﷽
|ـمحصولات فرهنگۍ خط مقدم|🕊
✨تنها مرکز عرضه گسترده محصولات فرهنگی در کاشان و آران بیدگل
وابسته به مجمع رهروان وصال✨
کانالی پر از هدایای فرهنگی😍
اجناس شهدایی و مناسبتی و قیمت مناسب 🌸
یه سری به کانال ما بزنی خوشحال میشیم 🙋♂
[ https://eitaa.com/joinchat/479658421C9146f8ce68 ]🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عهد میبندم قاسمت بشم
🚩 تا زنده ایم، رزمنده ایم🚩
💠 #استوری| اعلام برنامه شب پنجم
هیئت رزمندگان اسلام کاشان
💢همراه با ویژه برنامه احلی من العسل
اجتماع بزرگ نوجوانان حسینی کاشان
🔸چهارشنبه ۱۱ مردادماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۰
🔸مجموعه فرهنگی ورزشی شهدای بسیج
💯 اطلاع رسانی شود💯
__
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
گاهے نہ گریہآرامت مے ڪند🌼🍃
ونہ خنده
نه فریاد آرامت مےڪند
و نہ سڪوت؛
آنجاست ڪہ
باچشمانےخیس🌸🍃
دستانت را رو به آسمان بلند میڪنے
و میگویے :🌺🍃
#یاطبیـبویاحبیب
🌱
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هدایت شده از هیئت جامع دختران حاج قاسم
❌❌❌
‼️توجه
‼️ توجه
✖️نظر به تعطیلی روزهای پایانی این هفته
⛔️کارگاه پنجشنبه ۱۲ مرداد لغو و در اولین فرصت اجرا خواهد شد
👇👇👇👇👇👇
✅کارگاه ۱۹ مرداد با حضور استاد مهدوی ارفع برگزار خواهد شد .
_________________________
هیات جامع دختران حاج قاسم
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجم
به قول خودش اوایل کار داشت و برای انجام کارش به محل کار برادرش رفت و آمد میکرد.
ولی بعد از اون این دلش بود که وادارش می کرد به هر بهانه اي بره اونجا .
وقتی هم از مهرداد خوشش اومد و دید
نمی تونه مثل دختراي دیگه
راحت بره و حرفش رو به مهرداد بزنه با
پدرش حرف می زنه.
آقاي محجوب هم بعد از یه مدت تحقیق
درباره ي خونواده ي ما و مهرداد ، تصمیم می
گیره با پدرم صحبت کنه .
و یه روز با رفتن به محل کار بابا
مهرداد رو خواستگاري می کنه .
اون روزي که بابا این موضوع رو تو خونه مطرح کرد ، مهرداد
با ابروهاي باال رفته خیره شد به گالي قالی .
مامان دهنش از تعجب باز مونده بود .
بابا لبخند می زد و من از
شدت خنده دلم رو گرفته بودم .
باور نمی کردم یه روزي خونواده اي براي دخترشون برن
خواستگاري .
و تا مدت ها این کار خونواده ي
محجوب شده بود سوژه ي خنده ي من .
گرچه که بعدا با دیدنشون خدا رو شکر کردم که این کار رو انجام دادن .
چون به یقین کسی بهتر از رضوان
نمی تونست عروس خونواده ي ما بشه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
هنوز دلم چشم به راهست
مے پرسم آقام ڪجاست
منے ڪہ دل شڪستم
هنوز به پات نشستم
نذار رها شہ دستم
آقاے من ڪجایے
🤲 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
آیا عمر بن سعد از کسانی بود که با نوشتن نامه، امام حسین(ع) را به کوفه دعوت کردہ بودند؟
پاسخ اجمالی
آنچه از قرائن و گزارشهای تاریخی برداشت میشود آن است که عمر بن سعد از گروه دعوتکنندگان امام حسین(ع) به کوفه نبود:
امام حسین(ع) در روز عاشورا برخی افراد؛ مانند شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، قیس بن اشعث و یزید بن حارث که برای امام(ع) نامه نوشته، ولی اکنون در سپاه عمر بن سعد بودند را مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟![1]
اما در این میان نامی از خود عمر بن سعد نبرد.
در دیگر گزارشهای تاریخی که به نام برخی از نویسندگان نامههای دعوت اشاره شده است، نامی از عمر بن سعد مشاهده نمیشود.[2]
با این وجود، اما با توجه به اینکه در نظام قبیلهای عرب، در بسیاری از موارد، رؤسای قبائل و عشایر، همهکاره و سخنگوی تمام آنان بودند و تعهد آنان، به منزله تعهد کل قبیله و انکار آنان، به منزله انکار تمام افراد قبیله ارزیابی میشد، و اگر رئیس قبیله و یا عشیرهای نامهای برای کسی مینوشت - و مورد اعتراض فردی از آن قبیله قرار نمیگرفت - این بدان معنا بود که تمام آنها راضی به این نامه و این تصمیم میباشند. از همینرو بعد از سخن امام(ع)، عمر بن سعد زبان به اعتراض نگشود که این من نبودم که نامه نگاشتم، بلکه دیگران بودند!
در صورت برخورد با گزارش جدیدی در این زمینه، پرسش را ویرایش خواهیم کرد.
[1]. ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعة الطف، محقق، مصحح، یوسفی غروی، محمد هادی، ص 208، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1417ق.
[2]. «تعداد نامههای کوفیان به امام حسین(ع)»، 121804.
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
اونجا که سهراب سپهری میگه
آرزویم این است، آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست.
همونجارو برات آرزو می کنم...
#دلبر_دوستداشتنی
𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: |♥️♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
مادر اسپند را دور سرم ميچرخاند.
سلما هم كيف را ميدهد دستم.
مادر ميگويد:
قاسم جان، من هيچ اما اين دختر رو چشم به راه نگذاري! زود به زود زنگ
بزن.
دستش را ميبوسم و به سلما ميگويم
شما به جاي اينكه براي من دلت تنگ بشه، درساتو ميخوني.
ميخندد و ميگويد:
شما هم خودتُ تحويل ميگيري، هر جايي رفتي، ريز و دقيق مينويسي!
با قاسم (شاهرخ هم اسمش را گذاشته قاسم) راهي شدهايم سمت روستاهاي اطراف
كرمان. نذر حاجقاسم كردهايم تا برويم و براي مردم از آمريكا بگوييم و راه حاج
قاسم. قسم خوردهام كه ماهوارهها را از بالاي بامها جمع كنم و به جايش پرچم
ايران بزنم. قصة دفاع از حريم ايران را بايد بنويسم...
هزينة عروسيمان شده است كتابهايي كه ميبريم تا ميان مردم پخش كنيم؛
داستان دوستان حاجقاسم است و خودش!
سلما هم جهيزيه را مختصرتر گرفت و بقيهاش شد نذر حاجقاسم.
روز تشييع خيليها آمدند كه بايد زودتر ميآمدند پاي امر خدا و ميايستادند كنار
انقلاب تا دشمن طمع نكند به ميهنمان! من بالاي همان كوه نشسته بودم با
شاهرخ و سروش. كوهي كه مشرف است به مزار شهدا؛ كوه صاحبالزمان. اين چند
روز نه خواب داشتيم و نه خوراك. يكباره حس آرامشي از ما گرفته شده بود كه
هميشه داشتيم و عادت كرده بوديم به بودنش، همين هم باعث شده بود كه قدر و
قيمتش را ندانيم؛ عادتها انسان را دچار غفلت ميكند.
با رفتنش و اين داغي كه تمام كشور را به خيابان كشانده و مشهد و قم و تهران و کرمان را به تپش انداخته.
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_هفتادم
کرمان را به تپش انداخته، نه به خاطر اين است كه امنيتمان رفته؛ امنيت امت
اسلام به امام جامعه است كه سايهاش مستدام است با بودن سليمانيها، اما قصة
علمدار كربلاست و دل قرص حسين و اهل خيام...
سروش وسط سكوتم زمزمه ميكند:
بايد يكي رو بخواد تا براش همه كاري بكنه، شايدم چون يكي رو ميخواد اين
طور همه رو هم شيفتهاش ميكنه! مگه نه فرهاد... خدا چهقدر حاجي را مي
خواسته كه دور حرم مولا و گرد حرم ارباب، پيش امام رضا و بي بي، سوريه و
حرم امامخميني طوافش داده و روي دست چندين ميليون آدم داره مي
چرخوندش. چه كاره بوده كه اشك رهبر دنياي اسلام رو جاري ميكنه... هان
فرهاد؟ خدا خيلي ميخواسته حاج قاسم رو... من چهقدر بي ارزشم... به منم
ميگن مرد؟ هان فرهاد؟
نگاه از سيل جمعيتي كه تمام كرمان را سياهپوش كرده است برنميدارم و آرام مي
گويم:
قدر و قيمت هر كي دست خودشه! يكي مثل من اندازة يه ماشين ميارزه،
يكي قيمتش قدر يه موتوره، يكي خونه، يكي زر و زيور دنيا... همينقدرم توي
چشم مردم ميفته عكسش! حاجي قدر و قيمتش با هيچي حساب نميشد،
چون بيحساب براي خدا بندگي كرد؛ همة زندگيش رو گذاشت مقابل خداوند و
هرچي كه او گفت، انجام داد. اينه كه همة ما هم براش داريم جون ميديم!
چند روزي كه اين بلا برايمان آمد همهاش فكر ميكردم كه چطور دشمن جرأت
كرد چنين غلطي كند؛ خودم ميگويم كه هر وقت مقابل قلدر شيطان صفتي كوتاه
بيايي او وحشيتر ميشود.
مسئولين ردههاي مختلف كه دلشان با مذاكره بود و لبخند به آمريكا ميزدند، و
مردمي كه به اين انديشه رأي دادند... حالا ديدند كه هر چهقدر مقابل ظلم سكوت
و مدارا كني محكمتر ميزند. شايد بايد تمام اجناس آمريكايي را سالها پيش مي
ريختيم داخل خليجفارس، بايد آنتنهاي ماهواره را ميزديم توي صورت خودشان،
بايد تلگرام را هك ميكرديم تا ...
اينها را كه ميگويم سروش لبخند تلخي ميزند و ميگويد:
يكي آمد در خانة ما و گفت بايد حوض وسط خانه رو خراب كنيد. بلايي
سرش آوردم ناپيدا! اونوقت دانشمند ما رو ترور كردند، توي فضاي مجازي
گفتند چرا ميگيد مرگ بر آمريكا!
هستهايمون رو جمع كردند، گفتند چرا ميگيد مرگ بر آمريكا!
تحريم كردند، گفتند چرا ميگيد مرگ...
جنگيدند باهامون، پولامون رو بلوكه كردند، دزديدند، دائم توي ماهواره
تحقيرمون كردند، به رهبرمون فحش دادند، سردارمون رو كشتند،
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_آخر
برو ببین هنوز
يه عده ميگن چرا ميگيد مرگ... چرا از روي پرچم آمريكا رد ميشيد...
ديروز توي محله با يكي دو نفر كه مسخره ميكردند حرفم شد، گفتم: " تو
تعصب نداري، ايراني نيستي، غيرت نداري... بابا يكي بزنه تو گوشت يا چپ
چپ بهت نگاه كنه پدرشو در مياري... آمريكا از روي بدن سردارمون رد شده
تو بازم طرفشو ميگيري؟" گفت: " من با خشونت مخالفم." گفتم: "پس
خودت خواستي!" يكي زدم تو گوشش... شروع كرد به زدن من و فحش
دادن... صبر كردم خالي كه شد، گفتم: " مگه نگفتي با خشونت مخالفي من
كه كاري نكردم فقط يكي بهت زدم، نه كشتمت، نه خونت رو رو سرت خراب
كردم، نه تحقيرت كردم، نه به ناموست تعرض كردم... چرا با محبت و گفتگو
حل نكردي؟ چرا نذاشتي دوتا ديگه هم بزنمت؟..."
من و ما داريم ميرويم تا همين شبههها را براي همه حل كنيم! ماهوارهها و
مجازيجات را آمريكا و اسراييل از روي محبت به ما راه نينداختهاند كه اگر اينطور
بود ما را نميكشتند، ميخواهند من و شما نباشيم و يكي از راههايشان نابود كردن
انديشة ماست. فاسد كردن خيال و تفكر ماست، از بين بردن روح و روان ماست...
ميرويم تا مثل حاجقاسم مدافع حريم ايرانِ مهدي فاطمه باشيم!
پس بدان در بعضي از روزهاي زندگي شما، رحمت الهي بر شما ميوزد؛ پس
خودتان را در معرض اين نسيمها قرار دهيد!
نسيم رحمت من عبدالمهدي بود
فرصت مغتنم زندگي من و شاهرخ عبدالمهدي بود
من هزاران فرصت و نسيم را نديده گرفتم و ضايع كردم!
خودم نخواستم محبت خدا را ببينم، و خدا من را رها نكرد و هزاران بار سر راه من
نشست تا بالاخره با ياري يك شهيد من را دريافت!
شما هم نسيم الهي خود را دريابيد!
⏳پایان
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_ششم
چون به یقین کسی بهتر از رضوان نمیتونست عروس خانوادهي ما بشه.
از همون روزها هم مهرداد که نماز هاش رو یه خط در میون میخوند به خاطر رضوان سعی کرد عقاید و رفتارهاش رو مطابق خواسته ش درست کنه .
و خیلی زود شیفته ي رضوانی شد که حجب و حیاش از همون
روز اول چشم مهرداد رو خیره کرده بود .
***
با اینکه قرار بود کل موهام رو رنگ کنم ولی آرایشگر ماهرم فقط
چند تکه از موهام رو رنگ کرد .
اول به خواست من قرار بود کل موهام به رنگ شرابی در بیاد .
ولی وقتی شیما جون رنگ لباسم رو پرسید نظرم رو ردکرد .
چند تکه از موهام به رنگ قرمز مایل به شرابی در اومد .
اولش خیلی خوشم نیومد ولی وقتی موهام رو حالت داد و به صورت کج مقداریش رو روي صورتم ریخت و چندتا
نگین بزرگ روي موهام زد به انتخابش احسنت گفتم .
اون رنگ با پوست گندمی کمی تیره م خوب هماهنگ بود و بهم میومد .
وقتی تو خونه لباسم رو که مدل ماهی بود تنم کردم ، همراه صندل
هاي پاشنه دارم ؛ حس خوبی پیدا کردم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐
دلبرکا سلام شبتون بخیر
دخترا بیاین ناشناس بحرفیم☺️
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSey9nrMnIVQ7wh93ab3dIGYZiQJcWCNPGlMDCQQ2mYVYw41xQ/viewform?usp=sf_link