امام صادق نقل میکند که فرمودند:
«شب قدر در هر سال وجود دارد و روز آن مانند شب آن است؛
لَیْلَةُ الْقَدْرِ فِی كُلِّ سَنَةٍ وَ یَوْمُهَا مِثْلُ لَیْلَتِهَا.» (وسائل الشیعة، ج10، ص359)
🌹 امام صادق علیهالسلام در جایی دیگر فرمودند:
«صبح روز شب قدر مثل شب قدر است؛ پس عمل کن و تلاش و کوشش کن؛
رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: صَبِیحَةُ یَوْمِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ مِثْلُ لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَاعْمَلْ وَ اجْتَهِدْ.» (الأمالی( للصدوق)، النص، ص654)
#رمضان
جامونده ها بسم الله
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_نوزدهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را
#پارت_بیستم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
عبدالله نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: «من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. میترسم بابا دوباره عصبانی شه. » و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: «الهه جان! پاشو بریم دیگه.
اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد. » دلم برای این همه مهربانیاش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «تو برو، منم میام. » از جا بلند شد و دوباره تأ کید کرد: «پس من برم، خیالم راحت باشه؟ » و من با گفتن «خیالت راحت باشه! » خاطرش را جمع کردم.
او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم. مادر با دیدن چهره ی به غم نشسته ام، صورت در هم کشید و با مهربانی
به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری میکنی؟ » از کلام مادرانه اش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک
کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم. مادر مقابلم نشست و ادامه داد:
«هرچی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه! » لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمیکردم! » و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر میکنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟»
از اینهمه مهربانی اش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا میکنه
که بیا و ببین! » و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمیخواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی
میخواد. »
خوب میدانستم مادر هم میخواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمیکرد و تنها برای خوشبختیام به درگاه خدا دعا می کرد. با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظه ای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت. نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب میدید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه میکردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ میزد که حضورش را در برابرم احساس میکردم و میدانستم که به دردِ دلم گوش میکند.
نمیدانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد، در پیش گاهش بازگو کرده و از قدرت بی منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانهمان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است!
ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش
میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد. جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درِگوشی که در مورد خواستگار
امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق
پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را
آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمهای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد.
نگاهها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید: «چی شده؟ » عبدالله
همچنانکه در طبقات کمد به دنبال چیزی میگشت، پاسخ داد: «آقا مجیده! آچار میخواد. میگه شیر دستشویی خراب شده. » که مادر با ناراحتی سؤال کرد:
«اونوقت تو این بنده خدا رو دمِ در نگه داشتی که براش آچار ببری؟ »
عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید: «خُب چی کار کنم؟ » مادر از جا بلند شد و در حالیکه به سمت چوب لباسی میرفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد:
«بوی غذا تو خونه پیچیده، تعارف کن بیاد تو!
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_بیستم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی عبدالله نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و به خیال اینکه ت
#پارت_بیست_و_یکم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهرهام انداختم. صورتم از شدت گریه های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمانِ پُف کردهام، به سرخی میزد. دوست نداشتم او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز میگشتم. چند دقیقه ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت: «فکر کنم روش نمیشه بیاد تو! » و حرفش تمام نشده بود که بلاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام کرد و با نجابت همیشگی اش آغاز کرد:
«شرمنده! نمیخواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود... » که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد: «حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل پسرم میمونی. » در برابر مهربانی مادر، صورتش به خندهای ملیح گشوده شد و با گفتن «خیلی ممنونم! » سر سفره، جایی که عبدالله بین خودش و محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای عادلی داد و گفت: «شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله. »
که لبخندی زد و جواب داد: «اختیار دارید حاج خانم! اتفاقاً غذاهای بندر خیلی خوشمزه اس! » محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: «با ترشی بخور،
خوشمزهترم میشه! » سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: «حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟ » از این سؤال محمد، خندید و گفت: «هنوز
نه، راستش یه کم سخته! » ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه میگرفت، با شیطنت جواب داد: «باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده! »
و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: «وضع کار چطوره آقا مجید؟ » و او تنها به گفتن «الحمدالله! » اکتفا کرد که پدر دوباره پرسید: «از حقوقت راضی هستی؟ » لحظهای مکث کرد و سپس با صدایی آ کنده از رضایت پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا. » که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: «محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف میزد! اگه همسایه مون نبود، خیال میکردم پسر امیر کویته! »
محمد لقمهاش را قورت داد و متعجب پرسید: «کی رو میگی؟ » و ابراهیم پاسخ داد: «همین لقمه ای که عیال بنده گرفته بود! » زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هاله ای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خُرده های غذا را از روی پیراهن ساجده جمع میکرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: «من چه لقمه ای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم. »
محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: «قضیه چیه؟ » ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه. » جمله ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی آنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند.
شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی
که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود.
نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم.
انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟ » و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونه تون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس! »
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸طاعات و عباداتتون قبول
امشب بخاطر اینکه در شبهای قدر پارت های رمان رو ارسال نکرده بودیم
دو قسمت گذاشتیم
👆👆👆
ارسال پاسخ مشاوره ها نیز بخاطر ایام عزاداری شهادت حضرت امیر المومنین علی علیه السلام و #شب_قدر انجام نشد که از فردا مجددا شروع به ارسال پاسخ های مشاوره می کنیم