eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
464 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام هیچ اشکالی نداره، خیلی هم خوبه.
سلام بله هورسا جایگزین خوبیه؛ کیفیتش از اینستاگرام خیلی بیشتره اما محیطش یکم ناسالم شده. من کلا نرم‌افزار‌های تصویر محور مثل اینستاگرام و هورسا و روبیکا رو نمی‌پسندم. پیام‌رسان‌های ایرانی که زیادن، اما معروف‌ها شون: سروش، گپ، آی‌گپ، ایتا، بله، هورسا، نزدیکا، روبیکا و...
سلام بله، مثلا پیام‌رسان گپ و آی‌گپ این مشکل رو ندارند.
سلام خیلی ممنونم، خدا خیرتون بده🙂🌿
💠 💠 💞 سلام‌الله‌علیها💞 يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ. السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً. 🌱به نیابت از: شهید حاج قاسم سلیمانی شهید زهره بنیانیان شهید مجید قربانخانی شهید محمدحسن طایفی http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 🔸تولد: دی‌ماه سال ۱۳۳۶ ، اصفهان 🔸شهادت نهم اردیبهشت ۱۳۵۸ ، فولادشهر اصفهان زهره بنیانیان در یک خانواده متوسط در شهر اصفهان به دنیا آمد. ورود به دبیرستان همزمان با آشنایی‌اش با الفبای مذهب بود؛ آنجا که برای حفظ حجاب مدت دو هفته از رفتن به کلاس محروم می‌ماند و بعداً با تعهد والدین اجازه ورود به کلاس می‌یابد. در عصری که بی‌بند و باری برای هر دختری امتیاز است، وی حجاب را برمی‌گزیند. آشنایی با کتب شهید مطهری و شریعتی را از همین دوران آغاز می‌کند. مادرش می‌گوید: "زهره خیلی قرآن می‌خواند. از هر فرصتی برای دعا و نیایش استفاده می‌کرد. ذکر و یاد خدا همه وجودش شده بود. یک روز در آشپزخانه کمک می‌کرد و با همدیگر غذا می‌پختیم. چند النگو در دست داشت. بخار النگوها را داغ می‌کرد. دیدم که زهره عمداً دست‌هایش را روی بخار داغ می‌گیرد تا النگوها داغ شوند و بعد کمی آن‌ها را به دستش می‌چسباند. به من نگاه کرد و گفت: مادر نمی‌دانم آیا طاقت آتش سوزان جهنم را دارم یا نه ؟ تنی که تحمل این دما را ندارد چگونه آن آتش را تحمل کند؟" خانم غازی، استاد اخلاق و از شاگردان بارز و نمونه بانو امین درباره شخصیت او می‌گوید: "زهره بنیانیان از ده دوازده سالگی به کلاس‌های ما می‌آمد. حرف‌های معمولی او را خسته می‌کرد، ولی صحبت درباره اصول عقاید، بخصوص توحید و معاد باعث شادیش بود. در نیمه‌شب‌ها که با خدا راز و نیاز می‌کرد مشاهداتی عرفانی داشت که آن را برای ما بازگو می‌کرد و به سفارش ما همه آن‌ها را در یک دفتر چه یادداشت می‌نمود. وقتی خصوصیات اخلاقی او را به خانم بانو مجتهده امین گفتم، سفارش کردند که حتماً با او به طور خصوصی کار شود چون روحی بزرگ داشت. او حقیقتاً یک روحیه ملکوتی داشت." تغییرات عمیق رفتاری او خانواده را نگران ساخت. فامیل که این نوع رفتار برایشان قابل توجیه نبود کم کم به او مهر جنون می‌زنند. شکاف عمیقی را بین خود و خانواده احساس می‌کند. این فاصله ابتدا در قالب حجاب و پوشش اسلامی و بعداً بارعایت موازین شرعی و بجا آوردن عبادات از جمله نماز شب که خیلی‌ها با آن بیگانه بودند شکل می‌گیرد. مطالعه قرآن گاهی آن قدر وقت او را می‌گرفت که اطرافیان حتی مادر را به تعجب وا می‌داشت. این تضاد فرهنگی که شروع رشد شخصیت ویژه زهره است با یک ازدواج ناخواسته و نابهنگام به اوج خود می‌رسد. در اواخر سال تحصیلی ۵۴-۵۵ با اینکه سال تحصیلی را به پایان نبرده و در سش نیمه‌کاره مانده، به اجبار پدر با پسرخاله خود ازدواج می‌کند و عازم کشور آلمان می‌شود. عازم سرزمینی می‌شود که با او و هویت مذهبی‌اش بیگانه است. نامه‌های او به مادر همه حاکی از فشارهای روحی زیاد، ناهمگونی فرهنگی و اشک و ناله است. پس از شکست در ازدواج از طریق تماس با دوستان و راهنمایی ایشان و راهنمایی ایشان به لبنان رفته و به مبارزین فلسطینی می‌پیوندد. در لبنان یک دوره نظامی می‌بیند و سال ۵۶ به ایران بازمی‌گردد. باز گشت او همزمان با سال‌های پر تلاطم تغییر رژیم شاهنشاهی به انقلاب اسلامی است. فعالیت‌های انقلابی و مذهبی خود را در قالب شرکت در جلسات مذهبی، سخنرانی، توزیع نوارها و کتب و اطلاعیه‌های امام در شهر اصفهان، قم و تهران و تشکیل کلاسهای رزمی(تکواندو) به اوج خود می‌رساند؛ تا آنجا که از طرف ساواک نیز دستگیر می‌شود ولی با زیرکی خاص چون مدارک را از بین برده بود آزاد می‌شود. در این دوره مبارزات، او با یکی از همرزمانش ازدواج می‌کند و به خانه‌ای قدم می‌گذارد که با خانه پدری اختلاف اقتصادی فراوان دارد. مهرالسنه حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها و یک حلقه ساده شروع زندگی اوست. روزهای انقلاب به سرعت سپری می‌شود و بالأخره در اردیبهشت ۱۳۵۸ با حضور در یک عملیات نظامی بر علیه گروهک‌های ضد انقلاب در درگیری درفولادشهر اصفهان، به شهادت رسیده و پرونده پر تلاطم زندگی خودش و فرزند در بطنش بسته می‌شود. لازم به تذکر است ایشان توسط نفوذی‌های اول انقلاب در داخل سپاه پاسداران به شهادت رسید... کتاب زندگی‌نامه این بانوی شهید با نام «ستاره غروب» توسط نشر شاهد چاپ شده است. https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 231 و دوباره خنده‌اش شدت می‌گیرد. به کمیلِ جوان می‌گویم: - این چه طرز محافظته پسر جون؟ وقتی می‌بینی سوژه‌ت داره ضدتعقیب می‌زنه که نباید دنبالش بری! سرش را به زیر می‌اندازد و لبش را می‌گزد: - می‌دونم آقا، خیلی بد بود. ببخشید. آخه تازه‌کارم. هنوز چم و خم کار رو یاد نگرفتم. - با بخشش من چیزی فرق نمی‌کنه. این مدل تعقیب و مراقبت، سر خودت رو به باد می‌ده که هیچ، ممکنه کلا یه عملیات رو لو بده. گردنش را کج می‌کند و صدایش را پایین می‌آورد: - شرمنده آقا. قول می‌دم دیگه تکرار نشه. سرم را تکان می‌دهم و راه می‌افتم به سمت در سرویس بهداشتی. دارم در این فضای دم کرده و گرم خفه می‌شوم. هوای تازه و آمیخته با بوی بنزین که به مغزم می‌خورد، کمی حالم بهتر می‌شود. جوان پشت سرم راه می‌افتد: - آقا من تعریف شما رو خیلی شنیدم... روی پاشنه پا می‌چرخم و نمی‌گذارم حرفش را کامل کند: - هیس! دوباره سر به زیر می‌شود. دلم می‌سوزد بابت این که زدم توی ذوقش. بازویش را می‌گیرم و صمیمانه فشار می‌دهم: - ببخشید بابت امروز، خیلی اذیتت کردم. لبخند ریزی می‌نشیند روی لب‌هایش و دست می‌کشد به پشت گردنش: - نه آقا، اشکال نداره. حق داشتین. چند قدم دیگر که برمی‌دارم، چشمانم سیاهی می‌روند و درد و سوزش زخمم انقدر زیاد می‌شود که متوقفم کند. تلوتلو خوران، وزنم را روی دیوار می‌اندازم و چشمانم را روی هم فشار می‌دهم. سرم کمی گیج می‌رود که احتمالاً بخاطر خون‌ریزی ست. کمیلِ جوان می‌دود به طرفم و شانه‌هایم را می‌گیرد: - آقا! خوبین؟ چی شد؟ یک دستم را بالا می‌آورم و دست دیگرم را روی پانسمانم می‌گذارم: - چیزی نیست. میرم خودم. - رنگتون پریده. از زخمتون داره خون میاد. این‌طوری نمی‌تونین رانندگی کنین. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 232 کمی برای گفتن حرفش دل‌دل می‌کند و با تردید می‌گوید: - اگه اشکال نداره... من می‌شینم پشت فرمون، می‌رسونمتون بیمارستان. نگاهی به لکه خون روی پیراهنم می‌کنم که بزرگ‌تر شده. سوئیچ ماشین را از جیبم در می‌آورم و به سمتش دراز می‌کنم. لبخند می‌زند و دستم را می‌گیرد تا سوار ماشینم کند. می‌گویم: - خودم می‌تونم بیام. حقیقتش این است که چشمانم درست نمی‌بینند و قدم‌هایم سنگین شده؛ اما نمی‌خواهم کسی فکر کند هنوز آمادگی جسمی انجام ماموریت را ندارم. به هر بدبختی‌ای هست، خودم را به ماشین می‌رسانم و روی صندلی رها می‌شوم. جوان راه می‌افتد. می‌گویم: - موتورت چی؟ - اشکال نداره. بعد میام برش می‌دارم. شرمنده‌اش می‌شوم. هم یک ساعت در خیابان‌ها چرخاندمش، خفتش کرده‌ام و حسابی گلویش را فشرده‌ام، الان هم دارد من را می‌رساند به بیمارستان و موتورش را در پمپ بنزین رها کرده. به جلوی بیمارستان که می‌رسیم، می‌گویم: - فقط، یادت باشه کسی جریان خونریزی و بیمارستان رو نفهمه. هیچ‌کس؛ باشه؟ - چشم آقا. - انقدر به من نگو آقا. بگو عباس. - چشم آقا... یعنی ببخشید... چشم عباس آقا. می‌خندم و پیاده می‌شوم. پشت سرم که راه می‌افتد و وارد بخش اورژانس می‌شود، دوزاری‌ام می‌افتد که به این راحتی‌ها نمی‌شود دَکَش کرد. پانسمان زخم را که عوض می‌کنم و توصیه‌های رگباری پزشک را می‌شنوم، از بیمارستان بیرون می‌زنیم. به کمیل می‌گویم برود اداره. می‌خواهم با حاج رسول صحبت کنم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام در این رابطه قبلا صحبت کردیم، هشتگ و رو دنبال کنید.
سلام خوش آمدید. نه، اینطور نیست که اگر رفیق رو نخونید خط قرمز رو متوجه نشید. فقط بعضی قسمت‌های رفیق لو میره.
سلام درباره سوال اول‌تون اطلاعی ندارم. «هک در واقع کاری است که برای پیدا کردن نقاط ورودیِ ممکن در سیستم‌های کامپیوتری و یا شبکه‌های کامپیوتری انجام می‌شود و در نهایت رخنه و ورود، اتفاق می‌افتد. هک کردن معمولا برای پیدا کردن راه دسترسی البته از نوع دسترسی غیرمجاز به سیستم‌ها و شبکه‌های کامپیوتری انجام می‌شود. عموما هدف از هک، یا صدمه رساندن به سیستم‌ها است یا دزدیدن اطلاعات موجود در سیستم.» هک همیشه با هدف دزدی اطلاعات نیست. گاهی هدفش فقط آسیب زدن به سیستم هست. هکرها انگیزه‌های مختلفی از هک کردن دارند. اگر گوشی به طور ناگهانی خیلی کند بشه، باتری سریع خالی بشه، برنامه‌های ناشناس بدون اطلاع شما نصب بشه، یا چندین بار گوشی خودش خاموش و روشن بشه، ممکنه هک شده باشه(البته بازم معلوم نیست). نشانه‌های هک رو می‌تونید در اینترنت جستجو کنید. اگر هک شدید، مهم‌ترین گزینه حذف برنامه‌های ناشناس هست و البته، به روز رسانی گوشی. در این رابطه باید با کسی که در این زمینه متخصص هست صحبت کنید. ممکنه آخرین راه، برگرداندن گوشی به تنظیمات کارخانه باشه. لازم نیست با پلیس فتا تماس بگیرید مگر این که سرقت اطلاعات مهم و جرائمی مانند تهدید و اخاذی صورت گرفته باشه. برای تماس با پلیس فتا، با ۱۱۰ تماس بگیرید. راهنمایی تون می‌کنند.
💠 💠 💞 سلام‌الله‌علیها💞 يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ. السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً. 🌱به نیابت از: شهید حاج قاسم سلیمانی شهید فوزیه شیردل شهید بابک نوری هریس شهید جمال بیگی http://eitaa.com/istadegi
سلام ممنون از شما. راسش آغوش گرم یه داستان کوتاه بود که آخرش سهام شهید شد، توی بغل شوهرش و شوهرشم شهید میشه. که خوب بر گرفته از زندگی یکی از شهد است که ان شاءالله به زودی معرفی خواهیم کرد ایشونا.
سلام بله در حد یک بار متاسفانه سعادت نداشتم که حضور پیداکنم اونجا.
📚 کتاب 📕 ✍️نویسنده: مهدی طائب، حامد دلاوری تحلیلی گذرا بر مبارزات هوشمند حضرت ‌زهرا(س)، بر گرفته از دروس تطبیقی حجت‌الاسلام مهدی‌طائب هر پژوهشگر و متفکر بصیری با مطالعه در تاریخ صدراسلام پی‌ خواهد برد که یک شبکه نفوذ سری به صورت حرفه‌ای و کاملا نامحسوس با سوء استفاده از بی‌بصیرتی آحاد جامعه‌اسلامی و دنیا‌طلبی برخی از صحابه، جامعه نو پای اسلامی را از مسیری که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) تعیین فرموده بود، منحرف ساخته و شکافی تاریخی در امت‌واحده اسلام ایجاد نموده است که آثار شوم آن کماکان پابرجاست. این اثر تلاش دارد که با روشن‌گری در این زمینه به برخی از وقایع تاریخی با محوریت زندگی و مبارزات هوشمندانه حضرت فاطمه‌زهرا(س) بپردازد. بریده کتاب 📖 قرآنِ شریف دشمن‌ترین مردم با اسلام و مؤمنان را یهود معرفی می‌کند و از سوی دیگر در تاریخ ردّپای محسوسی از چنین دشمنی سرسختانه‌ای یافت نمی‌شود. آیا از این دو قضیه می‌توان نتیجه گرفت که یهود نسبت به اسلام دشمنی سرسختانه‌ای نداشته است؟ پاسخ قطعاً منفی است؛ زیرا قرآن کریم سخن خداوند متعال است و از هر اعوجاج و سستی به‌دور است. پرسش دیگری که می‌توان مطرح نمود این است که آیا ممکن است یهود چنین دشمنی سرسختانه‌ای با اسلام داشته باشد اما در تاریخ ثبت نشده باشد؟ پاسخ این است که بله! چنین امری ممکن است... دشمن، در مسیر ضربه زدن تمام تلاش خود را می‌کند که ردّپایی از خود به‌جا نگذارد و در این مسیر بیشتر به عوامل نفوذی در عمق استراتژیک طرف مقابل دل می‌بندد. http://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 233 با توپ پر می‌رسم به دفتر حاج رسول. قبل از این که در باز بشود، نفس عمیقی می‌کشم که بر خودم و اعصابم و جملاتم مسلط باشم. سینه‌ام هنوز تیر می‌کشد. - سلام حاجی. حاج رسول نشسته است پشت میز و روی کاغذِ مقابلش چیزی می‌نویسد. من را که می‌بیند، از بالای شیشه‌های عینکش نگاهم می‌کند. خودکاری که در دستش بود متوقف می‌شود و آن را می‌گذارد روی زمین: - سلام عباس جان! زیادی مهربان شده؛ انقدر که حتی گوشه لبش هم به نشانه لبخند کمی بالا می‌آید. حتما می‌خواهد جریان محافظ را از دلم دربیاورد. بی‌مقدمه می‌روم سر اصل مطلب: - حاجی، چرا قضیه رو جدی گرفتی؟ هیچ مدرکی دال بر ترور نداریم. حتماً پرستاره با شوهرش دعواش شده بوده، اشتباهی مسکن زیاد ریخته توی سرم. - چرا مثل آدمای معمولی حرف می‌زنی؟ خیر سرت مامور امنیتی هستی! باید... - بعله می‌دونم، باید به همه چیز شک داشته باشم، باید محطاط باشم... همه اینا رو می‌دونم... ولی حاجی، اگه از ترس مُردن بشینم توی خونه که نمی‌شه! حاج رسول از پشت میزش بلند می‌شود و میز را دور می‌زند: - عباس جان! برای تربیت یه نیرو مثل تو، کلی بیت‌المال هزینه شده. ما الان کمبود نیرو داریم. می‌دونی چقدر شرایط الان نسبت به سال‌های قبل خاص‌تر و پیچیده‌تر شده. پس قبول کن برامون مهم باشه جون نیروهامون رو حفظ کنیم. نیروی انسانی رو به این راحتی نمی‌شه پرورش داد. - همه حرفاتون درست؛ ولی دارم می‌گم دست و پام رو نبندین. با این وضع حفاظت، دیر یا زود خانواده‌م می‌فهمن. نگران می‌شن. به میزش تکیه می‌دهد و از فلاسک، برای خودش و خودم چای می‌ریزد: - مگه کمیل کار اشتباهی کرده؟ 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 234 آرام با کف دست به پیشانی‌ام می‌زنم: - کار اشتباه؟ حاجی این بنده خدا اصلا تعقیب مراقبت بلد نیست! من راحت گیرش انداختم. این نیروهای جدید رو کی آموزش داده؟ لبخند حاج رسول کمی پررنگ می‌شود: - می‌دونم... بالاخره تازه‌کاره، نمی‌شه خیلی ازش انتظار داشت. عمداً گذاشتمش کنار تو که ازت کار یاد بگیره. باهاش راه بیا. اذیتش هم نکن. باشه؟ دستم را می‌برم میان موهایم و نفسم را بیرون می‌دهم: - باشه؛ ولی حاجی من این‌طوری نمی‌تونم کار کنم. تو رو خدا بهش بگید توی دست و پای من نیاد. - باشه، انقدر حرص نخور. بجاش چایی بخور. و فنجان چای را می‌گذارد مقابلم. می‌گوید: - جدای از همه اینا، حواست رو بیشتر جمع کن؛ مخصوصاً توی سوریه. چون فکر می‌کنم قضیه ترورت جدی باشه. فنجان را میان دستانم می‌گیرم به و بخاری که از سطح چای بلند می‌شود خیره می‌شوم: - چرا اینو می‌گید؟ امکان نداره من لو رفته باشم. - امکان نداره لو رفته باشی، مگر از جایی که فکرشو نمی‌کنیم. دارم شخصاً بررسی می‌کنم. *** چند بار زنگ می‌زنم؛ اما کسی در را باز نمی‌کند. نگران می‌شوم؛ با خانواده پرجمعیتی که داریم، کم‌تر پیش می‌آید خانه‌مان خالی بشود. دوباره دستم را روی زنگ فشار می‌دهم. صدای زنگ خانه‌مان در سکوت کوچه می‌پیچد. نگاهی به سر و ته کوچه تاریک می‌اندازم. کمیل را ردش کردم که برود و حالا هیچ‌کس در کوچه نیست. چرا کسی در را باز نمی‌کند؟ چند بار با کف دست به در می‌کوبم؛ باز هم صدای ناله‌های در آهنی در کوچه تاریک می‌پیچد. خیال نگران‌کننده‌ای در ذهنم پررنگ می‌شود؛ نکند پدر حالش بد شده باشد و او را رسانده باشند به بیمارستان؟ نکند... نکند... نکند... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام زندگی همه آدم‌ها با سختی گره خورده... ان‌شاءالله خیره🌿
سلام عذاب وجدان و شرمندگی خوبه، به شرطی که انقدر زیاد نباشه که جلوی توبه رو بگیره. تنها راهش توبه ست و یه عهد محکم با خدا که تقلب نکنید.
سلام متاسفانه بعضی افراد تصور می‌کنند مرغ همسایه غازه... و هرچیزی که از غرب بیاد جذاب و باکلاسه... معمولاً ریشه این رفتارها عدم آگاهی هست؛ هم نسبت به فرهنگ بیگانه و هم فرهنگ بومی. باید این جا بیفته که این رفتارها، بیشتر از این که باکلاس باشه، نشونه بی‌سوادی و خودباختگی و بی‌هویتی هست.