eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
314 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سر خونین! چه می‌بینم خدایا در تنور آفتابی می‌کنم امشب تماشا در تنور نوح من! با نوحه‌ی طوفان دلم را آب کن رگ رگ از هر چشمه‌ی خون است دریا در تنور کوثر عصمت بهشت ناله دارد؟ یا مگر فاطمه گمگشته‌ی خود کرده پیدا در تنور؟ مصحف عشق است رگ‌های بریده ای عجب خوش تلاوت می‌شود قرآنِ گویا در تنور در بساط عیش، بزم ماتم است و جبرئیل کرده بر پا محشری از واحسینا در تنور ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به خولی بگفت آن زن پارسا که را باز از پا درآورده‏‌ای؟ که در این دل شب چو غارتگران برایم زر و زیور آورده‏‌ای‏ به همراهت امشب چه بوی خوشی است! مگر بار مُشک تر آورده‏‌ای؟ چنان کوفتی در، که پنداشتم ز میدان جنگی "سر" آورده‏‌ای‏ چو دانست آورده سر، گفت: آه که مهمان بی‏ پیکر آورده‏‌ای‏ چو بشناخت سر را بگفت: ای عجب سری باشکوه و فر آورده‏‌ای‏ در این کلبه‏‌ی تنگ و بی‏ نور من ز گردون، مه انور آورده‏ای‏ بمیرم، در این تیره شب از کجا سر سبط پیغمبر آورده‏‌ای؟ چه حقّی شده در میان پایمال که تو رفته‏ ای داور آورده‏‌ای؟ ولی زانچه من آرزو داشتم به یزدان قسم، بهتر آورده‏‌ای‏ به گلزار جانان زدی دستبرد به کوفه گلی نوبر آورده‏‌ای‏ گل آتش است این که از کوه طور تو با خاک و خاکستر آورده‏‌ای ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از تنور خولی امشب می‌رود تا چرخ، نور آفتاب چرخ، حسرت می‌برد بر این تنور  گر، نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب، ظهور؟ این همان نور است کز وی لمعه‌ای در لحظه‌ای دید موسای کلیم‌الله شبی در کوه طور  این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش این همان مشکوه حق باشد که نایابد فتور  مطبخ امشب، مشرقستان تجلّی گشته است زین سر بی‌تن، کزو افلاک باشد پر از شور  از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدت: قصۀ کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آتش چقدر رنگ‌پریده است، در تنور امشب مگر سپیده دمیده است، در تنور؟ این ردّ پای قافله‌ی داغ لاله‌هاست؟ یا خون آفتاب چکیده ا‌ست، در تنور؟ این گلْ‌فروش کیست که یک‌ریز و بی‌امان شیپور رستخیز دمیده‌ است، در تنور چون جسم پاره‌‌پاره‌ی در خون تپیده‌اش فریاد او بریده‌‌‌بریده ا‌ست، در تنور از دودمان فتنه‌ی خاکستری، خسی خورشید را به شعله کشیده ا‌ست، در تنور جز آسمان ابری این شام کوفه‌سوز خورشیدِ سربریده که دیده‌ است، در تنور؟ دنبال طفل گم‌شده انگار، بارها با آن سرِ بریده، دویده ا‌ست، در تنور امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی گل‌بوسه از لبان تو چیده ا‌ست، در تنور؟ در بوسه‌های خواهر تو، جان نهفته بود جانی که بر لب تو رسیده ا‌ست، در تنور آن شب که ماهتاب، تو را می‌گریست زار دیدم که رنگ شعله پریده‌ است،‌ در تنور ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست عیسی به چرخ یا که چو موسی به طور شد چون شب شدی، به خانه‌ی خولی نزول کرد این قصّه‌اش، حدیث سلیمان و مور شد آن سر که جلوه‌اش به فلک نور می‌فشانْد منزل‌گهش به مطبخ و قعر تنور شد بهر نماز شب، زن خولی ز جای خاست دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد از خاک بر‌گرفت سر و در بغل کشید بوسید و بس گریست که دل ناصبور شد گفتا کدام ظالمت از تن‌، جدا نمود؟ این انتقام از تو به «یومُ ‌النّشور» شد گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من! بودی غریب و دیدنت امشب، ضرور شد پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
یا رب! چه روشنى است که در خانه‌ی من است؟ گویا دمیده ماه به کاشانه‌ی من است من در تنور خانه چراغى نداشتم پس این فروغ کیست که در خانه‌ی من است؟ این سِر چو دید همسر خولى که از سَر است سَر را گرفت و گفت که جانانه‌ی من است از بخت خویش این همه باور نداشتم کامشب عزیز فاطمه در خانه‌ی من است آوخ! سر حسین در این جا چه می‌کند؟ این ظلم، کار همسر دیوانه‌ی من است ماتم که کنز مخفى و دردانه‌ی رسول مخفى چرا به گوشه‌ی ویرانه‌ی من است؟ آنجاست هودجى و در آن بانگ گریه‌ها جانسوزتر ز گریه‌ی مستانه‌ی من است ✍مرحوم 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای سر که سر گذاشته‌ای بر سر تنور! آتش گرفته از غم تو مجمر تنور خورشید پاره پاره‌ی زهرا! چه شد که حال تو ماهِ روی نیزه‌ای و اختر تنور؟ جسم تو آرمیده به دامان دشت خون امّا سرت درآمده در بستر تنور من میهمان داغ تو گشتم به قتلگاه تو میهمان اشک منی در بر تنور سخت است باورش که ببینم عجین شده است خون‌های گردن تو و خاکستر تنور حوران برای دیدنت از جنّت آمدند ای یاس سربریده! گل احمر تنور! مادر بمیرد از غم جان‌سوزت! ای حسین! نعشت عقیق دشت و سرت گوهر تنور با چشم خون گرفته ببین با من و علی این جدّ توست گریه‌کنان در بر تنور بر سوز مادرانه‌ی من پی برد کمی بگشاید ار که همسر خولی درِ تنور ✍مرحوم 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به تاخت می‌رود و از خزان خبر دارد به تاخت می‌رود انگار بار سر دارد گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است و پای مرکب او را ببین که پر دارد تمام شادی دنیاست در دلش انگار میان کیسه‌ی خود تکه‌های زر دارد مسیر کوفه و یک خانه‌ و تنوری داغ تنور خانه‌ی او روضه‌اش خطر دارد دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد کسی بیاید و درب از تنور بردارد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شهید عشق که بگْذشته از سر بدنش عدوی تنگ‌نظر، جامه می‌بَرد ز تنَش تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان چه حاجت است؟ دگر، ای فلک! به پیرهنش سری که پیشکش راه دوست گشته، چه باک؟ که دشمنی بزند چوب بر لب و دهنش شهی که مُلک سلیمان دهد، به غمزۀ دوست چه غم اگر بِبَرد خاتم از کف، اهرمنش؟ کسی که داده به توفان عشق، هستی خویش عجب مدار، شود در تنور اگر وطنش شکست قلب وی از این ‌که زآن سیاه‌دلان فرا نداد یکی گوش خویش بر سخنش جمال دوست، چنانش ز خویش بی‌خود کرد که قتلگه به نظر، خوش‌تر آمد از چمنش سموم کینه وزید، آن‌ چنان به گلشن دین که بی‌امان به زمین ریخت، سرو و یاسمنش ز بس به دشت بلا ریخت، خون لاله‌رُخان سِزَد که تا به ابد، لاله روید از دمنش به جز حسین، شهیدی کجا شنیده کسی؟ که آبِ غسل بُوَد، خون و بوریا، کفنش دلی بدون غم اندر جهان نخواهد مانْد میان جامعه قسمت کنند اگر محنش به روز حشر، چه باک از حساب؟ «فولادی»! اگر ز گوشۀ چشم، اوفتد نظر به منَش ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شاهی که جبرئیل بُدی خادم درش خاکم به ‌سر! که خاک سیه گشت، بسترش حلقی که بوسه‌گاه نبی بود شد ز کین سیراب ز آب خنجر بیداد، حنجرش از پهلویی به پهلوی دیگر چو می‌نشست می‌گشت کارگر به جگر، نوک خنجرش او سر نهاد بر سر خاک و سَنان ز ظلم نوک سِنان نهاد به پهلوی دیگرش کارش ز دست رفت، چو در روی دست او تیر جفا نشست، به حلقوم اصغرش قدّش خمیده از غم اکبر به روزگار پشتش شکست از غم مرگ برادرش بودی سرش به نیزه و از نوک نیزه داشت چشمی به‌ سوی خواهر و چشمی به دخترش :: خولی ز کین نهاد، به خاکستر تنور آن سر که رشک مهر بُدی، روی انورش ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
در کربلا ز جان، چو شه انس و جان گذشت افغان جنّ و انس، ز هفت آسمان گذشت آن سروری که روح و روان رسول بود لب‌تشنه از روان، لب آب روان گذشت آن راکبی که راکب او، دوش مصطفی است یا رب! چه بر تنش ز سُم مرکبان گذشت؟ دست «یداللَّهی» که بر او بوسه زد مَلَک یا رب! بر او چه از ستم ساربان گذشت؟ شاهی که سود بر قدمش، فرق فرقدان یا رب! چه بر سرش ز سِنان سَنان گذشت؟ بر بازوی شه و گلوی اصغر از جفا یک ناوک ستیزه، دو جا بر نشان گذشت ناداده در تنور کسی جای میهمان یا رب! ز میزبان چه بر آن میهمان گذشت؟ بر آن حریم پاک که مَحرم، مَلَک نبود یا رب! چه ظلم‌ها که ز نامحرمان گذشت! بر آن لب و گلو که زدی بوسه، فاطمه گاهی ز کینه، خنجر و گه خیز‌ران گذشت «خاکی»! برای ماتم نوباوۀ رسول از هر چه هست، مایۀ هستی، توان گذشت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مگر، ای عزیز مادر! که نموده میهمانت؟ که چنین به کنج مطبخ، شده منزل و مکانت مگر این حدیث طور است که ظاهر از تنور است؟ که جهان منوّر آمد ز تجلّی عیانت برِ اهل حق معزّز بُوَد احترام مهمان ز چه رو تو را گرامی، ننموده میزبانت؟ مگر آن که خولی دون نشناختت؟ عزیزم! که چنین نموده، ای مه! ز ستاره‌ها نهانت؟ مگر آن که ز آب دیده ز رخت غبار شویم که گهرفشانی‌ام از لب لعل دُرفشانت مگر، ای غریب مادر! چه شده سپاه و لشکر؟ چه شدند همرهانت؟ به کجاست یاورانت؟ ز چه خشک گشته؟ مادر! لب لعل نازنینت مگر این که تشنه کشتند ز کینه دشمنانت؟ ز چه زیر خون سفید است محاسن نکویت؟ مگرت فسرده خاطر، غم مرگ نوجوانت؟ غم غربت تو، ای سر! نرود ز یاد «آذر» به خدا! که داغت آتش زده قلب دوستانت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
چون ز پا افتاد شه در راه عشق پس به سر پیمود ره، آن شاه عشق خولی آن سر را که پُر ز اسرار بود با سر اندر جست‌وجوی یار بود، بُرد با خود، کرد پنهان در تنور شد نهان اندر تنور، آیات نور آن تنور، آن شب چو کوه طور شد بلکه رشک طور، از آن نور شد آن تنور، آن شب تجلّی‌گاه بود جلوه‌گاه روی وجه‌الله بود شعلۀ حق زآن میانه سر کشید چون سر پُرنور شه، در بر کشید این همان شعله است کاندر کوه طور نارآسا کرد بر موسی ظهور این سخن کی داند آن کاو جاهل است؟ می‌کند فهم آن که او اهل دل است چون که در کوی محبّت پا نهی پای دل بر فرق «اَو اَدنی» نهی چشم پوشی گر ز ننگ زندگی ره بری در کشور پایندگی هم‌چو آن سرداده اندر کوی دوست با سر بی‌تن کنون جویای اوست چاک‌چاک از زخم پیکان، پیکرش آمده اندر تنور امشب سرش هر که شد از عشق دلبر با‌خبر از پی قاتل رود، هر سو به سر نیمۀ شب آن زن پاکیزه‌خو خاست از جا بر نماز و بر وضو تا که با جانان، مناجاتی کند در دل شب، عرض حاجاتی کند دید در تاریکی شب، نور عشق بر فلک می‌تابد از تنّور عشق میهمانی از ره دور آمده در تنورش، آیۀ نور آمده هودجی از آسمان شد بر زمین وندر آن هودج، زنانی دل‌غمین دور آن مطبخ‌سرا گشتند جمع هم‌چو پروانه که گردد دور شمع جمله چون پروانگان، پر می‌زدند شمع چون می‌سوخت، بر سر می‌زدند اوفتاده شمع بی‌سر در تنور ای عجب! با بی‌تنی می‌داد نور معجر عصمت ز سر برداشتند زآن سر پُرخون چه بر سر داشتند پیرهن‌ها را به تن کردند چاک خویش را کردند زین ماتم، هلاک خاک و خاکستر به سر می‌ریختند دست بر دامان هم آویختند بس که آن ماتم‌سر‌ا، پُر‌شور شد محشری بر پا لب تنّور شد جملگی حیران به حال مادرش تا چه بر سر می‌رسد از این سرش آن سر پُرخون چو جان در بر کشید «واحسینا» از دل، آن مادر کشید خاک و خاکستر ز رویش، پاک کرد روی او را پاک و بر سر خاک کرد دید چون چشمان نیمه‌باز او مادرانه شد دمی دم‌ساز او کای سر پُرخون! حسین من تویی؟ مونس جان، نور عین من تویی؟ بود بر دامان من، مأوای تو روی خاکستر چرا شد جای تو؟ کس ندیده این‌چنین تا نفخ صور میزبان در کاخ و مهمان در تنور خانۀ بیدادگر، بادا خراب! کز غمت کردند جانم را کباب بگذر، ای «منصوری»! از این داستان تا چه کرد آن میزبان با میهمان ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روز عاشورا گذشت و شب رسید مهر و مه را جان ز تب بر لب رسید ماه را دادند آن بداختران گردش وارونه در چرخ سنان سِیر او از کربلا آغاز شد سوی شهر کوفه، راهش باز شد ماه از بیداد اشرار جهول کرد اندر غرب خاکستر، افول شب‌چراغ خلوت لاهوتیان شد به ظلمت‌‌خانۀ دشمن، نهان دشت اَیمن بود گویی آن سرا که تجلّی کرد از آن نور خدا لالۀ شاداب صحرای امید چون گل اخگر ز خاکستر دمید هفت گردون، اطلس اندر خون کشید کآن سر خونین در آن‌جا آرمید دود محنت، چشم هفت اختر گرفت چرخ را آیینه، خاکستر گرفت آتش از تأثیر خود شد شرم‌گین از حضور نور خاکستر‌نشین سر، سرِ نور چراغ ماه و هور بالش از خاکستر کنج تنور شمس برج وحدت «ربّ‌‌الفلق» نیمی اندر ابر و نیمی در شفق ماه مهرافروز گردون وفاق گاه اندر انجلا، گه در محاق رفت آب و رونق از خلد و قصور تا شد آن سر، سوی میعاد تنور میهمان، فیّاض نفْس ماسوا محفلش در گوشۀ مطبخ‌سرا غبطۀ فردوس اعلا، آن مکان مهبط روح و مطاف قدسیان بود ناظر، چرخ با صدها نگاه سوی آن در هالۀ خون خفته، ماه مادرش آمد، برای دیدنش دیدنش، بوییدنش، بوسیدنش دید آن نور جمال ایزدی آیت اشراق حُسن سرمدی دید آن پرورده اندر سینه‌اش لایزالی صورت آیینه‌اش، خفته در خاکستر کنج تنور گشته آن ظلمت‌سرا، مجلای نور یا رب! این فرزند دل‌بند من است؟ این سر خونین فرزند من است؟ هشته سر بر بالش ظلم و عناد تیره، وجه آیت «رب‌ّالعباد» آن جمال نزهت خلد برین آن رخ آیینۀ خلدآفرین آن ز دم، فیّاض انفاس مسیح آن بیان حق به گفتار فصیح چهره بر خاکستر کین سوده است مصحف مُنزَل، غبارآلوده است چشم زهرا دید تا آرام جان شعله‌های دل تراوید از زبان کای تو در بزم لقا، مسندنشین! چون شد اندر این مکان گشتی مکین؟ ای رُخت، قندیل طاق‌آویز عرش! وز تولّایت، سکون عرش و فرش! راستی، گیتی بسی پست است و خوار عار بادا چرخ را از این مدار! تو ز هست ماسوا، منظور حق تو به ظلمت‌گاه امکان، نور حق نفْسِ هستی، میهمان خوان تو ماسوا، پروردۀ احسان تو بهره‌ور از فیض جودت، جزء و کل بر نوالت، دیدۀ خیل رسل ای نگین خاتم عزّ و شرف! از چه گشتی سنگ محنت را هدف؟ هرچه بینم، نیست، ای در دیده نور! نسبتی وجه خدا را با تنور سر که آغوش منش بودی مقام حالیا خاکسترش بینم منام گل گرفتم شد به جبر از شاخه دور کی دهندش جای در کنج تنور؟ بس کن این آتش‌زبانی، ای قلم! کز بیانت شعله شد، یکسر دلم چند خواهی قصّۀ تنّور گفت؟ کز دلم صدها گل اخگر شکفت جان من بگْداخت از بشْنیدنش دید تا زهرا چها از دیدنش آسمان را نیست آن درک و شعور تا شناسد نور حق را از تنور بوده تا این بوده رسم آسمان کآزماید شیشه با سنگ گران ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
باز آهم، آتشی افروخته در تنور غم، دلم را سوخته آن شنیدم خولی بیدادگر داشت با خود، رأس نور دادگر بُرد آن سر را نهان در خانه‌اش رشک کوی طور شد، کاشانه‌اش آن سر پُرنور را با صد غرور کرد پنهان از جفا، کنج تنور همسرش بود از دل و جان ز اهل راز نیمه‌شب برخاست از بهر نماز آمدش بر چشم دل، ناگه ز دور مطبخ خانه، سراسر غرق نور چون بشد بر سوی مطبخ از وفا دید مطبخ را پُر از نور خدا چشم چون سوی تنورش اوفتاد روزنی از حق به روی دل گشاد گفت با خود، آن زن پاکیزه‌دین: مطبخ ما آمده عرش برین شد زن خولی از آن منظر ز هوش کآمدش از غیب، آوازی به گوش: این سر پُرنور، نور کبریاست ذات پاکش، جلوۀ ذات خداست نور این سر، نور حیدر آمده مادرش، خاتون محشر آمده گاه گردد گوی میدان بلا گاه شمع بارگاه کبریا سرّ این سر کس نداند جز خدا جز خدا کس نیست او را خون‌بها بس بُوَد، «سرباز»! دل پُرآه کن نیست طاقت، قصّه را کوتاه کن ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
در دل شب کرد بر کوفه ورود وندر آن دم، قصر را در، بسته بود لاجَرَم، «سر» را به سوی خانه بُرد بُرد و بر کنج تنور آن را سپرد زوجه‌اش گفت: ای پلید روسیاه! دور گردانَد ز هر خیرت، اله! مردمان آیند چون باز از سفر با خود آرند از سفرها، سیم و زر تو سر شبل امیر مؤمنان آوری در خانۀ من، ارمغان؟! ارمغان مردمان، سیم و زر است ارمغانت، خصمیِ پیغمبر است پس ز جا جَست آن زن پاکیزه‌رای چون در آمد، دید در صحن سرای خانۀ او، رشک باغ و گلشن است مشک‌بوی و ز آفتابی، روشن است وندر آن حالت، مگر خوابش ربود دید تختی ز آسمان آمد فرود هم بر آن بنْشسته جمعی از زنان با لباس ماتم و لطمه‌زنان آن یکی زن زآن میان ماتم‌زده شد فرود و نزد آن سر آمده پس گرفت آن سر در آغوش و ز هوش رفت، بس آوردی افغان و خروش ای عزیز من! فدایت مادرت! تشنه‌لب دشمن برید از تن سرت در جهان قدر تو را نشناختند جسمت اندر خاک و خون انداختند ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر کس شهید تو نشد، اهل قبور شد هر کس نمرد بهر تو، زنده به گور شد خون تو خاک را به دو پیمانه مست کرد بر خاک تا که ریخت، شرابِ طهور شد ای چشم! اشک‌های تو وقف حسین باد هر آدمی که اهل بکا شد، غیور شد گفتم به پیر اهل دلی: روضه‌ای بخوان با اشک گفت "زینب" و آرام دور شد :: زینب قرار بود که سر را بغل کند آه از سعادتی که نصیب تنور شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بر خـاک کـربـلاست اگـر پیـکـر حسین امشب رسیـده است به کوفه سر حسین ای آسمـان! بنـال کـه از ظلـم کـوفیـان خــاکستــر تنــور شـده بستـر حسین سرخ است گر که خاک ز خـون گلـوی او خـاکستـری شـده‌ست رخ انور حسین امشب شب زیـارت و شــام عــزا بُوَد بنشسته در محیـط غمش مــادر حسین آهستـه‌تر بنـال دل مـن، کـه فـاطمـه احیــا گـرفتــه است کنـار سـر حسین خـون از لبـان اطهـــر او پــاک می کنــد گلبـوسـه می‌زنـد بـه رخ اطهــر حسین خوناب می‌کنـد به روی خـاک غم روان اشکی که می‌چکد به روی حنجر حسین در محفـل غمی کـه به پـا کـرده فـاطمـه خالی‌ست جای خـواهر غم‌پـرور حسین پرپرشده‌ست گـرچه «وفائی» وجـود او شاداب مـانـده است گل بـاور حسین ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بوی بهشت می‌وزد از داخل تنور موسی گمان كنم كه رسيده به كوه طور شبنم كنار ساحل آتش چه می‌كند؟ اين سيب سرخ داخل آتش چه می‌كند؟ آتش گرفته شه‌پر ققنوس در تنور نفرين آسمان و زمين باد بر تنور نمرودها و ابرهه‌ها عهد بسته‌اند آيينه‌ی تجلي حق را شكسته‌اند سوزانده‌اند قسمتي از باغ سيب را فهميده‌اند معنی شيب الخضيب را اين‌جا خليل راهي رضوان نمی‌شود آتش در اين بلاد گلستان نمی‌شود خورشيد گُر گرفته درون تنور، وای موسي سرش جدا شده دركوه طور، وای جاي عزيز فاطمه كنج تنور نيست مطبخ محل شأن نزول زبور نيست ديشب تمام دشت برايش گريسته یحیی درون طشت برايش گريسته زخم عميق لعل لبش گريه‌آور است چشمان نيمه‌باز شفق‌گونه‌اش تر است رخت سياه بر تن حوا و آسيه مريم برای فاطمه می‌خواند مرثيه كروبيان به چنگ عزا زخمه مي‌زنند دور تنور حور و ملك لطمه مي‌زنند افلاكيانِ آينه‌رو سينه می‌زنند با نوحه‌های مادر او سينه می‌زنند تا بين دست فاطمه خورشيد جلوه كرد در شهر كفر، مشعل توحيد جلوه كرد زهرا نهاده دست سر زانوان خويش قامت خميده‌تر شده از چند روز پيش زهرا به ناله، شعله به پروانه می‌زند بر گيسوان سوخته‌اش شانه می‌زند دستی كشيد بر سر گيسوش، گريه كرد در سوگ زخم گوشه‌ی ابروش گريه كرد زهرا به اشك، مقنعه نم ناك می‌كند خاكستر از محاسن او پاك می‌كند بر زخم دست و سينه‌ی زهرا زده نمك پيشاني شكسته و لب‌های پُر ترك امشب نه آنكه ارض و سما گريه می‌كند حتی ميان عرش خدا گريه می‌كند ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی‌تو دل غم‌پرور زینب به سان شمع می‌سوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیر ممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می‌دارم که می‌بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هر تار موی تو خبر از مادرم زهرا گمانم بوده‌ای دیشب به نزد مادر زینب من "ژولیده" می‌گویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عالمی به نگاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پای نیزه‌دار جلوتر بیا حسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستم نمی‌رسد به سر نیزه‌ها حسین تو در تنور و من به قنوت نماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کاش می‌برُید سر خواهر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گودال قتلگاه قاتل برید رأس تو را از قفا حسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین؟! دردا که شد سیه عوض جامه‌ی سیاه از تازیانه پیکر صاحب عزا حسین سر بشکنم به چوبۀ محمل که خون از آن گردد روان به حرمت خون خدا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را بُرید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش «میثم» تو را زند دم مردن صدا حسین ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شعرا و ذاکرین گرامی 🔹از آنجاییکه متأسفانه به روضه‌ی در اشعار کمتر پرداخته می‌شود، لذا وظیفه خود دانستیم با اشعار نسبتاً قدیمی، مقداری این خلأ را در صحن حسینیه جبران کنیم. ✔️الحمدلله با توجه به اینکه اشعار زیادی در مصیبات قتلگاه، شهدای بنی هاشم(ع)، شام، کوفه، اربعین و... سروده شده، به شاعران محترم می‌کنیم در کنار سروده‌های مورد نیاز، به مصیبت‌هایی از قبیل ، ، ، ، ، ، ، ، ، و... بپردازند. 📎از خداوند متعال توفيقات روز افزون و نفس و قلم بابرکت برای همه مادحین و شعرای گرامی خواستاریم. 🏴کارگروه حسینیه🏴 ↳ @hosseinieh_net
مثل آن مهتاب که هوش از کواکب می‌بَرَد عشقِ مطلوبِ تو دل از هرچه طالب می‌بَرد بُهت خِلقَت را رقم زد بُردن نامت، حـسـیـن خلق را این ذکر تا مرز عجایب می‌بَرد تا ابد هم وقت باشد، جا نمی‌افتد غمت منبر اندوهِ تو از بس مطالب می‌بَرد بی تو مثل یخ‌فر‌وشم که ندارد مشتری روزگار از عُمر من قالب به قالب می‌بَرد هرکسی خرج بساط ماتمت شد، بُرد کرد حظِ سودِ خالصت را دخل کاسب می‌بَرد رتبه‌‌ای هرگز ندیدم بهتر از حُرَّت شدن نوکرانت را ادب تا این مراتب می‌بَرد فرش روضه خانه‌هایت، قالی محراب ماست مُستَحَبّات تو ما را سمت واجب می‌بَرد مشکیِ ما جنسش از چادر سیاه زینب است رخت نوکرهات نخ‌های مناسب می‌بَرد دینِ دنیا را جهان در اربعین‌ها دیده است... پرچم سرخ تو را کُلِّ مذاهب می‌بَرد پابرهنه، لابه‌لای زائرانت، جبرئیل استکان چای را بین مَواکب می‌بَرد :: ای سری که سرسری شمر از گلویت رد نشد بین خُورجینی تو را خولی غاصب می‌بَرد هرقَدَر گیسوی تو کنج تنورش خاک خورد گرد از زلف پریشان تو راهب می‌‌بَرد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دلتنگ در خاستگاه رنج، مجالِ سُرور نیست قلبی که سوخت پای فراقت، صبور نیست هرجا که شمع بود، پرم را گذاشتم تا شعله‌ای به طعنه نگوید: غیور نیست! این دیده میلِ دیدن یوسف نمی‌کند... یعقوبِ چشم منتظران تو، کور نیست از سنگ کمترم که دلت را شکسته‌ام این خشتِ خام، لایقِ تُنگِ بلور نیست هنگام امتحانِ وصال تو جا زدیم شرمنده‌ام که دورِ تو مردِ ظهور نیست کِبرَم لباسِ زُهدِ مرا لَکّه‌دار کرد در رخت بندگی که نخی از غرور نیست با اختیار تام فقیرت شدم، مَـران! سائل اگر نشسته دمِ در، به زور نیست جانِ مرا بخواه، تعلُّل نمی‌کنم در جمع عاشقان تو، اهلِ قصور نیست حس می‌کنم همین که بمیرم، تو می‌رسی با بودنِ تو در دلِ من ترسِ گور نیست دلتنگ کربلای حسینم، مرا ببر دیگر نگو بساطِ سفر جفت و جور نیست کم طاقتم، تو را به ذَبـیـحَ‌الْـقَـفـا بیا لطفاً بگو که لحظه‌ی دیدار، دور نیست :: بالای نیزه ها..، وسطِ طشت‌ها..، قبول! جای سرِ شریف که کُنج تنور نیست اثبات کرد مطبخِ خولیِ بی صفت ظُلمت حریفِ تابش آیاتِ نور نیست ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e