سلام
بله خوندم. بنده کتابهای آقای جهرمی رو اصلا برای نوجوانان توصیه نمیکنم.
نقد این کتاب رو هم میتونید در لینک زیر مطالعه کنید:
https://namaktab.ir/نقد-کتاب-کف-خیابان-۲-خشت-اول-گر-نهد-معما/
#پاسخگویی_فرات
#نقد_کتاب
سلام
تناقضهای جدی در ماجرای کوروش هست که نیاز به سند تاریخی نداره؛ مثل ماجرای مقبره کوروش.
ضمن این که اصلا ترجمه منشور کوروش هم درش ابهام هست و اخیرا فهمیدند که شاید ترجمهش اشتباهه.
در همون سایت مستندات زیادی ارائه شده که میتونید ازشون استفاده کنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
این دو کتاب، جزو رمانهای امنیتیای هستند که بنده حتما توصیه میکنم مطالعه کنید؛ مخصوصاً خانمها و دخترخانمها مطالعه کنند. قلم خوب و محتوای قوی و مستند از ویژگیهای این دو کتابه.
اگر در کانال ساحل رمان خونده باشید، اشکال نداره چون این کانال زیر نظر خود نویسنده ست.
البته از نظر نویسنده و انتشارات، انتشار ۳۰درصد از رمان هم در فضای مجازی اشکال نداره.
#پاسخگویی_فرات
سلام
شاید جذابیت و تعلیق رمانهای آقای جهرمی بیشتر باشه؛ اما فقط جذابیت مهم نیست.
به جرات میتونم بگم مطالب رمانهای خانم شکوریانفرد خیلی مستندتر از کتابهای آقای جهرمی هست، و خیلی تمیزتر هم نوشته شدند.
ما دنبال حرف درست میگردیم؛ نه حرف جذاب.
#پاسخگویی_فرات
سلام
این خیلی خوبه که توی این سن به فکر کار کردن هستید؛ اما به درآمد رسیدن توی سن پایین شاید خیلی سریع اتفاق نیفته.
سن نوجوانی سن طلایی برای کسب مهارت هست. از الان به فکر آموختن مهارتهایی باشید که ازش درآمد کسب میشه. این مهارتها رو هم طوری یاد بگیرید که بتونید به بقیه آموزش بدید؛ چون یکی از راههای کسب درآمد، تدریس هست.
شاید از الان نتونید سریعاً به درآمد برسید، ولی هرچه مهارت کسب کنید، کمک میکنه در آینده بتونید درآمد داشته باشید.
مهارتهایی که بنده به شما به عنوان یک دخترخانم توصیه میکنم، مهارتهایی مثل خیاطی، قلاب بافی، چرمدوزی، آموزش زبان انگلیسی یا عربی، تایپ حرفهای و مهارتهای گرافیکی هست.
البته سایر کارهای هنری هم خوبن. دیگه ببینید خودتون چی دوست دارید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ببینید، حدود حجاب برای ما مشخصه. این که لباس کاملا پوشیده باشه، تنگ و بدننما نباشه، رنگش جلف نباشه و...
اگر این حدود رو رعایت میکنید خب قطعا اشکال شرعی نداره.
اما این حدود رو با چادر راحتتر میشه رعایت کرد.
من شخصاً، دوست ندارم مقابل نامحرم بدون چادر باشم؛ حتی اگر حجابم کامل باشه.
#پاسخگویی_فرات
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 209
***
زمین میلرزد؛ شیشهها و پایههای تخت هم همینطور. با دردی که در سینهام دور میزند از خواب میپرم.
با هر نفس، درد شدیدتر میشود و امانم را میبُرد.
تیزی ترکش را حس میکنم که در ریهام جا خوش کرده و هربار تکانی میخورد و باعث میشود بجای هوا، خون در مجرای تنفسیام جریان پیدا کند.
همهجا تاریک است و فقط از توی راهرو، نور کمجانی وارد اتاق میشود.
لبم را میگزم و دستم را میگذارم روی پانسمانهایم.
دندانهایم ناخودآگاه روی هم چفت میشوند و پلکهایم را روی هم فشار میدهم.
دستی روی دستم مینشیند؛ اما به راحتی میتوانم بفهمم دستی زمخت و مردانه است و با دستان لطیف مطهره فرق دارد.
چشم باز میکنم. سیاوش ایستاده بالای سرم:
- خوبی داش حیدر؟ شنیدم زخمی شدی!
- س...سیاوش...
- جانم داداش؟
- مگه تو...مجروح... نشده بودی...؟
دستش را میبرد میان موهایم و نوازششان میکند:
- نه، من خوبم، سُر و مُر و گنده در خدمت شما!
- انتحاری رو... زدی؟
سیاوش لبخند میزند و بعد از چند لحظه میگوید:
- نشد بزنمش. به خاکریز دوم خورد.
- چطور... زنده... موندی؟
- زنده نموندم. زنده شدم. من تازه زنده شدم.
- یعنی... چی...؟
کمیل از سمت دیگر تخت، سرش را به سمتم خم میکند و میگوید:
- یعنی اومده اینور پیش خودم!
نگاهم چندبار بین سیاوش و کمیل جابهجا میشود.
سیاوش میخندد و سرش را تکان میدهد:
- آره... مشتی نگفته بودی رفیقِ به این باحالی داری!
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 210
کمیل لحنش را مثل سیاوش تغییر میدهد:
- چاکریم داداش!
گیج شدهام؛ منظورشان را نمیفهمم.
از درد چنگی به ملافه میزنم:
- چی... میگید؟ یعنی... تو... شهید شدی... سیاوش؟ چطوری؟
- نمیدونم. به خودم اومدم دیدم یه جای دیگهم. یه جا مثل بهشت. هیچی نفهمیدم، هیچ دردی نفهمیدم. کاش تو هم میدیدی داش حیدر. خیلی خوب بود.
دردم شدیدتر میشود و میدانم این دردِ جسم نیست؛ درد روح است.
درد یک روحِ زندانی و جامانده که دارد خودش را به دیوار دنیا میکوبد تا نجات پیدا کند؛ اما نمیتواند.
نمیفهمم چه چیزی من را به این دنیا زنجیر کرده که تا الان شهید نشدهام؟
کمیل اشکی را که از گوشه چشمم سر زده، با نوک انگشت پاک میکند:
- سیاوش هم مثل خودم سوخت، تمام و کمال.
سیاوش با شوق سرش را تکان میدهد و چشمانش برق میزنند. مگر میشود سیاوش بسوزد؟
سیاوشِ شاهنامه نسوخت، زنده از آتش بیرون آمد؛ بدون این که غباری بر لباسش بنشیند.
پس چرا آتش سیاوشِ من را سوزاند؟
- منم نسوختم. بدنم سوخت که دیگه لازمش نداشتم.
کمیل سرش را کمی خم میکند و ابروهایش را بالا میبرد:
- میبینی که درد نکشیده... ببین هرچی بهت میگفتم دردم نیومده باور نمیکردی! هرچی بلاست سر بدن آدم میاد نه روحش. مگه نه سیاوش؟
سیاوش سرش را بالا و پایین میکند و دستش را میکشد روی پانسمان سینه و شکمم.
دردم کمی آرام میشود.
کمیل در گوشم زمزمه میکند:
- بخواب. ناراحت هم نباش، خب؟
دستم را بالا میبرم و دور گردن کمیل میاندازم:
- پس چرا من درد دارم کمیل؟ چرا منو نمیبری پیش خودت؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
علی رضوانی به دلیل تحریم شدن توسط انگلیس امشب میهمان بدون تعارف بود...
✔️واما جمله زیبایی گفت:
مشکل غرب روشنگریه...👌
این جمله دقیقا به سخنرانی مقام معظم رهبری اشاره دارد.
✍🏻محدثه صدرزاده
#رسمی
#علی_رضوانی
#بدون_تعارف
#دولت_انقلابی
https://eitaa.com/istadegi