#ضرب_المثل
💎آن فکری را که تو کردی من هم کردم!
پارچه فروشی می رود در یک آبادی تا پارچه هایش را بفروشد. در بین راه خسته می شود و می نشیند تا کمی استراحت کند. در همان وقت سواری از دور پیدا می شود. مرد پارچه فروش با خود می گوید: بهتر است پارچه ها را به این سوار بدهم بلکه کمک کند و آن ها را تا آبادی بیاورد. وقتی سوار به او می رسد، مرد می گوید: «ای جوان! کمک کن و این پارچه ها را به آبادی برسان». سوار می گوید: «من نمی توانم پارچه های تو را ببرم» و به راه خود ادامه می دهد.
مرد سوار مسافتی که می رود، با خود می گوید: «چرا پارچه های آن مرد را نگرفتم؟ اگر می گرفتم، او دیگر به من نمی رسید. حالا هم بهتر است همین جا صبر کنم تا آن مرد برسد و پارچه هایش رابگیرم و با خود ببرم». در همین فکر بود که پارچه فروش به او رسید. سوار گفت: «عمو! پارچه هایت را بده تا کمکت کنم و به آبادی برسانم.» مرد پارچه فروش گفت:«نه! آن فکری راکه تو کردی من هم کردم».
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅قبل از هر کار #تفکر و #تدبر در کار از #پشیمانی جلوگیری میکند
#طنز
🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
📚 #داستان_کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅بازتاب #ظلم به خود ظالم بر میگردد
این همان است که شاعر گفت از #مکافات_عمل غافل نشو...
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
📚 امتحان الهی
#محمد_بن_قيس می گوید :
#امام_باقر علیهالسلام فرمودند :
روزی دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند . در بين راه یکدیگر را دیدند .
يكى از آن دو به ديگرى گفت :
براى چه مأموریتی فرود مى آيى؟
گفت : خدای متعال مرا به طرف دريایی فرستاده تا یکی از ماهیان دریا را که ستمگری از ستمگران به آن میل پیدا کرده است و از خداوند آن را طلب کرده است را به آن دریا برانم و آن را در تور ماهیگیرها بیاندازم تا او را برای آن ستمگر صید کنند ، تا آن ستمگر از این بابت به انتهای آرزوی خود برسد .
سپس او به رفيقش گفت :
تو براى چه مأمور شده اى؟
گفت : خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب تر از آنچه تو را به آن مأمور کرده ، فرستاده است .
خدای متعال مرا فرستاده تا نزد بنده ی مؤمنش كه روزه دار و شب زنده دار است و دعا و روزه اش در آسمان شناخته شده است بروم تا ظرف غذایی را که برای افطارش آماده كرده است را واژگون کنم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد.
🗂منبع :
بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۲۹
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅برای ستمگران و ظالمان #نعمت برای مهلت دادن است و #سنت_الهی #امهال جاری می شود و برای مومنان #بلا و #مصیبت وسیله #امتحان الهی و ترفیع درجه است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#حکایت
مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست.
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند...
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅سرمایه و #ثروت و #علم و #مقام و #آبرو ئی که از آن استفاده دزست نشود ارزشی ندارد
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#حکایت_آموزنده
چوپانی ماری را
ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد
و درخورجین گذاشته وبه راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از
خورجین بیرون آمد و گفت:
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت: آیاسزای خوبی این است؟
مار گفت: سزای خوبی بدی است!
و قرار شد تا از کسی سوال کنند،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را.
روباه گفت: من تا صورت واقعه
را نبینم نمی توانم حکم کنم.
برگشته و مار را درون بوته های آتش
انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت:
بمان تا رسم خوبی از جهان بر افکنده نشود.
نه باید مثل چوپان خوب خوب بود.
نه مثل مار بد بود
باید مثل روباه بود و دانست
چه کسی ارزش خوبی کردن دارد!
- @tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅#صدقه و #سخاوت و #صداقت و #عفو و #تواضع و مهربانی و... حد و مرز دارد و به طور مطلق خوب نیست و از طرفی #بخل و #کینه و #کذب و #تکبر همیشه بد نیست
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
...زنی از عشایر
🔶دکتر محسن اسماعیلی: یکی از دوستان برای وداع به محضر (آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) رسید. او می خواست برای زیارت اربعین عازم کربلا شود.
🔶آمده بود تا ضمن خداحافظی دستورالعملی بگیرد. من نیز در محضر استاد بودم....تا شنید که او مسافر کربلاست، منقلب شد.
🔶با افسوس، آهی از نای جان برآورد و یاد سالهایی کرد که مقیم نجف بوده و در چنین ایامی پیاده به سوی حرم امام حسین(سلام الله علیه) می شتافت. به راهپیمایی اربعین و آثار معنوی اش سفارش کرد و در ضمن گفته هایش به خاطره ای اشاره کرد:
🔶«یکسال از طریق کنار شط به کربلا میرفتیم. این طریق دو برابر مسافت جاده، اما با صفا بود، من و مرحوم آقاسید عبدالهادی (شیرازی) جلو میرفتیم و تعدادی از طلاب و معاریف هم پشت سر ما در حرکت بودند.
🔶تقریباً یک ساعت به غروب بود که در راه، زنی از عشایر جلو ما را گرفت و برای پذیرایی و استراحت به درون میهمانخانهاش (که مُضیف مینامند) دعوت کرد. آقاسید عبدالهادی که اهل نجف هم بود، تشکر کرد (تا بتوانیم راه بیشتری طی کنیم). اما آن زن اصراری بی اندازه کرد. وقتی ایشان دوباره نپذیرفت، عصبانی شد و شروع به پرخاش کرد!
🔶زن عرب ناگهان و درحالی که عصبانی بود، مرا بغل کرد تا به زور به سمت مُضیف ببرد و شوهرش را هم به کمک صدا زد!» استاد در حالی که چهره اش گلگون و برافروخته تر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهای نبود و با همراهان به مُضیف آنها رفتیم که با سَعَف و نی ساخته بودند و خیلی هم کوچک بود؛ به طوری که مجموع ما که حدود ۲۰ تا ۲۵ نفر بودیم، شب به سختی خوابیدیم.
🔶به هر حال شوهر آن زن دلیل اصرارشان را که یک نذر بود توضیح داد و گفت: ما چندین سال است که ازدواج کرده ولی بچهدار نشده بودیم. پارسال به کربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار باشیم، زائرانِ برادرت را پذیرایی میکنم و حالا بچهدار شدهایم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما دیدیم. آن زن و شوهر خیلی هم فقیر بودند. یک گوسفند بیشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح کرد و درسته پخت و سر سفره آورد...»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅یکی از مصادیق #توسل به اولیا خدا و اجابت #دعا ها #خدمت_به_خلق بویژه کسانی که قدم در مسیر #زیارت #اربعین و #امام_حسین علیه السلام می گذارند
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سوال از دختر جواب از پدر!
حضرت زهرا سلام الله علیها از رسول اکرم پرسیدند:
اى پدر مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مى شمرند چه (جزايى) دارند؟
ـ فرمود: اى فاطمه، هر كس ـ از مردان يا زنان ـ نمازش را سبك بشمرد ،
خداوند بركت را از عمرش بر مى دارد
و نيز از روزيش هم برکت را بزداید.
سيماى صالحان را از چهره اش مى زدايد،
به هر عملى كه انجام مى دهد پاداشى داده نمى شود،
دعايش به آسمان نمى رود و ششم اينكه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ عُمُرِهِ .
وَ يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ رِزْقِهِ .
وَ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِيمَاءَ الصَّالِحِينَ مِنْ وَجْهِهِ .
وَ كُلُّ عَمَلٍ يَعْمَلُهُ لَا يُؤْجَرُ عَلَيْهِ .
وَ لَا يَرْتَفِعُ دُعَاؤُهُ إِلَى السَّمَاءِ .
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#نماز
#دعا
#قبولی_عمل
#برکت
#رزق
#عمر
مردم نقطه ضعفشان چیست؟!
«لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ وَ الْفَيْءَ وَ فَدَكاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ»
(هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و غير از آن را نمى خواهند، بنابراين خمس و فىء و فدك را از على و اهل بيتش باز گير؛ زيرا پيروانش هنگامى كه اين امر را ببينند او را رها كرده به سوى تو مى آيند).
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅حتی خلیفه هم می داند که #حب_دنیا انسان را از #حقیقت و #ولایت دور میکند
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود،
بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد
تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد
تا او را نجات دهد و در مقابل،گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد
و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم
از دهانم بیرون آوردی برات کافی است...!
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی
تنها انتظارت این باشد
که گزندی از او نبینی ...!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅از #استکبار و کسی که از #ظلم ترسی ندارد توقع #احسان و #خیر نباید داشت حتی اگر در حق آنها خوبی کنیم
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
قائم مقام رئیس ستاد لشکر 41 ثارالله کرمان
تولّد: 1335 - کرمان
شهادت: 1365/10/5 - کربلای 4 - جزیره ام الرصاص
مزار: گلزار شهدای کرمان
دختر دوممون خیلی سر به هوا بود ، همیشه کفشاشو گم میکرد یک روز که داشتیم میرفتیم مسجد جامع ، دیدم کفشاش نیست ، برگشت به باباش گفت: " بابا اگه پای من زخم بشه فرشای مسجد نجس میشه چیکار کنم؟ "
ایشان گفت: "بیا بقل من . " گفتم : " آخه یه حرفی به این بچّه بزن بگو مواظب کفشاش باشه ، هر وقت ما اومدیم بیرون کفشاشو گم کرده ، دعواش کن تا دیگع کفشاشو گم نکنه . "
یه نگاه به من کرد و گفت :
" نمیتونم چیزی بهش بگم آخه همنام حضرت فاطمه است . "
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅یکی از آداب #اسم_گذاری و #تربیت_فرزند این است که وقتی به نام اهلبیت علیهم السلام گذاشته شدند #ادب را لخلطر اهلبیت علبهم السلام رعایت کرده و بچه #تنبیه و یا #تحقیر نشوند
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
چهار توصیه قبل از خوابیدن👇
حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود:
يك شب آماده خواب بودم كه پدرم رسول خدا بر من وارد شد
فرمود: اي فاطمه جان! نخواب، مگر اين كه چهار عمل را به جا آوري!
1- قرآن را ختم كني
2- پيامبران را شفيع خود گرداني
3- مؤمنين و مؤمنات را از خود راضي و خشنود سازي
4- حج واجب و عمره را به جا آوري.
حضرت اين جملات را بيان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر كردم تا نمازش پايان يافت، بي درنگ گفتم: اي رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودي كه در اين وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم؟
پدرم تبسم كرد و فرمود: اي فاطمه جان!
هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» را بخواني، گويا قرآن را ختم كرده اي،
و هرگاه بر من و پيامبران پيشين من درود و سلام و صلوات فرستي همه ما شفيعان تو خواهيم بود، مانند ذكر اين صلوات: «اللهم صل علي محمد و آل محمد و علي جميع الانبياء و المرسلين»
و هرگاه براي برادران و خواهران ديني و با ايمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمايي، همگي آنها را از خود راضي و خشنود ساخته اي، مانند ذكر اين استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»
و هرگاه بگويي: «سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اكبر» گويا حج تمتع و حج عمره گزارده اي.🌻🌻🌻🌻🌻