📚2. #آسیه که هنوز شانزدهسالگی را پشتسر نگذاشته بود، بقیۀ فریادش را بلعید و نگاهی به سرسرا انداخت که هنوز جارو نشده بود و ظرفهایی که هنوز سر جای خود نبودند. روی فرشها آثاری از چسبندگی شربتهای ریختهشده دیده میشد، پشتیها در جایجای سرسرا چون لاشههایی بیجان افتاده بودند؛ گویا که میهمانان به جای تکیهزدن بر این بالشهای نرم، آنها را به یکدیگر پرتاب کرده بودند.
#صفورا لبخند زد و گفت: «کارنکرده را نبرید بهکار، چه خبر است؟ تو تازه از راه رسیدی، دیر آمدی و زود میخواهی بروی؟» و اندیشید که بسیار شده که این سرسرا، روزی سه یا چهار #خواستگار را هم میزبان بوده است. تا وقتی ملکۀ این خانه به مردی از مردان شهر و دیار خویش روی خوش نشان ندهد، آش همان آش و کاسه همان کاسه است. نگاهی از سر ترحم به دخترک انداخت که گوشهای نشسته و زانوی غم در بغل گرفته بود و گفت: «دعا کن، دعا کن مرد رویاهای ملکۀ ما از راه برسد و او را از این چشمانتظاری درآورد، که راستش همۀ این خانه چشم انتظار اوست؛ تا وقتی که نیاید، وضع ما به همین آشفتگی است که میبینی.»
دخترک آهسته گفت: «این همه مرد! اگر او واقعاً شوهر بخواهد، باید یکی را از میانشان انتخاب کند.»
#صفورا اشک چشمان درشت دخترک را با کنارۀ روسریاش گرفت و آرام گفت:
«حق او خیلی بیشتر از این مردانی است که میآیند و میروند.»
دخترک با کنایه گفت: «حتماً منتظر #شاهزاده_ای_جوان و زیباست که با #اسبی_سفید از آنسوی آسمان پرواز کند و در این خانه بنشیند!»...
(ادامه این قصه جذاب: فرداشب ساعت 19)
🍉 #برشی_از_کتاب 2/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
📚4. #دختر_جوان دستهدسته ظرفهای شستهشده را که دیگران در #مطبخ_خانه میشستند، به درون سرسرا حمل میکرد. خسته شده بود، اما جرئت فرار کردن از زیر کار را نداشت. میدانست که اگر #عالیه این بار هم او را فراری از کار ببیند، حتماً عصبانی میشود و وادارش میکند که کار کرده را دوباره انجام دهد. چهبسا که صدای فریاد او را هم شنیده باشد، آنوقت آنقدر غرغر میکرد تا او را به گریه بیندازد. #صفورا ظرفها را از دست او میگرفت، در گنجههای بزرگ میچید و زیرلب آواز سواری را میخواند که در پی دلدادهاش میآید.
#آسیه با بیپروایی و کمی هم بیادبی، دست پر از ظرفش را کنار کشید تا دستهای زن مسن خالی برگردند و صدای آوازش ناگهان قطع شود و او بخندد؛ خندهای از سر #کودکی، #لجاجت و #تمسخر. #آسیه با بیاحتیاطی ظرفها را روی زمین رها کرد. #صفورا خیره به او و رفتار کودکانهاش، فقط نگاه میکرد و میخواست بداند که #دخترک با این کار چه قصدی داشته؛ شاید گلهای از او و یا اعتراضی از زندگی در این خانه داشت که آن گله و شکایت را مدتی بود در سینهاش نگه داشته و دیگر توان صبوری نبود...
(ادامه این قصه جذاب: فرداشب ساعت 19)
🍉 #برشی_از_کتاب 4/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🗓20 جمادی الثانی | #ولادت_حضرت_زهرا(س)
📚🍉#برشی_از_کتاب
📖چهار زن گندمگون، بلندبالا و باوقار وارد اتاق شدند و اطراف رختخواب نشستند. #خدیجه(س) بهتزده نگاه میکرد. یکی از آنها با مهربانی گفت: «نترس! ما از طرف خدا، برای کمک به تو آمدهایم. من #ساره، همسر #ابراهیم(ع)، آن یکی #آسیه، سمت راستی #مریم دختر #عمران، مادر #عیسی(ع) و نفر چهارم #کلثوم خواهر #موسی(ع) است.»
#فاطمه(س) با کمک آنها به دنیا آمد. با آب #کوثر غسلش دادند. نوزاد به حرف آمد: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، و أنّ أبي رسول اللّه سيّد الأنبياء، و أنّ بعلي سيّد الأوصياء، و ولدي سادة الأسباط.
بعد به همۀ #زنان_بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش.
📘#فاطمه_علی_است
🖋#علی_قهرمانی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/108520
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran