eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
68.6هزار عکس
10.7هزار ویدیو
174 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 |ماجرای شال سبز محمد تقی... |چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب می‌گیرم... گفتم:آره که میشه... گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که می‌رفت؛ یا به سرش می‌بست یا دور گردنش می‌انداخت... تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ... محمدم رو که نگاه می‌کردم؛ بهش افتخار می‌کردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه می‌کردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام می‌دادم و می‌گفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی... 💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده 🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🌸 شهیدان رضا چراغی و ابراهیم عشریه رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ ان‌شاءالله... 🔰 ● واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه شهادت شهید مدافع‌حرم ابراهیم عشریهچند ویژگی شهید از زبان همسرش: 🔹 ابراهیم بر خودش واجب می‌دانست در طول هفته [به‌ویژه روز جمعه] با پدر و مادر خودشان و همین‌طور پدر و مادر بنده تماس بگیره و جویای احوال خانواده باشه. 🔸 بعد از شهادت همسرم متوجه شدم که همیشه از مشکلات خانوادگی اقوام مطلع بود[و برای رفع آنان تلاش می‌کرد اما به‌عنوان فردی امین رازدار همه بود و هیچ‌گاه این مسائل رو حتی با من مطرح نمی‌کرد. 🔹همسرم تأکید داشت که ما از دو خانواده با دو فرهنگ متفاوت هستیم؛ اما باید به همدیگه احترام بذاریم و اگر خدای ناکرده از یکدیگر ناراحت شدیم نباید این مسئله را به نفر سومی [چه از خانواده من و چه خانواده شما] منتقل کنیم؛ و اجازه ندهیم که حرمت بین ما شکسته شود. همچنین اگر در جمع خانواده مسئله‌ای پیش آمد، آن را زمانی که تنها بودیم; با گفتار درست و با منطق حل کنیم و همواره در طول زندگی مشترک به این امر پایبند بودیم. 🔸 شب‌های چهارشنبه خادم جمکران بود؛ معتقد بود که باید فرزندمان را در فضای امام زمانی تربیت کنیم و نمونه آن اینکه هفته‌ای یک بار به جمکران برویم 🔹در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان چند سال قبل از شهادتش سرپرستی دو یتیم را بر عهده گرفته بود و ماهیانه مبلغی برای آنان واریز می‌کرد. همچنین بعد از شهادت همسرم متوجه شدم به همراه یکی از دوستانش برای چند خانواده ماهیانه خریدهایی را انجام می‌دادند. 🇮🇷۲۵ فروردین؛ سالگرد شهادت مدافع‌حرم ابراهیم عشریه گرامیباد ‌‌‌‌____________ ●واژه‌یاب:
🌸 شهیدان سیداحمد رحیمی و عمار بهمنی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ ان‌شاءالله...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روضه های شهید مدافع‌حرم حامد بافنده در مناطق جنگی سوریه قراره پای روضه‌های یه شهید بشینیم 🇮🇷 سوم اردیبهشت؛ سالروز شهادت شهید مدافع‌حرم حامد بافنده گرامی‌باد‌‌‌‌ ________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب: کرمان
💌 🟢شهید مدافع‌حرم سجاد دهقان ♨️هدیه‌ی چادر ☘همسر شهید نقل می‌کند: آقاسجاد ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا علیهاالسلام داشت. روز تولد حضرت زهرا، سجاد مثل همیشه با روی خندان از سرِ کار آمد. بعد از چنددقیقه گفت: خانم اشکال نداره؟ تو راضی هستی که من هدیه‌ای که پادگان برای روز زن داده است، به بنده خدایی بدهم که لازم دارد؟ ❤️گفتم: نه! چه اشکالی دارد؟ من از خُدامه. من تازه چادر گرفته‌ام؛ فعلاً لازم ندارم. آن روز نپرسیدم چادر رو برای چه کسی می‌خواهی تا اینکه بعد از شهادتش، یکی از دوستانش به من گفت موضوع چه بوده است. گفت در دانشگاه یک دخترخانم بوده که حجاب خوبی نداشته است. سجاد به دوستش می‌گوید برو با این خانم صحبت کن چرا حجابش این طور است! ☘سجاد بدلیل حیای زیاد خودش با دخترخانم حرف نمی‌زند. دخترخانم هم گفته بود بدلیل مشکلات مالی نمی‌توانم چادر تهیه کنم. اتفاقاً همان روز چادر را به ما هدیه دادند. سجاد آن روز چادر را می‌برَد برای این خانم و خداروشکر از آن روز تا حالا استفاده می‌کند.
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «****کیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . . #جانباز
شهید مدافع‌حرم نوید صفری ▪️نوید من، عاشق امام‌حسین علیه‌السلام بود. از همان بچگی که می‌بردمش توی روضه‌ها و پای دیگ‌های نذری، کمک حال مجلس بود. ▪️بچه که بود دود کردن اسفند مجلس با او بود. بزرگ‌تر هم که شد، دیگر ما محرم نویدی نمی‌دیدیم. وقف جلسات روضه بود. ▪️روی پیراهن سیاهش خیلی حساس بود. می‌گفت: «این لباس خیلی حرمت دارد!» ▪️نویدم حرمت نگه‌دار بود. همین بود که به آرزویش رسید. دلش می‌خواست شبيه اربابش شهید شود. این حرف‌ها را به من نمی‌زد، توی دفترهایی که از او به یادگار مانده، نوشته است. به من فقط همیشه می‌گفت:«برایم دعا کن مادر‌..‌.!» 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
🖤شهید مدافع‌حرم رضا حاجی زاده ▪️رضاجان می‌گفت:«مادرجان! شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دهه‌ی اول محرّم با اشک‌های شوری که برای حضرت زینب سلام ‌الله‌علیها می‌ریختی، درهم می‌آمیخت و در کام من می‌نشست و جانم را با مهر حُسین علیه‌السلام پیوند می‌زد‌.» ▪️جانِ رضا نیز با همین محبت آمیخته شد و یار و دیار و خانه و زندگی را گذاشت و برای دفاع از حریم اهل‌بیت علیه‌السلام راهی سرزمین شام شد تا مبادا ذره‌ای به ساحت این بانو بی‌حرمتی شود و تاریخ دوباره تکرار شود! 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
🖤شهید مدافع‌حرم حسین هریری ▪️شهید هریری جزو بنیانگذاران سه هیئت از جمله هیئت عشّاق‌الزهرا در مشهد بود که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اوّل ماه محرم تا پایان ماه صفر، استراحت برای او معنایی نداشت. ▪️بیشتر وقت‌ها در حرم امام رضا‌ علیه‌السلام با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود که «اگر می‌خواهیم مصیبت اهل‌بیت علیهم‌السلام را درک کنیم، نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.» ▪️حسین‌آقا بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را به محله‌های فقیرنشین مشهد می‌بُرد و در بین نیازمندان پخش می‌کرد. همچنین به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کرد. 🎙به روایت: همسر شهید
شهید مدافع‌حرم رضا حاجی زاده ▪️وقتی‌که مجروح شد و از سوریه برگشت، برایم تعریف می‌کرد:«در مجالس می‌شنیدیم که امام‌حسین علیه‌السلام زخمی شده و با این وجود تا آخرین لحظه از خیمه‌ها دفاع می‌کرده، برایم سوال بوده مگر می‌شود این همه ضربت خورده باشد و باز هم از حریم دفاع کند؟!» ▪️وقتی به سوریه رفتم و زخمی شدم؛ این اتفاق برایم تداعی شد، تیر قناصه به دست چپم خورده بود.«خیلی اذیتش می‌کرد حدود دو سه ماه که درحال درمان دستش بود باز هم دستش حسی نداشت!» ▪️رضاجان می‌گفت:«من در آن اتفاق امام‌حسین علیه‌السلام را درک کردم؛ که در آن لحظه وقتی خدا و ناموس اهل‌بیت علیه‌السلام در نظر می‌آید درد معنایی ندارد!» 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
🖤شهید مدافع‌حرم محمود رادمهر ▪️در مأموریت‌ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر! ‌‌ ▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امام‌حسین علیه‌السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست! ‌‌ ▪️گفت: مادرم، عزادار امام‌حسین علیه‌السلام بودن محرم و صفر نمی‌خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم... 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . .
۸۳ 🔸خواب عجیب و مقدسی که تعبیر شد... |خـودش می‌گفت: دو شب هست که خـواب می‌بینم تکفیری‌ها روی سینه‌ام نشستند تا سرم رو جدا کنند. منم فریاد زدم و امام حسین علیه‌السلام اومد و فرمود: نترس! درد نداره... عزیز من! سر تو رو جدا می‌کنند؛ اما دردی حس نخواهی‌ کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو رو در بر خواهند گرفت... چند روز بعد توی عملیاتی زخمی شد و داعشی ها اسیرش کردند. همونطور که توی خواب دیده بود؛ سر از تنش جدا کردند. عزالدینِ بی‌سر فقط هفده سالش بود... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید ذوالفقار حسن عزالدین 📚منبع: کتاب خاطرات‌مدافعان‌حرم «انتشارات شهید ابراهیم‌هادی»؛ صفحه ۲۸ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🌷این جوان سن زیادی نداشت، اما با سن کمش توانست تاثیر شگرفی داشته باشد، وی به حرمت حضرت معصومه (س) فامیلی قمی را برای خودش انتخاب کرد. مجاهدانی که از عراق، سوریه و لبنان در مراسم امروز آمده‌اند نشانه ریشه دواندن محبت این شهید در قلب‌های مجاهدین منطقه و عالم است. 🌷یکی از انسان‌هایی بود که توانست در سختی‌ها و بحران‌ها مدیریت کند و باعث نجات بیش از ۱۰۰ نفر شود و با اینکارش ثابت کرد که هجمه دشمن هیچ اثری ندارد. ✍راوی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، در مراسم بزرگداشت شهید
🌹سالروز شهادت رزمنده دفاع مقدس رزمنده کهنه کارتخریبچی شهید مدافع حرم مصطفی خوش محمدی 🔸که بعدازعمری تلاش در میدانهای دفاع مقدس راهی حرم حضرت زینب سلام الله شد، از این رو از طریق تیپ 45 جوادالائمه در سمت معاون هماهنگ کننده تیپ 45 و تخریبچی حرفه‌ای به سوریه رفت. او در طی سال‌ها جنگ سوریه بارها برای نبرد با تروریست‌های تکفیری و دفاع از حرم عمه سادات به این کشور رفت و از دی ماه سال 95 چندین بار به به جبهه‌های سوریه اعزام شد. 🌹او سرانجام در مرداد سال 96 پس از پاکسازی سه منطقه درگیر جنگ در حین پاکسازی مقری که شهید محسن حججی در آن به شهادت رسیده بود، نزدیک مرز سوریه و عراق به شهادت رسید. از این شهید مدافع حرم 2 دختر و یک پسر به یادگار مانده است. پیکر این شهید اهل مازندران و ساکن گرگان پس از تشییع در زادگاهش؛ در شهر گرگان به خاک سپرده شد. یادش گرامی وراهش پررهروباد. سلام الله علیها ✨سالروز بزرگداشت شهدای مدافع حرم گرامی باد.✨ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج
🌷اوائل خیلی سخت بود؛ فاطمه واقعا به پدرش وابسته بود. اما همان روزها هروقت حسین می خواسته به سوریه برود، همیشه با فاطمه صحبت می کرد . می گفت که من به جنگ دشمن می روم. به جنگ اسرائیل. می گفت که شاید شهید بشوم و برنگردم. فاطه هم می گفت نه بابا من نمی گذارم تو شهید بشوی. یعنی همیشه این صحبت ها را با هم داشتند . بعد از شهادت حسین آقا هم ما طبق همین حرفها ، به فاطمه گفتیم که بابا شهید شده. البته فاطمه چون خیلی کوچک بود ، اوائل خیلی بی تابی می کرد. به خاطر همین یک بار او را پیش حضرت آقا بردیم و حضرت آقا در گوش فاطمه دعا خواند و بعد از آن بی تابی های فاطمه کمتر شد. البته این ماجرا را خودش هم خاطرش مانده و می گوید آقا توی گوشم قرآن خواند من خوب شدم. ✍راوی همسر شهید
🌷خیلی آدم خدایی بود و نزدیکترین کلمه به شخصیت ایشان شخصیت خدایی اوست. همیشه در سکوت بود. اهل ذکر بود. در آموزش وقتی وقت نماز می‌شد، فارغ از تمرین می‌شدیم و یا حتی گاهی اوقات حین تمرین ایشان در حال ذکر گفتن بود. ✍راوی همرزم شهید
🌷شهید اصرار داشت که بعد از شهادتش کوله پشتی اش را به دست تنها پسرش احمد برسانیم در کوله اش یک انگشتر یک ساعت یک قرآن یک تسبیح و یک دست لباس نظامی بود شاید می دانست که احمد می گوید اینها را ۵ سال نگه می دارم تا بزرگتر بشوم و راه پدرم را ادامه بدهم . 🌷دخترم سمانه می‌گوید:« در بین راه دانشگاه وقتی چشم پدرم به عکس شهید زلقی شهید مدافع حرم افتاد.گفت: «تصویر بعدی عکس من است» عادل چندین روز قبل از ازدواج دخترش سمانه به شهادت رسید. ✍راوی: همسرشهید
سال اول دبیرستان بیماری عجیبی گرفت، دکترها بعد از یک ماه بستری، متوجه شدند رضا فلج شده، و گفتند کم کم فلج شدنش از پاها به بالا (و قلب رسیده) و جانش را می‌گیرد... بعد از قطع امید پزشکان، گفتم هیچکس مصیبت زده‌تر از حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نیست، نذر عمه‌ی سادات کردم تا رضا خوب شود برای خودشان... یک روز در کمال ناباوری دیدم که رضا دست به دیوار گرفت و راه رفت. آن روز زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) پسرم را شفا داد و امروز رضا فدایی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) شد... 💔به یاد شهید مدافع حرم رضا کارگربرزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷در ایست بازرسی‌هایی که برگزار می‌کردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته‌ای که از این شهید به یادشان می‌آید لبخندی بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا را داشت. در برنامه‌های ایست و بازرسی‌ای که در اسلامشهر می‌گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می‌کردیم به هیچ وجه اهانت نمی‌کرد و میگفت وظیفه ماست با برخورد مناسب این‌ها را اصلاح کنیم. ✍راوی :همرزم شهید "شهید_هادی_شجاع
او جزو نخستین نیروهای ارتش بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای عملیات فرامرزی اعزام می‌شدند. قوطاسلو به هنگام مرگ ۲۵ سال داشت و در ایران به عنوان نخستین شهید مدافع حرم از ارتش شناخته می‌شود محسن زیاد از شهادت حرف می‌زد. همیشه در جمع‌های خانوادگی یا در هیئت‌ها که حضور داشت می‌گفت دعا کنید من شهید شوم؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک‌تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی‌گردم. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهادت_طلبی 🌹
🌷شجاعت و ابتکار در میدان نبرد🌷 در سوریه هرگز ساکت نمی‌نشست و همواره در حال فعالیت بود. یک بار به مقر داعشی‌ها رفت و وسایل آن‌ها، از جمله اسلحه را به دست آورد و گفت: “حیف است که آن‌ها با اسلحه‌ی ما به درک واصل شوند. بگذارید با اسلحه خودشان آن‌ها را بکشیم.” وقتی به او گفتند که کار خطرناکی کرده، پاسخ داد: “تازه برایشان نوشته‌ام سید خوفی.” 🎙راوی: همرزم شهید
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃 که می‌خوانی، وقتی به آیه ی «وَقالَ رَبُکُمْ ٱُدعونی اَسْتَجِبْ لَهُمْ» میرسی، سراسر وجودت و آرامش می‌شود. خیال می‌کنم اصلا از همینجاست که ما با آن بالایی رقم می‌خورد. صدا زدن های ما و جانم گفتن های خدا؛ تنها باید چشم ها را بست و با دل توکل کرد. 🍃حمیدرضا هم از آن بنده هایی بود که بی ترس و نگرانی فرمان اش را به دست بهترین راننده سپرده بود؛ از جاده ی هوی و هوس به خاکی زد و در مسیر مستقیم افتاد. خدا را خواند و آنقدر بر دعا و جهادش پافشاری کرد تا استجابت خدا مستقیم آمد و راه حمیدرضا را در پیش گرفت. 🍃هر چه پیش میروی و زندگی شهدای برایت آشنا تر می‌شود، پی میبری که همه شان غلام عباس بودند؛ اصلا خود عباس بن علی رضایت نامه هایشان را امضا کرده و آن ها را به حریم خواهرش راه داده است. 🍃آخر عباس هم بود و هم ، مگر می‌شود در مکتب ابالفضل باشی و غیرت در وجودت ریشه نداند؟! مگر می‌شود معلمِ لحظه به لحظه ی کشیدنت ابالفضل باشد و تو منشِ جانبازی را نیاموزی؟! 🍃حمیدرضا شاگرد برتر این نیز به مولایش اقتدا کرد و سر بلند، رجز خواند «کُلُنا عَباسَکَ یا زینَبْ» و آنقدر عباس وار جنگید تا نهایت روز این ترکش ها بودند که به سمت حمیدرضا می‌دویدند. 🍃آری! حمیدرضا به خود و خدای خودش قول شهادت داده بود، قول روسفید شدن. اینجا هم مرید ابالفضل بودن خودش را نشان داد، به عهدش وفا کرد و صدای لبیک گفتن هایش، تسکینی شد برای دل مهدیِ . خدایا! ما اینجا تورا می‌خوانیم. باشد که ما هم در این مکتب روسفید شده و شامل استجابت تو باشیم. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ شهریور ١٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ٢ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان # #