eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی احساس می‌کنم بعضی بزرگواران توی کانال عضو هستند که هربار یک ایرادی بگیرند و یه چیزی رو بهانه کنند برای تخریب!! و برای همین نه رمان‌ها رو درست می‌خونن(درحدی که نمی‌دونن اسم رمان خورشید نیمه‌شب هست نه رویای نیمه‌شب!)، نه متن‌ها رو کامل و با دقت می‌خونن و سریع قضاوت می‌کنند... من نگفتم به عشق اعتقاد ندارم، گفتم با عشق در یک نگاه و فانتزی‌هایی که نوجوان رو از زندگی واقعی دور می‌کنه مشکل دارم. بارها هم شده که دوستان نقد کردند و ترتیب اثر دادم و تشکر هم کردم. ولی اگه کلا به نظرتون من نویسنده خوبی نیستم برام سواله که چرا هنوز عضو کانال هستید؟😅 خب کانال رو ترک کنید که اعصابتون خورد نشه!
سلام ممنونم از نظراتتون؛ بله درسته، اینطور نیست که بگم عشق کلا چیز بدیه و وجود نداره، فقط دارم می‌گم با فانتزی عشق در یک نگاه فریب نخورید... این که آدم توی نگاه اول یهو هورموناش بالا و پایین بشه به این معنی نیست که عشق زندگی و نیمه گمشده‌ش رو پیدا کرده! من خیلی عاشقانه نمی‌خونم، ولی تا الان قشنگ‌ترین و پخته‌ترین عاشقانه‌ای که خوندم «منِ او» اثر رضا امیرخانی بوده. تنها عاشقانه‌ای هست که خیلی تخت تاثیر قرارم داد. بعدش هم عاشقانه «پنجشنبه فیروزه‌ای» اثر خانم سارا عرفانی.
هنوز که صلاحیت‌ها تایید نشده! بعد هم مه‌شکن قرار نیست ستاد انتخابات یه شخص خاص باشه. سعی می‌کنم تا جایی که ممکنه ویژگی‌های فرد اصلح رو بگم، و خودتون با بررسی این فرد رو پیدا کنید. ولی به کسی رای میدم که به لحاظ فکر و خط مشی بیشترین شباهت رو به آقای رییسی داشته باشه.
این حس شما طبیعیه، فکر کنم بیشتر آدم‌ها گاهی چنین حسی پیدا می‌کنن. اگه کوتاه مدت باشه که هیچی، ولی اگه ادامه‌دار شد باید دنبال راه حل برید و راه حلش هم مراجعه به یک روانشناس خبره ست.
سلام ممنونم که برای خوندنش وقت گذاشتید؛ نظر لطف شماست. بیشتر از نوشتن فصل دوم، به فکر بازنویسی‌ام. ان‌شاءالله صبر کنید از خورشید نیمه‌شب فارغ بشم...
4_5985519981947786385.mp3
4.84M
🥀 این بزرگوار نمودار و نشانه‌ی مقاومت است. انسان بزرگی است که تمام دوران کوتاه زندگیش که در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسیده است، با قدرت مُزَور و ریاکار خلیفه‌ی عباسی، مأمون مقابله و معارضه کرد و هرگز قدمی عقب‌نشینی نکرد و تمام شرایط دشوار را تحمل کرد و با همه‌ی شیوه‌های مبارزه‌ی ممکن، مبارزه کرد... 🖤 شهادت امام جواد(علیه‌السلام) تسلیت باد. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال ۹۶بود ایامی که رقابت بین روحانی و رئیسی بالا گرفته بود. آقای رئیسی به اصفهان آمد و خانمش در مسجد بنی فاطمه جلسه‌ای گذاشت و به سخنرانی پرداخت. از اول تا آخر جلسه روی دو زانو نشسته بودم و نکات مهمش را می‌نوشتم. دفتر نوشته، هایم ۷سالی بایگانی شده بود. تا حادثه تلخ ورزقان رخ داد. به دنبال دفتر گشتم و پیدایش کردم اصلا فراموش کرده بودم آن موقع چه نوشته‌ام. به صفحه مورد نظرم که رسیدم چشمانم گرد شد کلماتی که ۷سال پیش از زبان خانوم یک کاندیدا نوشتم انگار برای الان کشور تعبیر شده بود. الانی که آن کاندید، رییس جمهور ملت است و چند روزی هم هست شهید شده است. متن به این شرح بود: «امید همیشه با خرافات همراهه اما انتظار همیشه برنامه دارد. انسان سرور جهان نیست، انسان نباید به دنبال تصرف مال و ثروت و پول باشد. برای گفت و گو با ولی عصر باید به فطرت مراجعه کرد و در زمانی که نیستند به نمایندگان آنها سری بزنیم. مسئولیت انسانی، انسان این است که مردم را راهنمایی کند. این ها شهید میشوند برای نسل های بعد....» انگاری خانم علم الهدی آن لحظه حرف زد تا بفهمم ان مرد کیست و حالا ۷سال گذشته و امروز ما داغدار آن راهنما و نماینده و مسئول شهید هستیم. ✍🏻 محدثه صدرزاده http://eitaa.com/istadegi
درسته اصلا شباهتی به زهره بنیانیان ندارم ولی خوشحالم که مزار زهره بنیانیان یادآور منه...🌱 شاید یه فایده‌ای برای آخرتم داشته باشه...
مه‌شکن🇵🇸
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 210 *** در تمام طول مسیر هیچ حرفی نزد. فقط من با جملات کوتاه، راه نشانش می‌دادم و او با جدیت به روبه‌رو خیره بود. منتظر بودم درباره قهر ناگهانی‌ام حرفی بزند، عذرخواهی‌ای، پرسشی، سرزنشی... هرچیز. او اما با من مثل نرم‌افزار مسیریاب برخورد می‌کرد، انگار گوینده مسیریاب بودم نه یک موجود زنده، آن هم یک موجود زنده‌ی آزرده‌خاطر. و من هم داشتم مقابل میل شدیدم برای عذرخواهی مقاومت می‌کردم؛ چون این کار بیش از قبل خرابم می‌کرد. با دست به خانه‌ی بزرگی اشاره کردم؛ خانه‌ای با حیاط بزرگ و پردرخت و حصاری از شمشاد و بوته‌های گل. یک عمارت مجلل که واقعا برای یک پدر و پسر زیادی بزرگ بود. بالاخره یک واکنش احساسی از تلما دیدم؛ با دیدن خانه‌مان چشمانش گرد شد. گفتم: بابام دوست داره اینطوری قدرتشو به رخ بکشه. کمی دورتر از خانه ایستاد و باز هم نگاهم نکرد. -خب، شبت بخیر. انگار او هم قهر کرده بود. خواستم کمی دست و پا بزنم، شاید دلش نرم شود و قهر را فیصله دهد. -ببخشید این وقت شب مجبورت کردم بیای اینجا. -اشکال نداره، پیاده شو. حتی نپرسید حالم خوب است یا نه. لجم گرفته بود و هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. ناامید از به رحم آمدن دلش، در ماشین را باز کردم. یک پایم روی زمین بود که تلما کمی به سمتم چرخید. -من از این که درباره گذشته‌م بپرسی خوشم نمیاد. قبلا هم گفته بودم... نگاهش را به این طرف و آن طرف می‌چرخاند، به هر سویی جز صورت من. مِن مِن کنان گفت: خب... ام... اگه امشب تند رفتم... معذرت... می‌خوام... با این که مشخص بود برای گفتن این جملات دارد جان می‌کَنَد، باز هم شنیدنشان امیدوارکننده بود، خیلی امیدوارکننده. انقدر که انگار یک لیتر آدرنالین به بدن بی‌حسم تزریق شده باشد. می‌توانستم پرواز کنم. ذوق‌زده گفتم: نه... تو منو ببخش که زود از جا در رفتم! ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷 آسمان می‌خوانَد امشب قدسیان دف می‌زنند حوریان کِل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق‌کُش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغِ مرحب‌جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی‌کرانی، عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا! شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا! بیش از این ها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش طوفان به پا کردی، مدارا کن علی! از ازل در پرده بود، آیینه‌دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی ست وای! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی ست...! ✍🏻قاسم صرافان ✨سالروز پیوند آسمانی امام علی و حضرت زهرا علیهماالسلام مبارک!🌱 http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح، هوای خوب، چشم‌انداز خوب، و کتاب خوب✨📚 پ.ن: نمی‌دونستم نشستن توی تراس و کتاب خوندن انقدر لذت‌بخشه!
📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به تاریخ ایران و اسلام و متخصص در نویسندگی. این کتاب هم مثل آثار قبلی‌ای که ازشون خونده بودم هم پرکشش بود هم پرمحتوا. و البته در نوع و ژانر خودش جدید بود تا حدودی. یه داستان پخته و خوب امنیتی؛ اونم در حوزه پیچیده و خاص امنیت اقتصادی و گوشه چشمی به زندگی شهید مهدی زین‌الدین، که با یه عاشقانه‌ی ملایم، بالغانه و شیرین همراه شده... ولی بازهم بهترین قسمت کتاب برای من، همین پرداختن به مجرمان اقتصادی و مسائل کلان اقتصاد کشوره... و این که پردازش شخصیت‌ها انقدر پخته‌ست که تو باور نمی‌کنی شخصیت منفی واقعا منفیه و مثبت واقعا مثبت! و تا آخر تو رو توی تعلیق و شک نگه می‌داره! خلاصه خیلی داستان شیرینی بود و اوج شیرینیش وقتی بود که اواخر داستان، به یک بانوی شهیده هم رسید!✨🥀 پ.ن: توی داستان هم یه عباس داشتیم هم یه شکیبا، فقط شکیبا مرد بود و یه مامور امنیتی بسیار خفن🙄😎 عباسم بازم شهید شد اینجا😕 پ.ن۲: زاویه دید داستان کمی گیج‌کننده بود، یعنی راوی اصلی داستان سپیده بود ولی گاهی شبیه دانای کل می‌شد. هرچند، تا جایی که می‌دونم اینم یه سبکه! http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار #نشر_جمکران آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به
بلایی که واردات به سر اقتصاد می‌آورد... پ.ن: داستان در کل خیلی قشنگ جا انداخت که واردات و سودجویی‌های شخصی یه عده از واردات چه بلای خانمان‌سوزی سر اقتصاد کشور آورده...
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 📙مستوری ✍🏻صادق کرمیار #نشر_جمکران آقای کرمیار از نویسنده‌های متعهد و متخصصه؛ متعهد به
عباسشونم اینطوری شهید شد😔 شخصیت بامزه‌ای بود، واقعا از اون شخصیت‌های زنده بود... حضورش زیاد نبود ولی خیلی وزن داشت توی رمان.
تویی تمام ماجرا، که رفته‌ای ولی مرا، به حال خود نمی‌گذاری... صدای قلب من! چرا غمت نمی‌کشد مرا؟ چرا هنوز ادامه داری؟💔😭 پ.ن: امشب وسط کارهام یهو چشمم به عکسش افتاد و بغضم ترکید... خوبیش اینه که دیگه الان حرف زدن با رییس‌جمهور خیلی راحت شده... سامانه و درگاه و نامه و... نمی‌خواد... و خیلی ساده، دلم می‌خواد بشینم با شهیدجمهورم حرف بزنم، غصه‌هام رو بگم و مثل همیشه اونم سریع پیگیر کارم بشه که حلشون کنه...
مه‌شکن🇵🇸
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۱۱ *** ذوق‌زده گفتم: نه... تو منو ببخش که زود از جا در رفتم! بلند و سرخوش خندیدم. -من یکم زیادی لوسم... ببخشید. لبخند نزد حتی. فقط سرش را تکان داد. -اشکالی نداره. از این به بعد باید با دقت روی کارمون تمرکز کنیم. من فردا اون اثر انگشت رو آماده می‌کنم. تو هم روی پدرت کار کن. کامل از ماشین پیاده شدم. -باشه... حتما. دیگه برو، مواظب خودت باش. دیروقته. در ماشین را بستم. -درها رو قفل کـ... تلما پایش را روی گاز گذاشته و رفته بود. من اما خشنود و با یک لبخند گشاد تا بناگوش، در کوچه ایستاده بودم. سرخوش و لی‌لی کنان خودم را تا خانه رساندم؛ انگارنه‌انگار که یک زلزله پنیک را از سر گذرانده بودم. شاد و خندان و خرامان قدم برمی‌داشتم و سعی می‌کردم تمام رفتارها و حرف‌های تلما را به شکلی مثبت برداشت کنم. مثلا این که گفت بوی گند لباسم داشت خفه‌اش می‌کرد یک کنایه بود... شاید بخاطر همان بوی عطر دلش برایم تنگ شده بود. شنیده بودم عطر وابستگی می‌آورد... وای خدای من! باید چندتا شیشه از همان عطر بخرم... حتی اگر منظورش این نباشد، همین که عطر من یادش مانده، همین که سلیقه‌ی انتخاب عطرم برایش مهم بوده... این‌ها معنی‌اش این است که بیش از یک ابزار مهمم. وگرنه چرا عذرخواهی کرد؟ اصلا چرا دنبالم آمد؟ وای خدایا... تلما دنبالم آمد! نزدیک بود پرواز کنم. مثل یک پسربچه توی کوچه می‌پریدم و می‌دویدم و خوب شد کسی نبود که در آن حال ببیندم. میان این‌همه خوشحالی، ناگاه صدایی مرا در همان حال خشکاند. صدای قهقهه؛ قهقهه‌ی یک زن، یک قهقه‌ی آشنا و لعنتی و شیطانی. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا