eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح روز هفتم فرا مى رسد. مى توان به راحتى پيش بينى كرد كه امروز روز سرنوشت سازى است. امروز اوّلين روزى است كه لشكر اسلام با لشكر يهود رو در رو مى شود. نگاه كن! چوپان يهودى با گلّه گوسفند به اين سو مى آيد. او اينجا چه مى خواهد؟ من به سوى او مى روم و به او مى گويم: ــ اينجا اردوگاه لشكر اسلام است، براى چه به اينجا آمده اى؟ ــ مى خواهم محمّد را ببينم، همان كه شما او را پيامبر خدا مى دانيد. ــ با او چه كار دارى؟ ــ مى خواهم سخن او را بشنوم و ببينم حرف او چيست؟ ــ چطور شد اين تصميم را گرفتى؟ ــ من يهودى هستم و سال هاست كه چوپانى مى كنم. بزرگان يهود به من گفته بودند كه محمّد شخصى ستمكار است; امّا اين مدّت با اين كه يارانش گرسنه بودند هيچ كس به گوسفندان دست درازى نكرد. آيا چنين شخصى مى تواند ستمكار باشد؟ من خودم ديدم كه يك سياه پوست مثل من اذان گوى اوست. او بين سياه و سفيد فرقى نمى گذارد. خبر آمدن اين چوپان به پيامبر مى رسد. دستور مى دهد تا او را به خيمه اش ببرند. چوپان وارد خيمه پيامبر مى شود، سلام مى كند و مى نشيند. پيامبر با محبّت و فروتنى به او جواب مى دهد. چهره نورانى پيامبر او را مجذوب خود كرده است. او سؤال مى كند و جواب مى شنود. آرامشى وصف نشدنى را تجربه مى كند. اشك در چشمانش حلقه مى زند. لحظه اى فكر مى كند و سرانجام مسلمان مى شود. خوشا به حال او كه اين چنين راه سعادت را مى يابد. اكنون او رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "اين گوسفندان در دست من امانت هستند با آنها چه كنم؟". پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد: "اى جوان! اين گلّه، امانتى است كه در دست توست. برو امانت خود را تحويل بده و بعداً به اينجا بيا". او سخن پيامبر را قبول مى كند و گلّه گوسفندان را به سوى قلعه حركت مى دهد. من خيلى نگران هستم، چون نگهبانان از بالاى قلعه ديدند كه اين جوان پيش پيامبر رفت. نكند وقتى او نزديك قلعه بشود خطرى او را تهديد كند! براى اين جوان تازه مسلمان چه كارى مى توانيم بكنيم؟ بيا از صميم دل براى او دعا كنيم. 🧡🧡🧡🧡❤️🧡🧡🧡🧡 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
سال ها پيش استادى داشتم كه براى من تورات مى خواند. نسخه اى از تورات اصلى به دست او رسيده بود. او برايم مى گفت كه علماى يهود تورات را تحريف كرده اند. يك روز او مرا صدا زد و به من خبر داد كه مرگش نزديك است. سپس صفحه اى از تورات را به من نشان داد و گفت: اين صفحه را بخوان. من شروع به خواندن آن كردم. در آن صفحه، نشانه هاى آخرين پيامبر خدا نوشته شده بود. آن نشانه ها آن قدر واضح بود كه وقتى من آن صفحه را خواندم خيال كردم پيامبر موعود را مى بينم. اشك در چشمان استادم حلقه زد، بعد دست مرا گرفت و كنار درخت خشك شده اى برد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا از اينجا عبور خواهد نمود و زير اين درخت خواهد نشست. اين درخت سال هاست كه خشكيده است، وقتى آخرين پيامبر زير آن بنشيند اين درخت، سبز خواهد شد و برگ هاى تازه خواهد داد. اين معجزه اى خواهد بود تا تو بتوانى او را بشناسى. يادت باشد كه سلام مرا به او برسانى. اكنون سال هاست كه من منتظر آمدن پيامبر موعود هستم. هر وقت كاروانى از مكّه به اينجا مى آيد به جستجوى او هستم. من امروز از بالاى بلندى، چشم به راه دوخته بودم. شما را ديدم كه به اين سو مى آييد. حسّى به من مى گفت كه امروز گمشده خود را مى يابم. جوانى را در كاروان شما ديدم كه شبيه گمشده من بود. با خود گفتم خوب است او را امتحان كنم. اوّلين نشانه پيامبر اين است كه او هرگز بت پرست نباشد. رو به او كردم و گفتم: اى جوان عرب! تو را به لات و عُزّى قسم مى دهم. او در جواب من گفت: واى بر تو، اى مرد يهودى! نام خدا را رها مى كنى و نام بت ها را به زبان مى آورى! سريع برگشتم و كتاب تورات را در دست گرفتم و آمدم، گاهى نگاه به تورات مى كردم و گاهى نگاه به آن جوان. همه نشانه هاى آن درست بود. اكنون بايد صبر مى كردم تا ببينم معجزه سبز شدن درخت روى مى دهد يا نه. شما بارهاى شتران را باز كرديد و سپس به زير سايه درختان سبز رفتيد; امّا آن جوان به زير همان درخت خشكيده رفت كه استادم نشانم داده بود. به اذن خدا آن درخت سبز شد و در يك لحظه، برگ هاى تازه داد. باور كردن آن سخت بود. اينجا بود كه من بى اختيار شدم و به سوى آن جوان دويدم تا صورتش را ببوسم. ناگهان صدايى بلند شد: "بشتابيد! بشتابيد"، همه به سوى من هجوم آوردند و من فرار كردم. 💜💜💜💜🎄💜💜💜💜 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هرگز يادم نمى رود، در مكّه كه بودم، يكى از برادران به من گفت: به آرزوى خود رسيدم و چهارده سفر به مكّه آمدم. به او گفتم: بگو بدانم، چند بار روى پدر خود را بوسيده اى؟ در جواب گفت: تا به حال چنين كارى را انجام نداده ام. بياييد با هم تصميم بگيريم كه اين عبادت را در جامعه خود زنده كنيم; بياييد فهم خود را از دين اسلام تغيير دهيم. اگر از من دلگير نشوى، اين چنين بگويم، بياييد دوباره مسلمان شويم. به اميد آن روزى كه همه فرزندان، اوّل صبح، صورت پدر و مادر خود را ببوسند و اين گونه به خدا نزديك شوند. آن وقت خداوند چقدر رحمت و بركت خويش را بر ما نازل خواهد نمود. آن وقت چقدر عشق، صفا و صميميّت در خانواده هاى ما به چشم خواهد خورد. آن وقت همه دنيا حسرت عشقى را خواهند خورد كه در ميان ما وجود دارد. من و تو بايد با كمك هم آن فرداى زيبا را بسازيم. از همين الآن شروع كنيم. من قلم را كنار مى گذارم و نزد پدر و مادرم مى روم تا صورت آنها را ببوسم، تو هم كتاب را كنار بگذار و نزد پدر و مادرت برو و روى آنها را ببوس. اگر ديدى كه خجالت مى كشى، اشكال ندارد، من هم دفعه اوّل خجالت كشيدم، امّا راه حلّى براى تو دارم. برگرد و اين كتاب را در دست بگير و اين حديث حضرت على(ع) را براى پدر و مادرت بخوان: "بوسيدن صورت پدر و مادر عبادت است". آنگاه بگو، مى خواهم به اين فرمايش مولايم عمل كنم. باور كن، در اين لحظه كه صورت پدر و مادرت را مى بوسى، قلب مولاى خود را شاد مى كنى. مولاى تو از اين كار تو خيلى خوشحال مى شود. بيا و با يك بوسه، غبار مظلوميّت از چهره سخن مولاى خود بردار! 🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 ﷽ خواننده خوب من! نمى دانم اين سخن چه بود كه اين قدر در مردم اثر كرد. همه آن جوانانى كه با شمشير خود آمده بودند، به سوى خانه هايشان باز مى گردند. ببين كه چگونه اين جوانان، هانى را در زندان تنها مى گذارند و مى روند! آخر چه شد كه اين جوانان، اين گونه خام شدند؟ آنان آمده بودند تا قصر را به آتش بكشند; پس چه شد كه بدون هيچ حركتى به خانه هايشان برگشتند. چيزى كه توانست اين مردم را متفرّق كند و جان ابن زياد را نجات بدهد، زبان شُرَيح قاضى بود. او با اين نيرنگ خود بزرگترين ظلم را به تاريخ نمود. اهل كوفه باور نمى كردند كه شُرَيح قاضى دروغ بگويد; او در زمان حضرت على(ع) قاضى شهر بوده است; او به ظاهر، مردى مؤمن و درستكار است. آرى هر كجاى تاريخ كه دانشمندى مقدّس به خدمت حكومت ظالمى درآمده است، حركت هاى آزادى بخش در آغاز، خاموش شده است. جوانان قبيله مُراد با شنيدن سخنان شُرَيح قاضى باور كردند كه اكنون هانى كنار ابن زياد در كمال آرامش نشسته، گويى كه ابن زياد او را به مهمانى دعوت كرده است و آن دو دارند در كنار هم قليان مى كشند و صفا مى كنند! درست در همان زمانى كه در زندان، خون از سر و صورت هانى مى ريخت، تبليغات كارى كرد كه مردم خيال كردند هانى در كمال عزّت و احترام نزد ابن زياد است. آرى، امروز شُرَيح قاضى، آتش خشم مردم را خاموش كرد; امّا با اين كار خويش آتشى بر افروخت كه تا صبح قيامت خاموشى نخواهد داشت. مگر رياست چند روزه دنيا، چقدرخ ارزش دارد؟ 💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>