درود بر شما.
آماده شدن داستانها فقط حاصل عنایت خود حضرت بود و خوشحالم که چنین اتفاقاتی افتاد.
انشاءالله دعا کنید ما کربلامون رو از ایشون بگیریم.
مستند رو به این پیام ریپلای کردم.
بازگشت به داستانهای صوتی:
https://eitaa.com/istadegi/2420
https://eitaa.com/istadegi/2373
https://eitaa.com/istadegi/2408
(بنده امتحان کردم دانلود میشدن و فایلشون مشکلی نداشت.)
#امام_حسن
#پاسخگویی_فرات
سلام.
قسمت اول به پیامتون ریپلای شد.
قسمتهای بعد:
https://eitaa.com/istadegi/3710
https://eitaa.com/istadegi/3735
https://eitaa.com/istadegi/3736
#پاسخگویی_فرات
پرواز یاکریمها.mp3
35.01M
🎧 بشنوید / داستان صوتی #پرواز_یاکریمها 📻
🖤داستانی متفاوت در رابطه با زندگانی #امام_حسن علیهالسلام🖤
📚داستان برگزیده جشنواره فاز / گروه خوشههای طلایی✨
🎤کاری از گروههای: درختان سخنگو و درختانة سخنگو🎙
بریده داستان 📖
بیشتر از همه حاج کمال عصبانی شد. او همیشه صف اول جماعت میایستاد. از جا برخاست:
-خریدنت سید؟ ترسیدی؟ شاید هم یه سروسرّی باهاشون داری؟ امامزده رو چند فروختی؟ آبرومون رو بردی... تو لیاقت انتساب به این خاندان رو نداری!
با دست به صورت سید کوبید و شال سبزش را روی زمین انداخت.
🎙گویندگان:
جعفر(راوی): سپهر
آمنه سادات: کاربر ابتسام
حاج کمال: ایزدی
سید: آقای کرمانی
مادر جعفر: کاربر "حضرت مادر"
هانیه: زهرا حسینی
عبدالله: حسین
کدخدا: مرتضی جعفری
مسعود تهرانی: ساغری
آقای صدر: علی جعفری
هاشم: امیرحسین فرخ
دخترِ خاله طوبیٰ: بانو رایآ
خادم امامزاده: میرمهدی
پسرک راهنما: میرمهدی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
http://eitaa.com/istadegi
بین همه داستانهای جشنواره فاز، این یه چیز دیگه بود.
هربار داستان رو میخونم یا گوش میدم، باز هم برام تازه ست و بغضم باز میشه...
درود بر امام مظلوم...
امام حسن مجتبی علیه السلام...
متن داستان:
https://eitaa.com/jashnvare_yas/82
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
درست است که هنوز چهارده روز تا اربعین مانده، ولی امید من بعید است تا چهارده روز دوام بیاورد. هرچه به آن امید داشتم، دارد از دست میرود. مرز شلوغ میشود و پیدا کردن ماشین سختتر. کاروانها پر شدهاند و هرکس میتوانستم با او بروم، رفته. الان دیگر رفتنم میشود معجزه؛ معجزهای که محال بودنش بیشتر خودش را به رخم میکشد.
شدهام مثل یک پیکر درحال احتضار که به زور تنفس مصنوعی، زنده نگهش داشتهاند و قلبش را به زور شوک، وادار به تپیدن کردهاند. به زور چند روزی برایش زمان خریدهاند و بدنش انتظار پیوند قلب میکشد؛ ولی هیچکس نیست که قلبِ نو بگذارد جای قلبِ خسته و فرسوده و بیمارش. حتی پزشک هم دیگر زحمت ویزیتش را به جان نمیخرد و بیمار، دارد آرامآرام و بیصدا، روی تخت بیمارستان جان میدهد و با چشمان بیرمقش، نگاه میکند به بیمارهایی که یکییکی عازم اتاق عمل میشوند برای پیوند قلب. دارد میبیند که تختهای کناریاش، دعایی میخوانند و دست به دامان معصوم میشوند و بعد، در نتیجه آزمایشهایشان اثری از بیماری نمیماند، ولی خودش هرچه خدا را صدا میزند، هیچ اثری از معجزه پیدا نمیکند. معجزه را میبیند و نمیچشد؛ و به چشمانش شک میکند؛ به معجزه، به نفسهای مسیح...
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#محرم
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #چشم_هایم_در_اورشلیم 📓
✍🏻 #مریم_مقانی
#نشر_معارف
«داستان کتاب با یک قرار ملاقات در آوریل ۲۰۳۵ در پاریس شروع میشود. این قرار بین سفیر اسرائیل در فرانسه با تاجر یهودی مشهوری به نام آدریل عُوادیا اتفاق میافتد. سفیر قصد دارد تاجر یهودی را در جریان نقشه نابودی مسجدالاقصی به وسیله ماهواره نظامی در جشن سال نو یهودیان قرار دهد. اما سفیر نمیداند آدریل عوادیا، همان بنجامین راحیل افسانهای و فرمانده بخش سایبری جنبش آزادی بخش قدس است. مردی که بیست سال است توسط مهمترین سرویسهای امنیتی جهان تحت تعقیب است...»
👇👇
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #چشم_هایم_در_اورشلیم 📓
✍🏻 #مریم_مقانی
#نشر_معارف
«داستان کتاب با یک قرار ملاقات در آوریل ۲۰۳۵ در پاریس شروع میشود. این قرار بین سفیر اسرائیل در فرانسه با تاجر یهودی مشهوری به نام آدریل عُوادیا اتفاق میافتد. سفیر قصد دارد تاجر یهودی را در جریان نقشه نابودی مسجدالاقصی به وسیله ماهواره نظامی در جشن سال نو یهودیان قرار دهد. اما سفیر نمیداند آدریل عوادیا، همان بنجامین راحیل افسانهای و فرمانده بخش سایبری جنبش آزادی بخش قدس است. مردی که بیست سال است توسط مهمترین سرویسهای امنیتی جهان تحت تعقیب است...»
سخت به خودم قبولاندم که خواندنش را ادامه دهم؛ در آغاز شروع دندانگیری نداشت یا شاید انتظار من بیش از این بود با توجه به خلاصهای که از آن خوانده بودم و تعریفهایی که شنیده بودم.
ماجرا در سال ۲۰۳۵ اتفاق میافتد؛ یا به عبارتی ۱۴۱۴ شمسی. و به همین دلیل است که انتظار داشتم فضای داستان، آخرالزمانیتر باشد و هیجانانگیزتر؛ اما همه چیز به طرز عجیبی آرام و ساده و معمولی بود. سپاه قدس، جنبش آزادیبخش قدس و... همه همان کاری را میکردند که همین حالا هم میکنند؛ یک جنگ اطلاعاتی خاموش بدون معلوم شدن برنده نهایی. یک مچاندازی بیپایان و توازن قوایی که باعث میشد هیچیک نتواند مچ دیگری را بخواباند. تنها تغییر چشمگیر جهان، تجزیه ایالات متحده آمریکا به ایالتهای کوچکتر بود؛ اما اسرائیل به عنوان بزرگترین غده سرطانی جهان، هنوز وجود داشت!
و البته، دید نویسنده درباره تغییرات جهان پس از شهادت حاج قاسم، جالب بود و قابل قبول. ضمن این که از حق نگذریم، همانطور که انتظار میرفت، قدرت و نفوذ جنبشهای اسلامی چه به لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ سیاسی و اطلاعاتی و علمی، بیشتر شده بود که البته اگر غیر از این بود جای تعجب داشت.
شروع داستان طوری بود که انتظار داشتم با یک نبرد آخرالزمانی و نابودی اسرائیل تمام شود؛ اما روند بسیار کند طی شد و در آخر هم اتفاق خاصی نیفتاد؛ طبق معمول مسلمانان دفاع کردند و جلوی نقشه شوم صهیونیستهای رادیکال را گرفتند و با ضربههای سخت، ارکان رژیم نحس اسرائیل را لرزاندند؛ اما باز هم واژگون نشد این رژیم.
قلم قوی و نگاه جهانیِ نویسنده قابل تحسین بود. شخصیتها تا حد زیادی باورپذیر بودند؛ هرچند گاهی به دام کلیشه میافتادند. داستان کتاب پیشبینیپذیر بود و از نیمههای کتاب توانستم آخرش را حدس بزنم، اما از جنبه محتوایی به خوبی توانست شبهات پیرامون رژیم صهیونیستی را پاسخ بدهد و به مخاطب آگاهیهای نو ببخشد. زیباتر از اینها، عشق نویسنده به حاج قاسم سلیمانی، در خط به خط کتاب منعکس شده بود و به کلمات روح میدمید.
در کل، شاید عالی نبود؛ اما در نوع خود جدید بود و باید از تلاش نویسنده تقدیر کرد بخاطر تعهد و تلاشی که داشته. اگر به ادبیات مقاومت و مخصوصا داستانهای امنیتی و معمایی علاقه دارید، «چشمهایم؛ در اورشلیم» را بخوانید.
#بریده_کتاب 📖
هرچند از خروجم از مقر چیزی به صدرا نگفته بودم، اما او که همیشه با ذرهبین مرا زیر نظر داشت، متوجه تهیۀ مدارک جعلی و بلیت هواپیما به مقصد تهران شده بود. اگر حرفی به ابوایمن نمیزد، میشد این فضولی کردنهایش را تحمل کرد. اما ابوایمن خط قرمز من بود و صدرا مرا نزد او شرمنده کرده بود. ابوایمن از او خواسته بود که دنبالم بیاید و هوایم را داشته باشد. آیا راه گریزی از صدرا بود؟ هیچوقت! احتمالاً بعد از عملیات فاروق سه، اگر زنده میماندم فکری برای خلاص شدن از شرّ صدرا میکردم. البته ممکن بود او زودتر تصمیم بگیرد که کلک مرا بکند!
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
دیروز صبح خانم فاتح زنگ زدند که مشهدند و خانم اروند عصرش زنگ زدند که دارند میروند کربلا. اخبار را که میبینم، حس میکنم همه ایران که نه، همه دنیا دارد میرود به سمت یک جنبش جهانی و فقط منم که چپیدهام گوشه خانه و تماشا میکنم. حس آدمی را دارم که ظهر جمعه بیدار شده و فهمیده آقا ظهور کردهاند و او خواب بوده. حس آدمی که فردای عاشورا رسیده به کربلا و دیده همهچیز تمام شده. نمیدانید چقدر زجرآور است که ببینی همه دارند برای امام زمانشان یک کاری میکنند جز تو. خیلی وحشتناک است که تمام عمر کاری برای امامت نکرده باشی و حتی برای نزدیک شدن ظهورش، قدم هم نتوانی بزنی؛ حتی کار به این سادگی هم از دستت بر نیاید و فردای قیامت، حتی یک قدم زدنِ ساده را هم در پرونده اعمالت نداشته باشی برای امامت.
قبلا گفتهام... اربعین فقط یک زیارت شخصی و معنوی برای خود آدم نیست. یک رزمایش جهانی ست. یک آمادگی ست برای ظهور؛ این که اگر امامت صدایت زد، آمادهای پیاده بزنی به دل جاده و بروی به سویش؟ آمادهای با هر نژادی و هر ملیتی و هر مذهبی همزیستی کنی در سپاه امامت؟
و من از این رزمایش جاماندهام. فردای ظهور، من میان بقیه کربلارفتهها، مثل سربازیام که تمرین خشم شب نکرده و وقتی صدای سوت فرمانده را میشنود، گیج و گنگ دور خودش میچرخد و نمیداند باید چکار کند؛ آن هم میان یک گردان سربازِ کاربلد و آماده و تمرین دیده.
اربعین مهمترین سند است بر حقانیت حکومت توحیدیِ معصوم. یک مدل کوچک از جامعه آرمانیِ شیعه. جامعهای که همه، طمع و حرص و هوای نفس را رها میکنند و نگاهشان را میدوزند به امام. هدفهای متعدد و متفاوت در نور توحید محو میشوند و آن وقت است که بدون هیچ اجباری، نظم رعایت میشود، فقر از بین میرود و جنگ هم. سی میلیون آدم میتوانند با عشق به یک امامِ شهید، اینطور زیبا کنار هم زندگی کنند؛ با عشق به امامی که اصلا او را ندیدهاند. حالا فکر کنید آن امام حاضر باشد، مردم چهره زیبایش را ببینند و کلام دلنشینش را بشنوند... چه میشود این حکومت!
امشب یک پیام ناشناس آمد از سوی یکی از اعضای کانال، مبنی بر این که زائرند و دوست دارند سفرشان را با ما به اشتراک بگذارند. هرچند هر پیامشان دل جاماندهها را به آتش میکشد؛ اما اگر به اندازه خودم، حماسه اربعین را بازتاب ندهم، واقعا جا میمانم از این رزمایش. قدم نمیتوانم بزنم، قلم که هست...
با سپاس از خانم معصومه سادات رضوی که قرار است راوی زیبایی باشند. با دعای سلامتی و سفر خوش برای ایشان.
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#کربلا