فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مدرس دوره مدیران تشکل های دخترانه کاشان
🔹حجه الاسلام مهدوی ارفع
📌رئیس مجمع ملی تشکل های فرهنگی. تبلیغی و جهادی
📌کارشناس سیما در شبکه امید
📌مسئول نهضت نهج البلاغه خوانی کشور
📌روای برتر دفاع مقدس
📌استاد تربیتی و تشکیلاتی جامعه ایمانی مشعر و عمار
______________
👌با حضور سایر کارشناسان کشوری و شهرستان
🔹زمان: پنج شنبه ۱۲ و ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
ساعت ۷:۳۰ تا ۱۲
__
💳 هزینه دوره ۵۰۰ هزار تومان با تخفیف ویژه فرهنگی هر نفر ۱۰۰ تومان
💶جهت واریز مبلغ دوره:
۵۸۹۲۱۰۱۴۷۶۵۵۲۴۰۷
بنام فاطمه عنایت فینی
📸پس از ارسال عکس پرداخت ثبت نام قطعی خواهد شد .
⏳مهلت ثبت نام ۹ مرداد ۱۴۰۲ (غیر قابل تمدید)
_____
📱جهت ارتباط با ادمین کانال به آیدی زیر پیام بدین:
@zahra_1602
📝جهت ثبت نام و اطلاع از جزئیات برنامه و نحوه واریز عضو کانال دختران حاج قاسم شوید👇
کانال هیات جامع دختران حاج قاسم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
گفتمازعشقنشـٰانیبہمنخستہبگـو
گفٺجزعشقِحسین؏'
هـرچہڪہبینۍبدلیست…!🌿
‹ #ڪࢪبلآッ ›
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام
شبتون بخیر
دخترا رمان قبلی رو دیگه ادامه نمیدیم
به جاش رمان #آدم_و_حوا رو در کانال قرار میدیم😍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_اول
غم هجر روي تو ، رفته ز کف قرار دل *
گر ننماییم تو رخ ، واي به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر *
زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
آمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم * ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم * اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
در غم هجر روي تو ، رفته ز کف قرار دل * گر ننماییم تو رخ ، واي به حال زار دل
نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر * ز آن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل
مرده بدم ، زنده شدم ، گریه بدم ، خنده شدم *** دولت عشق آمد و من ، دولت پاینده شدم
خدایا به امید تو💐💫
کف پام به قدري درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم .
کف پام تیر می کشید و دردش رو تا بالای زانوم حس می کردم .
کل کفش فروشی هاي شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیدا کنم .
این کار همیشه م بود .
مگه می شد مارال از خیر خوشتیپیبگذره !
برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار میشه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم .
ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم .
به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو براي عروسیش .
منم که یکی یه دونه خواهر داماد
نمی شد که از همه ي دخترای مجلس سر تر نباشم !
صداي شماتت بار مامان بلند شد :
مامان – آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندي ؟
یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند .
با دلخوري سرم رو به طرفش چرخوندم و گفتم :
من – خوب چیکار کنم ؟ هیچکدوم رو نپسندیدم . بیشتر مدلا قدیمیه .
مامان به حالت تأسف سري تکون داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دوم
مامان به حالت تأسف سري تکون داد .
مامان – چون تو از این مدل کفشا زیاد داري پس یعنی مدلش قدیمیه ؟
با لحن مطمئنی گفتم :
– بله . من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دو
ماه پیش من باشه پس قدیمیه . من
دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر می گردم .
مامان دوباره سري تکون داد و به مغازه ي کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد .
مامان – مارال بریم کفشاي اونجا رو هم ببین . شاید یکی رو
پسندیدي .
" باشه " اي گفتم و دنبال مامان راه افتادم .
بلاخره بعد از اون همه گشتن یه کفش قرمز همرنگ لباسم گیرم اومد .
از خوشحالی روي پا بند نبودم . همونی
بود که می خواستم . یه صندل پاشنه ده سانتی که روش پر از
نگین بود .
روي پاشنه ي کفش هم پنج تا نگین
کار شده بود .
می دونستم با لباسی که انتخاب کردم شب عروسی همتاي عروس
اصلا از همین نگاه ها رو خیره می کنم . از همین نگاه هاي خیره خوشم میومد که دائم دنبال خرید بودم ، اونم مطابق
مد و البته با رنگ هاي خاص .
بیشتر کارام رو انجام داده بودم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت مهدی(عج):
اَکثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُم.
برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود فَرَج و نجات شما است.(کمالالدین،ج٢،ص٤٨٥)
سلام علیکم
دور هم جمع شدیم تا در کانال صُبحِ وِصال برای ظهور امام زمان دعا کنیم و دانسته هامون درباره امام زمان بیشتر بشه و بتونیم ان شاءالله جزو یکی از یاران امام زمان باشیم.
شما هم میتوانید در کانال عضو بشید و ما رو همراهی کنید🌷
صُبحِ وِصال👇
https://eitaa.com/Joinerrr
سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان!
#دردهایی هست
کھ دارویش آمدن شماست ؛
جوابمان کردند #نمیآیی ؟!
[یاصاحبالعصرِوالزَّمان]
+برگردانتظارِاهالیِآسمان :)
اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح المهدی
💚💚🌱💚💚🌱💚💚🌱💚💚
سلام رفقای جان
صبحتون بخیرعزیزان امیدوارم حالتون عالی باشه☺️
نگاه ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها شامل حالتون💐
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مدرس دوره مدیران تشکل های دخترانه کاشان
👌دکتر سعید عزیزی
📌مدرس دانشگاه
📌کارشناس صدا و سیما
📌مشاوره تخصصی نوجوان و جوان
______
👌با حضور سایر کارشناسان کشوری و شهرستان
🔹زمان: پنج شنبه ۱۲ و ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
ساعت ۷:۳۰ تا ۱۲
💳 هزینه دوره ۵۰۰ هزار تومان با تخفیف ویژه فرهنگی هر نفر ۱۰۰ تومان
💶جهت واریز مبلغ دوره:
۵۸۹۲۱۰۱۴۷۶۵۵۲۴۰۷
بنام فاطمه عنایت فینی
📸پس از ارسال عکس پرداخت ثبت نام قطعی خواهد شد .
⭕️⭕️تمدید مهلت ثبت نام ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
___
📱جهت ارتباط با ادمین کانال به آیدی زیر پیام بدین:
@zahra_1602
📝جهت ثبت نام و اطلاع از جزئیات برنامه و نحوه واریز عضو کانال دختران حاج قاسم شوید👇
کانال هیات جامع دختران حاج قاسم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🔰مدرس دوره مدیران تشکل های دخترانه کاشان 👌دکتر سعید عزیزی 📌مدرس دانشگاه 📌کارشناس صدا و سیما 📌مشا
🎯از اینکه این کارگاه با استقبال شما عزیزان مواجه شده است خرسندیم
😍به پیشنهاد شما تاریخ ثبت نام تمدید شد !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سوم
بیشتر کارام رو انجام داده بودم. مونده بود تحویل گرفتن لباس از خیاط و هماهنگ کردن ساعت با آرایشگاهم.
می خواستم براي شب عروسی موهام رو رنگ کنم .
کلی برنامه داشتم براي اون شب .
دائم هم غر می زدم که
" چرا باید عروسی جدا باشه ؟ مگه مردا می خوان فامیلای با
حجاب عروس رو بخورن که مجلس رو جدا
گرفتن ؟ خوب اونا که می تونن چادر سرشون کنن ! "
به نظرم خیلی حیف بود من این همه خرج کنم و حسابی خوشگل
بشم ، بعد پویا نتونه من رو ببینه .
از اول براي دعوت از پویا دو دل بودم .
چون مجلس جدا بود و
نمی تونستیم همدیگه رو ببینیم یا حتی با هم برقصیم .
ولی آخر سر تصمیم گرفتم که دعوتش کنم .
به قول معروف تا چند روز بعدش می خواستم بهش
جواب مثبت بدم و زنش بشم.
گرچه که خودش هنوز خبر نداشت من چه تصمیمی گرفتم .
نمی خواستم به این زودي بهش جواب مثبت بدم
و خودم رو گرفتار کنم .
می دونستم به محض اینکه بهش جواب
مثبت بدم آزادیم مختل می شه .
هیچ وقت دلم نمی خواست براي رفت و آمدم یا کاري که می کنم
به کسی جواب پس بدم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهارم
هیچ وقت دلم نمیخواست برای رفت و آمدم یا کاري که میکنم به کسی جواب پس بدم.
ومیدونستم بله گفتن به پویا مثل تموم زناي دیگه باید همه ي کارام رو با
اطلاع نامزد محترم انجام بدم .
لباس و کفشم رو آماده روي تختم گذاشتم تا به محض برگشت از آرایشگاه بپوشم و با مامان و بابا راهی خونهي عروس بشیم که قرار بود مراسم عقد اونجا برگزار بشه .
دوباره زیر لب به خاطر جدا بودن عروسی غرغر کردم که با یادآوري صورت معصوم و زیباي رضوان ، حرفم رو
خوردم و لبخند زدم .
می دونستم تو لباس عروس و اون آرایش و گریمی که رو صورتش نقش می بنده زیباتر و معصوم تر می شه .
عروسی که به مدد پدرش که برادرم - مهرداد - رو از پدرم
خواستگاري کرد ؛ شد عروسمون .
هیچوقت قیافه ي مهرداد رو از یاد نمی برم اون روزي که بابا
اومد خونه و ماجرا رو براش گفت .
از قضا رضا برادر رضوان یکی از همکاراي مهرداد بود
.
رضوان هم چندباري که رفته بود پیش برادرش مهرداد
رو دیده بود .
به قول خودش اوایل کار داشت و براي انجام کارش
به محل کار برادرش رفت و آمد می کرد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀
🌷عهد میبندم قاسمت بشم🌷
💢اجتماع بزرگ نوجوانان حسینی شهرستان کاشان 💢
🏴همایش عظیم احلی من العسل 🏴
🔸همراه با قرعه کشی کربلای معلی
🔹با اجرای مادحین نوجوان اهل بیت
🔸بااجرای دکلمه ویژه مراسم توسط تشکل بزرگ دختران حاج قاسم
🔹ویژه جوانان و نوجوانان سراسر شهرستان با پرچم و نوای عاشورایی 🔹
🕐زمان:چهارشنبه یازده مردادماه/ساعت:۲۰:۰۰شب
🕌مکان:خ شهید بهشتی _مجموعه فرهنگی ورزشی شهدای بسیج (سالن سپاه)
💢منتظرتون هستیم بیایدتا به دنیا نشون بدیم نسل حضرت قاسم همچون کوه استوار ایستاده است💢
🔰انتشار حداکثری🔰
#قرارگاه_فرهنگی_مذهبی_قاسم_ابن_الحسن
#شهید_فهمیده_شهرستان_کاشان
#تشکل_بزرگ_دختران_حاج_قاسم
#نسلحسینی
〰❁🍃❁🌹❁🍃❁〰
ما رو در ایتا دنبال کنید :https://eitaa.com/Yahsin128
قرارگاه جامع فرهنگی مذهبی قاسم ابن الحسن
〰❁🍃❁🌹❁🍃❁〰
🚩ثبت نام دختران :
@F_eslamitabar
مارو در ایتا دنبال کنید:
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هیات جامع دختران حاج قاسم کاشان
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
✍ عاشق اگر.... عاشق باشد؛
یادگار محبوبش نیز،حال دلش را خوب می کند!
❣میدانی؛
ندیده عاشقت شده ايم!
و عاشق صبح، که عجیب بوی تو را می دهد؛
💓الیس الصبح بقریب؟
#سلام تنها طلوع حقیقی زمین
🤲 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
‹🖤💭›
حضرتآقا
تویخونہیکیاز
شھدابودنکہیکیمیگہ:
- هدفهمہیبچہهاشھادتاست!
حضرتآقاهمفرمود:
هدفتانشھادتنباشد؛هدفتان
انجامتڪالیففوریوفوتیباشد
گاهیاوقاتهستکہاینجورتڪلیفی
منجربہشھادتمیشود؛گاهیهمبہشھادت
منتفینمیشود . . .:!)
#کلام_یار
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_هفتم
طاقتنياوردم ديگر. اشك نشسته بود پشت پلكهايم و غرورم اجازه نميداد بپذيرم
حاجقاسم را كسي زده باشد، غرورم له ميشد وقتي شاهرخ مويه ميكرد. غريدم:
به ولاي علي درست نگي چي شده خودمو ميكشم... حرف بزن... بگو چه
خاكي به سرمون شده شاهرخ!
فريادهايم هم شاهرخ را آرام نكرد و هق هقش بيشتر شد و من از ميان صداهاي
بريده بريدهاش تلاش ميكردم بفهمم:
حاجيمونو زدن... سردارمونو زدن... كرمان يتيم شده فرهاد...
من آدم لحظههاي سخت نيستم، آدم تطبيقهايي كه نخواهم. من آدم دل سنگي
نيستم، آدم بي محبتيها...
من آدم هيچچيز نيستم... نميخواهم باشم... مادر زودتر از دستان سلما گوشي را از
دستم كشيد و با فرياد پرسيد:
شاهرخ كيو زدند؟ واي مادر! كدوم حاجقاسم مادر؟
و شاهرخي كه با شنيدن صداي مادر آرامتر ناليد:
سلام مادر حاجقاسممون رو زدند... علمدارمون رو كشتند... يتيمي درد بديه
مادر! همه يتيم شدند... بچههاي كوچيك سوريه و عراق...
من آدم تطبيقهايي كه نخواهم، نيستم... خدايا من بندهات نبودم، گناه كردم،
دنبال هوسم رفتم؛ اما يك چيز را ميفهميدم؛ جوانمردي، آزادگی
یک نفر هم برايم شاهرمز جوانمردي بود؛ حاجقاسم سليماني. اما الآن نميخواهم
بين كلام شاهرخ و اين تك اسم زندگيم تطبيقي اتفاق بيفتد. دلم شور افتاده بود
اما باور نميكرد كه حاجي از تپش افتاده باشد.
گوشي را گرفتم از مادر و فرياد زدم:
شاه... رخ...
حاجقاسمو زدند فرهاد... كاش ميمردم و اين روز رو نميديدم... اي خدا!
گوشي را قطع كردم ميان ضجههاي مادر كه تمام خانه را پر كرده بود:
فداي سرت زندگيم اقا، كجاست خيمهات كه براي تسليت بياييم آقا...
ياصاحبالزمان بميرم براي دلت كه داغ علمدار ديده
مادر لرزان گريه ميكرد و دستاني كه به صورت و پايش فرود ميآورد تا شايد
داغش را بتواند تاب بياورد. ضجه كمترين كارمان بود و ناله و زاري آراممان نمي
كرد.
نميتوانستم باور كنم، زار ميزدم و ميگفتم كه دروغ است حتماً دروغ است... خدايا
سحر زمان استجابت دعاست، يك دعا در عمرم ميكنم و ديگر هيچ؛ او باشد و من
زندگيم نذر سلامتي علمدار رهبرم شود... تا يك شبكة رسمي بياورم. تا صفحه را باز
كنم و تا...
اين... اينا همه دروغگويند. مثل بي بي سي دروغگویند
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم
دوباره موبايلم زنگ خورد. وصل كردم و ناليدم، همراه هم روضه خوانديم و
گريستيم:
اي اهل حرم مير و علمدار نيامد...
تا نيم ساعت كه باور كنم نبودن يك مرد را. تا نيم ساعت كه مرور كنم تمام دروغ
ها و راستها را! رفتم پشتبام، ديش ماهواره را قطع كردم، پرتش كردم توي حياط؛
لعنت بر مني كه پاي انديشههاي اروپا و آمريكايي عمر گذراندم... حاجقاسم را
همينها گرفتند. دست گرفتم به سرم و نشستم ميان تمام برگههاي خاطراتي كه از
عبدالمهدي مغفوري داشتم و گذاشتم سيل اشكهايم خيسشان كند.
مادر توان آمدن نداشت، ماند خانه و كنار سجادهاش.
ما توان ماندن در خانه نداشتيم. در سكوت و سياهي شب كرمان، در سرماي
زمستان سخت شبهاي كوير آمديم گلزار. هيچ خبري نبود، خبر هنوز پخش نشده
بود، هنوز مردم در امنيت از چشمان بيدار حاجقاسم در فراسوي مرزها راحت
خوابيده بودند. همه، راحت زندگيشان را شروع ميكنند و تمام!
تا حاجقاسم بيدار است و يارانش!
من فريادم از نبود حاجي نبود، قاسم كه زياد است از جنس سليمانياش. نگاهم كه
به قبرها افتاد يك لحظه از تمام لحظاتي كه با جان آنها بازي كرده بودم به خودم
لرزيدم. من كنار امنيت آنها، نوجوانيام را به شهوت گذراندم!
كنار جان بر كف گرفتن آنها، پاي ماهواره و شبكههايش روزگارم را سياه گذراندم.
كنار تكه تكه شدن حاجقاسم، تمام مملكت را به نقد كشيدم و...
من حتي يك راهپيمائي، يك رأي، يك... من خيلي كارها نكردم و كردم.
سلما سر گذاشته بود روي مزار عبدالمهدي و زار ميزد. كسي دست گذاشت روي
شانهام، شاهرخ بود و موهاي ژوليده و شانهاي كه سرهايمان را تكيهگاه كرد تا
صداي هق هقمان را تحمل كند.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem