سلام
عباس حدوداً سی سال سن داره...
چون زیاد درباره ظاهر عباس پرسیده بودید هم، ظاهر عباس از نظر من شبیه شهید محسن فرجاللهی هست که عکسشون رو هم همراه همین پیام فرستادم.
#پاسخگویی_فرات
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۲۴
-باشه برو.
از مسجد که بیرون میآیم، آن طرف خیابان باجه تلفنی را میبینم.
با قدمهای بلند به سمتش میروم. کارت اعتباری را در میآورم و داخل تلفن میگذارم.
از روی برگه، شماره فرهادی را میگیرم. بعد از سه چهار بوق جواب میدهد.
-بفرمایید؟
-سلام جناب،دگفته بودید بعد از اذان تماس بگیرم. بجا آوردین؟
-آهان، بله. مثل دیروز همون ساعت و جای قبلی باش.
معلوم است نمیخواهد کسی حرفهایش را متوجه شود.
-چشم.
تلفن را سر جایش میگذارم و کارتم را در میآورم.
حاج کاظم کنار موتور ایستاده است و سربه زیر درگیر تسبیح عقیقش است.
-بریم حاجی؟
سرش را بالا میآورد و تسبیح را داخل جیبش میگذارد.
-فرهادی چی گفت؟
-فک کنم نمیتونست حرف بزنه؛ گفت مثل دیشب برم دنبالش.
-خوبه.
سوار موتور میشویم و به سمت آدرسی که آن دکتر داده راه می افتم.
برای اینکه صدایم روی موتور به گوش حاج کاظم برسد داد میزنم:
-حاجی این فرهادی چیکارست؟
دو بار به شانهام میزند و میگوید:
-حواست به کارت باشه، اگه نیاز بود بهت میگم.
محترمانه گفت فوضولی موقوف. ذهنم حسابی درگیر شغل فرهادی شده است.
به خانه دوانی میرسیم. حجله عزا کنار در خانه است و صدای گریه از درون خانه شنیده میشود.
-تو هیچی حرفی نمیزنی، خوب؟
-چشم.
زنگ خانه را فشار میدهم. از خانههای لوکس بالای شهر است.
-بله!
با صدای زنی که از پشت آیفون میآید، حاجی سریع جواب میدهد:
-سلام خانم ببخشید میشه چند لحظه بیایید دم در؟
-شما؟
-تشریف بیارید متوجه میشید.
زن انگار که قصد کوتاه آمدن ندارد شروع میکند به داد و بیداد کردن:
-نکنه شما هم برای بازجویی اومدین؟ مردهشور خودتون و این نظامتونو ببرن که قاتل جون زندگی ما شده.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 379
تلفن را برمیدارم و شماره داخلی محسن را میگیرم:
- محسن جان، ببین با پردازشگر تصویر میتونی پلاک رو بخونی؟
- خیلی تلاش کردم آقا، ولی نشد. نمیدونم چرا انقدر مخدوشه. بازم تلاشمو میکنم.
- دستت درد نکنه.
و قطع میکنم. دوباره دیدن فیلمها را از سر میگیرم؛ این بار برای دیدن رفتار خود موتورسوار.
صالح با آرامش از ماشینش پیاده میشود. خیابان انقدر عریض هست که خیالش کم و بیش از ماشینهای عبوری راحت باشد.
موتورسوار دارد نزدیک میشود به صالح؛ اما علت این که انقدر به حاشیه خیابان نزدیک است را نمیفهمم.
میتوانست از وسط خیابان رد شود. چندان شلوغ نبود خیابان.
سرعتش به عنوان یک موتورسیکلت که در یک خیابان وسط شهر تهران حرکت میکند، بیش از حد زیاد است و نزدیکی غیرطبیعیاش به حاشیه خیابان، مشکوک و عجیب.
شاید فکر کنید من بیش از حد به همه چیز مشکوکم؛ اما در شغل من، باید به خودت هم شک کنی چه رسد به یک موتورسوار ناشناس.
چندبار فیلم را جلو و عقب میزنم تا مطمئن شوم این که حس میکنم موتوسوار کمی به راست متمایل شده برای زدن به صالح، حاصل توهم توطئه نیست.
نه نیست. واقعا این اتفاق افتاده. واقعا خواسته بزند به صالح و بعد هم، فقط یک لحظه کوتاه متوقف شده.
نه برای این که خودش بخواهد؛ برای این که به طور طبیعی برخوردش با صالح، سرعتش کم شده است.
بعد هم با یک نگاه کوتاه به پشت سرش، سریع گازش را میگیرد و میرود.
چهرهاش پیدا نیست؛ اما از حالاتش میشود حدس زد از این اتفاق چندان نترسیده. حالتش بیشتر شبیه آدمی ست که کارش را انجام داده و میخواهد برود؛ نه آدمی که بخواهد فرار کند.
سریع از میان مردم و ماشینها لایی میکشد تا از تصویر دوربین اول خارج شود. فیلم دوربین بعدی را پخش میکنم؛ خیابان بعدی. پیاده نمیشود.
انقدر خیابان به خیابان میرود و من انقدر از فیلمی به فیلم بعدی میروم که دوربینها گمش میکنند.
انقدر حرفهای و تمیز خودش را گم و گور کرد که میتوانم قسم بخورم جای دوربینها و نقطه کورشان را از قبل میدانست.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 380
از سر شب تا نزدیک دوی نیمه شب، بدون هیچ استراحتی بارها فیلمها را میبینم. هزاران بار عقب و جلو میکنم.
دیگر حفظ شدهام ثانیه به ثانیهاش را و حالم از هرچی موتور و دوربین مداربسته و خیابان است بهم میخورد.
فایده ندارد؛ این یارو جای دوربینها را میدانسته وگرنه ممکن نیست انقدر خوششانس باشد.
میدانم پلیس هم دارد دنبال راننده ضارب میگردد و در این باره تحقیق خواهد کرد؛ اما احتمالاً به همین نتیجه من خواهد رسید. باید منتظر بمانم ببینم گزارش پلیس و نظر کارشناس آنها چیست.
زدن صالح وقتی از دید آنها همه چیز عادی ست، هیچ دلیلی ندارد جز این که فهمیده باشند ما میخواهیم بیاییم جلبش کنیم.
مار سیاه درون سینهام، دور ریههایم چنبره میزند و نفسم تنگ میشود. انگار میخواهد فشارم بدهد و بگوید دیدی گفتم؟
اعصابم از دستش خرد میشود و در دل، سرش داد میزنم که:
- فهمیدم. باشه! دست از سرم بردار!
دست بردار نیست. تکتک اعضای تیم را به دادگاهی در قلبم میکشاند و با زبان دوشاخهاش بو میکشد تا بفهمد کدام یکی نفوذی ست.
دوباره داد میزنم:
- نفوذی بودن اتهام بزرگیه! حواست هست؟
هست. حواسم هست که چقدر این اتفاق سنگین است و برای همهمان گران تمام میشود.
همیشه وقتی همهچیز عالی به نظر میرسد، یک نفوذی گند میزند به همهچیز و مثل یک موریانه، بیصدا خانهخرابت میکند.
یک طوری که باید بجای پیگیری تروریستها و جاسوسها، کمر همت ببندی برای گرفتن آن نفوذی که از همهشان بدتر است.
سرِ سنگین و پردردم را میگذارم روی میز. چشمانم تیر میکشند و اشک میریزند از نگاه طولانی به صفحه نمایش. میبندمشان بلکه آرام بگیرند.
به حاج حسین فکر میکنم و پرونده سال هشتاد و هشتش. به ترفندهایی که زد برای پیدا کردن نفوذی
به این که خودش تنهایی ایستاد پای حل کردن این معادله چندمجهولی و اصلا نمیتوانست به ما حرفی بزند و اعتماد کند.
وقتی پای نفوذی میآید وسط، تنها میشوی چون نمیتوانی به کسی اعتماد کنی.
حالا من تنها شدهام؛ آن هم بین آدمهایی که اصلا نمیشناسمشان...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
ازدواج سفید دقیقا این نیست. بلکه به این حالت گفته میشه که دونفر بدون این که رسما ازدواج کنند، باهم زیر یک سقف زندگی کنند. اینطور ادعا میکنند که ما به هم تعهد اخلاقی داریم و عشق بین ما قوی هست و...
درحالی که هیچوقت نمیشه تضمین کرد رابطهای که با عشق شروع شده عاشقانه بمونه. و اگر هر مشکل و اختلافی به وجود بیاد، از قانون و تدابیر قانونی که برای حفظ خانواده هست محرومند. بیشتر هم زنان ضربه میخورند، چون اگر بچهدار بشن، مرد به راحتی میتونه با یک بچه رهاشون کنه و خلاص. و کلا اگر مرد بذاره بره، هیچکس نمیتونه بهش بگه چرا رفتی. چون تعهد قانونی نداشته.
مخصوصا توی قوانین اسلامی، قانون در خانواده بیشتر از زن حمایت میکنه در مسائلی مثل نفقه و طلاق و... . ولی اگر ازدواج سفید بکنند، زنان درواقع خودشون رو از این حمایتهای قانونی محروم کردند و وارد خونهای شدند که پایههاش سست و غیرقابل اعتماده.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ممنونم بابت وقتی که برای نوشتههای بنده گذاشتید.
لطف دارید🌿
#پاسخگویی_فرات