eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره🥀
💠 💠 به سال ۱۳۳۸ ه.ش در خانواده ای مذهبی و مستضعف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم، با نمرات عالی به پایان رساند. با اوج گیری انقلاب اسلامی، همراه با امت مسلمان در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شركت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم پهلوی دستگیر شد. سال ۱۳۵۷ زمانی كه در سال آخر دبیرستان درس می خواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات علیه طاغوت شركت می كرد، بلكه دوستان همكلاسی و برادران كوچكترش را نیز به این امر ترغیب و تشویق می نمود. به واسطه حضور فعال و مستمری كه در صحنه های مختلف داشت توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان گردید، اما پس از مدتی از زندان آزاد شد. به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) در مراسم استقبال از حضرت امام(ره) شركت كرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جهت پاسداری از دست آوردهای انقلاب به جمع پاسداران كمیته انقلاب اسلامی پیوست و ۴ماه در این نهاد خدمت کرد. سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی ماموریتی عازم كردستان شد. او همراه فرماندهان عزیزی چون و ، زحمات زیادی را در مقابله با به جان خرید. بعد از آزادسازی شهر در معیت و سایر برادران رزمنده وارد شهر شد. از آنجا كه این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشكلات متعددی مواجه بود و سازمانها و موسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور ، نیز ماموریت یافت تا كالاهای ضروری مردم را تهیه كرده و در اختیار آنان قرار دهد. ایشان مدتی نیز فرماندهی ، در محور را به عهده داشت. هنگامی كه ماموریت یافت (ص) را تشكیل دهد، او همراه سایر برادران به سمت جبهه های جنوب عزیمت كرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو مامور تشكیل واحد پرسنلی تیپ گردید. ایشان با میل باطنی كه به گردانها رزمی داشت، روحیه اطاعت پذیری اش باعث شد تا بدون هیچگونه ابهامی مسئولیت محوله را قبول كند، اما از فرماندهان تقاضا كرد كه مجاز به شركت در عملیات باشد. بنابراین در روزهای عملیات، سلاح به دست در كنار فرماندهان گردان وارد عمل می شد. به همراه سرداران لشكر محمدرسول‌الله(ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده و شركت در نبردهای پرحماسه و به فرماندهی منصوب گردید و تا زمان در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در بعد از شهادت فرمانده (ص) - «» و واگذاری فرماندهی به «» - به عنوان لشكر ۲۷حضرت رسول(ص) منصوب گردید. پس از شهادت در ، به عنوان سرپرست لشكر علیه كفار جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشكر، ایشان همچنان به عنوان لشكر، در خدمت جنگ و دفاع مقدس بود. از خصوصیات بارز شهید، خوشرویی، جذابیت، صفای باطن، اخلاص و توكل به خدا بود. به گفته همرزمانش، جایی كه او بود غم و اندوه بیرون می رفت. او در روحیه دادن به رزمندگان نقش به سزایی داشت. از شجاعت بالایی برخوردار بود. تجزیه و تحلیل حساب شده مسائل جنگ و قدرت تصمیم گیری سریع، یكی از ویژگیهایی بود كه در مشكلات، را یاری می كرد. با آنكه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت ، خستگی ناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. آن بزرگوار تا هنگام شهادت ۱۱بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست و با شجاعت كم نظیر تا نثار جان عزیزش به دفاع از اسلام و آرمانهای متعالی حضرت امام خمینی(ره) و حفظ كیان جمهوری اسلامی ادامه داد. منبع: سایت‌ِنویدِشاهد ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
⚘ ⚘ ⚘ *سقز* حرکت ستون نیروهای ما به طرف آغاز شد. ناگفته نماند که در محاصره قرار داشت، عملیات در اصل باید توسط یک گردان از تیپ ۸۴ مستقل اجرا می‌شد. منتها عیب کار در این جا بود که فرمانده این تیپ که آن زمان فردی به نام بود، جزء خائنان به مملکت محسوب می‌شد. اصلاً در زمان قرار بود این سرگرد را از فرماندهی برکنار کنند. منتها بعد از برکناری ، کاری به کار این فرد نداشتند و او همین طور توی ارتش مانده بود. این سرگرد سه بار عمل می‌کند که از پل بگذرد و به میدان ورودی شهر برسد. نتیجه چه شد؟! ایشان در این حملات سه دستگاه جیپ، سه قبضه تفنگ ۱۰۶ و سه قبضه خمپاره اندازه ۱۲۰ میلی‌متری را مفت و مسلم به می‌دهد و عملاً برادران ارتشی مارا به دام محاصره‌ی می‌اندازد. هم در وضعیتی بود که اگر حداکثر تا یک ساعت دیگر به آن نیرو نمی‌رسید قطعاً سقوط می‌کرد. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ... در همین حین سه دستگاه خودرو حامل ۷۰نفر از نیروهای سپاه، برخلاف دستور آن جناب سرگرد عمل کردند و از انتهای ستون به سمت به راه افتادند... وقتی این ۷۰ پاسدار به جلوی ستون رسیدند و از ماشین ها بیرون پریدند، با فریاد الله‌اکبر به طرف و میدان ورودی شهر حرکت کردند. من خودم شاهد بودم و دیدم که آتش آنها را مثل برگ خزان روی زمین می‌ریخت و یکی پس از دیگری شهید می‌شدند ولی سایرین همچنان با فریاد تکبیر به پیشروی ادامه می‌دادند. بالاخره هم توانستند سر پل ورودی شهر را بگیرند و پل را هم کاملاً تصرف کنند. به این ترتیب بود که گردان ارتش توانست وارد شهر بشود. کلاً از این ۷۰ نفر بچه‌های سپاه، فقط ۹نفر زنده ماندند، بقیه به شهادت رسیدند. هرچند احدی از شهادت مظلومانه‌ی اینها حرفی نزد. هیچ کدام از رسانه‌های مملکت، نه رادیو_تلوزیون تحت سرپرستی جاسوس و نه روزنامه‌ها، خبر شهادت اینها را پخش نکرد. اصلاً کسی به مردم نگفت اینها چطور شهید شدند... آیا نباید یک چنین اسم‌هایی توی تاریخ ثبت بشود؟ اگر ما تاریخ مردمی داریم و اگر بنا بر این است که ما باید تاریخمان مردمی باشد، باید یک چنین کسانی و چنین حماسه‌هایی توی تاریخ ما ثبت بشود. باچنین رشادت‌هایی بود که به یاری خدا پادگان محاصره شده از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد و نتوانستند این پادگان را خلع سلاح کنند. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
جاویدنشان
#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره🥀
💠 💠 🥀 برای عمل جراحی سرم را تراشیدند. رفتم جلوی آینه و به آقایی که تیغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ریشم را هم بزن.🙂 آن آقا گفت: یعنی چی؟😐 گفتم: مال خودم است دیگر؛ بزن کاریت نباشه.🤨 ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آینه رفتم، خودم را نشناختم. پیش خودم گفتم سید (پدرم) را سر کار بگذارم.😈 روی ویلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودی بیمارستان رساندم تا سید بیاید. بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت. گفتم: سید کجا می‌ری؟😄 _بنده‌زاده مجروح شده آمدم ببینمش. _آقازاده‌تان کی‌ باشن؟🤔 _آقا سیدرضا دستواره. _اِ، آقا رضا پسر شماست؟😅 عجب بچه شجاع و دلیری دارید شما. تو فامیلتون به کی رفته؟ ویلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهی اتاق شدیم.🤭 گفتم:حاج آقا می‌دانی کجای آقا رضا تیر خورده؟🤔 _نه، اولین باره می‌روم او را ببینم.🙁 _نترس دستش کمی مجروح شده. _خدا رو شکر.☺ _حاج آقا دست راست رضا قطع شده اگه نمی‌ترسی.😈 _خدایا راضی‌ام به رضای خدا.😥 _حاج آقا دست چپش هم قطع شده.😈 _خدا رو شکر؛ خدایا این قربانی را قبول کن.😢 در آسانسور صحبت را به جایی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم.😂 بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد.😓 تا بالای تخت که رسیدیم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد دید...😈 کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.😭 _حاج آقا خیلی باحالی؛ بچه‌ات ۱۰ دقیقه پیش شهید شد او را بردند سردخانه.🤭 این بار دیگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ایستاد و گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر.😭 با خنده گفتم: بابا، خیلی بی‌معرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت؟!🤣 پدرم یک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته اینجا هم دست از شیطنت برنمی‌داری؟!»😠😡 ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
4_5886696916225361364.attheme
199K
1_59799620.attheme تم تلگرام و ایتا 📱 با پس زمینه‌ی : 🖤 💚 ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
⚘ ⚘ ⚘ *بانه* حرکت بعدی ما آزاد کردن شهر بود. باید بگویم که در تا آنجا که در توان داشت در برابر ما مقاومت کرد. مخصوصاً در درگیری‌های . اگر شما از سمت به طرف بروید، اواسط راه، این گردنه را که موقعیتی بسیار سوق‌الجیشی دارد، خواهید دید. در این گردنه خیلی مقاومت کرده بود تا به هر قیمت ممکن نیروهای ستون ما را زمین‌گیر کند؛ ولی با این همه نیروهای ما با تمام قدرت آنها را عقب زدند و با یک مانور سریع وارد شهر شدند. در جریان تصرف شهر بین برادران ما و قوای زد و خورد درون شهری سنگینی به وجود آمد که در نتیجه‌ی آن ما تعدادی شهید دادیم و از عناصر هم تعداد کثیری کشته شدند. نهایت اینکه نیروهای ما توانستند خود را به برسانند و بدین ترتیب این پادگان هم پس از چندماه از محاصره خارج شد. همین جا بگویم که این پیروزی‌ها کلاً تحت تاثیر طرح‌های به دست آمد؛ چرا که ایشان خودش کنار ما در منطقه حضور داشت و شخصاً در عملیات ما شرکت می‌کرد. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ... از آنجا که بسته شدن مرزها با روند سیاسی باب طبع منافات داشت و به اصطلاح به مزاج اینان سازگاری نداشت، شروع کردند به دسیسه پردازی و نیرنگ بازی. تا توانستند مکر و خدعه به خرج دادند. درست در زمانی که همه‌ی نیروهای ما بر اوضاع منطقه‌ی غرب تسلط پیدا کرده بودند، ناگهان از مرکز دستور آمد که نیروهای حق خارج شدن از مقرهای خود را ندارند و هم موظف است داخل پادگان‌هایش باقی بماند. می‌دانید معنی این حرف چیست؟ خب، من با ارائه‌ی مثالی قضیه را روشن می‌کنم. در زمان رژیم سابق، هرکجا که درگیر می‌شد، از افراد آن حمایت میکرد و الا بیست_سی نفر در شرایط بحرانی هرگز قادر به مقاومت در مقابل مهاجمین نبودند. من نباید همه این مسائل و گناه سقوط مجدد پاسگاه‌های مرزی را به گردن بیندازم. این بندگان خدا چاره‌ی دیگری نداشتند. بالاجبار، یا تسلیم می‌شدند یا کشته می‌شدند، یعنی دیگر راهی برایشان باقی نمانده بود. آن روزها هم که همه از لحاظ روحی و عقیدتی ساخته نشده بودند. در نتیجه با این دستور ، دوباره ، اعم از داخلی و مرزی به محاصره‌ی افتاد. در بسیاری مناطق مجدداً آنها را تصرف کردند و نفرات پاسگا‌ه‌ها را خلع سلاح کردند. چرا؟ چون نیروهای و به دستور حق خارج شدن از پادگان‌ها و کمک رساندن به را نداشتند. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ *خائنان به ملت را باید جلوی چشم مردم ما اعدام کنند* از وقایع تا جایی که مقدور آنها بود، اخبار و گزارشهای جعلی و سراپا دروغ به عرض امام می‌رساندند. برای اینکه صورت مشروع و خداپسندانه‌ای به حیله‌ی کثیف خودشان که هدف از آن محبوس کردن نیروهای مسلح در پادگان‌ها بود بدهند، این بار از موضع دلسوزی شدید و غلیط نسبت به امنیت جانی بچه‌های دست به کار شدند و برای ما اشک تمساح ریختند و چنین وانمود کردند که صلاح نیروهای در این است که از مقرهایشان بیرون نیایند. مستمسک آنها هم برای این مصلحت اندیشی منافقانه، کشته شدن پنجاه و سه نفر از برادران در منطقه‌ی بین و بوده است. خود من شاهد این ماجرای تلخ بوده‌ام. در آن من مسئول بودم و دیدم که آنجا چه اتفاقی افتاد. این ماجرا قصه‌ی درازی دارد. خب، بد نیست خلاصه آن قصه را اینجا بگویم. ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ...کل جریان از این قرار بود که فرمانده پادگان در به نام ، فردی بود که ارتباط ظریفی هم با داشت. این ارتباط با را کشف کرده بود. از طرف دیگر، فرمانده پادگان هم عنصر خائن دیگری بود به نام . از آنجا که بعد از برکنار کردن در راس ارتش فردی از قماش خودشان به اسم را گذاشته بودند که هیچ اعتقاد و ارادتی به افسران و کادرهای مومن و جوان نداشت، او تا جایی که می‌توانست را در رده‌های نیروهای مسلح رشد و پرورش می‌داد و در کردستان نیز، عناصر و را در راس اداره‌ی امور پادگان مناطق حساسی مثل و روی کار آورده بود... ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
⚘ ⚘ ⚘ ...اما اصل ماجرا به این صورت بود که آن پنجاه برادر پاسدار جمعی نیروهای بودند که نوبت تعویض آنها فرا رسیده بود. هشت روز جلوتر، این برادران با فرمانده سپاه تماس گرفتند و گفتند ما هشت روز دیگر نوبت تعویض‌مان است. ترتیبی بدهید تا ما بتوانیم به برویم؛ یعنی درخواست اسکورت هوایی ستونشان توسط هلی‌کوپترهای هوانیروز را کردند. هم ظاهراً موافقت می‌کند. سه روز قبل از تعویض باز بچه‌های تماس می‌گیرند که به آنها نفربر بدهد تا به بروند. به آنها نفربر نمی‌دهد. به ناچار بچه‌ها تصمیم می‌گیرند سوار بر ماشین‌های حرکت کنند. روز حرکت به سمت ، می‌آیند و درخواست اسکورت هلی‌کوپتر را تکرار می‌کنند. می‌گوید: اسکورت لازم نیست، شما بروید، هیچ اتفاقی هم نخواهد افتاد. برادران ماهم حرکت می‌کنند و به فاصله‌ی حدود هشت کیلومتری پادگان، کمین می‌خورند و درگیر می‌شوند. بی‌سیم می‌زنند و از پادگان درخواست کمک می‌کنند. استوار بی‌سیم‌چی که از برادران مومن ماست، خودش این واقعه را برایم تعریف کرد و گفت: من چهارمرتبه پیش سرهنگ قهرمانی رفتم و گفتم بچه‌های کمین خورده‌اند، جناب سرهنگ! شما را به خدا به آنها کمک برسانید. اما فرمانده پادگان محلی به حرف‌های من نگذاشت... وقتی که درگیری اوج می‌گیرد و خودروهای را به آتش می‌کشند، دودناشی از آتش‌سوزی که به هوا بلند شد، باز همین برادر استوار ما رفته بود پیش سرهنگ و گفته بود: این دود ماشین‌های ، کمک‌شان کنید، به دادشان برسید؛ آن نامرد گفته بود؛ این اوباش‌هایی که اعلی‌حضرت را از مملکت بیرون کردند، ارزش زنده‌ ماندن ندارند! این عین حرفی بود که آن افسر طاغوتی منصوب به آن برادر استوار ما گفته بود... ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·