eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
917 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – فکر کردم . راستش مسئله اي وجود داره که بهم اجازه نمیده فرصت آشنایی رو به هر دومون بدم . امیرمهدي – می شه بپرسم چه مسئله اي ؟ من – قابل گفتن نیست ‌. امیرمهدي – چرا ؟ محرم نیستم یا ... اینکه من رو قابل نمیدونین براي گفتن . من – این حرفا چیه ؟ راستش ترجیح می دم در موردش حرفی نزنم . امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه ؟ من باید بدونم . چه مشکلی هست که نرگس می گه تا نشنیدي کوتاه نیا ؟ واي از دست نرگس ... بلاخره کار خودش رو کرد . یه جورایی بند رو آب داد . تردید بدي تو دلم موج می زد . از طرفی دلم میخواست بگم تا شاید راه حلی براش پیدا کنیم و از طرفی اصلا روم نمی شد به این راحتی بهش ابراز علاقه کنم . شاید هر پسر دیگه اي غیر از امیرمهدي بود می تونستم راحت تر حرف بزنم . می ترسیدم با ابراز علاقه تو چشمش حقیر بشم . می ترسیدم نپسنده این ابراز علاقه رو . یه وقتایی هست که آدم به قدري تردید داره که دلش می خواد یه نفر بیاد و به طور مستقیم بهش بگه چیکارکنه . وقتی می بینه هیچ کس نیست که بهش کمک کنه ، براي خودش شرایط رو سخت تر می کنه و یه شرط سخت می ذاره . اون لحظه هم من همینطور بودم . براي اینکه بتونم براي خودم توجیهی داشته باشم یه شرط سخت گذاشتم . تو دلم گفتم " اگر اسمم رو بگه ... اگر به اسم صدام کنه ... بهش می گم ... به خدا بهش می گم " می دونستم غیرممکنه امیرمهدي اسم من رو به زبون بیاره . اینجوري براي نگفتن ، دلیل داشتم . یه دلیل غیرموجه که فقط خودم رو راضی میکرد نه هیچکس دیگه اي رو . اما غافل بودم از اذن و خواست خدا که اگر بخواد .. فقط کافیه بگه .. " کن فیکون " امیرمهدي – مارال خانوم ؟ نمی خواین بگین ؟ مثل برق گرفته ها برگشتم و نگاهش کردم ثانیه اي اي از شرطم نمی گذشت . این اسم من رو به زبون آورده بود ؟ اینکار از امیرمهدي بعید بود . حلاوت شنیدن اسمم از زبونش با اون آهنگ صداش که براي من گوشنواز ترین صداي دنیا بود ، باعث شد چشمام رو براي ثانیه اي روي هم بذارم . وقتی پسوند خانم به اسمم می دهی نمیدانی چه حالی میشوم ... کم نیست خانم بودن از دید تو ... دوباره چشم باز کردم و اول نگاهم رو به صورت منتظرش دوختم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 حلاوت شنیدن اسمم از زبونش با اون آهنگ صداش که براي من گوشنواز ترین صداي دنیا بود ، باعث شد چشمام رو براي ثانیه اي روي هم بذارم . وقتی پسوند خانم به اسمم می دهی نمیدانی چه حالی میشوم ... کم نیست خانم بودن از دید تو ... دوباره چشم باز کردم و اول نگاهم رو به صورت منتظرش دوختم . و بعد نگاهم به سمت آسمون کشیده شد . جایی که فکر می کردم خدا حضور داره . و اون لحظه فهمیدم که وقتی تو قرآن می گفت از رگ گردن به بنده ش نزدیک تره یعنی چی ! لبخندي زدم ..... باید می گفتم .... قسم خورده بودم ... آروم زمزمه کردم . من – وقتی کربلا بودي .. وقتی ازت خبري نبود ... وقتی نمیدونستم چی به سرت اومده ... زمین و زمان برام ایستاد ... کاري نمی تونستم انجام بدم ... دستم به جایی بند نبود ... فکر نبودنت مثل خوره افتاده بود به جونم ... اگر بلایی سرت میومد خودم رو می کشتم ... اون روزا نذر کردم ... با خدا قرار گذاشتم اگر سالم برگردي .. اگر زنده باشی .. دیگه نخوامت .. دیگه روز و شب براي دیدنت بهش التماس نکنم ... دیگه نتونستم بیشتر از این ادامه بدم . براي دقایقی نگاهش نکردم . از عکس العملش ترسیدم . ولی وقتی سکوتش رو دیدم ، برگشتم به سمتش ... لبخند روي لباش دلم رو قرص کرد . تند تند نفس می کشید و نگاهش سرگردون بین درختا پیش میرفت . امیرمهدي – دعایتان را اجابت می کند، آنکه آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند ... با لبخند به سمتم برگشت و بدون نگاه به من ادامه داد . امیرمهدي - چه هست در اعجاز حرف هایت و چشمانت ، که معجزه اي بزرگ براي قلب کوچکم شده ! باز هم هاج و واج نگاهش کردم . این خود امیرمهدي بود که این حرفا رو زد ؟ بی اختیار دستم به سمت بازوش رفت . ولی قبلش یکی بهم تشر زد که " حواست باشه " .. گوشه ي آستینش رو گرفتم . برگشت و خیره شد به دستم . امیرمهدي – چیزي شده ؟ من – داشتی چی می گفتی ؟ یه بار دیگه تکرار کن ! امیرمهدي – بازم باورتون نمی شه ؟ من – چه جوري باور کنم کسی مثل تو این حرفا رو بزنه ؟ امیرمهدي – با قلبتون. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – داشتی چی می گفتی ؟ یه بار دیگه تکرار کن ! امیرمهدي – بازم باورتون نمی شه ؟ من – چه جوري باور کنم کسی مثل تو این حرفا رو بزنه ؟ امیرمهدي – با قلبتون . آروم زمزمه کردم . من – قلبم .. به شدت بهت ایمان داره . لبخندي زد . امیرمهدي – از شوق حرفایی که زدین ، نتونستم جلوي احساسم رو بگیرم . واقعیت رو نمی گفتم از ذوقم باید فریاد می کشیدم . من – واقعاً از حرفام ذوق کردی؟ سري تکون داد . امیرمهدی – باورم نمی شد احساسم دو طرفه باشه . به خصوص اینکه احساس شما خیلی پاك و لطیفه . من – اگر بر نمی گشتی دیوونه می شدم . دست برد داخل جیب شلوارش و تسبیحی بیرون آورد . یه تسبیح سبز براق . همونجور که کف دستش بود ، نگاهی بهش انداخت . لبخندي زد و به سمت صورتش برد . کف دستش مانع می شد بفهمم داره عطرش رو به ریه می کشه یا میبوسه . از چشماي بسته ش حس کردم در خلسه ي شیرینی فرو رفته . بعد از چند ثانیه ، چشماش رو باز کرد و تسبیح رو گرفت سمتم . آروم دست پیش بردم و گرفتمش . با شک پرسیدم . من – مال منه ؟ سري تکون داد . امیرمهدي – از کربلا آوردم . همه جا طوافش دادم و متبرکش کردم . دستی به تسبیح کشیدم . من – پس خودت چی ؟ امیرمهدي – دو تا خریدم . یه رنگ و یه شکل . نیت کردم که اگر ... اگر دلامون یکی شد این رو بدم بهتون لبخند رو مهمون لبم کرد . یعنی از اون موقع دوسم داشت ؟ اگر احساس من پاك و لطیف بود پس احساس امیرمهدي رو با چه کلمه اي می شد توصیف کرد ؟ نگاهم مبهوت چشماي پر از حسش شد . چرا حس می کردم در جدال با نگاهشه که به سمتم بر نگرده ؟ هنوزم از نگاه کردن بهم فراري بود ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نگاهم مبهوت چشماي پر از حسش شد . چرا حس می کردم در جدال با نگاهشه که به سمتم بر نگرده ؟ هنوزم از نگاه کردن بهم فراري بود ؟ با تن صداي پایینی گفتم . من – هنوزم از نگاه کردن بهم گریزونی ؟ امیرمهدي – وقتی عنان نگاهم بیفته دست قلبم ، دل کندن از نگاه کردنتون سخت می شه و غیر قابل تحمل . مهارش می کنم که ناخواسته نشه آتیش زندگیمون . سرم رو پایین انداختم . حرفش خیلی با معنی بود . عمق حرفش به معنی این بود که با کنترل نگاه بتونه احساسش رو هم کنترل کنه . گاهی یه نگاه می تونه زندگی آدم رو به باد بده . مثل نگاه خیره اي که منجر می شه به یه رابطه ي نادرست .....که قطعاً مثل تب تند ، زود به عرق میشینه . و بعدش میشه یه عمر پشیمونی . منظورش همین بود دیگه ، نبود ؟ چقدر عاقلانه ، سعی داشت رابطه ي تازه پا گرفته مون رو پیش ببره . چقدر قشنگ کنترل همه چیز رو به دست گرفته بود و می خواست نذاره راه رو کج بریم . احساسش زیبا بود و از اون زیباتر کنترل همه جانبه ي این احساس بود . من جون می دادم براي یک ذره از این احساس . واقعاً لیاقت این عشق رو داشتم ؟ .... یکبار عاشقم شدي ، صد بار می میرم برات .... آروم و با طمأنینه ، صداش کردم . من – امیرمهدي ؟ کمی مکث کرد و جواب داد . امیرمهدي – بله ؟ من – فکر می کنم دارم خواب می بینم . امیرمهدي – یادتونه گفتم به خدا اعتماد کنین ؟ نفس عمیقی کشیدم . من – هیچوقت فکر نمی کردم جواب اعتمادم انقدر رویایی باشه . امیرمهدي – خدا براي بنده هاش هیچوقت کم نمی ذاره . من – هر روز که می گذره بیشتر بهش ایمان میارم . لبخندي زد . امیرمهدي – و هر بار بیشتر از قبل من رو شگفت زده می کنین . لبخند شیطنت آمیزي زدم . من – یعنی هر روز بیشتر از قبل دوسم داري ؟ سري به حالت تأسف تکون داد . امیرمهدي – امشب بحثمون زیادي احساسی شد و منم نتونستم جلوي پیشرفتش رو بگیرم . ولی براي دفعه هاي بعد یادمون باشه که حرفامون با هدف جلو بره . من – مگه حرفاي احساسی بده ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
گیرِتوگناهات‌نیست! گیرِتوکارای‌ِخُوبیہ... کِہ‌انجام‌میدۍ...👀 ولۍنمیگۍ"خدا‌یابہ‌خاطرتو"...!(: خدایافقط‌تو‌ببین‌حتۍملائِکہ‌هم‌نہ!🚶🏻‍♂ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
{🌾👒} • • -توڪتـٰاب‌سہ‌دقیقہ‌درقیـٰامت‌میگفت: آدم‌هـٰایۍرادیدم‌ڪہ‌دردنیـٰا فڪرمیڪردیم‌شھیدهستند💔- درقطعہ‌شھداهم‌خـٰاڪشـٰان‌ڪردیم...؛ امـٰااینجـٰادیدم‌ڪہ‌شھیدمحسوب‌‌نشدند! - بترسیم‌از‌این‌جملھ🙂!! • • {👒🌾} ☜ 🍃̶͢.͜.̶🌼̶͢›› ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – امشب بحثمون زیادي احساسی شد و منم نتونستم جلوي پیشرفتش رو بگیرم . ولی براي دفعه هاي بعد یادمون باشه که حرفامون با هدف جلو بره . من – مگه حرفاي احساسی بده ؟ امیرمهدي – نه . بد نیست البته براي اونایی که محرمن . اگر فقط احساس پیشرو کارمون باشه ، ممکنه به بیراهه بریم . من – از چی می ترسی امیرمهدي ؟ آروم جواب داد . امیرمهدي – نمی خوام به خاطر احساساتی که بهتون دارم ، یه عمر شما رو پایبند زندگیی کنم که دوست ندارین . زندگی من تو خوشبختی شما خلاصه می شه نه تو ناراحتی و خداي ناکرده عذابتون . کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . ش من – در کنار تو بودن رو به هر چیزی من آرام ترجیح می دم . امیرمهدي – منم می خوام این آرامش همیشگی باشه . نه اینکه به خاطر این آرامش خودتون رو تو تنگنا قرار بدین که بعد از یه مدت همه چیز براتون غیر قابل تحمل بشه . سکوت کردم . حرفش کاملا ً منطقی بود . امیرمهدي – قول می دین تا وقتی مطمئن نشدیم ، پا به پاي هم جلو بریم و دنیاي هم رو بشناسیم ؟ من – قول و قرار من با خدا چی ؟ لبخندي زد . امیرمهدي – شما قول دادین من رو نخواین . درسته ؟ من – آره . امیرمهدي – قول ندادین که به خواستگاري من جواب رد بدین ؟ من – نه امیرمهدي – پس فعلا مشکلی نیست. من_فعلا؟ سری تکون داد . امیرمهدی _ براي بعدش هم با یه روحانی مشورت می کنیم . سري تکون دادم . شاید یه روحانی می تونست بهمون کمک کنه . دستش رو بالا آورد و نگاهی به ساعتش انداخت . امیرمهدي – به آقا مهرداد گفتم حرف زدنمون فقط یه ربع طول می کشه اما الان نزدیک به یه ساعته داریم حرف می زنیم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – به آقا مهرداد گفتم حرف زدنمون فقط یه ربع طول می کشه اما الان نزدیک به یه ساعته داریم حرف می زنیم . من – وقتی می دونن در چه مورد حرف میزنیم ، پس جاي نگرانی نیست ! امیرمهدي – مگه قرار بود ندونن ؟ نیمه معترض گفتم . من – امشب فقط من از همه چی بی خبر بودم ! بقیه خبر داشتن . و چون می دونستم اگر پشت چشم نازك کنم نمی بینه ، سرم رو به سمت مخالف چرخوندم . مثلا بلاخره باید ناز می کردم و اون نازم رو می خرید دیگه . جزو عاشق و معشوق هاي نادر روزگار بودیم امیرمهدي – توقع داشتین بدون اجازه ي بزرگترا با هم حرف بزنیم ؟ خیلی نرم پرسید . خیلی منعطف . آخ که من عاشق این طرز صحبت کردنش بودم . برگشتم به سمتش . من – اگر این کار رو می کردي بهت شک میکردم . لبخندي زد . امیرمهدي – خوبه که تا این اندازه من رو میشناسین . خندیدم . من – ولی تو من رو نمی شناسی . ابرویی بالا انداخت و سرش رو کمی کج کرد . امیرمهدي – کمکم کنین که بشناسم . من – باید چیکار کنم ؟ امیرمهدي – من رو ببرین تو دنیاتون . با کارهایی که دوست دارین انجام بدین ، آشنام کنین . من – عالیه . فردا شب بریم شهربازي ؟ ابرویی بالا انداخت و سکوت کرد . معلوم بود انتظار شنیدن چنین پیشنهادي رو نداشت . خودش گفت با کارهایی که دوست دارم آشناش کنم . خوب من رفتن به شهربازي و اون هم هیجان رو دوست داشتم . سکوتش که طولانی شد فهمیدم پیشنهادم رو دوست نداره . و این برام ناراحت کننده بود . اولین موردي که باهم تفاهم نداشتیم . ولی در کمال ناباوري من ، به حرف اومد و گفت.. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . اولین موردي که با هم تفاهم نداشتیم . ولی در کمال ناباوري من ، به حرف اومد و گفت . امیرمهدي – قبول . به شرطی که شما هم شب هاي احیا با خونواده ي من بیاین مسجد محل ما براي احیا گرفتن . انقدر از قبول پیشنهادم خوشحال شدم که بدون فکر سریع قبول کردم . فکر می کردم می خواد متقابل به مثل کنه و در ازاي پیشنهادم فقط یه پیشنهاد داده باشه . اصلا فکر نمیکردم پشت این شرطش دریایی از فکر خوابیده باشه . اون با هدف براي من شرط گذاشت ، منی که به عمرم هیچ شب احیایی رو بیدار نبودم چه برسه به احیا گرفتن و دعا کردن و قرآن خوندن . در کمال سادگی پرسیدم . من – هر سه شب ؟ سري تکون داد . امیرمهدي – هر سه شب . فقط ... الان باید یه سري چیزها رو یادآوري کنم . من – گوش می کنم . امیرمهدي – موافقین حین رفتن پیش بقیه ، حرف هم بزنیم ؟ نمیخوام فکر کنن ، از اجازه اي که براي حرف زدن بهمون دادن ، دارم سواستفاده می کنم . سري تکون دادم . من – باشه بریم . در ضمن مطمئن باش کسی همچین فکري نمیکنه . لبخندي زد . امیرمهدي – همیشه دوست دارم سر قولم بمونم . بدقولی همیشه منش آدم رو زیر سوال میبره به خصوص در مورد موضوع ما . با دست به سمت جلو اشاره کرد و همزمان با هم بلند شدیم . من – مگه موضوع ما خاصه ؟ لبخندش شیرین تر شد . امیرمهدي – خیلی ... بیشتر از اونچه که فکرش رو می کنیم . نیم نگاهی به سمتم انداخت . مامیرمهدي – ولی اصل منظورم نامحرم بودنمونه . راه افتادیم . چند قدمی رو در سکوت ، آروم طی کردیم . کنارش بودن آرامشی برام داشت وصف ناشدنی . صداي نفس کشیدنش لذت‌بخش بود . حس می کردم رو ابرا قدم می ذارم . این همه اتفاق خوب تو یه شب ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 حس می کردم رو ابرا قدم می ذارم . این همه اتفاق خوب تو یه شب ! حرفاش .. حس ناب عاشقیش .... قدم زدن عاشقانه در کنار هم ... غیرممکن هایی که برام ممکن شده بود ! تمناي شنیدن صداش باعث شد سکوت رو بشکنم . من – قرار بود حرف بزنیم . همونجور که سرش پایین بود آروم جواب داد . امیرمهدي – آرامش الانم رو حاضر نیستم با چیزي عوض کنم . حس دو طرفه ي آرامش ما واقعاً خاص بود . من از حضور اون آرامش می گرفتم و اون از حضور من . این خود عشق بود دیگه ، نبود ؟ کاش می دونست با این حرفاش چه حس شیرینی رو روونه ي قلبم می کنه . طوري که باعث شد منم سعی کنم چنین حسی رو بهش منتقل کنم . من – دوست دارم تا آخر دنیا همینجوري کنارت باشم حتی اگر تا همیشه سکوت کنی . امیرمهدي – دروغ نیست اگر بگم دلم میخواد تا آخر عمرم این حرفا رو از زبونتون بشنوم . ولی می ترسم با ادامه ي این حرفا ، پشت سر هم ، نتونم خویشتن داري کنم . من – پس دیگه چیزي نمی گم . امیرمهدي – سکوتتون دلسردم می کنه . گاهی روحم به شدت نیاز داره به شنیدن . تا محرمیتمون ، گاهی ، این حرفا رو ازم دریغ نکنین . خیره شد به رو به رو . امیرمهدي – تا چند ماه پیش حاضر نبودم کوچکترین کلمه اي از این حرفا رو از زبون دختري بشنوم . ولی نمیدونم چی شده که در مقابل شما سرسختی گذشته م رو ندارم . شاید بله اي که بهم گفتین این جسارت رو بهم داده که گوش هام رو شنوا کنم . تازه دارم می فهمم خیلی تغییرکردم . خیلی . و این فقط به خاطر شما بوده . نمی دونم شما هم حاضرین یه سري تغییرها رو قبول کنین ؟ من – تغییر ؟ سري تکون داد . امیرمهدي – مثلا حجاب! اینکه تا آخر عمرتون باحجاب باشین . من – سخته ولی ممکنه . امیرمهدي – بهش فکر کردین ؟ من – یه کم . امیرمهدي – پس امشب بهش حسابی فکر کنین . به خصوص اینکه ممکنه روزهایی پیش بیاد که از صبح تا شب نتونین حجابتون رو بردارین . ناباور گفتم . من – از صبح تا شب ؟ چرا ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ آبان سالروز شهادت رهبر ۱۳ ساله شهید محمدحسین فهمیده 💐روز نوجوان و بسیج دانش‌آموزی مبارک باد.💐 ♦️«رهبر ما آن طفل دوازده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم‌ ما بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید». «امام خمینی (ره) ┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀┈• https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتماد به بنفس پژوهشگران منوتو رو شلنگ داشت مار بوآ میشد و همه رو میخورد!!!😒 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
وای بر هر عیب‌جوی مسخره کننده‌ای😶...! https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
خدایا کمکمون کن🫶🏻 تا وقتی ذوقشو داریم... به اون چیزی که تو ذهنمونه برسیم🥺🧡 🍁‌https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
محجبه‌بودن‌.. مثل‌زندگی‌بین‌ابرهایی‌ست‌ که‌ماه‌رافقط‌برای‌خدایش‌نمایان‌ میکند! ♥️ ‌‌ 🍁
⭕️هم اکنون 🔰پانزدهمین سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه علوم پزشکی کاشان 🌹محضر مادران شهید دانیال رضازاده 🌹و حسین زینال زاده 🤲دعاگوی دختران عزیز حاج قاسم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا