eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشيد در حال غروب كردن است، لشكر اسلام بايد همين اطراف باشد. آنجا را نگاه كن، آن سياهى را مى بينى. گويا لشكر اسلام در آنجا اتراق كرده است. عَبّاد اوّلين كسى است كه به سوى پيامبر مى رود. همه نگاه مى كنند، اين مرد عرب كيست كه همراه او مى آيد؟ آنها نمى دانند او جاسوس يهود است. عَبّاد به پيامبر سلام مى كند و مى گويد: "اين مرد عرب را در حالى كه به سوى خيبر مى رفت، دستگير كرديم. او جاسوس يهوديان است و مى خواست خبرِ حركت ما را براى يهوديان ببرد". همين كه سخن عَبّاد به اينجا مى رسد، يك نفر از جا بلند مى شود فرياد مى كشد: "بايد همين الآن اين جاسوس را اعدام كنيم! كسى كه جاسوسى براى يهود مى كند سزايش فقط مرگ است". او كيست كه چنين فرياد مى كشد؟ مگر ما در حضور پيامبر مهربانى ها نيستيم؟ چرا او قبل از اين كه پيامبر سخنى بگويد اين چنين فرياد مى زند؟ آن مرد رو به عَبّاد مى كند و مى گويد: "معطّل چه هستى؟ چرا او را به قتل نمى رسانى؟". عَبّاد در جواب مى گويد: "اى عُمَر! او مى خواسته خبرى را براى يهود ببرد; امّا هنوز كه اين كار را نكرده است. من به او امان داده ام و هرگز او را نمى كشم". اكنون ديگر آن مرد غضبناك را شناختم، او عُمَر بن خَطّاب است و اعتراض دارد كه چرا عَبّاد به يك كافر بت پرست امان داده است!! آخر، وجود يك بت پرست در لشكر اسلام چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ او بايد مسلمان شود و گر نه كشته خواهد شد; زيرا ما الآن در حالت جنگ هستيم. شرايط فعلى ما كاملاً استثنائى است. همه منتظر هستند تا پيامبر سخن بگويد، پيامبر رو به عَبّاد مى كند و مى گويد: "اين مرد را تحت مراقبت خود بگير و مواظبش باش". من تعجّب مى كنم. پيامبر حتّى در اين شرايط جنگى، اين بت پرست را مجبور به مسلمان شدن نمى كند. او آزاد است. مى تواند مسلمان باشد، مى تواند بت پرست! آن مرد مى خواست خبر آمدن لشكر اسلام را براى يهود ببرد; اكنون كه عَبّاد به او امان داده است، پس جانش در امان است; البته بايد خود عَبّاد مواظبش باشد تا خطايى از او سر نزند. 🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مى دانم كه خيلى گرسنه اى. ديگر وقت ناهار است. خوب است با هم برويم و غذايى تهيّه كنيم. به سوى بازار مكّه حركت مى كنيم. بشتابيد! حراجىِ گردنبند! گردنبند استخوان خرگوش! اين صداى يكى از فروشندگان است. جلو مى رويم. عدّه زيادى در حال خريدن اين گردنبندها هستند. آن مادر را نگاه كن، گردنبندى از استخوان خرگوش براى فرزند خود خريده است! تو خيلى تعجّب مى كنى. مگر طلا و جواهر در اين سرزمين نيست كه اين مردم استخوان خرگوش را مى خرند؟ اين گردنبندها حكايتى دارند. اين مردم اعتقاد دارند كه غول ها به انسان حمله كرده و هر روز، يك نفر را به عنوان قربانى به قتل مى رسانند. آيا تو از غول ها نمى ترسى؟ غول ها خيلى خطرناك هستند. تو بايد استخوان خرگوش به گردن خود آويزان كنى تا از شرِّ غول ها در امان بمانى. براى اينكه از سحر و جادو در امان بمانى بايد گردنبندى از استخوان خرگوش داشته باشى! فكر مى كنم كه در اين سرزمين، قيمت استخوان خرگوش از قيمت جواهرات بيشتر باشد! 🔺🔺🔺🔺🔶🔺🔺🔺🔺 @shohada_vamahdawiat @hedye110
همه شاگردان دور استاد حلقه زده اند، يكى با صداى زيبا، قسمتى از آيه 30 سوره بقره را مى خواند: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ...): وقتى كه فرشتگان به خدا گفتند: ما تو را تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم. اكنون استاد چنين سخن مى گويد: فرشتگان هم عبادت خدا را به جا مى آورده و نماز مى خوانند، البتّه نماز هر گروه از فرشتگان با نماز گروه ديگر فرق مى كند، مثلاً نماز فرشتگان آسمان اوّل، اين است كه به سجده بروند. اين مطلب در حديثى از پيامبر آمده است. امروز مى خواهم حديثى را براى شما بگويم كه آقاى سعيدبن جُبير آن را نقل كرده است، گوش كنيد: يك روز، عُمَر به مسجد مى رفت تا مثل همه مسلمانان در نماز جماعت شركت كند. همه مردم از خانه هاى خود بيرون آمده بودند تا به مسجد بروند و پشت سر پيامبر نماز بخوانند. عُمَر وقتى به مسجد مى رفت، نگاهش به مردى افتاد كه در گوشه اى نشسته بود. عُمَر به او گفت: موقع نماز است و هنوز اينجا نشسته اى؟ آن مرد در جواب گفت: كار خوب من براى تو چه فايده اى دارد؟ تو اگر كار خوبى داشته باشى، براى خودت خوب است! عُمَر ناراحت شد و او را كتك زد، بعد از آن، عُمَر به مسجد رفت و با پيامبر نماز خواند. وقتى نماز تمام شد، عُمَر نزد پيامبر آمد و ماجراى آن مرد را تعريف كرد. پيامبر به او سخنى گفت، عُمَر فكر كرد بايد تا آن منافق را به قتل برساند، براى همين با عجله از جاى خود برخاست تا نزد آن منافق برود. پيامبر عُمَر را صدا زد و گفت: "اى عُمَر! بازگرد! همانا غضب و خشم تو، مايه عزّت اسلام است، خشنودى تو، همان حكم خداست! اى عُمَر! خدا نيازى به نماز انسان ها ندارد، در آسمان ها، فرشتگان همواره مشغول نماز هستند و خدا را عبادت مى كنند. عُمَر به پيامبر گفت: اى پيامبر! نماز فرشتگان چگونه است؟ پيامبر سكوت كرد و به او جوابى نداد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و به پيامبر چنين گفت: "اى پيامبر! به عُمَر سلام برسان و به او خبر بده كه نماز فرشتگان هر آسمان با آسمان ديگر تفاوت دارد، نماز فرشتگان آسمان اول، سجده مى باشد، نماز فرشتگان آسمان دوم، ركوع مى باشد...". وقتى سخن استاد به اينجا مى رسد، او بحث را تمام مى كند، گويا او خسته شده است. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
🌷 🎗 اكنون لحظه بازگشت است ! پيامبر بايد هفتاد هزار حجاب را پشت سر بگذارد تا دوباره به جبرئيل برسد. اما پيامبر از هر حجاب كه مى گذرد صدايى را مى شنود: اى محمد ! على را دوست داشته باش ! همسفرِ خوب من، اكنون ديگر مى دانى كه چرا پيامبر ما، اين قدر به حضرت على(ع) عشق و علاقه مىورزيد، زيرا در شب معراج، خداوند هفتاد هزار بار به او توصيه كرده است كه محبّت على(ع) به دل داشته باش. عزيزم، مى دانم كه اشكِ شوق در چشمت حلقه زده است، همانطور كه وقتى من اين سطرها را برايت مى نوشتم اشكم جارى شد. وقتى كه انسان اين مطالب را مى خواند تازه مى فهمد كه عشق چه مولاى عزيزى را به دل دارد ! جبرئيل در انتظار پيامبر است. و پيامبر از آخرين حجاب هم بيرون مى آيد. جبرئيل خطاب مى كند: دوست من، خوش آمدى، بگو بدانم ميان شما و خدا چه گذشت؟ پس پيامبر مقدارى از آنچه گذشته بود را براى جبرئيل مى گويد. جبرئيل از آخرين سخن خدا سؤال مى كند. و پيامبر فرمود كه آخرين سخن خدا اين بود: "اى ابا القاسم، خوش آمدى، خوشا به حال تو و پيروان تو". و جبرئيل عرضه داشت: خدا تو را "ابا القاسم" خطاب كرد چرا كه تو روز قيامت، رحمت را بين بندگان تقسيم مى كنى. آرى ! قاسم يعنى تقسيم كننده ! ابا القاسم، كسى است كه روز قيامت، مهربانى خدا را ميان بندگان تقسيم مى كند ! و جبرئيل افزود: گوارايت باد اى دوست من ! به خدا قسم آنچه خدا به شما عنايت كرد به هيچ كسى قبل از تو نداده است. و اكنون جبرئيل و پيامبر با هم به سوى "سدره منتهى "مى روند. آنجا چه خبر است؟ فرشتگان ايستاده اند و همه به پيامبر تبريك مى گويند. تبريك به پيامبر به خاطر اينكه جانشين او معيّن شده است و خداوند او و على(ع) را مورد كرامت خود قرار داده است. و پيامبر آسمان ها را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد و به سوى زمين مى آيد. به هر آسمانى كه مى رسد اهل آن آسمان مى گويند: وقتى به زمين بازگشتى، سلام ما را به على و شيعيان او برسان. و تو كه اين كتاب را تا به اينجا خواندى، بدان اين كتاب، وسيله اى شد تا آن سلام اهل آسمان ها، امروز به تو برسد، چرا كه در اين كتاب، سخنان رسول خدا را شنيدى و خواندى. پيامبر ديگر به نزديكى هاى شهر مكه رسيده است. ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است. پيامبر مى خواهد از جبرئيل، خداحافظى كند. آيا پيامبر از جبرئيل تشكر مى كند؟ پيامبر به او مى فرمايد: آيا كارى دارى كه من آن را انجام دهم ! خوب دقت كن، جبرئيل در اين سفر دور و دراز، همراه پيامبر بوده است و اكنون مى خواهد مزد خود را از پيامبر بگيرد. به نظر شما او چه مزدى از پيامبر مى گيرد؟ جبرئيل مى گويد: حاجت من اين است كه سلام مرا به خديجه برسانى. عجب، سلام به حضرت خديجه(س) اين قدر ارزش دارد ! خوبِ من، يادت باشد وقتى كه به مكه سفر كردى به قبرستان "ابو طالب" برو و به خديجه كبرى(س) سلام بنما (چرا كه قبر آن بانوى بزرگ اسلام آنجاست). جبرئيل به آسمان بر مى گردد. و چون پيامبر با حضرت على(ع) روبرو مى شود به او مى فرمايد: على جان، آيا تو را بشارت بدهم؟ حضرت موسى و عيسى و همه انبياء الهى(عليهم السلام)، در مورد تو سخن مى گفتند و توصيه تو را به من مى كردند ! و اينجاست كه حضرت على(ع) اشك شوق مى ريزد و چنين مى گويد : حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد ! نگاه به دست پيامبر كن ! دو "صحيفه" مى بينى ! آرى، دو ليست كه پيامبر از آسمان آورده است. اينها سوغاتىِ شب معراج است كه خدا به پيامبر داده است. بر روى يكى از آنها نام اهل بهشت نوشته شده است و بر روى ديگرى نام اهل جهنم. پيامبر آنها را به حضرت على(ع) مى دهد... آرى، به راستى كه حضرت على(ع) قسيم النار و الجنة، تقسيم كننده بهشت و جهنم مى باشد. اكنون، حكايت معراج پيامبر را به پايان مى بريم. بار خدايا ! پایان💐❤️ ○○○○○☆☆☆○○○○○ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 💜💧💜
آيا مى دانى "حديث قُدسى" يعنى چه؟ سخن هايى كه خدا با بندگان خود دارد دو نوع است: الف) آنچه در قرآن به پيامبر اسلام نازل شده است. ب) آنچه كه بر پيامبر وحى شده امّا جزء قرآن نمى باشد. به اين سخنانى كه جزء قرآن نيست، حديث قدسى مى گويند. امروز مى خواهم شما را با يكى از اين حديث هاى قدسى آشنا سازم: آگاه باشيد كه خانه هاى من در روى زمين مسجدها مى باشند. چگونه وقتى انسانها به آسمان نگاه مى كنند، ستارگان را مى بينند كه نورافشانى مى كنند، همين طور وقتى فرشتگانِ من به زمين نگاه مى كنند مساجد را مى بينند كه نورافشانى مى كنند. خوشا به حال بنده اى كه در خانه اش وضو بگيرد و مرا در خانه ام زيارت كند! دوست من! هر وقت براى ما مهمان بيايد، از او پذيرايى مى كنيم، چرا كه مهمان احترام دارد. وقتى كه ما به مسجد مى رويم، مهمان خدا هستيم و بر صاحب خانه لازم است كه از مهمان خود پذيرايى كند. شما فكر مى كنيد كه آيا خدا از مهمان خود پذيرايى نمى كند؟ تو كه به مسجد مى روى، زائر خدا هستى. تو مى روى تا مهربانى او را در آغوش بگيرى; تو مى روى تا در سايه رحمت او آرام بگيرى; تو با اميد به لطفِ صاحب خانه، قدم به اين خانه مى گذارى. خدا به زائر خانه خويش با مهربانى مى نگرد و رحمتش را بر او نازل مى كند.🌹🌹🌹🌹 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 مسلم در اين مدّت كوتاه توانسته است، فضاى كوفه را به گونه اى آماده كند كه حتّى امير كوفه هم مخالفت كردن در مقابل قيام امام حسين(ع) را گناه مى داند. خبر سخنرانى نُعمان به گوش مسلم مى رسد و او به اين نتيجه مى رسد كه شرايط از هر جهت آماده است. از آن طرف، مردم گروه گروه به نزد مسلم مى روند و با او بيعت مى كنند. آيا مى دانيد تاكنون چند نفر با مسلم بيعت كرده اند؟ ديگر چه شرايطى بهتر از اين مى تواند باشد؟ هجده هزار نفر با او بيعت كرده اند. امروز، دهم ذى القعده سال شصت هجرى مى باشد و مسلم سى و پنج روز است كه در شهر كوفه است. اكنون ديگر لحظه موعود فرا رسيده است. مسلم قلم در دست مى گيرد. او مى داند كه امام حسين(ع) در مكّه، منتظر رسيدن نامه اوست. قرار بر اين شده است كه مسلم پس از بررسى اوضاع شهر كوفه، نامه اى براى امام خويش بفرستد و او را از شرايط اين شهر، باخبر كند. او در اين نامه خطاب به امام اين چنين مى نويسد: هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، هر چه زودتر به سوى كوفه بشتابيد! مسلم اين نامه را به يكى از يارانش مى دهد تا هر چه سريعتر آن را به امام حسين(ع) برساند. چرا مسلم در نامه خود از امام مى خواهد كه با عجله به سوى كوفه بيايد؟ مسلم مى داند، اكنون بهترين شرايط براى قيام، فراهم شده است; بيعت هجده هزار نفر و سياست صلح آميز امير كوفه! اكنون بايد هر چه زودتر از اين شرايط بهره بردارى كرد. قبل از اينكه يزيد از خواب خويش بيدار شود، بايد كوفه را تصرّف كرد; زيرا قلب جهان اسلام در كوفه مى تپد. 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>