eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
631 ویدیو
80 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب 📗 ✍️نویسنده: و 🚩🚩🚩 👈فکر می‌کردم خواندنش یک روز بیشتر طول نکشد؛ اما چند هفته‌ای طول کشید!!!😧 ⚠️آخر اینطور نبود که مثل یک ، بخواهی بفهمی آخرش چه می‌شود؟📖 ❇️ اصلا دوست داری طول بکشد. دوست داری به آخر نرسد... دوست داری خواندنش تمام نشود و مجبور نباشی آن را در قفسه کتاب‌هایت بگذاری.📚 ‼️ ، یک کتاب داستان نیست. یک مجموعه خاطرات هم نیست. یک سفر است... یک است!💚 🔸اگر از آن‌هایی که رفته‌اند بپرسید، خواهند گفت که دلشان نمی‌خواسته این سفر تمام شود. 🌴من نرفته‌ام.😔 اما هرسال، با همسفر می‌شوم، کلمه‌کلمه خاطراتشان را می‌نوشم و همپای آنان، قدم‌قدم به نزدیک می‌شوم...💞 ✅همه اقشار را می‌توان در این کتاب دید و خواند: ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکب دارها، پلیس، نویسنده، روزنامه نگار، عکاس، مجری، پزشک... 📖 «هر مسافر قصه ای داشت و گاه رازی یا ارادتی. شروع قصه مسافرها با هم متفاوت بود. گاه از بود یا . از شهرهای کوچک و بزرگ. از شرق و غرب عالم. اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد. به سرزمینی بر کرانه و یادگاری که از دل بر این سرزمین باقی مانده. به . به تربت . و هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را بر می خیزانَد و می کشانَدَش تا ...» https://eitaa.com/istadegi
کتاب ( و )؛ خرده‌روایت‌هایی از زیارت نشسته بودیم توی بلوار نجف به کربلا. خسته بودیم و پاهایمان کشش راه رفتن نداشت. هنوز اول شب بود و وقت زیاد بود. یکی از رفقا پیشنهاد داد یک تفأل به حافظ بزنیم. من نیت کردم خواجه حافظ یک غزل هدیه کند درباره اوضاع آن لحظه ما. نشسته بین راه و میان آن همه عاشق. دیوان حافظ را که باز کردیم غزلش هوش از سرمان برد. می‌شد برای هر غزلش یک دل سیر گریه کنی... غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده لعل تو هوشیارانند تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس که عندلیب تو از هر طرف هزارانند تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده می‌روم و همرهان سوارانند بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند​... https://eitaa.com/istadegi
📚 کتاب 📗 ✍️نویسنده: و 🚩🚩🚩 👈فکر می‌کردم خواندنش یک روز بیشتر طول نکشد؛ اما چند هفته‌ای طول کشید!!!😧 ⚠️آخر اینطور نبود که مثل یک ، بخواهی بفهمی آخرش چه می‌شود؟📖 ❇️ اصلا دوست داری طول بکشد. دوست داری به آخر نرسد... دوست داری خواندنش تمام نشود و مجبور نباشی آن را در قفسه کتاب‌هایت بگذاری.📚 ‼️ ، یک کتاب داستان نیست. یک مجموعه خاطرات هم نیست. یک سفر است... یک است!💚 🔸اگر از آن‌هایی که رفته‌اند بپرسید، خواهند گفت که دلشان نمی‌خواسته این سفر تمام شود. 🌴من نرفته‌ام.😔 اما هرسال، با همسفر می‌شوم، کلمه‌کلمه خاطراتشان را می‌نوشم و هم‌پای آنان، قدم‌قدم به نزدیک می‌شوم...💞 ✅همه اقشار را می‌توان در این کتاب دید و خواند: ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکب‌دارها، پلیس، مامور امنیتی، نویسنده، روزنامه نگار، عکاس، مجری، پزشک... 📖 «هر مسافر قصه ای داشت و گاه رازی یا ارادتی. شروع قصه مسافرها با هم متفاوت بود. گاه از بود یا . از شهرهای کوچک و بزرگ. از شرق و غرب عالم. اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد. به سرزمینی بر کرانه و یادگاری که از دل بر این سرزمین باقی مانده. به . به تربت . و هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را بر می خیزانَد و می کشانَدَش تا ...» @istadegi