🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 241
حامد دست از بستن موشک میکشد و هردو به انتحاری نگاه میکنیم که با سر افتاده است توی شکاف خندق و چرخهای عقبش هنوز میچرخند.
تایرهای جلوی انتحاری هم دارند تقلا میکنند برای خروج از مخمصه؛ اما کاری از پیش نمیبرند و فقط خاک به هوا میپاشند.
حامد دهانش را باز و بست میکند تا گوشهایش که بعد از صدای شلیک موشک کیپ شدهاند، به حالت اول برگردد و همزمان میخندد:
- نگاهش کن! عین خر توی گل مونده!
- با این وزنی که داره ابدا نمیتونه خودش رو بکشه بیرون.
کمیل خودش را از خاکریز بالا میکشد. میگویم:
- ببین، انتحاری که میگن اینه. ترس داره به نظرت؟
کمیل که هنوز رنگپریده است، با دیدن تقلای انتحاری میپرسد:
- نمیتونه بیاد بیرون؟
- نه.
لبخند لرزانی روی لبش مینشیند:
- ایول!
کمیلِ شهید میگوید:
- میتونست بیاد هم ترس نداشت. تهش اینه که شهید میشین دیگه! ترس نداره!
رو میکنم به کمیلِ جوان:
- یه رفیق داشتم، همیشه وقتی توی موقعیتهای خطرناک بودیم میگفت تهش اینه که شهید میشیم، ترس نداره!
و بعد از چند لحظه مکث، جملهام را تکمیل میکنم:
- اسمش کمیل بود. شهید شد.
چهره کمیل جوان سرخ میشود و سرش را پایین میاندازد.
حامد میگوید:
- نمیشه بریم طرفش، چون ممکنه خودشو منفجر کنه.
- همین الان هم احتمالاً همین کار رو میکنه. بخوابید روی زمین.
و دوباره دستانم را دور دهانم حلقه میکنم و داد میزنم:
- بخوابید روی زمین!
همه با شنیدن صدای فریادم هرجا که هستند دراز میکشند روی زمین.
یقه کمیل را میگیرم و همراه خودم روی زمین میخوابانمش.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 242
حامد که سرش را میان بازوهایش گرفته، همچنان نگاهش به انتحاری ست و با هم کرکر به تلاش مذبوحانه راننده انتحاری میخندیم.
صدای داد و فریاد رانندهاش را میتوان به سختی شنید که دارد به عربی بد و بیراه نثارمان میکند و گاز میدهد تا خودش را از خندق بیرون بکشد.
وضعیت انتحاری به کنار، حامد انقدر بامزه میخندد که من بیشتر خندهام میگیرد.
فکر کن بعد از یک درگیری مفصل با داعش، درحالی که یک انتحاری در چندمتریات ایستاده، روی خاک بیانهای شرقی سوریه به خنده بیوفتی و نتوانی کنترلش کنی!
ظاهرش این است که خندیدن در شرایط سخت باید سخت باشد؛ اما دقیقاً برعکس است.
در چنین شرایطی هر چیز کوچکی میتواند بهانه خندیدن بشود تا یادت برود کجایی و در چه وضعیتی هستی.
حامد که هنوز نگاهش روی انتحاری ست، صدای آهنگ پت و مت را با دهانش تقلید میکند:
- دیریم دیم... دیریم دیم... دیری دیری دیری دیری دیریم ریم...
صدای خندهی خفه و خُرخُر مانند بچههایی که دور و برمان دراز کشیدهاند را میشنوم؛ خودم هم دستم را روی دهانم میگیرم که صدای خندهام بلند نشود.
حامد از خنده سرخ شده. بیصدا میخندیم و داریم کمکم به شکمدرد میافتیم.
به حامد میگویم:
- برادر شما دو دقیقه پیش داشتی مداحی میکردی!
صدای خُرخُر خندهها شدیدتر و بلندتر میشود.
حامد میان خندههایش بریدهبریده میگوید:
- این... نشاط... بعد از... روضهس... برادر!
در همان حالِ خوابیده بر زمین، دستانش را بالا میگیرد و بلند میگوید:
- خدایا این خوشیها رو از ما نگیر!
و من پشت سرش میگویم:
- آمینش رو بلند بگو!
کسانی که صدایمان را شنیدهاند، با صدای بلند میگویند:
- آااااامیــــــن!
خندهام را به زحمت جمع میکنم و با آرنج به پهلوی حامد میزنم:
- این چرا هیچ کاری نمیکنه؟ تا کی باید بخوابیم اینجا؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
#چریکی #حاج_قاسم 💚
این تم طراحی خودم هست...
میخواستم شب جمعه تقدیمتون کنم.
انشاءالله نگاه مهربان حاج قاسم همراهتون باشه همیشه...
#شب_جمعه
#hero
#قهرمان_من
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
سلام
متاسفانه بنده بیشتر از این نمیتونم. هرشب حدود ۲ صفحه و نیم در اختیار شما قرار میگیره.
چشم، انشاءالله
سپاسگزارم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
فعلا برنامهای براش نداریم. انشاءالله اگر لازم شد عضوگیری هم میکنیم
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید مریم فرهانیان
شهید جواد قربانی
شهید ابراهیم هادی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران...💚😢
🌱گوشهای از خصوصیات حاج قاسم را از زبان سردار قاآنی بشنوید...
#حاج_قاسم #قهرمان_من #فاطمیه
#hero
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
(خواهر شهید مهدی فرهانیان)
🔸تولد: ۲۴ دی ۱۳۴۲، آبادان، خوزستان
🔸شهادت: ۱۳ مرداد ۱۳۶۳، گلستان شهدای آبادان، خوزستان
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
(خواهر شهید مهدی فرهانیان)
🔸تولد: ۲۴ دی ۱۳۴۲، آبادان، خوزستان
🔸شهادت: ۱۳ مرداد ۱۳۶۳، گلستان شهدای آبادان، خوزستان
مریم در همان سن کم که گویا ۱۴ سال بیشتر نداشت، با کمک برادرش شهید مهدی فرهانیان در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیمایی مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت میکرد.
با ورود مریم به شبکه پخش اعلامیه از عراق تا شهرها و کوچهها و حتی روستاهای کشور، مریم نیز عملا وارد فعالیتهای انقلابی شده بود و این چیزی بود که مهدی تعمداً به آن دست زده بود. مهدی با شناخت کاملی که از روحیات، جسارت و توانمندیهای خواهرش داشت، تصمیم گرفته بود که او را نیز وارد فعالیت های انقلابی نماید.
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، مریم هم به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.
عاشق سوره قیامت بود و آن را زیاد میخواند. بسیار اهل مطالعه بود؛ بین کتابها، کتاب "گناهان کبیره" از شهید دستغیب را بارها خوانده بود. مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه میگرفت و تنها با نان و آب افطار میكرد.
مریم همواره میگفت برخی سکوتها و حرفهای نابهجا، گناهان کوچکی هستند که تکرار میکنیم و برایمان عادت میشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خیلی آلوده نشده باشد متوجه میشود، این گناهان کوچک هستند که متوجه نمیشویم.
رمز موفقیت مریم این بود که هیچگاه دلبسته دنیا نشد و دنیا و زرق و برقش را نمیدید. روحی پویا داشت و سکون و یکجا ماندن را نمیتوانست تحمل کند و اگر میدید در جای دیگری میتواند خدمت کند خود را به آنجا میرساند.
با شروع جنگ، مهدی برادر بزرگ مریم که به تازگی لباس سبز سپاه را بر تن کرده بود با دست خالی همراه دیگر هم شهریهایش مقابل دشمن ایستادند و او درست ۲۰ روز بعد از جنگ در ۱۵ کیلومتری آبادان، خرمشهر شهید شد.
مریم نیز به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحان جنگ در بیمارستانهای مختلف آبادان مانند بیمارستان امام خمینی(ره) و طالقانی مشغول بود.
بیمارستان امام خمینی(ره) در نقطه مرزی صفر شرکت نفت آبادان قرار داشت و گلوله دشمن مستقیم به دیواره بیمارستان اصابت میکرد. ولی مریم با دیگر خواهران امدادگر که بسیجی بودند در این بیمارستان به صورت شبانهروز مستقر شدند و زینبوار به مجروحان کمک میکردند.
آنان حتی حاضر نمیشدند که تقسیمبندی در ساعت کاری داشته باشند بلکه به صورت آتش به اختیار در مقابل حجم سنگین کارها خدمترسانی میکردند. بیشتر اوقات مریم از فرط خستگی مینشست و خودش تاولهای پایش را التیام میداد.
مریم در حین رسیدگی به مجروحان در بیمارستان امام خمینی(ره) ترکش میخورد و از ترس اینکه اگر از شهر خارج شود و دیگر شرایط جور نشود مجدداً برگردد، حاضر نمیشود برای مداوای خودش آبادان را ترک کند.
ایشان پس از آزادی خرمشهر به منظور رسیدگی به خانواده شهدا در واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان مشغول فعالیت میشود.
خانواده شهدایی بودند که در روستاهای آبادان زندگی میکردند و در وضع خوبی به سر نمیبردند. مریم با تن نحیفی که داشت کیلومترها مسافت را طی میکرد تا خودش را به خانواده شهدا برساند تا به وضع زندگی و درس بچههای خانواده شهدا رسیدگی کند.
در مرداد سال ۱۳۶۰، مادر شهید رزمندهای به نام «مرزوق ابراهیمی» که جنگزده بود، با شرایط سختی میآید تا پسرش را ملاقات کند. پسر او در اروندکنار بر اثر اصابت ترکش به شهادت میرسد و مادر با شنیدن این خبر در شرایط افسردگی قرار میگیرد.
مادر شهید به شهید مریم فرهانیان وصیت میکند که من قبل از چهلم پسرم فوت میکنم (که دقیقاً ۳۷ روز بعد از شهادت پسرش از دنیا میرود). ایشان از مریم تقاضا میکند که در چهلم و سالگرد پسرش در حدی که برایشان امکان دارد به مزار شهید سر بزند.
مریم و خواهران امدادگر به خاطر عهدی که با این مادر بسته بودند هر سال سالگرد شهادت مرزوق به مزارش میرفتند.
سال ۶۳ در حالی که راهی گلستان شهدای آبادان شده بودند، در محله احمدآباد مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار میگیرند و مریم فرهانیان در سن ۲۱ سالگی به شهادت میرسد.
لحظهای که پیکر شهیده را به بیمارستان میبردند و با آن که ترکش به قلب شهیده اصابت کرده بود و تنی نیمهجان داشت، سعی میکرد حجاب خودش را کامل حفظ کند.
چادر مریم به عنوان نماد زن مسلمان در موزه شهدای خیابان طالقانی نگهداری میشود. سالروز شهادت وی، در تقویم جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان روز بسیج جامعه زنان نامگذاری شده است.
کتاب «دختری کنار شط»، درباره زندگینامه این شهید و توسط عبدالرضا سالمینژاد نوشته و توسط نشر فاتحان به چاپ رسیده است.
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷 (خواهر شهید مهدی فرهانیان) 🔸تولد: ۲۴ دی
بسم رب الشهداء
🌹 #کلام_شهید 🌹
وصیتنامه 🌷 #شهید_مریم_فرهانیان 🌷
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين انّه خير ناصر و معين
وصيتم را با نام خدا، اين بزرگترين بزرگترها، آن يگانه مطلق، اين فريادرس مستضعفان، اين در هم كوبنده كاخ ستمگران و يزيديان، اين منجي حق و عدالت، اين فرستاده ي قرآن، اين شنونده غمها، اين مشكلگشای دردها شروع میكنم.
اول از هر چيز از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني به اندازه فهم خودم و وظايفم كه بر دوش دارم بگويم، انقلابي كه با دادن خون هزاران شهيد و هزاران معلول به اولين مرحله پيروزي خود رسيد.
انقلابي كه در آن مردم، اسلام را، اين كاملترين دين را مبناي كار خود قرار دادند و از آن الهام گرفتند و وحدتي را كه به دست آورده بودند، با توجه به دين اسلام و رهبري قاطع امام آن را حفظ كردند.
قدر اين رهبر را بدانيد و همواره پشت سر او باشيد. از امام پيروي كنيد. به پيام ها و فرمان ها و دستوارت اسلامي امام توجه كنيد و سعي كنيد از هر كلمه امام درس بگيريد.
امام را تنها نگذاريد. اين هواي نفسي را كه امام از آن صحبت و سعي مي كند آن را از وجود ما بزدايد، شما هم سعي كنيد كه در اين راه موفق شويد. سعي كنيد خود را بشناسيد كه اگر خود را بشناسيد خدا را شناختهايد. در هيچ كاري خدا را از ياد نبريد. و همواره به ياد خدا باشيد و با هم به مهرباني رفتار كنيد.
امام زمان را از ياد نبريد. همواره به فكر امام زمان باشيد. همواره در راه اسلام باشيد و براي تحقق بخشيدن به آرمان اسلام بكوشيد و به قدرت الهي توجه داشته باشيد كه بالاتر و با عظمتتر از تمام قدرتهاست.
هيچ وقت قدرت خدا را از ياد نبريد و سعي كنيد كه هر چه بهتر تزكيه نفس كنيد. چيزي را كه امام اينقدر درباره اش تكيه ميكنند كه تزكيه نفس كنيد. و در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود.
قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همينطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهيد شدم، اصلاناراحت نباش. ما همه امانت هستيم و همه ما از دنيا ميرويم، زيرا اين دنيا آزمايشگاهي است كه خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمايش قرار ميدهد. اين ما هستيم كه بايد سعي كنيم و از اين امتحان كه بالاترين امتحان هاست سربلند بيرون بياييم و در قيامت پيش خدا سرافكنده نباشيم.
يادم هست كه در آخرين جلسه گفتگويي كه با برادر شهيدم داشتم، درباره معاد برايم صحبت ميكرد و ميگفت در فكر آخرت باشيد و بعد از اين جلسه بود كه مقام شهادت را به دست آورد.
از صميم قلب به او تبريک ميگويم و از خدا ميخواهم صداقتي همانند شهيدان به من عطا كند و سعادت اين را بدهد كه تنها و تنها در راه او قدم برداريم و براي رضاي او كار كنيم.
شهيد كسي است كه به آخرين مرحله كمال خود رسيده است و راهش را با آگاهي، ايمان و خلوص مي پيمايد و هميشه پيروز و جاويد است.
به ولايت فقيه ارج بنهيم و بدانيم كه الان امام خميني بر ما ولايت دارد و بدانيم تنها در اين صورت در دنيا و آخرت موفق ميشويم كه با همديگر صميمي باشيم و با دشمن مقابله كنيم.
چه دشمناني كه در درون ما هستند و چه دشمنان بيروني. من هم مانند برادر شهيدم (مهدي) هر چه يادم آمد نوشتم و اگر در گفتارم اشتباهي هست، به بزرگي خودتان ببخشيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مریم فرهانیان
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 243
حامد دستی به صورتش میکشد و لبهای کشآمدهاش را غنچه میکند تا خندهاش بند بیاید.
بعد به انتحاری دقت میکند و میگوید:
- راست میگی. چرا هیچ کاری نمیکنه؟
همان لحظه، در خودرو با صدای بلند و نخراشیدهای باز میشود.
از پشت خاکریز به سختی جثه سیاهی را میبینم که تکان میخورد.
گلنگدن سلاحم را میکشم و سلاح را روی حالت رگبار میگذارم.
آماده میشوم که در صورت حرکت اضافهای، راننده انتحاری را به رگبار ببندم.
راننده دارد تقلا میکند خود را از خودرویی که با سر در خندق افتاده بیرون بکشد؛ این را میشود از صدای تکان خوردنش در ماشین زرهی دید.
چند لحظه بعد، موفق میشود و میافتد روی خاکهای خندق.
حالا همه اسلحههایشان را به سمت او نشانه گرفتهاند.
میگویم:
- ممکنه خودش جلیقه انتحاری داشته باشه.
باز هم سکوت میانمان حاکم میشود. راننده انتحاری به سختی از خندق بیرون میآید؛ اما قبل از این که تکانی بخورد و حتی سرش را بالا بیاورد، کنار پایش را به رگبار میبندم.
با صدای بلند و پشت سر هم شلیک گلوله، از جا میپرد و فریاد میزند.
رگبار را تمام میکنم و بلند میگویم:
- أنت تحت حصارنا. ضع يديك على رأسك.(توی محاصره ما هستی. دستتو بذار روی سرت!)
حامد هم برای تکمیل این عملیات روانی به کمکم میآید و کنار پای دیگر راننده رگبار میگیرد.
راننده پایش را بلند میکند و درحالی که در خودش جمع شده، به اطراف نگاه میکند.
بعد با ترس و تردید دستش را روی سرش میگذارد.
حامد داد میزند:
- اخلع ملابسك!
مرد چند ثانیه با بهت و تردید خیره میشود به خاکریز؛ جایی که گمان میکند صدای ما را از آنجا میشنود.
میخواهد به سمت خاکریز بیاید که حامد با یک خط آتش متوقفش میکند.
بلندتر و خشمگینتر داد میکشم:
- یالا! اخلع ملابسک!
و یک رگبار دیگر مهمانش میکنم. چند قدم عقب میرود و از ترس عربده میکشد.
عجب انتحاری جان بر کفی! با همین شجاعتش میخواست ما را بکشد و خودش را بیندازد در آغوش حوریهای بهشتی؟!
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 244
دستش را بالا میگیرد و نفس میزند. بعد با تردید، دکمههای پیراهنش را باز میکند.
پیراهن مشکی گشادش را که از تن در میآورد، برجستگی و سیمهای رنگارنگ جلیقه انفجاریاش پیدا میشوند.
نفس عمیقی میکشم و صدایم را بالا میبرم:
- اخلع قمیصک وإلا سأفجرك هناك.(جلیقهت رو دربیار وگرنه همونجا منفجرت میکنم!)
باز هم خیره میشود به خاکریز. تعللش را که میبینم، خشاب را جلوی پایش خالی میکنم:
- إن أطلقت عليك ستنفجر. یالا!(اگه بهت شلیک کنم منفجر میشی. زود باش!)
دستش میرود به سمت جلیقه انتحاری. چشمانم را میبندم و به حامد میگویم:
- یه خشاب پر بهم بده!
حامد خشاب را کف دستم میگذارد. منتظرم راننده خودش را منفجر کند تا حداقل اسیر نشود؛ اما صدای انفجار نمیشنوم.
انگار دارد با خودش فکر میکند بدون کشتن ما، مُردن برایش نمیصرفد!
چشم که باز میکنم، جلیقه انتحاری را در آورده و انداخته روی زمین.
تمام لباسهایش را بجز لباسهای زیرش درمیآورد تا مطمئن شویم خطری ندارد.
حامد میگوید:
- ارفع یدک و تقدم.(دستتو ببر بالا و بیا جلو.)
مرد قدمی به جلو برمیدارد. از پشت خاکریز بیرون میآیم و به سمت مرد میروم.
پشت سرش قرار میگیرم و درحالی که با فشار اسلحه به سمت جلو هلش میدهم، به حامد میگویم:
- به بچههای تخریب بگو بیان ماشین و جلیقهش رو بررسی کنن. لباسهاش رو هم بررسی کن، اگه مشکلی نداشت بیار که بپوشه.
پشت خاکریز، دستان مرد را محکم میبندم و میپرسم:
- شو إسمک؟(اسمت چیه؟)
با نفرت نگاهم میکند؛ انگار مقصر این که نتوانسته خودش را منفجر کند و به بهشت و حوریهای بهشتیاش برسد منم.
تکانی به لب و دهانش میدهد و بجای جواب سوالم، به سمتم آب دهان میاندازد.
حالت خیس و لزج آب دهانش را روی گونه سمت راستم حس میکنم و حالم را بههم میزند.
دندانهایم را روی هم فشار میدهم و تند نفس میکشم.
دستم برای زدن یک سیلی محکم به صورتش بیقراری میکند.
برای این که دستم را در کنترل خودم نگه دارم، آن را محکم مشت میکنم و از جا بلند میشوم.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
سلام
بله، خودش ترسیده بعد تقصیر رو گردن عباس میندازه😒
#پاسخگویی_فرات
سلام
موشکهایی هستند که تا ارتفاع بسیار بالا اوج میگیرند (قسمتی از راه با موتور و مابقی راه را با استفاده از نیروی جاذبه زمین به سمت هدف میرن). حتی بعضی از موشکهای بالیستیک که برد بسیار بالایی دارند از جو زمین نیز خارج میشن و دوباره به جو برمیگردن.
موشکهای میانبرد و دوربرد بالستیک معمولاً برای حمل کلاهک هستهای هستند.
منظورتون رو از سوال دوم متوجه نشدم؛ چون همه موشکهای بالستیک جهت دارند. در واقع یه سقوط آزاد هدفمند میکنند.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید نسرین افضل
شهید احمد رضانیا
شهید هادی ذوالفقاری
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
1303_lobolmizan.ir_766_Hazrate Fatemeh Mazhare Obodiyat.pdf
292.8K
#معرفی_کتاب 📚
#حضرت_فاطمه_مظهر_عبودیت
✍️نویسنده: #اصغر_طاهرزاده
#نشر_لب_المیزان
لازم است بيش از اينكه از حيات اهلالبيت اطلاع بهدست آوريم، از حيات آنها عبرت بگيريم. اين خانواده ابعاد گوناگوني دارند كه هر بعدي از ابعاد وجود آن ذوات مقدس عبرتي و تنبُّهي را به همراه دارد و لذا در رابطه با اهلالبيت در ابعاد گوناگون وظيفههايي بر دوش داريم. يكي از مباحثي كه لازم است نسبت به آن بسيار حسّاس باشيم، معرفت به مقام اين خانواده است. واقعاً اين خانواده هميشه مظلوماند، حتّي از طريق توجّه شيعيانشان به آنها، به طوري كه ما ميخواهيم نهايتاً يك دهه در رابطه با آنها سخن بگوييم، در حاليكه در رابطه با ابعاد گوناگون وجودي آنها و سيره و سخنانشان اينقدر مسئله هست كه باور كنيد اگر تمام طول سال را هم وقت بگذاريم، شايد آخر سال كمي بتوانيم نسبت به آنها معرفتي پيدا كنيم...
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 245
با آستین، آب دهان مرد را از روی صورتم پاک میکنم. باز هم حس بدی دارم؛ واقعاً چندشآور است.
از قمقمهام مشتی آب در دستم میریزم و آن را به صورتم میزنم.
حامد با دیدن چهره در هم رفتهام میپرسد:
- چیزی شده؟
میخواهم ماجرا را تعریف کنم؛ اما منصرف میشوم.
ممکن است حامد یا بقیه با شنیدن این قضیه بخواهند سر اسیر تلافی دربیاورند.
میگویم:
- هیچی. تحویلش بدید به بچههای سوری.
حامد سری تکان میدهد و میگوید:
- کلی مهمات غنیمت گرفتیم از انتحاریه. کار خدا بود. دیشب پهپادهاشون خندق رو ندیدن.
و به ماشین انتحاری که درهایش باز است و حالا خالی شده اشاره میکند.
یک تویوتای هایلوکس است که داعشیها خودشان با ورقههای فلزی، زرهیاش کردهاند.
این یکی از ترفندهایشان است؛ بجای این که از ماشینهای سنگین جنگی مثل نفربر استفاده کنند، ماشینهای معمولی را زرهی میکنند تا انتحاری بتواند با سرعت بالا حرکت کند.
حامد میگوید:
- برای عملیات اصلی آزادسازی دیرالزور باید یه مدت منتظر بمونیم. قراره نیروهای حزبالله و حیدریون و زینبیون هم بیان بهمون دست بدن و سازماندهی بشیم برای عملیات.
دست به کمر میزنم و بچهها را میبینم که دارند چادر میزنند:
- پس یه فرصتی برای استراحت هست.
حامد هنوز جواب نداده که از دور و در صفحه صاف بیابان، دو وانت هیوندا با پرچم زرد رنگ میبینم.
از این فاصله نمیشود نوشته روی پرچمشان را تشخیص داد. چون از جاده خاکی به سمتمان میآیند، از پشت سرشان غبار غلیظی به آسمان میرود.
چندبار سرفه میکنم. این مدتی که سوریه بودهام، انقدر خاک در حلقم رفته است که ریههایم رسوب گرفته.
مادرم اگر بفهمد با این ریه زخمی و خراب در چنین بیابانی خدمت میکنم، خودش چادر به کمر میبندد و میآید اینجا تا من را برگرداند.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 246
حامد دستش را سایهبان چشمانش میکند و میگوید:
- فکر کنم نیروهای لبنانیاند. منتظرشون بودم.
درست فهمیده است. وقتی نزدیکتر میشوند، میتوانم علامت حزبالله لبنان را روی پرچم زردشان ببینم.
نزدیک اردوگاه توقف میکنند. با دیدن کسی که از سمت کمکراننده پیاده میشود، دست به دامان حافظهام میشوم تا بشناسمش.
مطمئنم این جوانِ گندمگون و لاغر را میشناسم. فکر کنم از بچههای دانشگاه امام حسین(ع) باشد...
سالهای اول با هم بودیم. اسمش چی بود؟ یادم هست سید بود و از بچههای تهران...
اسمش... اسمش حسین بود. سیدحسین.
باد موهایش را در هم ریخته و چشمانش را تنگ کرده تا خاک داخلشان نرود.
تند و فرز به سمتمان قدم برمیدارد و دستش را برای دست دادن دراز کرده است.
به ما که میرسد، به گرمی سلام میکند و حامد را در آغوش میگیرد.
بعد انگار تازه چشمش به من میافتد. به صورتم دقیق میشود و زود میشناسدم:
- عباس! خودتی؟
با یک دستم دستش را میگیرم و با دست دیگر، انگشت اشارهام را میگذارم روی بینیام:
- هیس! من اینجا سیدحیدرم!
سیدحسین ابروهایش را بالا میدهد:
- آهان... فهمیدم. باشه!
حامد میپرسد:
- شما هم رو میشناسید؟
سیدحسین دستش را دور گردنم میاندازد:
- آره چه جورم!
با نگاهم به سیدحسین میفهمانم بیشتر توضیح ندهد.
سیدحسین حرف را عوض میکند:
- من یه مدته شدم مسئول آموزش نیروهای لبنانی. بچههای باصفاییاند. یه خبرنگار هم یکی دو روزه اومده بین ما. خیلی سمجه. چندبار داشت خودش رو به کشتن میداد.
با شنیدن نام خبرنگار کمی نگران میشوم؛ اما حرفی نمیزنم.
نیروها فرصتی پیدا کردهاند برای دور هم نشستن، چای نوشیدن و گپ زدن.
آرامشی از جنس آرامش قبل از طوفان بر اردوگاه حاکم شده است.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi