-1163124992_-1853709957.mp3
7.52M
[ Audio file : -2146951423_-809736729.mp3 ]
روایت صوتی خاطرات #نیکبد_معصوم_زاده (۲۲)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹دهه فجر در اسارت
#دهه_فجر سال پنجاه نه در یکی از زندان های #بغداد بودیم. اوضاع بسیار بد و ما هم بی تجربه بودیم و هیچ گونه امکاناتی نداشتیم. نه لباسی، نه وسائل بهداشتی!!
همه دارایی ما نفری یک بشقاب پلاستیکی بود و چند عدد آفتابه و هر نفر یا دو نفری یک #پتو. ما صد و هشتاد و سه نفر بودیم در هفت اتاق. دو اتاق بزرگ و پنج اتاق کوچک . جا بقدری تنگ بود که ما نمی تونستیم سرهامون را از یک طرف بذاریم. یک در میان سرهامون را برعکس هم می گذاشتیم تا بتونیم بخوابیم. اگر شب کسی می چرخید و یا بلند می شد حتما بغل دستی هاش را بیدار می کرد. ما حتی تیغ برای اصلاح سروصورت نداشیتم. همه مثل درویش ها شده بودیم.
در یه همچو وضعی دهه مبارکه فجر هم از راه رسید. البته آن موقع هنوز "دهه فجر" نمی گفتند. دومین سالگرد پیروزی #انقلاب_اسلامی اوضاع بقدری سخت بود که نمی شد کاری کرد، الا این که دور هم بشینیم و از #انقلاب و #خاطرات آن روز ها برای هم تعریف کنیم. دلمان میخواست جشن بگیریم و مثل ملت #ایران شیرینی پخش کنیم، اما چه میشد کرد. پنج ماه بود که حتی به چشم خود چای ندیده بودیم!
ولی با همه این مشکلات و کم بودها، بچه ها دست بردار نبودند. برادران #کرد که اکثریت جمعیت زندان را داشتند، دست بکار شدند و تاتری را آماده کردند و با آویزان کردن چند پتو صحنه #تاتر آماده شد.
زحمت این کار با #مرحوم #جعفر_آقائی بود. ( روحش شاد) . تاتر اجرا شد و در بیخ گوش دشمنان بعثی جشن پیروزی انقلاب برگزار شد و همگی در این جشن شرکت کردند. گر چه خیلی سخت بود ولی این اولین جشن پیروزی انقلاب در اسارت بود که بخوشی گذشت ودشمن بعثی نیز متوجه نشد.
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
در تاتری با موضوع تاریخی که به مناسبت بزرگداشت جشنهای #دهه_فجر ، مخفیانه در #آسایشگاه در حال اجرا بود، سربازان عراقی، نگهبان خودی (داخل آسایشگاه) را غافلگیر کرده و در نتیجه کسی را که نقش #پادشاه داشت با محافظانش (که همگی گریم شده بودند)، دستگیر و برای #بازجویی به مقر فرماندهی #اردوگاه میبرند. این صحنه خود به #تاتر دیگری در وسط اردوگاه، برای نمایش به همه آسایشگاهها تبدیل شد.😄
با تشکر از #سید_جواد_حسینی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹اولین لحظه دیدار ثابت مرداوی از فرماندهان نظامی جنبش جهاد اسلامی در کرانهٔ باختری که در چارچوب مبادلهٔ اسرا با رژیم صهیونیستی پساز ۲۲ سال آزاد شد.
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
6430465_1292072868.mp3
7.11M
[ Audio file : -2146951423_-809736729.mp3 ]
روایت صوتی خاطرات #نیکبد_معصوم_زاده (۲۳)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
225386243_1062820288.mp3
8.14M
[ Audio file : -2146951423_-809736729.mp3 ]
روایت صوتی خاطرات #نیکبد_معصوم_زاده (۲۴)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
972562178_572739990.mp3
7.76M
[ Audio file : -2146951423_-809736729.mp3 ]
روایت صوتی خاطرات #نیکبد_معصوم_زاده (۲۵)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#ورزشی
🔹اجرای فن روی سرباز عراقی
در اردوگاهها، علاوه برورزشهای آزاد، مانند #فوتبال، #بسکتبال، #هندبال، #والیبال ، #پینگ_پونگ، ورزشهای ممنوع (از نظرعراقیها) هم دربعضی از آسایشگاه ها بدور از چشم نگهبان عراقی و با نگهبانی اسرا و امنیتی شدید برگزار میشد.
ورزشهایی چون #کنگ_فوتوآ، #جودو، #تکواندو، #بوکس، #دفاع_شخصی و... برای سلامتی و آمادگی رزمی و جسمی انجام می دادیم. حتی در آسایشگاه۱۴ که اکثرا از هم وطنان کُرد بودند و مابه آن آسایشگاه می گفتیم خالوتعش (#خالو به معنای دایی در بعضی از شهرهای ایران مثل بوشهر و کردستان استفاده میشود) .
#غلامحسین_روشنائی به من دفاع شخصی در #حمام آسایشگاه ۱۱ یاد میداد . یک بار فنی را به من گفت اجراء کنم. البته قبل از اجراء باید اطلاع میدادم . او هنوز آماده نشده بود. فن را زدم و او را فرستادم تو هوا 😃😂
البته او ورزیده بود. یک پشتک زد و آمد روی پاهایش ! گفت مگر نگفتم قبل از اجرای فن به من بگو!!.
ما معمولا #نگهبان نداشتیم. یکی از روزها با آقای روشنایی در حمام داشتیم دفاع شخصی کار میکردیم، نوبت من بود که آنها را اجرا کنم. همینکه داشتم برمیگشتم به عقب و با مشت محکم می خواستم به حریف بزنم، یک دفعه سر و کله #سرباز_عراقی #علی_سنی پیدا شد و من زدم تو شکمش😬😳😂😃
او نگاهم کرد و من با #عربی از او معذرت خواهی کردم. و الحمدلله ماجرا ختم بخیر شد.
راوی #سعید_غبیشاوی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹شهادت در غربت
همانگونه که #سید_آزادگان، #حاج_آقا_ابوترابی در #اسارت و بعد از بازگشت فرمودند "زمانی خواهد رسید که غبطه حتی یک ثانیه دوران معنویت اسارت را #آزادگان عزیز درک خواهند نمود"
چند روزی یکی از دوستان ما مریض بود، تا حدی که شب آخر ایشان از درد به خودش می پیچید.
ارشد آسایشگاه آمد پشت پنجره و به #نگهبان عراقی گفت که این #اسیر دارد از دل درد بخود می پیچد. نگهبان گفت چونکه نیمه شب است اجاز بدهید به #فرمانده_اردوگاه اطلاع بدهم. نگهبان رفت و طولی نکشید که با تعدادی سرباز وارد اردوگاه شدند. وقتی فرمانده اردوگاه آمد و این اسیر را شناخت، با بی رحمی گفت "خلی ولی" یعنی ولش کنید، این هیچیش نیست و رفتنند.
این برادر عزیزمان تا صبح درد کشید و به #شهادت رسید. وقتی ساعت ۷ و نیم صبح آمدند برای امار گفتنند، یکنفرشان کم است آمدند داخل آسایشگاه و دیدند که این اسیر شهید شده است.
به روح پر فتوح این عزیز و کلیه اسرای شهید در غربت درود و #صلوات میفرستیم.😢😢😢
بارالها مارا فردای قیامت در جلو شهدای عزیزمان رو سفید قرار بده . آمین یارب العالمین
راوی #سید_جواد_حسینی
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#فرهنگی، #طنز
🔹بهمن شد
سال شصت یک ، اطاق ما چند روزی بود تشکیل شده بود و اتاق خرابکاران یا بقول عراقی ها #قاعه_جماعت_دجالین بود. تعداد نفرات مان کمتر از سایر #آسایشگاه ها بود و عراقی ها از هر کسی که بهانه ای یا آتویی می گرفتند، تبعیدش می کردند اتاق ما....
تا این که #دهه_فجر رسید. اتاق ما هم مثل سایر اسایشگاه ها برنامه های متنوعی برای دهه فجر تدارک دیده بودند از جمله #سرود . (سرودی بود با مطلع "بهمن شد")
یه روز عصر بعد از این که #آمار تمام شد و بعثی ها رفتند، برنامه شروع شد. ابتدا آیاتی از #کلام_الله_مجید تلاوت شد و بعد دکلمه ای خواندند و نوبت به #گروه_سرود رسید.
همین که گروه سرود شروع کرد به خواندن:
- بهمن شد، بهمن شد
- فجر امید
- صبح سپید
ناگهان بچه ها اعلام قرمز دادند و سرود متوقف شد. (اعلام قرمز از طرف نگهبان خودی داخل آسایشگاه به معنای نزدیک شدن #نگهبان_عراقی) ، عراقی ها در اسایشگاه را باز کردند. ما فکر کردیم برنامه لو رفته است، ولی نه!
برای مان مهمان آورده بودند..
هرچه #دیوانه و خل وضع در #اردوگاه بود جمع کرده بودند آوردند انداختن داخل اتاق و در را بستند! عباس علی، علی اصغر، عمر، صباح، صادق صبا، وچند نفر دیگر که اسامی شان یادم رفته است..
ادامه برنامه تبدیل به یک #تاتر فکاهی شد و اینها به محض بسته شدن در با هم در گیر شدند. جدای شان کردیم و ارشد هر کدام را در یک گوشه آسایشگاه جا داد و این خاطره تا مدت ها نقل مجلس بود و بچه با مسئول گروه سرود شوخی می کردند .می گفتند عجب بهمنی برای مان ساختی!!😂😂
(لازم به توضیح استکه این افراد شخصی بودند و در زمان اشغال خرمشهر و قصرشیرین عراقیها آنها را به اسارت گرفته و در اردوگاهها جای داده بودند. مشکلات #اسارت و بی انگیزه گی عمدتا بر روح و روان آنها تاثیر گداشته بود.)
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
هدایت شده از بازرگانی امیران
🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی، یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریڪَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدے و مولایَ ! الاَمان الاَمان..
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
📌آجیل و خشکبار امیران
@Amiran_Trading