#خاکریزخاطرات ۱۰۵
🔸آقا یوسف؛ همسایهی دوست داشتنی ...
#متن_خاطره|ما طبقهی پایین زندگی میکردیم و آقای کلاهدوز طبقهی بالا؛ اما هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشون نشدم. یه شب اتفاقی در رو باز کردم و دیدم آقای کلاهدوز پوتینهاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پلهها میره بالا... طوری رفت و آمد میکرد که مزاحمِ همسایهها نشه. صبحها هم چون زود میرفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِ کوچه هُل میداد و اونجا روشن میکرد، تا برا همسایهها مزاحمت ایجاد نشه...
👤خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 یکم دیماه؛ سالروز ولادت شهید یوسف کلاهدوز گرامیباد
_________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدکلاهدوز #حق_همسایه #حق_الناس #تقوا #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
#خاکریزخاطرات ۱۰۶
🔸عبدالرحمن؛ تکخور نبود...
#متن_خاطره|اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایهها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه های آرد رو دید، گفت: این کیسهها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازهی نزدیکِ خونه گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسهها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا میبری؟ گفت: توی خونهی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو میبرم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان
📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 سوم دیماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامیباد
_____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدرحمانیان #احتکار #تحریم #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_فارس #اسراف #قناعت #کمک_به_دیگران #بیتفاوت_نبودن
#خاکریزخاطرات ۱۰۸
🔸میخوام مثلِ امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگی کنم...
#متن_خاطره|تازه موتورسیکلت خریده بود، اما با وسیلهی نقلیهعمومی رفت و آمد میکرد. میگفت: خیلی از اقوام و دوستـان وسیلهی نقلیه ندارن؛ سعی میکنم کمتر موتورم رو سوار بشم، تا اونا حسرت نخورند... یه تابستون هم که هوا خیلی گرم بود، پدرم مقـداری پـول بهش داد و گفت: برو یه یخچال بگیر؛ تو متاهلی و لازم داری. اما سیدمحمدحسن پول رو نگرفت و گفت: هر وقت همهی همسایهها یخچال گرفتند و آبِ خنک خوردند، من هم یخچال میگیرم؛ من میخوام مثلِ حضرت علی علیهالسلام زندگی کنم...
👤خاطرهای از زندگی پاسدار شهید سیّدمحمدحسن سعادت
📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
🔰
___________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدسعادت #تقوا #سادهزیستی #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_بوشهر #بیتفاوت_نبودن