eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
535 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سوم🌱 راست می‌گوید! عمار است. او تنها یک بار مرا جان دل خطاب کرده بود؛ در همان چند ساعت زندگیمان. بعد از هفته ها آمده است. دستانم توان نگهداری شمشیر را از دست می‌دهد و با صدای بدی به زمین می‌افتد. هنوز هم باور نمی‌کنم. به یاد خواب‌ها و کابوس‌هایم افتاده‌ام. خیال می‌کنم باز هم رویایی بیش نیست. دیوانه شده ام... - نمی‌خوای بیای؟ با این حرف جان می‌گیرم. حتی اگر رویا هم باشد به چشیدن دوباره آغوشش می‌ارزد. چند قدم مانده را طی می‌کنم. کنارش می‌نشینم. حالا می‌توانم او را بهتر ببینم، پیر شده است! سفیدی مو، چروک شدن صورتش... به چشمانش نگاه می‌کنم: - چرا این همه شکسته شدی؟ هر دو می‌خندیم؛ البته لبخندی از جنس آن قهوه هایی که پدر درست می‌کرد و بعد از خوردنش چهره‌هایمان در هم می‌رفت. با آخی که از گلویش خارج می‌شود، به یاد این می‌افتم که زخمی شده است. - کجات زخمی شده؟ لب هایش را بر روی هم فشار می‌دهد و با چشم به پاهایش اشاره می‌کند. سر می‌چرخانم، هر دو پایش تیر خورده و خون ریزی زیادی کرده است. دستم را بالا می‌آورم که دقیق‌تر نگاه کنم؛ اما میان راه دستم را می‌گیرد. در یک لحظه تب می‌کنم، آخر چند ساعت زندگی که خجالت را از بین نمی برد! - خوبم. نگاهش می‌کنم تا می‌آیم لب باز کنم و بگویم معلوم است، دستم را رها می‌کند. حیران به اویی نگاه می‌کنم که دستش را کنار پهلویش قرار داده است اما... - چفیه را سرت کن. با ناله می‌گوید. دستی به موهایم می‌کشم، اصلا متوجه افتادن چفیه نشده‌ام. دستانم را به سمت چفیه می‌برم که میان راه متوقف می‌شود، مردی سیاه پوش که با اسلحه‌ای از پنجره خانه ام‌عباس، ما را نشانه گرفته است. با برخورد دستانی به دستم، سرمیچرخانم. رنگ صورتش زرد شده است . - مگه با تو نیستم! موهات رو بپوشون! با این که زخمی‌ست هنوز هم صلابت خودش را دارد. سری تکان می‌دهد و با سرعت چفیه را روی موهایم می‌کشد. - برو! گیج می‌شوم. بروم؟ کجا؟ - برو سهام، برو . - نه. - مگه نگفته بودم، از خونه بیرون نیای؟ حالا وقت موعظه کردن بود؟ آن هم در این شرایط؟دستانم را می‌کشد با این که زخمی‌ست اما هنوز هم زور بازویش زیاد است. درآغوشش می‌افتم. سرخم می‌کند و کنار گوشم می‌غرد: - سهام جان، همین الان میری و توی اون زیر زمین پنهانی؛ مخفی می‌شی. - اما... سرش را جدا می‌کند. می‌خواهد مرا ازخود جدا کند که این بار من سرخم می‌کنم، می‌خواهم برای اولین بار کنار گوشش زمزمه کنم که: دوستش دارم. - د... و «دوستت دارم»ی که درگلو خفه می‌شود. نفس‌هایم بالا نمی‌آید. - سهام! صدامو می‌شنوی؟ می‌خواهم جوابش را بدهم اما... می‌خواهد حرف بزند که آخی می‌گوید. نفسم دیگر یاری نمی‌کند. سکوت است که همه‌جا را فرا گرفته است. 🖋 ⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ارتباط مستقیم با محدثه صدرزاده👇 http://unknownchat.b6b.ir/5393 💞 https://eitaa.com/istadegi
Taeb-Eslam-yahod03.mp3
4.94M
3 🚨 جلسه سوم: ماجرای غدیر و بیعت با پیامبر اکرم چرا اولین بیعت کننده با امیرالمومنین در غدیر، خلیفه اول بود؟ 💢 در جهانی که زندگی میکنید اگه زیرک نباشید دشمن شما رو میبلعه... استاد طائب http://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 217 کسی صدایم می‌زند؛ صدایی دخترانه. صدای مطهره است: - عباس! عباس برگرد! مطهره مقابلم ایستاده و با همان چشمان نگران نگاهم می‌کند: - عباس برگرد! - چرا؟ - برگرد. الان وقتش نیست. هنوز کارت تموم نشده! برگرد! حالا که شیرینی دیدار زیر زبانم رفته است، دیگر نمی‌توانم به تلخی فراق تن بدهم. دیگر نمی‌توانم بپذیرم به جسم ضعیف و ناقصم برگردم. نمی‌توانم بپذیرم از این‌همه لذت محروم شوم. تازه فهمیده‌ام همه آن‌چه یک عمر در دنیا حس کرده‌ام، در مقابل این جهان تنها مانند یک خواب پریشان و کوتاه بود؛ یک توهم. نه... من برنمی‌گردم! مطهره با چشمانش التماس می‌کند. می‌گویم: - ببین! الان دیگه کنار همیم. دوست نداری با هم باشیم؟ - هنوز وقتش نیست. اصلا مگه نمی‌خواستی یه بار دیگه برای اباعبدالله فدا بشی؟ قلبم تکان می‌خورد. راست می‌گفت؛ همین چند لحظه پیش داشتم از خدا فرصت دوباره فدا شدن می‌خواستم. مطهره می‌گوید: - می‌دونم، وقتی این‌جا رو تجربه کرده باشی، برگشتن سخت می‌شه؛ اما یه نفر هست که ارزش داره بخاطرش دوباره زجر دنیا رو تجربه کنی. می‌فهمی؟ می‌فهمم. کلام این‌جا چیزی فراتر از کلمات است؛ هر کلمه را با تمام معنی و طول و عرض و ارتفاعش می‌چشی. برای همین است که عمق کلامش را می‌فهمم. برای همین است که لازم نیست بیشتر توضیح بدهد. راست می‌گوید؛ حسین علیه‌السلام تنها کسی ست که ارزش دارد بخاطرش یک‌بار دیگر زجر زندگی دنیوی را تحمل کنی تا یک‌بار دیگر بخاطرش فدا شوی. - تو برای خودت جنگیدی یا برای خدا؟ تو برای خودت شهید شدی یا برای خدا؟ کارِت توی دنیا ناتموم مونده... فکر می‌کردم فقط دنیا محل امتحان و انتخاب است؛ اما این‌جا هم باید انتخاب کنم. شاید هم ربطی به انتخاب من نداشته باشد و مطهره فقط دارد مرا برای قضای الهی آماده می‌کند. می‌گویم: - اما اگه برگشتم و خراب شدم و نتونستم شهید بشم چی؟ از کجا معلوم؟ - توکل به خدا. یادت باشه تو از مایی. تو اهل این‌جایی... دیگر حرفی نمی‌ماند؛ پای وظیفه وسط است؛ پای عهد. فقط یک نگاه به نور سیدالشهدا کافی ست تا از بهشت هم دل بکنم. اصلا مگر بهشت در مقابل لبخندش جرات ابراز وجود دارد؟ 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 218 مطهره با خرسندی نگاه می‌کند؛ فهمیده است که راضی شده‌ام. می‌گویم: - قول بده نذاری خراب شم. قول بده دوباره شهید بشم. مطهره فقط می‌خندد؛ تار می‌بینمش. همه آنچه می‌بینم محو و تار می‌شود؛ انقدر که چیزی جز سیاهی و تاریکی نمی‌ماند. هیچ نمی‌بینم؛ اما صداهای گنگی می‌شنوم که شبیه صداهای دنیوی ست. دوباره انگار گوش‌های دنیوی‌ام به کار افتاده‌اند. صدای جیرجیر پایه‌های تخت می‌آید، صدای گفت و گوی پزشک‌ها و پرستارها به زبان عربی، صدای پِیجِر بیمارستان. همزمان با تکان شدیدی که تمام بدنم را به درد می‌آورد، چشمانم را باز می‌کنم. واقعاً تحملش سخت است که از یک جهان واقعی، پا به دنیای توهم بگذاری. تاب باز نگه داشتن چشمانم را ندارم. پزشک‌ها و پرستارها را می‌بینم که دارند بالای سرم این‌سو و آن‌سو می‌روند. یک نفرشان می‌بیند که من چشم باز کرده‌ام و چیزی به پزشک می‌گوید که درست نمی‌شنوم. تک‌سرفه‌ای می‌کنم و دوباره چشمانم را می‌بندم. هوا سرد است و سوز سردی به صورتم می‌خورد. احساس ضعف می‌کنم؛ انگار سال‌هاست که نه چیزی خورده‌ام، نه خوابیده‌ام و نه آب نوشیده‌ام. دارم تمام می‌شوم؛ درد دارد کم‌کم ذوبم می‌کند. دور و برم را تار می‌بینم. زمزمه می‌کنم: - یا حسین! - بیا عباس! زود باش! همه‌جا تاریک است. کمیل را می‌بینم و پشت سرش راه می‌روم. صدای همهمه می‌آید و شکستن شیشه. نمی‌دانم کجا هستم؛ اما می‌دانم خطر نزدیک است. مطهره نباید این‌جا باشد. سرم درد می‌کند. بدنم کوفته است. همه توانم را جمع می‌کنم و داد می‌زنم: - این‌جا خطرناکه! برو! مطهره سر جایش ایستاده است؛ کمی دورتر از کمیل. چند قدم جلو می‌روم و مطهره را صدا می‌زنم. پاهایم دیگر جان ندارند. می‌نالم: - کمیل! دیگه نمی‌تونم بیام! کمیل دارد می‌رود؛ اما مطهره به من نگاه می‌کند. کمیل برمی‌گردد به سمتم و لبخند می‌زند: - چیزی نیست عباس! داره تموم می‌شه! بیا! صدای نفس زدن کسی را از پشت سرم می‌شنوم. صدای خرناس کشیدن یک حیوان و فشردن دندان‌هایش روی هم. پریشانی از چشمان مطهره بیرون می‌ریزد و به پشت سرم نگاه می‌کند. می‌خواهم برگردم که پهلویم تیر می‌کشد و می‌سوزد... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بله ولی تکراری نیست. باز هم عباس داره همون خواب رو می‌بینه
سلام توصیه بنده اینه که اصلا بحث نکنید و جواب ندید؛ بلکه رابطه خودتون با بقیه اعضای کلاس رو صمیمانه تر کنید وقتی باهاشون صمیمی بشید و یک رابطه دوستانه شکل بگیره، کم‌تر اعتقادات شما رو مسخره می‌کنند. اگر توهین کردند هم فقط طوری رفتار کنید که بفهمند ناراحتید مثلا جمع رو ترک کنید یا اخم کنید و...
💠 💠 💞 سلام‌الله‌علیها💞 يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ. السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً. 🌱به نیابت از: شهید حاج قاسم سلیمانی شهید سیده زهرا رحیمی شهید مرتضی مطهری شهید زینب کمایی http://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهادت رسید...🌷 (فرزند شهید سیدفخرالدین رحیمی، از شهدای ترور حزب جمهوری اسلامی). https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_سیده_زهرا_رحیمی ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهاد
🔸 🔸 🌷 ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهادت رسید...🌷 (فرزند شهید سیدفخرالدین رحیمی، از شهدای ترور حزب جمهوری اسلامی). 🔸تولد: سی‌ام شهریور ۱۳۴۸ - لرستان، خرم‌آباد 🔸شهادت: بیست و سوم دی‌ماه ۱۳۶۵، لرستان، خرم‌آباد ...سیده زهرا در سال سوم دبيرستان در رشته علوم تجربي مشغول تحصيل بود که در حال بازگشت به خانه و در سن ۱۷ سالگی، بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث به شهادت رسید. 🌹 🌹 📝وجودم اشک شده است، همه وجودم از اشک مي‌جوشد و مي‌لرزد، خدايا تو را شکر مي‌کنم که باب شهادت را به روي بندگان خالصت گشوده‌اي، تا هنگامي که همه راه‌ها بسته است و هيچ راهي جز ذلت و خفت و نکبت باقي نمانده است مي‌توان دست به اين باب شهادت دراز کرد و پيروزمندانه و پر افتخار به وصول خدايي رسيد و اين عشق خدايي در صادقانه‌ترين تظاهراتش باعث ايثار مي‌شود، و ايثار در قله عشق انسان به خدا در شديدترين تجلياتش، شهادت مي‌رسد. در مقام شهادت انسان همه هستي خود را خالصانه و عاشقانه قرباني خدا مي‌کند، و در اوج صعود معراجي خود به ملکوت اعلي، به قله‌اي از عشق و ايثار مي‌رسد که فوراً و مستقيماً به خدا وصل مي‌شود، و در وجود خدا حيات ابدي مي‌يابد، جز خدا نمي‌گويد، جز خدا نمي‌بيند و جز خدا نمي‌جويد و اين عالي‌ترين درجه انساني است. اي خداي بزرگ اي آن‌که نمونه‌هاي بزرگي چون حسين به جهان عرضه کرده‌اي، اي آن‌که براي اتمام حجت به کافران دنياي سياهي‌ها و تباهي‌ها را به آتش وجود حسين‌ها روشن نموده‌اي، اي آن‌که راه پرافتخار شهادت را، براي آخرين راه جلو انسان‌ها باز کرده‌اي، اي خداي معشوق من به من توفيق ده تا [براي] مخلصان و شيفتگان راهت بسوزم و از اين خاکستر مادي آزاد گردم. شکوه هستي در عظمت خلقت در مقابل شهيد به حالت تواضع و تسليم به خاک مي‌افتند و فرشتگان آسماني بر او درود مي‌فرستند و زمان و زمين حرکت و مبارزه و هدف و پرستش و ايثار، از وجود شهيد، معني و مفهوم پيدا مي‌کند، شهيد وارث همه ايمان‌ها و عشق‌ها و ايثارهاي مردان خدا در همه دوره‌هاست، شهيد، عصاره و نتيجه تکامل و اوج مبارزه حق عليه باطل در طول تاريخ است، شهيد، سند روشن و قطعي محکوميت و شکست طاغوت‌ها و ابرقدرت‌ها و ديکتاتورها در همه جهان است شهيد با قاطعيت خون، به همه شک‌ها_ ترديدها_ کشمکش‌ها و مناقشه‌ها و اختلاف‌ها پايان مي‌بخشد و با قرباني خود، خط سرخ شهادت را بر همه خط‌‌ها و راه‌ها و مکتب‌ها و حتي بر جبر تاريخ تحميل مي‌کند، خط خون، راه ايمان راه عدل و حق را با اطمينان مطلق معين مي‌سازد، خطي است، روشن، مثل نور بر آن مثل شمشير، سوزان مثل آتش ابدي و بي‌پايان مثل زمان، عظيم و بلند مثل آسمان، وسيع و عميق مثل اقيانوس شهيد، با پيام جانسوزي که به خط خون نوشته مي‌شود پيروز قطعي حق را بر باطل نويد مي‌دهد. خون شهيد ضامن پيروزي انقلاب و نابودي طاغوت‌ها و ابرقدرت‌هاست. خون شهيد، گواه بر صحت و اصالت رسالت محمدي(ص) و حقانيت علي(ع) و مظلوميت حسين(ع) است، شهيد با خون خود پيام سرخ انقلاب حسين(ع) را از نسلي به نسلي ديگر منتقل مي‌کند، تا ظهور امام زمان(عج) که ريشه‌هاي ظلم و کفر و جهل از جهان کنده شود، و عدل و حق، در حکومت جهاني واحد استقرار پيدا کند. والسلام_ سيده زهرا رحيمي https://eitaa.com/istadegi