مهشکن🇵🇸🇮🇷
#نقد_کتاب 📚 کتاب #دختر_موشرابی 📕 ✍️نویسنده: #محمد_حسین_زاده #نشر_کتابستان_معرفت (بخش اول) عمیقاً اع
#نقد_کتاب 📚
کتاب #دختر_موشرابی 📕
✍️نویسنده: #محمد_حسین_زاده
#نشر_کتابستان_معرفت
(بخش دوم)
فصل دختر نوغان نیز اندکی بیشتر به نقش زنان پرداخته. در ابتدا که حرف از حمله روسها به حرم امام رضا علیهالسلام میزند، شما اثری از نقش دختران نمیبینید جز دختری که قهرمان داستان عاشقش شده؛ فقط همین. یعنی این دختر کار مهمی انجام نداده. در ادامه اما وقتی به ماجرای کشف حجاب رضاخانی و قیام گوهرشاد اشاره میرسد، زنان و دخترانی هستند که در قیام گوهرشاد برای حفظ حجابشان به شهادت میرسند. باز هم پرداخت زیادی روی این مسئله نشده و قهرمان اصلی ماجرا یک مرد است.
فصل دختر شهرنو هم که... واقعا خجالتآور و تاسفآور است. نویسنده میخواسته به نقش زنانِ فاسد شهرنو در کودتای بیست و هشت مرداد بپردازد؛ اما حتی از پس این کار هم بر نیامده و باز هم آنچه شما میبینید، نامردیِ شعبان بیمخ و جوانمردی طیب حاجرضایی ست. اینجا هم بجز یک اشاره کوچک، هیچکس به نقش زنان توجه نمیکند و سرتاسر فصل آنچه اهمیت دارد، شهید طیب حاجرضایی و غیرت اوست.
فصل دختر کرد هم که فاجعه است؛ چون در این فصل همه چیز اهمیت دارد جز دختر کرد. اینجا اشاره به نقش زنان صرفاً در همین حد است که دختری به دست یک مستشار آمریکایی به قتل رسیده و دولت پهلوی بدون محاکمه قاتل آمریکایی، از خون این دختر ایرانیِ کرد گذشته است. این دختر هیچ کاری نکرده و هیچ نقش مهمی نداشته؛ فقط مُرده است!
در آخر؛ فصل دختر موشرابی که باز هم قهرمانش شخصیت اصلی داستان و دوستش رضا هستند. این فصل اشاره ناقص و کوچکی به وقایع سال هشتاد و هشت دارد. اینجا دختر موشرابی فریب میخورد و به اشتباهش پی میبرد؛ همین. از وقایع سال هشتاد و هشت جای پرداخت بیشتری داشت که نویسنده سریع از روی آنها پرید و بعد اشاره کوتاهی به ماجرای مدافعان حرم که باز هم قهرمانش رضا بود که شهید شد و اینجا هم هیچ اثر و ردی از نقش زنان و دختران نمیبینید.
توصیه میکنم حتماً دختر موشرابی را بخوانید؛ صرفاً برای فهمیدن حقایقی از تاریخ ایران؛ اما در آن به دنبال نقش زنان و دختران نگردید.
ای کاش نویسنده این رمان، مدعی نمیشد تاریخ زندگی دختران ایران را نوشته است و با این کلام، به شعور مخاطب و حیثیت دختران ایرانی توهین نمیکرد.
⚠️در آخر، اجازه بدهید تاریخ دختران ایران را خودِ ما دختران ایرانی بنویسیم تا مثل دختر موشرابی، به نام دختران و به کام مردان نشود و ما را به حاشیه تاریخ نرانند. همانطور که امام خامنهای گفتند: زن در حاشیه تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث تاریخی قرار دارد.
#فاطمه_شکیبا
#فرات
#کتاب_خوب_بخوانیم
#ایران_قوی
#نفوذ
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
۱۹ آبان ۱۴۰۰
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 187
حامد با دیدن من لبخند میزند:
سلام پهلوون! خوبی؟
سعی میکنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیدهای که از گلویم خارج میشود:
سلام!
به حاج رسول اشاره میکند و میگوید:
ایشون مثل این که باهات کار داشتن. میشناسیشون؟
با حرکت سر، تایید میکنم. حاج رسول میگوید:
اصلا نمیتونه منو نشناسه. چون عامل نصف دردسرهاش منم!
دوباره همان لبخند کج و کوله؛ اما عمیقتر. حاج رسول و حامد میخندند.
حامد میداند باید من و حاجی را تنها بگذارد. جلو میآید، خم میشود و پیشانیام را میبوسد.
زمزمه میکند:
زود خوب شو!
بوسهاش من را یاد کمیل میاندازد. از اتاق بیرون میرود و من میمانم و حاج رسول.
حاجی صندلیِ کنار تخت را جلو میکشد و روی آن مینشیند.
چند ثانیه نگاهم میکند و میگوید:
تا خبرش رو شنیدم خودم رو رسوندم سوریه. دونفرشون که مُرده بودن، فقط یکیشون رو زنده دستگیر کردیم.
نفس عمیقی میکشم. منتظر نگاهش میکنم. ادامه میدهد:
من اول احتمال دادم شناسایی شده باشی؛ ولی خوشبختانه شناسایی نشدی.
دوست دارم بگویم زحمت کشیدی حاج آقا، این را که خودم هم فهمیدم!
منتظر میشوم حرفش را بزند:
بیشتر احتیاط کن عباس. این بار خدا بهت رحم کرد؛ ولی اگه شناسایی شده بودی معلوم نبود چی میشد.
خیره میشوم به سقف. دیگر میخواهد چه بشود؟
بیخیال.
لبخند بیجانی میزنم و میگویم:
ببخشید شمام اذیت شدید.
لبخند میزند و دستش را میگذارد سر شانهام:
سالها طول میکشه تا نیروهایی مثل تو تربیت بشن. از دست دادن نیروی انسانی خوب، خسارتش از هزارجور تسلیحات و تجهیزات بدتره. مواظب خودت باش. فقط بحث جون خودت مطرح نیست. میفهمی که؟
سرم را تکان میدهم. میگوید:
حالت بهتره؟ درد که نداری؟
زخم بازویم درد میکند؛ اما مشکل دیگری ندارم بجز احساس ضعف.
میگویم: خوبم.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
۱۹ آبان ۱۴۰۰
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 188
و سر میچرخانم به سمت بازویم که باندپیچی شده است.
کمی تنهام را بالا میکشم و میپرسم:
الان کجام؟
-تدمر. السعن دیگه برات امن نبود.
-خانوادهم میدونن چی شده؟
حاج رسول قدم میزند به سمت پنجره و میگوید:
پدرت تماس گرفت گفت سه چهار روزه ازت خبر نداره. منم گفتم حالت خوبه و نمیتونی فعلا تماس بگیری.
نفس راحتی میکشم. خوب شد پدر و مادر نفهمیدند.
سوال دیگری میپرسم:
چطور پیدام کردین؟
برمیگردد به سمت من و شانه بالا میاندازد:
اینو باید از رفیقت حامد بپرسی. بچه زرنگیه، همون شب حدس زده ممکنه اتفاقی برات بیفته. برای همین زود به فکر افتاده که پیدات کنه و دستور داده خروجیهای شهر رو ببندن. اگه دیرتر اقدام میکرد، احتمالاً میبردنت مناطق تحت تصرفشون و الان داشتیم فیلم اعدام شدنت رو توی اینترنت میدیدیم.
خودم هم خیلی به این فکر کردم. به این که چطور اعدامم میکنند؟
دیر یا زود؟
آن لحظه در چه حالیام؟
اصلا تحملش را دارم؟
نفسم را بیرون میدهم. فعلاً که از بیخ گوشم رد شد.
حاج رسول بالای تختم میایستد و میگوید:
من باید برم ایران؛ فقط میخواستم مطمئن بشم لو نرفته باشی. مواظب خودت باش، بیشتر احتیاط کن.
دستی میان موهایم میکشد. پدرانه نگاهم میکند؛ با محبتی که هیچوقت در چشمانش ندیده بودم. یاد حاج حسین میافتم.
میگوید:
فعلاً خیال شهادت به سرت نزنه، زوده.
سعی میکنم بخندم؛ اما بغض گلویم را میگیرد.
خستهام. دلم برای کمیل تنگ شده است؛ برای مطهره، برای حاج حسین.
برای رفقای شهیدم.
میگویم:
فکر شهادت همش توی سرمه، چون اگه شهید نشم میمیرم.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
۱۹ آبان ۱۴۰۰
سرجوخه امشب رو دیدید؟
دقت کردید اون بنده خدایی که شهید شد اسمش عباس بود؟😢
انگار عباسها همیشه مظلومند...
خیلی مظلومانه شهید شد...💔
۱۹ آبان ۱۴۰۰
مهشکن🇵🇸🇮🇷
سرجوخه امشب رو دیدید؟ دقت کردید اون بنده خدایی که شهید شد اسمش عباس بود؟😢 انگار عباسها همیشه مظلومن
💔
خدایا ما رو شرمنده شهدا نکن...
۱۹ آبان ۱۴۰۰
راستی دوستان، چیزی تا رونمایی از شگفتانه نمونده.
احتمالا برای یه مدت انتشار رمان #خط_قرمز متوقف میشه(الان هم که تکلیف عباس روشن شده و دیگه نگرانش نیستید)
و به شگفتانه میپردازیم...
منتظر باشید..
۱۹ آبان ۱۴۰۰
۲۰ آبان ۱۴۰۰
سلام
ببینید، اصل شریعت ناب اسلامی، همین تشیع ۱۲امامی هست و بقیه فرقهها بعد از پیامبر اکرم صلوات الله علیه به وجود اومدند. چرا این رو میگم؟ چون از همون ابتدای دعوت پیامبر به اسلام، ایشون فرمودند امام علی علیهالسلام جانشین منه و بعد از من باید از ایشون پیروی کنید. بارها اشاره کردند که پیروان امام علی علیهالسلام رستگار هستند و...
پس ریشه تشیع به ظهور اسلام برمیگرده
اما همهگیر شدن و رسمی شدن تشیع در ایران، در دوران صفویه اتفاق افتاده.
اولین بار در دوران صفوی مذهب تشیع مذهب رسمی کشور اعلام شد، ولی این نبود که قبلش نباشه.
قبل از اون هم توی مناطق زیادی از ایران شیعیان پراکنده بودند(مثلا ری، سبزوار، قم و...) اما حکومت نداشتند.
۲۰ آبان ۱۴۰۰
۲۰ آبان ۱۴۰۰
۲۰ آبان ۱۴۰۰