eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠°•○💠°•○💠°•○💠 چشمِ خود بستمــــــ که دیگر... ‌‌‌‌‌ چشمِ مستشــــــ ننگرمــــــ... ناگهانــــــ دل 💓داد زد: دیوانه! منــــــ مےبینمش.... ❤ ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _قبل از بازداشت در خرم‌آباد، سابقه‌ی کار سیاسی نداشتند؟ در مدرسه اسلامی یا مساجد فعالیت داشت. شب های ماه رمضان به احیا می‌رفت. اما کار سیاسی‌اش را رها نمی‌کرد. او فرد توداری بود. حتی به من که برادرش بودم چیزی نمی‌گفت. حتی بعد از انقلاب کمیته‌ی محل را رهبری می‌کرد که ما بازهم خبر نداشتیم. بعدها از مسئولیت‌هایش در کردستان هم بی‌خبر بودیم. یادم هست یکی از برادرانمان به شوخی به او گفت: تو در چه می‌کنی؟ مستخدم آنجا هستی؟ اما هیچ چیزی نگفت، پوزخندی زد و گفت: آره، همین طوره. (باگریه) یکی دو ماه بعد از آن روزی که ایشان به تهران آمده بود، بچه‌های سپاه آمدند و برایش دسته‌گل آورده بودند که بر روی روبان آن عنوان فرماندهی را به او تبریک گفته بودند. او بسیار بی‌ادعا بود. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _ بیشتر به چه کاری علاقه‌مند بودند؟ به انجام کارهای فنی علاقه‌مندی زیادی داشت. زنگ در و آیفون درست می‌کرد رشته‌ی تحصیلیش هم برق صنعتی بود. _اهل مطالعه هم بودند؟ بله، زمانی که در بیمارستان قلب بستری بود کتاب های مذهبی می‌خواند. کتاب های و را مطالعه می‌کرد. مطالعه‌اش خیلی بیشتر از ما بود. _اهل شوخی بودند؟ زیاد شوخی نمی‌کرد، لطیفه نمی‌گفت. اگر هم کسی براش لطیفه تعریف می‌کرد در حد معقول تبسمی می‌کرد. _درمورد مسائل روز برای خانواده صحبت می‌کردند؟ بله، حتی قبل از انقلاب هم برای ما حرف ‌هایی میزد که برایمان قابل لمس نبود و زیاد تحویلش نمی‌گرفتیم. به خاطر مطالعاتی که داشت صاحب ایده و نظر شده بود اما ما به پای او نمی‌رسیدیم. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _نزدیک ترین دوست چه کسی بود؟ به آن صورت رفیق باز نبود. با معدود افرادی هم که برخورد داشت از جمله کسانی بودند که هم تیپ خودش بودند. _ بعد از پیروزی انقلاب چگونه بودند؟ کمتر می‌توانستیم را ببینیم. حتی شبها تا دیروقت بیرون بود و در کمیته هایی که تشکیل شد حضور داشت. _چه زمانی متوجه شدید جذب سپاه شده‌اند؟ او خیلی تودار بود و ما بعدها متوجه شدیم. _با لباس نظامی به خانه نمی‌آمدند؟ گاهی زمانی که از کردستان می‌آمد یا وقتی در کمیته بود در محل لباس نظامی می‌پوشید. حتی بعضی اوقات با دوستانش (کُردهای پیشمرگ) از کردستان به خانه ‌می‌آمد. یادم هست یکبار با ۱۰_۱۲ نفر از پیشمرگ ها آمد و شب در منزل ما خوابیدند. شب هم نماز خواندند و فردا صبح صبحانه‌ای خورده و به ما گفتند به نماز جمعه می‌رویم. اسلحه هم همراه خود داشتند. گویا در مسیر، جلوی آنها را گرفته بودند و بازداشتشان کرده بودند که با تماس گرفته و ماجرا را تعریف کردند. هم لباس نظامی پوشید و رفت آزادشان کرد. مامورین فکرکرده بودند که اینها عراقی هستند که گفته بود اینها از پیشمرگ های خودمان هستند. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
°•|🍂°•|🍂°•|🍂°•|🍂°•| اینجا‌براۍازتونوشتن‌هواڪم‌است دنیا‌براے‌ازتوسرودن‌‌مـراڪم‌است اڪسیرمن‌‌نہ‌‌این‌کہ‌مـرا‌شعرتازه‌نیست من‌ازتو‌مۍ‌نویسم‌و‌این‌ڪیمیا‌ڪم‌است °•|🍂°•|🍂°•|🍂°•|🍂°•| ❤ ╭═━⊰*🍁*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍁*⊱━═╯
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _آخرین باری که را دیدید چه زمانی بود؟ زمانی که با به مکه رفت و برگشت. من سه سال با جهاد دانشگاهی در ارومیه و سه سال در فرودگاه یزد بودم. ۲_۳ بار آمده بود اما من تهران نبودم و او را ندیدم. وقتی که می‌آمد حداکثر ۲_۳ روز می‌ماند و سریع بر می‌گشت. حتی یکبار او را در تلوزیون دیدم در زخمی شده بود. را شکست داده و تدارکاتشان را گرفته بودند. ما اینها را از تلوزیون می‌دیدم. واقعا اطلاعی از فعالیت های نداشتیم. زمانی که فرمانده‌ی و بود ۳۰_۴۰ روز یکبار به خانه می‌آمد و گاهی موقع رفتن چند جعبه شیرینی می‌برد. آن زمان هر کارتن ظروف ملامین ۲۸۰ تومن بود. هربار چند کارتن ملامین با خودش می‌برد. می‌گفت آنجا مردم از نظر مالی ضعیف هستند. از زمانی که در آن شرکت یا در قنادی پدرم کار می‌کرد حقوق می‌گرفت و پس انداز داشت و اینها را از حقوق خود می‌خرید. یادم هست از او علت این کار را می‌پرسدیم، می‌گفت مردم آنجا محروم هستند و از زمان پهلوی فرهنگشان عقب نگهداشته شده است. خود حاجی تعریف می‌کرد که یک شب یک کُرد به نیروهای ایرانی تعرض کرد و قصد خرابکاری و تیراندازی داشت اما ما او را گرفتیم. خودم از او سوال جواب می‌کردم. از او پرسیدم: مگه تو ایرانی نیستی، چرا با ما که هم وطنت هستیم چنین می‌کنی؟ چرا دوست داری ما از بین برویم؟ او جواب داد چون شما به اینجا آمدید تا لباس کُردی را از ما بگیرید. اوضاع طوری بود که وقتی یک کُرد با لباس کردی به تهران می‌آمد، مورد تمسخر قرار می‌گرفت. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _چه زمانی خبر اسارت را شنیدید؟ حاجی دو مرتبه به رفته بود. بار‌ اول خودش تعریف می‌کرد که خواسته‌اند او را دستگیر کنند که از دستشان فرار کرده و بعد از مدتی به تهران برگشته بودند. اما اخبار مرحله‌ی دوم سفر ضد و نقیض بود. به نظرم سپاه مقداری کوتاهی کرده بود چون یکی از نشریات روی جلد خودش عکس را انداخته و زیرش نوشته بود: "فرمانده‌ی نیروهای اعزامی به ." آن موقع آقای وزیر سپاه بود که ما برای این کار به ایشان اعتراض کردیم که در پاسخ گفتند: "ما مجله را جمع کرده‌ایم." در صورتی که مجله به دست ماهم که افراد عادی بودیم هم رسیده بود. ادامه دارد... ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🔶️ 🔶️ 🔸️ 🔸️ _در خانواده صحبت ازدواج پیش آمده بود؟ بارها صحبت پیش آمده بود. چون همه‌ی ما ازدواج کرده بودیم. من خودم سال ۵۹ ازدواج کردم. ۲_۳ روز قبل از ازدواج من تهران بود. حتی به او گفتم: عروسی ما بیا، تنها یکبار در زندگی‌اتفاق می‌افتد اما او گفت: رسیدگی به کار غرب کشور واجب تر است، مسئولیت من واجب تر از عروسی شماست. هر زمان که صحبت ازدواج می‌شد، می‌گفت: من موقعی ازدواج می‌کنم که جنگ‌ و درگیری وجود نداشته باشد و کشور احساس امنیت کند. به همین دلیل هیچ وقت ازدواج نکرد. _غیر از حس برادری‌تان، چه حسی نسبت به اسم " " دارید؟ ایشان در وهله‌ی اول برادر کوچکتر من بود. اما خب کارهایی که در زندگی‌اش انجام داده، چه کارهایی که ما می‌دانستیم و یا کارهایی که بر ما پوشیده بود و بعدها از آن اطلاع پیدا کردیم، همه نشانه از شجاعت و اراده و ایمان اوست. ایمان او خیلی قوی بود و این دنیایی نبود. (با گریه) _دوست دارید یکبار دیگر را ببینید؟ این اتفاق را ضعیف می‌دانم. اگر هم او را ببینم، این دیگر آن موقع نیست. پایان ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄ 🆔️ @javid_neshan ┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· منــــــ مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او گویے ڪہ‌ نیشے دور از او، در استخوانم مےرود باز آے و بر چشمم نشینــــــ اے دلستان نازنین ڪاشوبــــــ و فریاد از زمینــــــ بر آسمانم مےرود ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· ❤ ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·         🆔️ @javid_neshan      ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
🌺 🌺 🔺️" در قامت یک فرمانده" در گفت و شنود شاهد یاران با 🔴درآمد: سالیان سال از آن روزها می گذرد. آن چهره‌های شاداب و جوان تبدیل به چهره‌های پخته و با تجربه شده. از جمله افرادی است که به یاران پیوست. با این حال توانمندی های او در این مدت کوتاه باعث جلب توجه شد. بررسی نحوه‌ی عملیات و آزادسازی شهر و همچنین بیان خاطره زیبا از تصویر مراسم ازدواجش در آن شهر که هم حضور داشت، از جمله نکات این گفت و شنود است. منبع: سایتِ‌نویدِ‌شاهد ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 🌺 🌺 🌺 _برخی از افراد تنها از سختگیری تعریف می‌کنند؛ نظر شما در این زمینه چیست؟ بسیار قاطع و با تقوا بود. بعضی ها می‌گویند او خشن بود اما این طور نبود. هر فرمانده‌ای در منطقه آن هم با آن وضعیت آن زمان کردستان که همه جور آدمی وارد منطقه می‌شد و ستون پنجم وجود داشت، باید قاطعیت نشان دهد. اگر قاطع نبود نمی‌توانست منطقه را اداره کند. متاسفانه کسانی که کنار بودند و بعدها به فرماندهی رسیدند وقتی صحبت خاطرات می‌شود می‌گویند خیلی خشن بود. اما چنین چیزی نبود. ممکن است چهره‌ی او جدی بوده‌ باشد اما وقتی درمورد او شناخت پیدا می‌کردید، عاشقش می‌شدید. اگر من هم کار خلافی می‌کردم؛ بسته به نوع خلافم تنبیه می‌کرد. حتی اگر لازم بود زندان می‌انداخت. با کسی رودربایستی نداشت اما این طور نبود که بزند و بکوبد و داغون کند. ادامه دارد... ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 🌺 🌺 🌺 ... بچه‌هایی که در و کنار بودند شاهد ماجرا هستند که اگر هم تنبیه می‌کرد، فوقش سینه خیز می‌داد یا می‌گفت ده بار دور زمین صبحگاه بچرخ. حاجی قیافه‌اش جدی بود و یک مقدار هم سبزه بود. وقتی نیرو وارد منطقه می‌‌شد با اولین کسی که مواجه می‌شد بود. او برایشان صحبت می‌کرد و وضعیت منطقه را توضیح می‌داد. در همه‌ی عملیات‌ها یکسری می‌رفتند و یکسری می‌ماندند. بعضی‌ها که می‌رفتند، دوباره پیش حاجی بر می‌گشتند. اگر او اینقدر خشن بود ما که چند سال با حاجی بودیم باید از او فرار می‌کردیم! ادامه دارد... ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·