eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
207 دنبال‌کننده
840 عکس
125 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️اینستاگرام صفحه‌‌ی حسینیه هنر سبزوار را بست. صفحه‌ی جدید را دنبال کنید و کمک کنید دوستان ما را زودتر پیدا کنند. نشانی صفحه‌ی جدید👇: Www.instagram.com/hhsabzevar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 انقلاب ربیع و انقلاب صیام به هم برافتاده اند تا آن یکی هسته ی جسم را بشکافد و این یکی هسته ی جان را، و زندگان از بطن مردگان سربرآورند. 🆔 @hhonarkh
🔰اگر خدیجه سلام‌الله‌علیها نبود 🔺حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «خدیجه‌ی کبری "علیها‌الصلاةوالسلام" اول مؤمن به اسلام بود و همه‌ی ثروت خود را در راه دعوت و ترویج اسلام خرج کرد که اگر کمکهای خدیجه "علیهاالسلام" نبود شاید در حرکت و پیشرفت اسلام یک اختلال و وقفه‌ی عمده‌ای به وجود می‌آمد». ۱۳۶۵/۰۳/۰۲ 🆔 @hhonarkh
🥀🥀🥀 مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار هی چشم های مانده به در را گریستیم... شادی روح ۲۶ شهید دانش آموز شیعه ی افغانستانی در انفجار های امروز، فاتحه و صلواتی قرائت کنیم. و دعا کنیم برای آرامش دل مادرهاشون💔🖤 🆔 @hhonarkh
🌱«هرکس صدای مظلومی را بشنود و او را یاری نکند مسلمان نخواهد بود.» پیامبراکرم (ص) «مادرانه سبزوار» برگزار می‌کند:👇 🍮مقلوبه(ته‌چین عربی) غذایی است که به یکی از نمادهای ضد صهیونیستی✊ تبدیل شده است. زنان مسجدالاقصی🇵🇸 با پخت این غذا و واژگون کردن آن داخل سینی، جلوی چشم سربازان صهیونیستی، واژگونی اسراییل را به صورت نمادین نشان می دهند. 🧕زنان فلسطینی بی‌شماری به ‌خاطر این حرکت، ربوده و زندانی شده‌اند. ✅ از آنجا که باور داریم، هر کجا ایستادیم «مرکز عالم» است و عالم محضر خداست... بر آن شدیم در آستانه‌ی روز قدس، با هدف حمایت از خواهران فلسطینی‌مان در قدس شریف، با کمک فرزندان‌مان مقلوبه‌ی فلسطینی بپزیم و بر سر سفره افطار، به نیت سقوط رژیم صهیونیستی، آن را با نوای ✊«مرگ بر اسرائیل»✊ واژگون کنیم. 🔰 وعده‌ی مادران سبزواری: پنج‌شنبه ۲۶ رمضان، ساعت ۱۸:۳۰ در محوطه امامزاده شعیب (ع) 💠 جهت کسب اطلاعات بیشتر و‌ شرکت در این پویش به آیدی یا شماره زیر در ایتا پیام بدهید: @M_barzoyi ۰۹۳۳۲۶۱۱۳۸۷ 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
*📝هم‌چون مقلوبه واژگونت خواهیم کرد!* 🔸درست یک روز مانده به روز قدس، مادران سبزواری دست در دست کودکان‌شان، راهی امامزاده شعیب(علیه‌السلام) شدند برای برگزاری یک پویش. پویشی در حمایت از مردم و به ویژه زنان فلسطینی با محوریت یک غذا. 🔸سفره‌ها یکی یکی کنار هم پهن شد و قابلمه‌ها رویش قرار گرفت و با نمادهای مختلف کشور فلسطین و پرچم‌های ساخته شده توسط بچه‌ها رنگ و لعاب مقاومت گرفت. همه آماده عملیات واژگونی مقلوبه‌ها بودند. 🔸مقلوبه یک غذای سنتی فلسطینی است که شبیه غذای ته‌چین ما ایرانی‌هاست و قابلیت برگرداندن در یک ظرف را دارد. این غذا به نمادی برای مبارزه با رژیم اشغالگر قدس و کابوس اسراییلی‌ها تبدیل‌شده است. از سال ۲۰۱۷ که ترامپ قدس را به‌ عنوان پایتخت اسراییل رسمیت بخشید، مرابطات که زنان خادم قدس و آرمان فلسطین هستند، با قابلمه‌های مقلوبه در صحن مسجدالاقصی حاضر شدند و آن‌ها را با صدای تکبیر، چشم در چشم سربازان اسراییلی به علامت سرنگونی اشغالگران، واژگون کردند. 🔸حرکتی که سکوت خبری قدس و تحریم آن را در آن روزها به‌یک‌باره شکست. حتی چند نفر از این زنان خادمِ، به همین دلیل بعدها دزدیده و زندانی شدند. این سنت مبارزه زنان فلسطینی در سال‌های بعد و در ماه مبارک رمضان ادامه پیدا کرد و با مقابلهٔ اسراییلی‌ها به پشت درهای مسجد کشیده شد، اما صدای این حرکت آزادی خواهانه، در کل جهان پیچید و زنان ایرانی را هم با خودش همراه کرد. 🔸مادران سبزواری نیز دیروز در حمایت از این حرکت، همزمان با اذان مغرب، و سر دادن شعارهای مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا، قابلمه های مقلوبه خود را به نیت سرنگونی رژیم صهیونیستی واژگون کردند. این حرکت در فضای مجازی نیز با همراهی مادرانی از سایر شهرهای کشور، در کانال مادران میدان برگزار شد. باشد که بزودی شاهد نابودی رژیم اشغال گر اسراییل و آزادی قدس شریف باشیم. ✍مریم برزویی 🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴 پویش مقلوبه در حمایت از مردم فلسطین و به امید سرنگونی اسراییل "مادرانه" @madaranemeidan 🆔 @hhonarkh
سید مهدی! راستی چرا نام خانوادگی‌ات «اسلامی» شد؟ راستش من جواب سوالم را در لابلای سطرهای کتاب "از دامن مادر" که شرح کوچکی از زندگی توست پیدا کردم. تو در دریای وجود خودت، اسلام کوچکی را ساخته بودی و آن را شهر به شهر و روستا به روستا روان می‌کردی. تو تلفيقی از عاطفه و ایثار و اخلاص و شجاعت و سخت کوشی و اندیشه ورزی و عمل بودی. آنجایی که لازم بود بوسه بر پای مادر می‌زدی و آنجایی که لازم بود بوسه‌ای به پیشانی پدر حواله می‌دادی. آنجایی که لازم بود، حواست به ندارها بود و آنجایی که لازم بود حواست به جماعت نمازها. آنجایی که لازم بود، ور دست پدرت میرزاحسن بودی و آنجایی که باید مشت‌هایت را گره می‌کردی و شجاعانه ظلم را تکفیر می‌کردی. آنجایی که لازم بود درس می‌خواندی و آنجایی که لازم بود با یک پُرس چلو کباب دل بچه‌محل‌هایت را شاد می‌کردی. آنجایی که لازم بود آستین‌هایت را بالا می‌زدی و در دامن مادر رخت میشستی و آنجایی که لازم بود عبا به تن و عمامه به سر به دل خط مقدم می‌زدی و به رزمنده‌ها روحیه می‌دادی تا مبادا خط بشکند و دشمنِ تا بن دندان مسلح شهرهایمان را درو کند. خلاصه بگویم اسلامی جان، آنجایی که لازم بود زنده بودی و آنجایی که لازم بود جان دادی. تمام! با این همه چرا نام خانوادگی «اسلامی» برازنده تو نباشد وقتی لباس برازندۀ تقوا را خوب به تنت اندازه کردی؟ 🆔 @hhonarkh
🔻رهبر معظم انقلاب اسلامی: 🔺 [در عرصه‌ی فعّالیتهای اجتماعی و سیاسی و علمی و فعّالیتهای گوناگون] *زنِ مسلمان مثل مردِ مسلمان حق دارد آنچه را که اقتضای زمان است، آن خلأیی را که احساس میکند، آن وظیفه‌ای را که بر دوش خود حس میکند، انجام دهد* چنانچه دختری مثلاً مایل است پزشک شود، یا فعالیت اقتصادی کند، یا در رشته‌های علمی کار کند، یا در دانشگاه تدریس کند، یا در کارهای سیاسی وارد شود، یا روزنامه‌نگار شود، برای او میدانها باز است. به شرط رعایت عفّت و عفاف و عدم اختلاط و امتزاج زن و مرد، در جامعه‌ی اسلامی میدان برای زن و مرد باز است. 🔺شاهد بر این معنا، همه‌ی آثار اسلامی است که در این زمینه‌ها وجود دارد و *همه‌ی تکالیف اسلامی است که زن و مرد را به طور یکسان، از مسؤولیت اجتماعی برخوردار میکند. این‌که میفرماید: «من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم»، مخصوص مردان نیست؛ زنان هم باید به امور مسلمانان و جامعه‌ی اسلامی و امور جهان اسلام و همه‌ی مسائلی که در دنیا میگذرد، احساس مسؤولیت کنند و اهتمام نمایند؛ چون وظیفه‌ی اسلامی است* 🌷 ۱۳۷۵/۱۲/۲۰ 🌱 @Khamenei_Reyhaneh 🆔@hhonarkh
*حرف‌های ما پر از پروانگی هستند، باز در طواف نور تو پرواز کم می‌آوریم* (رقیه ندیری) ✨دوست من! مسیر رفتن ما، به سمت آفتاب است تو هم بیا تا به خانه آلاله ها سری بزنیم✨ 🌸دیدار با مادر شهید مهدی برزویی🌸 📆 چهارشنبه ١۴٠١/٠۴/٠٨ ⏰ ساعت ١٩:٠٠ ✨خواهرانی که تمایل دارند همراهمان باشند جهت هماهنگی و دریافت نشانی به آی دی زیر در پیام رسان ایتا و بله پیام دهند. @m_khorram99 🆔 @hhonarkh
🔶حکایت زن های ناراضی 🔹یادداشتی بر مستند زنان جبهه شمالی ✍️ مریم برزویی قصه فیلم از یک ناآسودگی شروع می‌شود و تا خط مقدم پیش‌روی می‌کند. صدای شیهه آژیر در همان آغاز فیلم و رجزخوانی زن‌ها توی خط مقدم، آب پاکی را می‌ریزد روی دست دشمن! ناآسودگی که این روز‌ها جنسش کمیاب شده یا بهتر بگوییم نوع آن تغییر کرده. آسایش را جای آرامش جاساز کرده‌اند و به خوردمان داده‌اند. هرچه هم در این چاه بی سروته آسایش می‌ریزیم، پر نمی‌شود. زنان ناآسوده این مستند، اما یک روز را هم با خیال معمولی زنانه نگذرانده‌اند. فکر و ذکرشان جهاد و مبارزه و بیرون‌زدن از چارچوب خانه خود بوده است. جنیدی سردسته زنان رودسری، وقتی به همراه همسرش در کسوت امام جمعه، به رودسر کوچ می‌کند، اوضاع کشور تازه انقلاب کرده، آرام و قرارش نمی‌دهد. به توصیه همسر وارد انجمن زنانه‌ای در شهر می‌شود و عَلَم کار‌های جهادی را بلند می‌کند. هنوز شیرینی انقلاب زیر زبان مردم مزه نکرده است که دیوانه‌ای سنگی توی چاه می‌اندازد و جنگ آغاز می‌شود. زن‌های انجمنی گوش به فرمان امامشان، چادر همت به کمر می‌بندند و وارد فعالیت‌های پشتیبانی جنگ می‌شوند. کم‌کم مزه جنگ را عوض می‌کنند. رنده‌به‌دست برای پخت مربا می‌آیند. شال و کلاه می‌بافند. کله‌های قند را حبه‌حبه می‌کنند. هر نقطه شهر تبدیل می‌شود به پایگاه کمک‌های مردمی. از مدرسه خانم موسوی گرفته تا خانه خانم منزوی!حالا تو در خیال خودت داری مستند تماشا می‌کنی و هر بار اشک‌هایت سرازیر می‌شود. درود می‌فرستی به غیرت زنان سرزمینت. اما در میانه مستند ورق برمی‌گردد. کار زن‌ها به پشتیبانی جنگ ختم نمی‌شود. گله‌مندند. به همین مقدار سهم‌شان از جنگ راضی نیستند. می‌خواهند در جبهه نزدیک‌تری بجنگند. ماجرا از رفت‌وآمد‌های خانم امام جمعه به خط مقدم شروع می‌شود. آشپزخانه گردان ۱۴صاحب‌الزمان، قرار است رخت نو بر تن کند. ۲۲۰زن گیلانی رضایت‌نامه به دست، عازم خط مقدم می‌شوند و تو شاهد ساک بستن مرد‌ها برای زن‌هایشان هستی. آشپزخانه هویزه می‌شود معبر و مسجد و سنگر زنان! مستند در دقایق پایانی خاطرات تلخ و شیرین روز‌های خط مقدم را زیرورو می‌کند. حتی زمانی که خبر عقب‌نشینی زن‌ها به پشت جبهه می‌آید، گریه و غم دوام نمی‌آورد و آغازی می‌شود برای مسیر دوباره.‌ای کاش پایان مستند با خنده‌های همان مادر شهیدی ختم می‌شد که می‌گفت: «محال است بتوانی گریه مرا درآوری! من مقاومت می‌کنم!» دوربین حالا بعد گذشت چند دهه، چهره‌های چروک‌افتاده‌ای را به تصویر می‌کشد که روایت‌هایی از سال‌های نزدیک با خودشان آورده‌اند. لهجه محلی راوی‌ها، انطباق تصاویر و فیلم‌های مرتبط با روایت‌ها، دست‌نوشته‌های زنان و... مستند را دیدنی‌تر کرده است. هرچند ابهاماتی در مستند دیده می‌شود و جای خالی پرداختن به آن‌ها خودنمایی می‌کند: بچه‌داری، همسرداری، مدیریت امور منزل در زمان حضور در جبهه و فعالیت‌های پشتیبانی جنگ، مصاحبه با اعضای خانواده، پرداختن به انجمن زنانه و فعالیت‌هایش، آموزش‌های قبل از حضور در جبهه، شرح بیش‌تر وقایع، زمان حضور در جبهه و... مستند زنان جبهه شمالی، حکایت زن‌های ناراضی است. زن‌هایی که به دنبال سهم‌خواهی از جبهه و جنگ هستند. اما نه آن سهم‌خواهی‌های معروف! این زنان، معرف‌های خوبی از الگوی سوم زن هستند. الگویی که در بستر انقلاب اسلامی شکل گرفت و در مقابل نگاه شرقی و غربی به زن، قد علم کرد. زنی که نه مثل زن غربی از ارزش‌هایش کوتاه آمده و نه، چون زن شرقی زنانگی‌اش را به محیط زندگی‌اش محدودکرده، بلکه آن را به اندازه یک سرزمین وسعت داده است. 🆔 @hhonarkh
✅ چگونه در حوزه حجاب و عفاف، ورود موثری داشته باشیم؟ ⚜ خانم دکتر رقیه فاضل ⚜ 〽️ ویژه تمام بانوان سبزواری 💠 زمان: جمعه ۲۴ تیرماه، ساعت ۱۰:۳۰ 💠 مکان: خ بسیج (حکیم)، بسیج۱۹، سالن اجتماعات امام خمینی (ره)
🔹معرفی و نقد کتاب *از دامن مادر* روایت‌هایی از زندگی شهید سیدمهدی اسلامی خواه ✨با حضور نویسنده کتاب آقای محمد حکم آبادی 📆 شنبه 25 تیر ماه 1401 ⏱️ ساعت 10:30 🏠 در حسینیه هنر سبزوار 📎 شرکت برای عموم آزاد است. 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
‍ 🔻جلسه نقد و بررسی کتاب «از دامن مادر» برگزار شد 🔹جلسه نقد و بررسی کتاب «از دامن مادر» با حضور محمد حکم آبادی نویسنده اثر، کارشناسان، نویسندگان جوان و علاقه‌مندان به تاریخ شفاهی و ادبیات در حسینیه هنر سبزوار برگزار شد. 🔹در این جلسه محمد حکم‌آبادی با بیان ویژگی های شاخص شهید سیدمهدی اسلامی خواه، گفت: شهید اسلامی خواه از شهدای شاخص سبزوار است. شهید اسلامی خواه را به واسطه برادرشان و خاطره تدفین شهید می‌شناختم. از ابتدا که وارد حوزه علمیه تهران می‌شود با شهید اندرزگو فعالیت های سیاسی شان شروع می‌شود. این فعالیت ها در قم و سبزوار و روستاها ادامه دارد و با شجاعت کامل برای رسیدن به اهداف و آرمان هایش مبارزه می‌کند. او در روستاها علاوه برفعالیت های سیاسی، فعالیت های تربیتی هم داشته است. از دیگر فعالیت های او همچنین می‌توان به فعالیت در جهاد،ارتش، سازمان تبلیغات و .... اشاره کرد. 🔹 حکم آبادی در توضیح نقدهای وارد به نام و محتوای کتاب گفت: هنگام مطالعه مصاحبه ها و تحقیق ها، ارتباط خاص شهید با مادرشان قابل توجه بود‌. محوری ترین بخش کتاب ارتباط شهید با مادر است که انتخاب نام « از دامن مادر» به همین دلیل بود. قالب کتاب تک خاطره بود و در حال حاضر فکرمیکنم امکان تغییر قالب و کمتر شدن تعداد خاطرات در کتاب وجود دارد. لحن در کتاب «از دامن مادر» تا حدودی رعایت نشده است که سعی شد در پروژه و کتاب های در حال نگارش اعمال شود. همچنین پرداختن بیشتر به زندگی شهید اسلامی خواه از نظر انسان انقلاب اسلامی امکان پذیر بود. 🔹کتاب «از دامن مادر» نوشته محمد حکم آبادی که اولین کتاب این نویسنده سبزواری محسوب می‌‌شود، روایت‌گر داستان یک روحانی شهید به اسم سید مهدی اسلامی خواه است؛ او به عنوان یک روحانی مجاهد در عرصه های سیاسی دوران انقلاب اسلامی فعال بوده است. فعالیت های شهید به نحوی بوده است که می‌توان از او به عنوان یکی از حلقه های میانی بین مبانی انقلاب اسلامی و مردم یاد کرد. این روحانی مجاهد در سن 24 سالگی و سال ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس بر اثر اصابت ترکش شهید شد. آرامگاه او در مسجد جامع شهدای روستای استیر قرار دارد. 🔹کتاب «از دامن مادر» تولید دفتر مطالعات جبهه فرهنگی اسلامی سبزوار و نشر راه یار است.همچنین در تولیدات دفترمطالعات جبهه فرهنگی سبزوار سعی شده است در چاپ کتاب های تاریخ شفاهی شهدا، مشارکت خانواده شهدا در چاپ کتاب فرهنگ سازی شود. ✍️ فاطمه برآبادی 🆔 @hhonarkh
🔅 آخوند میدان یادداشتی بر کتاب از دامن مادر ✍️ مطهره خرم *بخش اول* سنی نداشت، بسیار کوچک بود که سرخک سختی گرفت، دکترها عمر سیدمهدی را به دنیا نمی‌دانستند؛ مادرش چاره‌ دیگری اندیشید، پسرش را نذر حسین کرد و قرار شد سیدمهدی را فدایی حسین بار بیاورد. این‌طور بود که خدا عمر دوباره‌اش بخشید. سپس با زندگی سیدمهدی همراه می‌شویم؛ با روزهای گرم تابستان و بنایی کردنش، از کمک دست پدرشدن تا کمک کردن به مادر در کارهای خانه؛ روزهای رفتن به تهران؛ از مکتب تا مدرسه؛ از روزهایی که قید مدرسه را زده بود و رویش نمی‌شد به پدرش بگوید دخترها به اجبار معلم در مدرسه می‌رقصند. عطای مدرسه را به لقایش بخشید و به پیشنهاد پدر راهی حوزه و حجره شد. با گذر روزها آشنایی سیدمهدی با سید روح‌الله خمینی بیشتر می‌شد؛ صحبت‌های آقای محمدتقی فلسفی، سیدعلی اندرزگو و ناطق نوری در حوزه چیذر این آشنایی را به وجود آورده بود. مهدی پسر شجاعی بود؛ این را از خاطرات کتاب می توان فهمید ولی طلبگی و درس دین خواندنش این شجاعت را دوچندان کرده بود زیرا او دین را تنها در لابه‌لای کلمات کتاب‌ها نمی‌یافت بلکه اهل عمل بود، اهل مبارزه. از همین قرار بود که خودش نیز تبلیغ دین می‌کرد؛ تبلیغ آزادی و شکستن حصار ظلم و جور، تبلیغ عدالت، ساکت ننشستن در برابر زور و ستم. او با آخوندهای مسئله‌گو فرق داشت! اتفاقا سرش درد می‌کرد برای آگاهی دادن، روشن کردن مردم و باز کردن چشم‌هایشان. او آمده بود تا جسارت برخاستن، جسارت جنگیدن برای صلح را به مردم بدهد و همین کار را هم کرد. مبارزه و تلاش سیدمهدی آن قدر زیاد شده بود که حتی خانواده‌اش را هم درگیر کرد تا حدی که میرزاحسن، پدرش، مجبور شد از تهران به زادگاهش روستای استیر بازگردد. سیدمهدی به روستا هم سر می‌زد؛ در آن‌جا کتابخانه زد و جوانان و نوجوانان روستا را دور خودش جمع می‌کرد. با اینکه خودش سن و سال زیادی نداشت اما وقتی سخن می‌گفت فکر می‌کردی با آدمی پخته و سن‌وسال‌دار صحبت می‌کنی، البته جُثه‌ی بزرگ و تنومند سیدمهدی هم بی‌تأثیر نبود. با هرکس طبق زبان و میزان درک و فهمش صحبت می‌کرد؛ عجیب صحبت‌هایش روی همه اثر داشت.در تظاهرات‌ها هم شرکت می‌کرد، در مراسم تشییع پیکر شهدا تا به جایی که یکبار شهدا را تا روستا آورده بودند که بتوانند برایشان مراسم تشییع بگیرند و اگر پیکرها به دست مأمورها می‌افتاد دیگر خبری از پیکر و تشییع آن نبود. 🆔 @hhonarkh
🔅 آخوند میدان یادداشتی بر کتاب از دامن مادر ✍️ مطهره خرم *بخش دوم* پخش کردن اعلامیه، اطلاعیه، سخنرانی و تبلیغ، رفتن به روستاهای مختلف، جلسه گذاشتن با افراد مجاهدین خلق و... کار هرروزش بود. مرد شده بود؛ این را از همه بهتر شمسی، مادرش، می‌فهمید! نگاه کردن به قد و قامت پسرش یکی از شیرین‌ترین کارهای دنیا بود. به فکر حنا و کله قند بود که سیدمهدی می‌گفت برای ازدواج هنوز هم وقت هست، باید به کار انقلاب برسیم. کارهای مهدی از همه بیشتر مادر را نگران کرده بود؛ اما این روزها گذشت و انقلاب پیروز شد. سیدمهدی جزو گروه محافظ امام در بدو ورود به ایران شده بود. اما آیا اکنون که انقلاب شده، کار سیدمهدی تمام شد؟ هرگز! حالا دیگر سیدمهدی را در خانه نمی‌یافتی! برای حفظ انقلاب تلاشش بیشتر شده بود. کار همزمان در ارتش، جهاد و حتی فعالیت با بچه‌های سپاه سرش را شلوغِ شلوغ کرده بود. او خستگی‌ناپذیر بود. در این میان جنگ و جبهه نیز بر کارهایش اضافه شد. جنگ بود؛ سیدمهدی لباس رزم پوشید و رفت. هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد و از همه بیشتر روحیه دادن به رزمنده‌ها. گاهی هم با عمامه لباس جنگی می‌پوشید و به دل جنگ می‌زد. این پوشش سیدمهدی چهره‌ای متفاوت و جالبی از او برجای گذاشته بود. عملیات‌ها یکی‌یکی می‌گذشت؛ دوستانش تک‌به‌تک «عند ربهم یرزقون» می‌شدند.مهدی هربار گرفته‌تر از پیش بود که چرا این سعادت نصیب حال او نمی‌شود. گره کور را پیدا می‌کند؛همه چیز به مادر بستگی دارد، مادر است دیگر، هنوز هزاران آرزو برای سیدمهدی‌اش دارد. راهی روستا می‌شود و دست به دامان مادر. این گره را تنها دعا و رضایت او باز می‌کند. و مادر با بعض و آه است که می‌گوید: من ازت راضی‌ام، خدا ازت راضی باشه. اینجاست که سیدمهدی در عملیات طریق‌القدس، زمانی که می‌خواست برای روحیه دادن به رزمنده‌ها جلو برود، به دیدار حق می‌شتابد و به سوی معبود پرواز می‌کند. طبق وصیتش هرجایی که پدرش بگوید او را دفن می‌کنند. سیدمهدی در مسجد امام صادق علیه‌اسلام، همان مسجدی که نماز جماعتش را راه انداخت، صفوفش از مسجد هم بیرون می‌زد، همان‌جایی که با جوانان و نوجوانان حرف می‌زد، در کنار همان مسجد به خاک سپرده شد. نذر شمسی قبول؛ سیدمهدی فدایی حسین شد! 📎این کتاب به همت و نویسندگی آقای محمد حکم‌آبادی در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی سبزوار به ثمر نشسته است؛ حاوی 108 خاطره و در 165 صفحه. در انتهای کتاب هم وصیت‌نامه‌ی شهید را داریم که نهایت عشق و علاقه به معبود و تفکر تحول‌خواه و مبارزه محور شهید سیدمهدی اسلامی‌خواه را تداعی می‌کند. 🆔@hhonarkh
💢 | او یک حامیم واقعی بود ✍ سمانه آتیه‌دوست 🔹هر وقت کتابی از جنس تاریخ در دست می‌گیرم اولین سوالم از کتاب این است؟ برای امروزم چه نسخه‌ای داری؟ 🔹تاریخ اگرچه روایت گذشته است اما من از لابلای تاریخ شفاهی دنبال نسخه‌های عملی برای زندگی می‌گردم. وگرنه تاریخ هم به مثابه همان مکتب غیر قابل استفاده هنر برای هنر کارکرد واقعی‌اش را برایم از دست می‌دهد و اسمش را می‌گذارم تاریخ برای تاریخ. از قضا توی همان تاریخ هم چال می‌شود و تمام. 🔹این‌بار اما نوبت کتاب از دامن مادر بود. کتابی کوچک و جمع جور درباره شهید 24 ساله مهدی اسلامی خواه. سوالم را از کتاب پرسیدم و شروع کردم به مطالعه. تمام که شد کتاب را بستم، جواب سوالم را کوتاه ولی عمیق پیدا کردم: سید مهدی اسلامی خواه یک حامیم واقعی بود. چرا؟ بیایید تا برایتان بگویم. 🔹قبل انقلاب 57 امام روح‌الله شاگردانی داشت که نقش تسهیل‌گر را داشتند. بین آرمان‌های انقلاب و بدنه مردم قرار می‌گرفتند و مثل یک حامیم یا همان حلقه‌میانی، آرمان‌های انقلاب مثل آزادی، عدالت، جمهوریت و ... را از راه‌های مختلف به گوش مردم می‌رساندند. 🔹زبان‌شان را با زبان مردم یکی می‌کردند. با کشاورز و دامدار یک جور حرف می‌زدند و با قشر تحصیل کرده و دانشگاهی طوری دیگر. همین حرکتِ آرام آرام اما عمیق در بین لایه‌های مردم باعث شد در سال ۵۷ انگشت اشاره مردم به یک سمت برود. همه باهم تحصیل کرده و بی سواد، بنا و کاسب، روحانی و کروات‌زده، زن و مرد، کوچک و بزرگ همه و همه یک نقطه را نشانه گرفتند: طاغوت! طاغوت باید برود. 🔹سیدمهدی هم یکی از همین‌ها بود. تلاش‌های او و صدها حامیم دیگر باعث شد نتیجه به نفع مردم تغییر کند. طاغوت رفت و توحید آمد. زمین بازی عوض شد اما بازی تمام نشد. با اینکه خیلی زود بهشتی و بهشتی ها و سید مهدی و سید مهدی‌ها را از بازی بیرون کردند اما آن‌ها گل‌هایشان را کاشته بودند. حالا نوبت نسل دیگری بود که تا پیروزی نهایی توی این میدان مبارزه کند. 🔹برای ادامه این راه تا رسیدن به قله‌های آرمان‌خواهی باید این جریان ادامه پیدا می‌کرد. باید همچنان نخبه‎هایی چون سیدمهدی مثل حلقه‌هایی میانی بین مردم و آرمان‌های انقلاب قرار می‌گرفتند و گفتمان واقعی انقلاب؛ عدالت، آزادی و جمهوری را به گوش مردمی که امروز از هر زمانی به مفاهیم ناب و اصیل انقلاب تشنه‌ترند، می‌رساندند. 🔹کاش امروز که ایران به این حامیم‌ها و حلقه‌های میانی نیاز دارد کتاب‌هایی از جنس کتاب سیدمهدی اسلامی خواه توی کتابخانه‌ها خاک نخورد. بیاید وسط میدان. امید بپاشد توی صورت‎های خسته‌مان و قوت بریزد به پاهای سست‌مان. 🔹شاید دوباره این حامیم ها باعث شوند مردم انگشت اشاره‌شان یک نقطه را نشانه بگیرد و همه با هم بگویند: به هرچه عدالت است آری و به هر چه تبعیض است نه! به هر چه آزادی است آری و به هرچه اسارت است نه! به هرچه استقلال است آری و به هرچه وابستگیست نه! به هرچه جمهوریست آری و به هرچه استبداد است نه! خلاصه به هر چه توحید است آری و به هرچه طاغوت است نه! 🆔 @hhonarkh
1_1657939224.mp3
308.5K
🏴🚩 دودمه‌‌های‌ مادرانه‌ای‌ برای‌ روضه‌های‌ مقاومت✊ مادران انقلاب و رهروان زینبیم ما حسینی‌مکتبیم، ما خمینی‌مکتبیم بیرق زهرا به دوش و ذکر زهرا بر لبیم ما حسینی‌مکتبیم، ما خمینی‌مکتبیم 🆔 @hhonarkh
1_1657939345.mp3
305K
🏴🚩 دودمه‌‌های‌ مادرانه‌ای‌ برای‌ روضه‌های‌ مقاومت✊ مادران را خوانده رهبر، رهبرِ پیر خمین رهبرانِ نهضتیم، رهبرانِ نهضتیم پایِ کار انقلاب و رهرو راه حسین رهبرانِ نهضتیم، رهبرانِ نهضتیم ✨امام خمینی(ره): بانوان رهبران نهضت ما هستند.✨ 🆔 @hhonarkh
1_1657939458.mp3
293.6K
🏴🚩 دودمه‌‌های‌ مادرانه‌ای‌ برای‌ روضه‌های‌ مقاومت✊ می‌دهم جان و جهان را بر سر پیمان خود مثل زهرا مادرت، مثل زهرا مادرت می‌کنم نذر قیامت، جانِ فرزندان خود مثل زینب خواهرت، مثل زینب خواهرت 🆔 @hhonarkh
روضه نقد! ✍مریم برزویی دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را مدام بر زمین می کوبید و گریه می کرد. گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی می کشید. مادرش هم بی اعتنا پاهایش را توی سینه اش جمع کرده بود،چادر روی صورت انداخته و تسبیح می چرخاند. چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، گاهی صدای جیغ هایش بلند تر هم میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد! دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت ها قرار بود از کیف زن ها بیرون بیاید و به ما بخورد تا آرام بگیریم را از توی کیفم دربیاورم، تا شاید دخترک آرام شود. دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم! دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بی خیا.... استغفرالله» زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمده اند و مدام بهش چشم غره می روند. اما او بی اعتنا کار خودش را می کند. یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید. _دختر جان! این چه جور بچه اییه که داری؟ وردار ببرش بیرون نمی‌ذاره صدا به صدا برسه. تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!» ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. مهره های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند. آرام می شود و زیر چشمی به مهره ها نگاه می کند. بهش می گویم:« دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟» بادی به غبغش می اندازد و می گوید:«من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی برایم رو می کند. قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم. نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟» همین طور که مهره ها را نخ می کند می گوید:« اسمم رقیه اس!» لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟! سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه می کند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو می‌خوام. دوس دارم برم پیش بابام...» لبخند می زنم و می گویم:« این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات.» چشم هایش پر از اشک می شود و می گوید:« بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..» مهره های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود. دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم... یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند. فوری می پرم توی حرفش و می گویم:«دست بندم پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.» با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست. مادر هم به کمک مان می آید تا مهره ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیس...» دخترک آخرین دانه را می اندازد توی نخ و ذوق زده گره اش را محکم می کند. دست بند را می گیرم و می گذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم. می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم؟! من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...» امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم. پی‌نوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود. 🆔 @hhonarkh
💢یک تنه، یک سپاه ✍مریم برزویی چند وقت پیش داشتم مطالبی در مورد ثروت اندوزی و سرمایه داری می خواندم. چشمم افتاد به موضوعی که توجهم را به خودش جلب کرد. می گفت یک وقت هایی دستگاه واژگانی ائمه علیهم السلام هک می شود. مثلا امام معصوم دارد از سخت کوشی، حرفه آموزی و تجارت توی احادیث حرف می زند آن وقت ما در ترجمه، همه ی این ها را کار اقتصادی و پول و ثروت معنا می کنیم. این جوری همه چیز به هم می ریزد. کار و تلاش می شود مساوی با فعالیت اقتصادی و پول درآوردن! توی چنین نگاهی کارگر دیگر جایگاهی در طبقه اجتماعی ندارد، هرچند اهل سخت کوشی باشد و سرمایه دار هم آن بالا های طبقه اجتماعی می پلکد، چون ثروت دارد؛ اگرچه ممکن است سخت کوش نباشد و با بورس بازی و پول روی پول گذاشتن مال جمع کرده باشد! کار هم معنایش می شود هر فعالیتی که تهش ختم شود به پول و إلا بی ارزش است! این جوری طومار کار جهادی و خداپسندانه هم پیچیده می شود. کتاب مادر ایران را که ورق می زدم و زندگی عصمت احمدیان، بانوی سخت کوش اهوازی را مرور می کردم، دیدم چه خوب دارد جلوی هک شدن واژه ها را می گیرد. زنی که حساب و کتاب هایش از همان کودکی، از جنس تولید و حرکت دادن است تا راکد کردن و روی هم انباشتن. نه تنها با مال و ثروتش ازین معامله های انباشتنی ندارد که اهل انباشتن اولاد هم نیست. آن ها را هم مثل یک دسته گل بزرگ می کند و به صاحب امانت برمی گرداند. بانویی که عادت باختن ندارد. البته اگر با چرتکه های امروزی زندگی اش را حساب و کتاب کنیم بازنده است. بچه هایش را فدای اسلام کرد. خانه و زندگی اش پایگاه بسیج شد. مال و ثروتش هم که مدام دارد کارگاه و کارخانه و استخر پرورش ماهی و مرغداری می شود و می چرخد توی دست مردم و رگ های استان محرومش. بانو عصمت در دوران کودکی و جوانی، اهل کلاس های نهج البلاغه بوده. داشتم فکر می کردم چه قدر خوب ازین دانشگاه فارغ التحصیل شده است. مثل مولایش علی علیه السلام کار می کرده و زحمت می کشیده اما یک قرانش را خرج زرق و برق دنیای خودش نکرده است. همه اش را دوباره مرهم کرده به زخم های تولید و اقتصاد! حاج خانم عصمت، از آن زن هاییست که حق نعمت هایش را تمام و کمال به جا آورده و خدا هم این شکرش را برایش زیاد کرده است که فرمود:« لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ». زنی که توی زندگیش حتی یک وجب زمین محروم از آفتاب ته حیاط هم، از دستش در نرفته و به بار نشسته است. او در تمام زندگی اش در حال مبارزه بوده است. یک روز جلوی رژیم شاه ایستاد، یک روز دیگر رخت جنگ پوشید و برای جبهه ها مادری کرد و بلافاصله پس از پایان جنگ نیز، لباس جهاد و سازندگی پوشید و جنگ توی جبهه اسلام ناب، علیه اسلام سرمایه داری را آغاز کرد. آخر به قول امامش تازه بعد از جنگ، جنگ ما شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. و بانو عصمت هنوز دارد توی لباس رزم برای ایران و جبهه اسلام ناب مادری می کند. یقین دارم همین الان که این سطرها را می خوانیم او جایی مشغول باز کردن گرهیست یا دارد طرحی نو در می اندازد. 🆔 @hhonarkh