eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
256 دنبال‌کننده
35 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بلوک زنی بعد از یه مدت که از گذشته بود برای اسرا گفتند : ما مسلمانیم و روزه میگیریم. سال اول عراقی ها گفتند؛ نمیشه و باید نظم اردوگاه و ساعات ناهار و صبحانه مثل قبل باشه . شامی هم که در کار نبود و گفتند بی روزه . اما دیدند بچه ها آش صبحانه رو برا افطار و ناهار را برای سحری نگه می‌دارند و روزه میگیرند. هوا گرم بود، یخچال هم نبود غذا فاسد می شد و موجب بیماری اسرا میشد . به ناچار گفتند: باشه افطاری و سحری میدیم. اینجا بود که تعدادی اسیر نمای مریض و معلوم الحال به عراقی ها خط دادند که همه روزه نمی‌گیرند. البته خب اشکالی هم نداشت زیرا ما مسیحی و اقلیت مذهبی و بیمار و پیرمرد و یا از فرقه ها داشتیم که نمی تونستند روزه بگیرند و این قابل قبول بود. اونا ناهار و صبحانه رو به وقتش بخورند ما هم روزه مونو بگیریم. اما طرح و هدف اون آدم مریض ها دو دستگی بود. گفتند: اطاقها رو جدا کنید روزه گیر ها را از کسانی که نمی‌خواهند روزه بگیرند جدا کنید. عراقی ها گفتند: پس ثبت نام کنید کیا قصد روزه گرفتن دارند ؟ و تعدادی ثبت نام کردند . در این حال فعالیت و ستون پنج ها برای تضعیف سمت راستی ها شروع شد که: ثبت نام نکنید عراقی ها قصد شکنجه دارند 'مسلمانی که به روزه نیست ، بد بختی کم دارید برا روزه گیر ها قراره روزی یه وعده غذا بدهند. در نهایت تعداد تقریبا مساوی شد ، و آسایشگاه ها رو جدا کردند . اسایشگاه روزه گیرها یه طرف اردو گاه سمت راست و آسایشگاه ثبت نام نکرده ها اون طرف اردوگاه سمت چپ اردوگاه ، بعثی ها با هدف تفرقه افکنی بین اسرای ایرانی، هم اسم گذاشتن رو آسایشگاه های دو طرف اردوگاه سمت چپ شد "" و سمت راست "" یه روز دستور تجمع اسرا را داد .سربازها هم بعد از سوت همه را به وسط اردوگاه سوق دادند و زیر افتاب داغ جمع کردند. بعد از معطلی زیاد، فرمانده عراقی اردوگاه آمد و بعد صحبت و تهدید و تبلیغات انچنانی بر علیه که: اسرای ما غذا ندارند و شکنجه میشوند و ایران از آنها بیگاری میکشد و..... گفت قرار شده ، سیمان و ماسه و شن و قالب بیاریم و شما برای پر کردن اوقات، بزنید (بلوک سیمانی درست کنید). ادامه دارد...... راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹یادی از سردار افسوس که ندانستیم!! سال ۷۲ توفیق نصیب مان شد که از به همراه جمعی از کرمانی به مشرف شدیم. آن سال نیز بعنوان ناظر و بازرس سه کاروان به حج مشرف شده بود. تا آنروز من سردار را نمی شناختم ولی آزاده های کرمان چون پروانه دور ایشان می چرخیدند و ایشان نیز در هر فرصتی به سراغ آزاده ها می آمدند و برایشان صحبت می کرد. یکبار که آزاده ها جمع بودند و بنده نیز افتخار حضور داشتم سردار شهید صحبت کردند و فرمودند که ما بعد از جنگ یک یوم الحسرتی برای مان پیش آمد که از کاروان جای ماندیم و بعد فرمودند شما امروز یک فرصت استثنایی نصیب تان شده است و در حرم امن الهی قرار گرفته اید، مبادا مشغول بازار و یا چیزهای دیگری بشویم و بعد پایان سفر یک یوم الحسرتی دیگری برای مان پیش بیاید که در حرمین شریفین بودیم ولی بهره کافی را نبردیم. سفر یک ماه طول کشید وما علاوه بر حرمین شریفین در خدمت سردار عزیز بودیم و آشنا شدیم و بهره بردیم. ولی افسوس که ندانستیم این عزیز از جمله کسانی است که بنا به فرموده رهبر فرزانه مان حق شفاعت دارد تا در حرم امن الهی تقاضای کنیم روحش شاد یادش گرامی باد. راوی (قزوینی) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 وقتی چندتا جانباز کنار هم میشینن اونوقت این‌ میشه نتیجه اش 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹بلوک زنی .....ادامه از قبل اولش گفتند :دل بخواهه هر کسی دوست داره بلوک بزنه. چند هم مزد می‌دادند. مدتی بلوک زدن اختیاری بود و غالبا بچه‌های سمت چپ بلوک میزدند، بچه های سمت راست تمایلی به زدن بلوک نداشتند ، علت آن هم عدم رضایت کار برای دشمن بود، بلوکها تو پر و سنگین بودن و بچه ها احتمال استفاده از آنها برای میدادند. و دوست نداشتند بلوک را برای سنگری بسازند که احتمال میدادن در مقابل در جبهه باشد. چند هفته گذشت. در این گونه موارد جاسوس‌ها، ،آدم‌های ضعیف اراده فعال میشوند. عراقی ها روی بچه های سمت راست حساس بودند و با این سم پاشی ها و تحریکات از طرف بعضی، بیشتر کینه ورزیدند. تا اینکه یه شب قبل خواب ،بصورت وحشتناکی درها باز شد و اردوگاه با تعدادی محافظ و سرباز وارد آسایشگاه های سمت راست شدند ، و همه اسایشگاها را تهدید کردند که باید شما هم بلوک بزنید .لیکن دبدبه و کبکبه اش بی تاثیر بود و اسرا مصمم به نزدن بلوک بودند. باز هم مدتی طبق روال سابق ادامه داشت... یه روز صبح بعد از سوت امار و خارج شدن بچه ها و گرفتن آمار و مجددا داخل فرستادن اسرا که معمولا ۵ الی ۱۰ دقیقه بعد درها باز می‌شد و همه برا استفاده از هوای آزاد و قدم زدن از آسایشگاه خارج میشدند، درها باز نشد و همه داخل آسایشگاه ها نگه داشته شدیم. بعد اعتراض بچه ها که چرا دربها را باز نمی کنید ، سرباز ها گفتند دستور داده تا بلوک نزنید دربها را باز نکنیم، از اون روز به مدت چهار ماه ،همه حبس دسته جمعی شدیم و در ۲۴ ساعت فقط یک ربع دربها را باز میکردند و ما یک ربع وقت داشتیم، برای استفاده از هوای آزاد و استفاده از ، که اصلا کافی نبود. خود اون ۴ ماه و اندی داستان مفصلی دارد.. ادامه دارد...... راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-2072502526_1418467876.mp3
6.51M
روایت صوتی خاطرات (۱۰) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹بلوک زنی .....ادامه از قبل حدودا یک ماه با همه رنجها و مشقت ها حبس جمعی بودیم که باز هم اواخر شب فرمانده با خیل سربازها و محافظ ها آسایشگاه ما که به نام آسایشگاه ۳ بود وارد آسایشگاه شد. شروع به صحبت نمود که : حالا که شدید و سر عقل آمدید باید بزنید، والا حبس سخت تر و جیره غذایی نصف خواهد شد، که ناگاه از ته معروف به ( و یا ) از جایش بلند شد. گفت :من اعتراض دارم... زیاد خوشش نیامد و خود را با سرباز کناری مشغول کرد ، غلام بیات گفت: من دست خود را می برم ولی بلوک نمیزنم . فرمانده به طرف در حرکت کرد ، غلام، تیغی را که از قبل تهیه کرده بود از جیبش بیرون اورد و گرداگرد انگشت کوچک دست چپش را برید. فوران کرد و سربازها ترسیده با وحشت به طرف فرمانده دویدند گفتند: سیدی ، سیدی "واحد نفر قتل نفسه "، خودش رو با تیغ زد! شب او را به بردند و هم چنان حبس جمعی ادامه داشت تا اینکه با انتقال حاج سید علی اکبر (ره) به (احتمال میرفت عراقی ها برای فیصله دادن به کار حبس و آورده بودند) ، چون از یک طرف ها احساس شکست می‌کردند و از طرفی هم نمایندگان هم پیگیر رفع حبس بودن، واز طرفی هم اگر حبس ادامه پیدا می کرد، مبتلا به بیماریهای متعدد می شدند ، بچه ها با توجیه و تبیین مرحوم حاج سید علی اکبر ابوترابی، توجیه شدند و حاجی گفت اصلا بلوک نزنید ولی اعلان هم نکنید که ما بلوک نمی زنیم، همین!!! بدین صورت حبس جمعی بعد از ۴ ماه و اندی خاتمه یافت. شادی روح استاد اخلاق و فرزانه که به اقرار همه اسرا معجزه الهی برای دوران اسارت و حفظ جان اسرا بود، راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
هدایت شده از گنجینه اسارت
🔹حصر آبادان شب قرار بر آن بود که از سه محور به نیروهای عراقی که شهر را محاصره کرده بودند حمله کنیم و محاصره آبادان را بشکنیم. تمامی نیروهای ایرانی بالغ بر یک گردان زرهی متشکل از تانک‌های چیفتن ام۶۰ و ام۴۷ و یک گردان پیاده از طرف به سمت آبادان و یک گردان پیاده هم از طرف آبادان به سمت ماهشهر بود . در حالی که نیروهای عراقی محاصره کننده شهر آبادان حداقل بالغ بر سه لشگر بود. با شروع عملیات ما بدون هیچگونه مقاومتی به جلو حرکت کردیم و به مکانی رسیدیم که عراقیها جاده ای خاکی برای تردد در منطقه زده بودند(به جهت اینکه در گل و لای بر اثر باران فرو نروند) و گروهان چیفتن که بچه های تیپ زرهی بودیم جدا از بقیه نیروها در پشت این جاده خاکی متوقف شدیم و در نیمه های شب نفربر عراقی که قصد عبور از سمت راست جاده از ماهشهر به آبادان را داشت ، گرفتیم و دو نفر نیروهای آنرا به اسارت در آوردیم ولی به محض روشن شدن هوا متوجه شدیم که ما درست در وسط نیروهای عراقی قرار داریم و آنها با موشکهای هدایت شونده ضد تانک ، تانک‌های ما را هدف قرار داده و چند تانک ما را زدند. در این میان یک نفر از دوستان ما بنام محمدرضا نورزایی گروهبان یکم از زابل نیز شهید شد. در این اثنا سربازان تانک‌های دیگر به طرف سنگر تانک ما آمدند و یک نفر از آنها قصد داشت که از حلقه محاصره فرار کند که عراقیها با تیربار به طرفش شلیک کردند ولی از آنجایی که خدا میخواست، ایشان در زیر بارانی از گلوله سالم ماند و تنها یک گلوله از زیر بغلش کاپشن ایشان را سوراخ کرد و رد شد و ایشان به زمین خورد و مجددا به نزد ما آمد. بنده داشتم طرح فرار از حلقه محاصره با سوار شدن بر یکی از تانکها و پرتاب کردن نارنجک‌های دودزا را برای دوستان میگفتم که ناگهان دیدیم یک تانک عراقی که تعدادی هم بر روی تانک نشسته بودند از سنگرهای آنان جدا شده و به سمت ما آمد و درست در روبروی ما ایستاد. .......... ادامه دارد. راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹خیانت .... ادامه از قبل به محض ایستادن تانک عراقی در مقابل سنگر ما من اسلحه ژ-3 را بر داشتم و به زانو قصد تیراندازی به عراقیهایی را کردم که از روی موتور تانک پایین می آمدند. ولی در این هنگام ناگهان دیدم که عده ایی از دوستان ما تسلیم شده اند و بعدا فهمیدم که به علت شدن تمامی گروهان ما، فرمانده دستور تسلیم شدن داده است. دو را که شب قبل گرفته بودیم آزاد کردند تا به طرف نیروهای خودشان بروند و پیام تسلیم شدن ما را به آنها بدهند. (بعدا در از اسیرانی که از واحد خودمان بودند و اسیر شدن فهمیدیم که فرمانده منطقه خائن بوده و نقشه های عملیات را به عراقیها می داده است) . ما ابتدا به و بعد از دو روز به و استخبارات و بعد از چهار یا پنج روز بازجویی، با اسرای که ۴ روز زودتر از ما اسیر شدن بودن و در بودند، به منتقل کردند. در بدو ورود به ابتدا توسط و یک نفر دیگر سر ما را با ماشین دستی تراشیدند و لباسهای ما را گرفته و یک دست بیلرسوت سورمه ای و لباس زیر و یک جفت پوتین عراقی و دمپایی به همراه یک تشک و دو تخته دادند. تعدادی از ما را به اطاق ۸ و الباقی که ۱۲۰ نفر بودیم اطاق ۹را تشکیل دادیم. (آخرین اطاق اردوگاه در آن روز). بعد از آن اردوگاه دستور داد که اسرای جدید تماما در اطاق ۹ جمع شوند و شروع به سخنرانی کرد. .......... ادامه دارد. راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-461562112_-1025837954.mp3
8.15M
روایت صوتی خاطرات (۱۱) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
میلاد دردانه امام رضا حضرت جواد الائمه (ع) و شش ماهه کربلا حضرت علی اصغر مبارک باد.. 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
هدایت شده از گنجینه اسارت
........ ادامه از قبل فرمانده عراقی اردوگاه ، با توضیحاتی که داد را بعنوان متجاوز معرفی کرد و از جمع ما سئوال کرد. آیا کسی جوابی دارد؟ که در این میان یک نفر بلند شد و خیلی محکم و قوی به سرهنگ عراقی گفت که در زمان حسن البکر قردادی برای تعیین مرزهای بین المللی ایران و عراق بسته شده که به قرارداد فلان سال الجزایر معروف است. و رئیس جمهور شما این قرارداد را پاره کرده و دستور حمله به کشور ما را صادر کرد. .پس شما متجاوزگر هستید. سرهنگ عراقی به ایشان گفت بشین و موضوع را عوض کرد و گفت . ببینید ما به شما لباس و پتو و جای مناسب دادیم و با شما خوش رفتاری میکنیم در حالیکه در ایران با اسرای ما بدرفتاری میشود. او باز از جمع ما سئوال کرد آیا کسی جوابی دارد؟ که مجدد بلافاصله یک نفر از میان بچه ها بلند شد و پاسخ داد. در خط مقدم جبهه که بودم یک نیروی عراقی را کردیم که مجروح شده بود و ما ابتدا سرباز مجروح شما را به پشت خط برای درمان فرستادیم و بعد از آن سرباز خودمان که مجروح بود. ما با رفتاری اخلاقی و اسلامی داریم. در این موقع سرهنگ فیصل به اون دو نفر که جوابش را داده بودند گفت که بیایند بیرون و به سربازان خود گفت آنها را ببرید. در هنگامی که آن دو نفر را می‌بردند یک نفر که همان جلو جمع ما و دقیقا در جلو پای سرهنگ فیصل نشسته بود سرش را بلند کرد و گفت برادران ما را کجا میبرید؟ که بلافاصله سرهنگ گفت انت هم گوم.,(یعنی تو هم بلند شو). من حتی نتوانستم چهره این عزیزمان را ببینم فقط از پشت سر متوجه شدم عینکی به چشم دارد که با کش به پشت سرش بسته شده بود. به هر حال این سه نفر را به طبقه دوم اردوگاه بردند (یا همان بالفوق عراقیها که و بود). ودیگر خبری از آنها نشد. لازم به ذکر است که تا انروز حداقل سه بار به این اردوگاه آمده بود ولی عراقیها تعدادی از اسرا را که بنده شمار آنها را نمی دانستم جدا کرده و روزی که صلیب به اردوگاه می آمده . آنها را به طبقه بالا می‌برده تا آنها را صلیب ثبت نام نکند. و هر چند بچها به صلیب میگفتند عده ای بالا هستند که شما آنها را ندیده اید نمایندگان صلیب می گفتند هر کسی را نشان ما بدهند ما می توانیم ثبت نام کنیم. (در بین این دوستان می توان به برادر و مرحوم اشاره کرد), به هر حال این موضوع گذشت تا چند روز به سال ۱۳۵۹ .که یکی از دوستان به بنده و چند نفر دیگر از جمله و پیشنهاد داد که بیائیم و یک درست کنیم و چند سرود را تمرین کنیم برای شب ۲۲ بهمن ماه، سالگرد پیروزی جمهوری اسلامی در اطاق خودمان اجرا کنیم. ادامه دارد .......... راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan