eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
523 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب 📗 ✍️نویسنده: و 🚩🚩🚩 👈فکر می‌کردم خواندنش یک روز بیشتر طول نکشد؛ اما چند هفته‌ای طول کشید!!!😧 ⚠️آخر اینطور نبود که مثل یک ، بخواهی بفهمی آخرش چه می‌شود؟📖 ❇️ اصلا دوست داری طول بکشد. دوست داری به آخر نرسد... دوست داری خواندنش تمام نشود و مجبور نباشی آن را در قفسه کتاب‌هایت بگذاری.📚 ‼️ ، یک کتاب داستان نیست. یک مجموعه خاطرات هم نیست. یک سفر است... یک است!💚 🔸اگر از آن‌هایی که رفته‌اند بپرسید، خواهند گفت که دلشان نمی‌خواسته این سفر تمام شود. 🌴من نرفته‌ام.😔 اما هرسال، با همسفر می‌شوم، کلمه‌کلمه خاطراتشان را می‌نوشم و همپای آنان، قدم‌قدم به نزدیک می‌شوم...💞 ✅همه اقشار را می‌توان در این کتاب دید و خواند: ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکب دارها، پلیس، نویسنده، روزنامه نگار، عکاس، مجری، پزشک... 📖 «هر مسافر قصه ای داشت و گاه رازی یا ارادتی. شروع قصه مسافرها با هم متفاوت بود. گاه از بود یا . از شهرهای کوچک و بزرگ. از شرق و غرب عالم. اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد. به سرزمینی بر کرانه و یادگاری که از دل بر این سرزمین باقی مانده. به . به تربت . و هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را بر می خیزانَد و می کشانَدَش تا ...» https://eitaa.com/istadegi
کتاب ( و )؛ خرده‌روایت‌هایی از زیارت نشسته بودیم توی بلوار نجف به کربلا. خسته بودیم و پاهایمان کشش راه رفتن نداشت. هنوز اول شب بود و وقت زیاد بود. یکی از رفقا پیشنهاد داد یک تفأل به حافظ بزنیم. من نیت کردم خواجه حافظ یک غزل هدیه کند درباره اوضاع آن لحظه ما. نشسته بین راه و میان آن همه عاشق. دیوان حافظ را که باز کردیم غزلش هوش از سرمان برد. می‌شد برای هر غزلش یک دل سیر گریه کنی... غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده لعل تو هوشیارانند تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس که عندلیب تو از هر طرف هزارانند تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده می‌روم و همرهان سوارانند بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند​... https://eitaa.com/istadegi
📚 📘 ✍️ نویسنده: 🌐لینک خرید کتاب با 30 درصد تخفیف:👇👇👇 https://nashreshahidkazemi.ir/add610-7e438 👈 این اثر روایت‌هایی، از ۹۸ است که از شهر‌های گوناگون و از قضا با زاویه‌های متفاوت و مکاشفه مبتنی بر واقعیت به نگارش درآمده است.
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 #کتاب #سنجاب_های_لهستانی 📘 ✍️ نویسنده: #محمدعلی_جعفری #نشر_شهید_کاظمی #هفته_کتابخواني
📚 📘 ✍️ نویسنده: 🌐لینک خرید کتاب با 30 درصد تخفیف:👇👇👇 https://nashreshahidkazemi.ir/add610-7e438 👈 این اثر روایت‌هایی، از ۹۸ است که از شهر‌های گوناگون و از قضا با زاویه‌های متفاوت و مکاشفه مبتنی بر واقعیت به نگارش درآمده است. 💡 هدف این روایت‌ها نه قضاوت و نه ، که آن چیزی است که بر مردم رفت و تجربه‌ای که در زندگی روزمره از سر گذراندند. ✅ «» حاصل روایت نویسندگانی است که شاهد آن خبر کذایی و حاشیه‌هایش بوده‌اند؛ خواه وسط خیابان، خواه گوشه خانه. 📚 این مجموعه در پی آن است که این‎ حجم از همه آوارِ اطلاعات در ۹۸ را بر ذهن ثبت کند؛ پیش از آن که در شلوغی خاطر ذهن روزگار، فراموش شود. ❓امّا این حوادث را چگونه می‌توان نوشت؟ چه کسانی آن را روایت کنند؟ تاریخ‌نگاران که بیشتر به حوادث رسمی با وجهه سیاسی آن نگاه می‎کنند. آنچه بر سر مردم کوی و برزن رفته است، آن لحظه که روح و روان فردی در کوره واقعه‎‌ای گداخته شده است را چه کسی روایت می‌کند؟🤔 ❌ این دیگر کار تاریخ‎ نگار نیست. روایت آن لحظه‌ای که کودکی در پیش‎ دبستانی، زندانی محبوس شده و همه آرزویش آغوش مادری است که از او دور مانده...😞 بیان واقعیّت از طریق روایتِ جذاب و پر کشش و با مکاشفه مبتنی بر واقعیت، کار است. روایت‌ها در این کتاب، با فاصله کمی از زمان وقوع حادثه آماده ارائه شده است. از حوادث چندان نگذشته که نویسنده به قول نباکف بخواهد بگوید «حرف بزن حافظه». 📖 من می‌خواهم یکی از آن‌ها باشم. یکی از همان‌هایی که ماشینش را خاموش کرده و ایستاده است وسط اتوبان. یکی از همان‌هایی که لابه لای ماشین‌های به هم چسبیده توی خیابان می‌دود و تند تند فریاد می‌زند: «خاموشش کن... خاموشش کن...» یکی از همان‌هایی که بست نشسته است کف اتوبان و راه رفت و آمد را بسته است. دلم می‌خواهد یکی از آن‌ها باشم. من هم می‌خواهم ماشینم را خاموش کنم... 📓 کتاب «سنجاب‌های لهستانی»، روایت‌هایی از اغتشاشات ۹۸ است که در قطع رقعی و ۱۵۰ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. این کتاب یکی دیگر از کارهای "روایتخانه" است. زیر نظر اساتیدی چون "بهزاد دانشگر" وباقلم اکثر شاگردان ایشان جمع آوری وتدوین شده است. 🔰خرید کتاب با 30 درصد تخفیف👇👇👇 https://nashreshahidkazemi.ir/add610-7e438 https://eitaa.com/istadegi
📚 کتاب 📗 ✍️نویسنده: و 🚩🚩🚩 👈فکر می‌کردم خواندنش یک روز بیشتر طول نکشد؛ اما چند هفته‌ای طول کشید!!!😧 ⚠️آخر اینطور نبود که مثل یک ، بخواهی بفهمی آخرش چه می‌شود؟📖 ❇️ اصلا دوست داری طول بکشد. دوست داری به آخر نرسد... دوست داری خواندنش تمام نشود و مجبور نباشی آن را در قفسه کتاب‌هایت بگذاری.📚 ‼️ ، یک کتاب داستان نیست. یک مجموعه خاطرات هم نیست. یک سفر است... یک است!💚 🔸اگر از آن‌هایی که رفته‌اند بپرسید، خواهند گفت که دلشان نمی‌خواسته این سفر تمام شود. 🌴من نرفته‌ام.😔 اما هرسال، با همسفر می‌شوم، کلمه‌کلمه خاطراتشان را می‌نوشم و هم‌پای آنان، قدم‌قدم به نزدیک می‌شوم...💞 ✅همه اقشار را می‌توان در این کتاب دید و خواند: ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکب‌دارها، پلیس، مامور امنیتی، نویسنده، روزنامه نگار، عکاس، مجری، پزشک... 📖 «هر مسافر قصه ای داشت و گاه رازی یا ارادتی. شروع قصه مسافرها با هم متفاوت بود. گاه از بود یا . از شهرهای کوچک و بزرگ. از شرق و غرب عالم. اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد. به سرزمینی بر کرانه و یادگاری که از دل بر این سرزمین باقی مانده. به . به تربت . و هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را بر می خیزانَد و می کشانَدَش تا ...» @istadegi
مه‌شکن🇵🇸
📖#معرفی_کتاب #در_مکتب_مصطفی نویسنده: #جمال_یزدانی نشر #مطالعات_جبهه_فرهنگی_انقلاب_اسلامی محتوای کتا
📚 📘 ✍نویسنده: نشر: عمار حلب خاطرات شهید محمدحسین محمدخانی است. یکی از فواید خاطرات این شهید نکاتی آموزنده درباب هدف و چگونگی یک زندگی سالم است. 📖 یک بار باهم رفتیم بهشت زهرا(ع). دیدنی بود. چمران، آوینی، صیاد، پلارک، شهدای گمنام، شهدای هفت تیر... دور همه این‌ها می‌چرخید. می‌نشست باتک‌تکشان حرف می‌زد. انگار روبه‌رویش حی و حاضر نشسته اند. زود هم با شهدا پسرخاله می‌شد. گاهی می‌زد جاده خاکی و سر شوخی را باز می‌کرد. ..@istadegi..
📚 کتاب 📕 ✍🏻 خاطرات شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر؛ مادری که خود، مستقل از فرزند شهیدش، سرگذشت زیبا و خواندنی‌ای دارد. این کتاب را از کتاب "تنها گریه کن" هم بیشتر دوست داشتم. تقریبا بهترین مادرانه‌ی شهدایی‌ای بود که خواندم. 📖 اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارند نورعلی تابنده را بازداشت کنند. از محمدحسین سراغ گرفتم. گفت: «خود دراویش شایعه درست کردن!» بعد هم در تلگرام عکس فرستاد که حدود پنجاه نفرشان در خیابان پاسداران و کوچهٔ گلستان هفتم پراکنده مستقر شده‌اند. محمدحسین می‌گفت از بجنورد و هشتگرد اتوبوس اتوبوس آدم آورده‌اند. اطلاعات ریزی از جلسات دراویش درآورده بود. می‌گفت تعداد زیادی در خانه‌ای اطراف خیابان پاسداران هیئت می‌گیرند؛ وقتی می‌خواهند آقای نورعلی تابنده را از خیابان رَد کنند کل خیابان را می‌بندند، بعضی از خانم‌ها آیفون خانه‌اش را می‌بوسیدند برای تبرک؛ تفش را می‌اندازد کف دست‌خانم‌ها که برای شفا ببرند برای مریض‌هایشان. شب‌ها می‌رفت شناسایی. نصفه‌شب می‌آمد؛ خسته و کوفته. سرجمع در شبانه‌روز دوسه ساعت می‌خوابید. دراویش صندلی‌های یک اتوبوس را باز کرده بودند. آدم‌هایی که از شهرستان آمده بودند داخل آن می‌خوابیدند. می‌گفت لیدرهایشان عقب یک ون سبزرنگ جمع می‌شوند و آنجا اتاق فکرشان است. سطل آشغال گذاشته بودند وسط کوچه. عملاً ایست و بازرسی زده بودند. از ماشین‌های عبوری سؤال می‌کردند ساکن این کوچه‌اند یا نه، اگر کسی با ظاهر مذهبی به تورشان می‌خورد دوره‌اش می‌کردند... @istadegi