eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۵ 🔸آقا یوسف؛ همسایه‌‌ی دوست‌ داشتنی ... |ما طبقه‌ی پایین زندگی می‌کردیم و آقای کلاهدوز طبقه‌ی بالا؛ اما هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشون نشدم. یه شب اتفاقی در رو باز کردم و دیدم آقای‌ کلاهدوز پوتین‌هاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پله‌ها میره بالا... طوری رفت و آمد می‌کرد که مزاحمِ همسایه‌‌ها نشه. صبح‌‌ها هم چون زود می‌رفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِ کوچه هُل می‌داد و اونجا روشن می‌کرد، تا برا همسایه‌ها مزاحمت ایجاد نشه... 👤خاطره‌ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸 یکم دی‌ماه؛ سالروز ولادت شهید یوسف کلاهدوز گرامی‌باد _________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۰۶ 🔸عبدالرحمن؛ تک‌خور نبود... |اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایه‌ها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه‌ های آرد رو دید، گفت: این کیسه‌ها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازه‌ی‌‌ نزدیکِ خونه ‌‌گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسه‌ها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا می‌بری؟ گفت: توی خونه‌‌ی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو می‌برم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان 📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸 سوم دی‌ماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۰۸ 🔸می‌خوام مثلِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام زندگی کنم... |تازه موتورسیکلت خریده بود، اما با وسیله‌ی نقلیه‌عمومی رفت و آمد می‌کرد. می‌گفت: خیلی از اقوام و دوستـان وسیله‌ی نقلیه ندارن؛ سعی می‌کنم کمتر موتورم رو سوار بشم، تا اونا حسرت نخورند... یه تابستون هم که هوا خیلی گرم بود، پدرم مقـداری پـول بهش داد و گفت: برو یه یخچال بگیر؛ تو متاهلی و لازم داری. اما سیدمحمدحسن پول رو نگرفت و گفت: هر وقت همه‌ی همسایه‌ها یخچال گرفتند و آبِ خنک خوردند، من هم یخچال می‌گیرم؛ من می‌خوام مثلِ حضرت علی علیه‌السلام زندگی کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی پاسدار شهید سیّدمحمدحسن سعادت 📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر 🔰 ___________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: