eitaa logo
نویسندگان جریان
484 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
110 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید @ghalam118 کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌چگونه بهتر بنویسیم؟! 💠اقسام قید از لحاظ معنی و کارکرد 🔅زمان: امروز، فردا، در آن هنگام... 🔅مکان: اینجا، آنجا... 🔅حالت: آهسته،گریان، نالان 🔅منفی: هرگز، اصلاً، هیچ نه... 🔅استثنا: مگر، جز، وگرنه، غیر ... 🔅تأکید: آری، بی‌گمان، بلکه، راستی، ناچار، هرآینه، بی چون و چرا ... 🔅کیفیت: خوب، تند، به آرامی... 🔅استفهام: چون، کی، چرا، چطور، چگونه 🔅تأسف: افسوس، متأسفانه... 🔅تعجب: چه عجب، عجبا... 🔅شک و تردید: شاید، اگر .. 🔅قید تکرار: دوباره و ... ☕️ادامه دارد.... منبع: نویسنده شو/ انتشارات بیکران دانش 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
1_12832597232.mp3
3.09M
روایت محبان اهل بیت در دو ماه محرم و صفر گوینده: حدیث انصاری زاده تدوین: فاطمه کرباسفروشان نویسنده: ثریا عودی تولید شده در استودیو جریان (ع) 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشاهی کنم در گدایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
Saleh al-Arouri était un palestinien martyrisé au Liban. Jihad Mughniyeh était un libanais martyrisé en Syrie. Qasim Soleimani était un iranien martyrisé en Irak. Et puis, Ismail Haniyeh était un palestinien martyrisé en Iran. Le sang de ces martyrs, qui a coulé dans tout l’axe de la résistance, montre que la Oumma islamique est étroitement liée. On ne peut pas supposer que ces martyrs ont été martyrisés en exil, car ils ont combattu dans l’axe de la résistance et leur sang a coulé sur ce même axe de resistance 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«تازه از راه رسیده بودیم . پیرزنی که همراه مان بود بی تاب رفتن به زیارت به ما اصرار می کرد تا زودتر راه برویم. پرسان پرسان از کوچه ها گذشتیم. آخرین پیچ را که رد کردیم چشم مان به گنبد طلایی امام رضا علیه‌السلام افتاد. پیرزن همان طور که لنگان جلو می رفت اشک هایش را با گوشه چارقدش خشک می کرد.صدای غریبی را شنیدیم که با صوت حزینی: ضامن آهو رضا ای گل خوش بو رضا صدا نزدیک تر شد. پیرمرد لاغر و تکیده ای که عرق چین سبز روی سرش داشت و شال سیدی دور گردنش بود جعبه ای پر از نوارهای کاست را روی دوچرخه گذاشته بود و اطراف حرم حرکت می کرد . او شده بود زبان حال همه زائران خسته دلی که از دور و نزدیک به زیارت آمده بودند. پیرزن جلو رفت و یکی از نوارها را از پیرمرد گرفت و گفت: این باشد برای وقتی که نفس های آخرم رو می کشم، برایم بگذارند...» ✍آمنه افشار 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«کوچکتر که بودم، من هم زائر آقا بودم. تابستان ها و عید به عید همراه خانواده، پانصد کیلومتر را می آمدیم برای پابوسی خاک آقا. بزرگتر که شدم، شدم مجاور و حال و هوای حرم و زیارت برایم متفاوت شد. در همان عالم کودکی، آن ذوق بعد از طی پانصد کیلومتر و دیدن صحن و حوض و آینه کاری ها برایم خوشایندتر و دلچسب تر بود و هنوز هم خیلی وقت ها دلم برای تجربه ی آن حس تنگ می شود. بعد از کوچ به مشهد، روی دیگری از زیارت و زائر را می دیدم. بیشتر عیدها و تابستان ها ما میزبان زائران آقا می شدیم. پررنگ ترین خاطره ی من از آن روزها و زائرها، برمی‌گردد به تابستانی گرم. وقتی با تعداد زیادی از آن مهمان ها، پیاده راه افتاده بودیم به طرف حرم، یادم می آید که همبازی کودکی های پدرم، وقتی به نزدیکی حرم و درب های اصلی می رسید، همانطور که اشک می ریخت و دستانش را رو به حرم بلند می کرد، می خواند: ممنونم امام رضا که رام دادی تو حرمت، حالا این دست من و این همه لطف و کرمت.....» ✍فاطمه ممشلی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«یک رادیوی ژاپنی داشت که به اندازه سیستم‌های صوت پارتی‌ها صدا می‌داد بیرون. هر آهنگی فکرش را بکنی توی کیف نوار کاستش پیدا می‌شد. اصفهانیِ شاد ، شجریانِ غمگین. صبح به صبح بندِ رادیو را به گردن می‌انداخت و سرازیر می‌شد توی کوچه‌ها. کم و بیش کسی پیدا می‌شد که از کارش استقبال کند و سکه‌ای، اسکناس پاره‌ای، چیزی صله دهد. دستگاه می‌خواند و می‌خواند . لاینقطع. سالی یکی دو بار پیش می‌آمد که برود تعمیرگاه یا باتری‌اش عوض شود. شب‌ها فرقی نمی‌کرد کجا باشد، خوابش که می‌گرفت چوب پنبه ها را از گوشش بیرون می‌کشید و کیفش را زیر سرش می‌گذاشت و تا صبح چشمانِ ریزِ بادامی‌اش به خطی صاف بدل می‌شد. زندگی‌اش به همین منوال بود تا محرم ها. نواری داشت مخصوص این روز ها. یک نوحه‌ی قدیمی بی‌ربط بود که کسی از نام و نشان خواننده‌اش خبر نداشت. اما سی روز محرم، پی در پی همان را پخش می‌کرد. هیچ وقت دنبالِ نوحه‌ی جدید نرفت. اهل مقدس‌بازی‌ها نبود. فقط می‌دانست محرم حرمت دارد و نمی‌شود مثل ماه های گذشته ترمز بریده زندگی کرد‌‌ و به دانسته‌اش پایبند بود‌. نوار می‌خواند: «اومدم امام رضا خونه به دوش تو باشم» سال‌ها گذشت و مردِ رادیو به دوش مرد. محرم نبود اما سر قبرش رادیو همان نوحه را می‌خواند که: «ممنونم امام رضا رام دادی توی حرمت، حالا این دست منو این همه لطف و کرمت». ✍نجمه‌سادات اصغری نکاح 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
. وسفكت دماء قادة المقاومة في وطنهم دماء صالح العاروري، فلسطيني في لبنان دماء الفنان اللبناني جهاد في سوريا دماء الحاج الإيراني قاسم سليماني في العراق ودماء إسماعيل هنية الفلسطيني في إيران وهذه الدماء تدل على أن الأمة الإسلامية متشابكة متواتطة مع بعضها البعض . 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند که گویی نبوده است خود آشنایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا چند سال پیش وقتی می‌گفتند:«فلسطین مسئله ی اول دنیای اسلام است.» عمق مطلب را درک نمی‌کردم. اما حالا ردپای فلسطین و سوگ کودکان غزه پایش به کلاس کوچک نویسندگی خلاق در گوشه ای از شهر مشهد هم باز شده است. «غم» را گذاشته بودم وسط و یا هنرجو هایم کالبد شکافی اش می‌کردیم. احساس غم شما را یاد چه کسی می اندارد؟ یاد کجا؟ شبیه چیست؟ و.... پاسخ هایشان شگفت انگیز تر از تصورم بود. ✍انسیه‌سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🔷چه کسی داستان را تعریف می کند؟ بیشتر کتاب های درسی در قلمرو نقد ادبی، دو گونه روایتگر را معرفی می کنند :👇 _ روایت گر اول شخص (که به یکی از شخصیت های داستان با ضمیر من اشاره می کند) _ روایت گر سوم شخص(که به همه ی شخصیت های داستان با ضمیر او اشاره می کند) همچنین ممکن است از جنبه ی نظری روایتگر دوم شخص (که به یکی از شخصیت های داستان با ضمیر تو/شما، اشاره می کند و این تو /شما، نباید با خواننده یا روایت گر اشتباه گرفته شود) هم وجود داشته باشد، اما به ندرت در داستان ها به کار گرفته می شود و تنها در متن های تجربی دیده می شود. شکل های دیگری از روایت هم هست مانند روایت گر اول شخص جمع (که به گروهی از شخصیت ها با ضمیر ما اشاره می کند) در این نوع روایت سرچشمه ی دقیق روایت گری مشخص نیست. با این همه، بیشتر داستان های کودک، از زاویه ی دید اول شخص یا سوم شخص نوشته می شوند. فرض عمومی این است که کودکان روایت سوم شخص را برتر می دانند. برای چنین فرضی علت های گوناگونی وجود دارد. طبیعی است که روایت گر اول شخص خواننده را بیشتر درگیر می کند و ممکن است از زاویه ی دید کودک خردسال زیادی احساسی یا ترسناک باشد. افزون بر این خردسالان هنوز به اندازه ای رشد نکرده اند که از «من»، مفهومی روشن داشته باشند یا دست کم این است که نمی توانند «من» را جدا از وجود خودشان تصور کنند. بنابراین خوانندگان خردسال نمی توانند در سوژگیِ این «من» بیگانه سهیم شوند . منبع :کتاب درآمدی بر رویکردهای زیبایی شناختی به ادبیات کودکان ✍ مرضیه پوستچیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
1_13015575793.mp3
5.97M
روایت دغدغه‌مندان تربیت در وادی پر شور و رشد مربی‌گری گوینده: حدیث انصاری زاده تدوین: فاطمه کرباسفروشان نویسنده: ثریا عودی راوی:سعیده عرب‌بیک تولید شده در استودیو جریان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱نام کتاب : روباه و دانه کوچولو 📚انتشارات : جامعه القرآن کریم 📌گروه سنی : ب و ج 🦊🌱🦊🌱 🖋نویسنده در مقدمه ی کتاب اینطور نوشته است: «فکر کردم به داستانی احتیاج دارم تا تصور کنم ما چگونه در بزنگاه های ترس می‌توانیم به خدا اعتماد کنیم و بفهمیم که‌ او‌ همیشه خوب است، حتی اگر گاهی سخت گیر‌ به نظر برسد.» 🔰 دانه کوچولو دلش نمی خواهد از گوشه ی دنج خودش بیرون برود. باغبان اما برای او برنامه هایی دارد. یک روز که باغبان دانه کوچولو را از گوشه ی دنج قفسه بیرون می‌آورد، دانه و دوستش روباه حسابی می‌ترسند. مدتی بعد که دانه از دل خاک جوانه می‌زند و کم‌کم یک درخت تنومند می‌شود می فهمد ترس او بی دلیل بوده است و باغبان مهربان همیشه مراقب او هست، حتی اگر دانه‌ حواسش نباشد. 🦊🌱🦊🌱 ❗️خرید این کتاب را فقط برای کودکان توصیه نمی کنم. هرکسی در هر سن و سالی تجربه ای مشابه دانه کوچولوی داستان داشته است و خواهد داشت.آن چه دانه کوچولو متوجه می‌شود برای همه ی آدم ها لازم و آرامش بخش است. ✍ انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*بسم الله الرحمن الرحیم * 🌀شخصیت های پشمالوی شما هم آدم اند.! وقتی شخصیت های جذاب و حیوانی داستان را می پرورانید، مطمئن شوید دلیلی در ذهن دارید که می خواهید درباره ی این نوع خاص از حیوانات بنویسید و نه حیوان یا شخص دیگر. شاید گرگ احساس برانگیز داستان شما دندان هایی بزرگ داشته باشد اما از دندان هایش ققط برای تکه کردن کیک استفاده می کند. خوک داستان شما خیلی غذا می خورد اما جز در رستوران مورد علاقه اش غذا نمی خورد. برای ساختن شخصیت های حیوان داستانی خیلی تحت تأثیر شخصیت های حیوان واقعی قرار نگیرید. همه ی گرگ ها (در داستان) لزوماً درنده نیستند و خوک ها لازم نیست همیشه کثیف باشند. خوب است که خرس داستان شما مانند یک خرس واقعی رفتار کند و عسل به دست آورد، اما شرایطی ایجاد کنید تا خرس در صدد پیدا کردم راه های نو و خلاقانه ای برای به دست آوردن عسل باشد. کودکان دوست دارند شخصیت های بامزه و عجیب ببینند؛ چه انسان باشند چه حیوان. منبع: خلق شخصیت هایی که بچه ها دوست دارند. ✍ سمیرا خسروپور 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
در یک شب گرم تابستانی، مثل بقیه ی شب های محرم، مرضیه همراه پدر و مادر و خواهر کوچکترش راهی مسجد شدند. وقتی به آنجا رسیدند، مرضیه از مادرش اجازه گرفت و وارد مهد مسجد شد. در آنجا دید که مقدار زیادی مداد رنگی و مداد شمعی وسط دایره ای که بچه ها تشکیل داده بودند، ریخته شده و همه ی بچه ها مشغول رنگ آمیزی تصویری هستند. روی برگه تصویر دختری کشیده شده بود که دست برادر کوچکش را گرفته بود. هر دو سر بند یا رقیه (س) داشتند و در دست دخترک درون تصویر لیوان آبی بود. بالای سر دخترک هم نوشته بود: بنوش به یاد لب تشنه ی دختر ارباب مرضیه هم مثل بقیه ی بچه ها نشست و مشغول رنگ کردن تصویر شد. روضه تمام شد و مرضیه در حالیکه برگه رنگ شده اش را دستش گرفته بود، با خانواده اش به خانه برگشت. شب موقع خواب، همانطور که دراز کشیده بود، برگه ی رنگ آمیزی شده اش را در دست گرفته بود و نگاهش می کرد. وقتی مادر برای گفتن شب بخیر پیش مرضیه آمد، مرضیه از مادر پرسید: مامان؟! مادر با مهربانی جواب داد: بله دخترم؟ مرضیه نگاهی به برگه اش انداخت و پرسید: مامان، حضرت رقیه (س) هم موقعی که داشت می رفت پیش خدا تشنه اش بود؟ مادر با غم عجیبی که در صدایش بود، جواب داد: بله دخترم. تشنه اش بود! مرضیه چشمانش را بست و گفت: خوب خیالم راحت شد. حالا شب بخیر مامان جون. مادر با تعجب به مرضیه نگاه کرد اما چیز دیگری نگفت.
مرضیه خوابش برد. کمی که گذشت صدای گریه ای باعث شد که از خواب بیدار شود. وقتی چشمانش را باز کرد و با دقت گوش کرد، دید که صدا از جایی نزدیک بالشتش می آید. وقتی نشست، لیوان آب درون تصویر را دید که گوله گوله اشک می ریخت. با تعجب به لیوان آب و قطره های اشکش نگاه کرد و پرسید: چی شده لیوان آب؟ چرا گریه می کنی؟ لیوان نفس عمیقی کشید و میان هق هق گریه اش گفت: همش تقصیر توئه که من گریه می کنم! مرضیه با تعجب پرسید: تقصیر من؟ چرا؟ مگه من چیکار کردم؟ لیوان آب به اطرافش اشاره کرد و گفت: ببین...خوب نگاه کن، تو همه ی این تصویر رو رنگ کردی به جز من! مرضیه حالا با اخم و جدی داشت به تصویری که رنگ کرده بود نگاه می کرد. انگشتش را کشید روی لیوان آبی بدون رنگ و گفت: من می دونم تو رو رنگ نکردم. اصلا از عمد تو رو رنگ نکردم! لیوان آب با تعجب پرسید: خب چرا؟ مرضیه بغض کرد و گفت: آخه می دونی، من شنیده بودم که حضرت رقیه (س)، موقعی که رفتن پیش خدا، تشنه بودن! برای همین دلم نیومد تو رو رنگ کنم. گفتم خوب حالا که ایشون تشنه بودن، این دختر تو تصویر هم تشنه باشه به یاد دختر امام حسین (ع). لیوان آب حالا گریه اش بند اومده بود و رفته بود تو فکر. یک کمی که گذشت لیوان آب گفت: خیلی خوبه که تو به یاد دختر امام حسین بودی و هستی اما یه چیز دیگه رو هم می دونی؟! مرضیه دستی به چشماش کشید و پرسید: چی رو؟ لیوان آب گفت: من مطمئنم که حضرت رقیه (س) از دیدن آب خوردن و تشنه نبودن دخترای همسن خودشون ناراحت که نمیشن هیچ، تازه خیلی هم خوشحال میشن! مرضیه که انگار چیز تازه ای کشف کرده بود گفت: وای راست میگی لیوان آب. حالا غصه نخور. من صبح وقتی هوا روشن شد، حتما تو رو هم رنگ می کنم تا مثل بقیه ی نقاشی قشنگ بشی! لیوان آب لبخندی زد و گفت: ممنونم مرضیه خانم مهربون. صبح وقتی مرضیه از خواب بیدار شد، چشمش به برگه ی کنار بالشتش و لیوان آب بدون رنگ افتاد. لبخند زد و گفت: الان رنگت می کنم لیوان آب! بعد سریع مداد آبی رنگش را برداشت و شروع کرد به رنگ کردن لیوان آب. همان موقع مادر مرضیه وارد اتاق شد و با دیدن مرضیه که مشغول رنگ آمیزی بود، پرسید: چیکار می کنی دختر مامان؟ مرضیه خندان جواب داد: دارم یک کاری می کنم که لیوان آب دیگه اشک نریزه! ✍️فاطمه ممشلی 🎨 حلیمه زمانی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌چگونه بهتر بنویسیم؟! 💠چهار ساختار جمله خبری 🍀جمله اسنادی: مسندالیه + مسند + فعل مسندالیه (نهاد) چیزی یا کسی است که پیرامونش خبری می‌دهیم و مسند (گزاره) خبر یا دانستنی است که به مسندالیه باز می‌گردد. مثال: هوای روشنی است. هوا، مسندالیه است؛ یعنی چیزی که روشنی به آن باز می‌گردد. تاریک، مسند است؛ یعنی چیزی که درباره مسندالیه گفته می‌شود. ☕️ادامه دارد.... منبع: نویسنده شو/ انتشارات بیکران دانش 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا