eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
652 عکس
99 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ نفره دور منچ نشسته بودیم که یک دفعه محمد صفحه‌ی پارچه‌ای منچ را کشید بالا و تمام مهره‌ها ریخت روی زمین. همه با چشم باز نگاهش کردیم که یعنی چه؟ حرفی برای گفتن نداشت. خودش هم می‌دانست که چون دارد می‌بازد بازی را به‌هم ریخته. این حرف‌ها مال الان نیست کم کم ۱۵ سال از آن گذشته. بچه بود. اما حالا چه؟ حالا وقتی به بعضی آدم بزرگ‌هایی که سر و صورتشان مدت‌هاست سفید شده نگاه میکنم یاد همان بازی می‌افتم. همان‌هایی که سال ۸۸ وقتی دیدند دارند می‌بازند خواستند صفحه‌ی بازی را بریزند به‌هم و حالا آمده‌اند روی همان صفحه با همان قوانین و با همان مدیر بازی میکنند به امید پیروزی! من بیشتر از همه دلم برای آن مدیری میسوزد که آن سال آبرو و جسمش را گذاشت وسط تا اعتبار صفحه‌ خراب نشود. تا کسی هر موقع دید مهره‌های بقیه زودتر به مقصد رسیده دستش را جلو نبرد و کل صفحه را به‌هم بریزد. من برای این مدیر مظلوم ولی مقتدر در انتخابات شرکت می‌کنم و حواسم هست هرگز به کسانی که فقط وقتی احتمال پیروزی می‌دهند پای کار می‌آیند رای ندهم. هرگز ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
«حضرت عباسِ آقاسی،حسینای عباسِ معروفی» به قلم طیبه فرید
«حضرت عباس آقاسی ،حسینای عباس معروفی» عصر چهارشنبه بخت با صورت کشیده و یک قبضه و نیم ریش همراه پدر و مادرش آمد خانه کلیم بابا.خانم‌جان سینی خالی چایی را که آورد توی آشپزخانه یک حبه قند گذاشت توی دهانش و با خنده گفت:«قیافه اش خیلی آشناست».راست می گفت.اولین بار که دیدمش به نظرم قیافه اش آشنا می آمد.شبیه نقاشی های قهوه خانه ای «قوللر آقاسی» از حضرت عباس.وقتی داشت می رفت سمت فرات که عکس خودش را توی آب نگاه کند.شاید هم عینِ حسینای عباسِ معروفی توی سال بلوا... آن روزها تازه دیپلم گرفته بودم.دوست داشتم درس بخوانم.طالبان توی مزار شریف آسمان را به زمین دوخته بود.جنگ هر کجای دنیا که باشد اثر فرهنگی خودش را می گذارد.یک جای دیگر جنگ بود اما یک جای دیگرتوی ذهن آدم ها ریش بلند بیشتر از اینکه محاسن باشد شده بود سوژه .هیچکس حواسش به ریش مردهای ماد و پارس روی دیوارهای تخت جمشید نبود!یا حتی یاران میرزا کوچک خان.از دلم گذشته بود که نکند با آن ریش و پشم و شکل و شمایل نگذارد درس بخوانم.همه می گفتند ازدواج هندوانه در بسته است.کی می داند بعدش چی می شود.از کجا می شود فهمید تویش چه خبرست؟ بابا کلیم می گفت «مگر شهر هِرت است؟برایش شرط می گذاریم.می گوییم دخترمان قصد ادامه تحصیل دارد،نمی خواهی نخواه».توی همان جلسه اول بابا همه سنگ هایش را با حسینا واکند.روزی که برای همیشه رفتم خانه بخت یکی دو ترم از درس خواندنم گذشته بود. پیش می آمد فامیلشان بخواهد بیاید خانه و به او سر بزند اما من امتحان داشته باشم و او نگذارد آب از آب تکان بخورد.شام و ناهار آماده نباشد و او خم به ابرو بیاورد.خانه‌مان به جای خانه تازه عروس و دامادها شده بود عین خوابگاه دانشجویی.بچه اولمان که آمد هنوز داشتم‌ درس می خواندم.دومی هم....بچه هایمان بزرگ شدند ومن هنوز داشتم درس می خواندم.بیست سال گذشت.وسط پیشانی حسینا و دو طرف چشم‌هایش چین افتاده بود.داشتم درس می خواندم و اوبا یک قبضه و نیم ریش پای قولی که آن عصر چهارشنبه به بابا کلیم داد مردانه ایستاد. الغرض دمِ انتخابات، گول دروغ های نخ نمای خناّس ها را نخورید.آدم اگر فکرش طالبانی باشد زنش را توی خانه حبس می کند!مردی که زنش خانم دکتر باشد یک پا حضرت عباس توی نقاشی های قوللر آقاسیست و یک پا حسینا توی سال بلوای عباس معروفی.... سرتا پایش را باید طلا گرفت. پ.ن *قوللر آقاسی بنیانگذار نقاشی عاشورایی ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @tayebefarid
به نام خدا ❤️ مگر فرق می‌کند چه کسی رئیس جمهور شود؟ آن روز توی سالنِ ورزشیِ تختی، آدمها جمع شده بودند برای یک هدف مشترک. می خواستند از کاندیدای موردنظرشان حمایت کنند. روی چمن های مصنوعی نشسته بودیم کنار آدم های حقیقی ای که در عین غریبه بودن آشنا بودند برایمان. پرچم های ایران را که آوردند، اول از همه بین بچه ها تقسیم کردند. نیمه های مراسم که شد توی دست همه مان یک دانه پرچم بود. پرچمی که تصویر قشنگی در یک قاب دسته جمعی برایمان می ساخت. به چهره آدم‌ها نگاه می‌کنم، سرم‌را می‌چرخانم، یکی از خانم‌هایی که کنار ایستاده است، بنظرم آشنا می‌آید. چند باری نگاهش می‌کنم. طاقت نمی‌آورم، می‌روم وفامیلی اش را صدا می‌زنم، در چشم‌هایم نگاه می‌کند و می گوید: « منم از اون موقع چند بار نگاتون کردم، گفتم چهره‌تون آشناست. » اگر از خودم برایش می‌گفتم که یک دوره کوتاهی مربی قرآنم بودید،زمان می بُرد تا برسیم به نقطه اشتراکی مابین مان، نام مادرم را که آوردم بلافاصله شناخت. در آغوشم گرفت و آرام گفت: « دعا کن، انشاءالله همه چی ختم به خیر شه. » مجری که شروع کرد به خواندن سرود ملی، رفتم و کنار جمعیت ایستادم. پرچم توی یک دست و پوسترِ عکس شهیدِ جمهور توی دست دیگرم بود. دوربین ها که می آمدند جلو پوستر را می‌گرفتم مقابل لنزشان. گاهی هم خودم دست به گوشی می‌شدم تا ثبت کنم لحظه‌ نابی که نمی‌دانستم کی و کجا می توانم دوباره تجربه اش کنم. به آن مرد روی پوستر نگاه می کنم، به قول حضرت آقا "مرد خستگی ناپذیر". قرار است یکی بیاید و پا بگذارد جا پای او. دلم می گوید این همان است، خدایا ختم به خیر کن عاقبت این انتخاب را. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
پیروزی و شکست دکتر سعید جلیلی ریزش ۵ میلیونی آرای شهید رئیسی و کاهش ۹ درصدی شرکت کنندگان در انتخابات مرحله اول ریاست جمهور(۸تیر) مسئله بسیار مهمی است که باید به آن پرداخته شود. نمودار این کاهش از اول آبان سال ۹۸ آغاز شد. گرانی ناگهانی بنزین بدون توضیح قبلی برای مردم، بخشهای پایین جامعه را تحریک به اعتراض کرد. اعتراضی که دولت وقت آن را امنیتی خواند. اینترنت کشور را خاموش کرد و به معترضین با آتش گلوله پاسخ داد. این ندانم کاری دولت روحانی به حساب نظام واریز شد و جمعیت قابل توجهی از دهک های پایین جامعه را از نظام و انقلاب، نا امید و جدا کرد. پس از آن دعوت مردم متوسط به بورس و اطمینان دادن به آنها و خالی کردن جیب سهامداران، طبقه میانی را نیز کاملا به دولت و نظام بدبین کرد. در انتخابات ۱۴۰۰ اولین کاهش مشارکت به ۴۷ درصد، زنگ خطری بود که به آن توجه نکردیم و آن را به شرایط کرونا نسبت دادیم. اما در دوره پسا کرونا نیز این کاهش ادامه یافت. و در انتخابات ۱۴۰۲ مجلس به حد اقل خود رسید. اصلاح طلبان مثل همیشه در بوق و کرنا کردند که اگر شواری نگهبان به ما اجازه حضور می داد، مردم با صندوقهای رای آشتی می کردند که انتخابات ۸ تیر توخالی بودن این ادعا را نیز ثابت کرد. ستاد پزشکیان با معرفی جلیلی به طالبان، تندرو، مخالف مذاکره و مخالف آزادی زنان در حال ساختن تصویر یک دیو سیاه از جلیلی هستند و بر طبل اختلافات قومی می کوبند. نظر سنجی های معتبر نشان داده که اولویت مردم معیشت است. مطالب دیگر در صد اهمیت پایینی برای آنها دارد. در این شرایط جلیلی و مبلغان او یک راه بیشتر ندارند. اینکه به جای جملات قلمبه و اتو کشیده با مردم ساده گفتگو کنند. به دهک های پایین جامعه و کارگران و روستائیان قول تغییر دهند و نشان دهند مدافع سفره جمع شده آنان هستند. در این صورت احتمال پیروزی او بالا خواهد رفت و لاغیر. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
دعوا سر چیست؟ خیلی از مردم این سؤال را دارند که دعوای در انتخابات بر سر چیست؟ اگر بخواهیم کمی دقیق جواب بدهیم به‌صراحت باید گفت: دعوای دو رویکرد و دو جریان. اگر اتفاقات و حوادث عالم را نتوانیم در قالب رویکردها و جریانات تحلیل کنیم، بدون شک درگیر جزئیات خواهیم شد. درگیری با جزئیات هم نتیجه‌های کلی را در پی ندارد. دعوای در انتخابات، دعوای دو رویکرد ما میتوانیم و ما نمیتوانیم است. یکی از لغات پرکاربرد در زبان دکتر مسعود پزشکیان در بیانیه‌ها و مناظرات این است: ما نتوانستیم، ما نمیتوانیم، بدون حضور نیروهای خارجی نمیشود، نخواهیم توانست و الی آخر. رویکرد دوم رویکرد ما میتوانیم است. البته که هزینه‌های روی پای خود ایستادن هم کم نیست. نمونه‌اش شهدایی که در عرصه‌های متفاوت داشته‌ایم. مثلاً چرا دشمن باید دانشمند هسته‌ای ما را ترور کند؟ دعوا بر سر دو جریان فکری است. هر جریان نماینده یا نمایندگانی دارد. شاید هرکسی نام‌گذاری متفاوتی برای این دو جریان فکری در نظر بگیرد. مثلاً گاهی با عنوان انقلاب و غرب‌گرا، یا جمهوری در برابر لیبرالیسم و... این دو جریان یا رویکرد، شاخصه های دیگری نیز دارند. این ما هستیم که خود را در کدام جریان تعریف میکنیم. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @delneveshtetalabe
خواب های آشفته دیشب خواب می‌دیدم. خواب دیدم لباس‌هایم را گم‌کرده‌ام. از این اتاق به آن اتاق دنبال لباس‌ها بودم. خیلی ناگهان محمدجواد را دیدم که با اخم‌های درهم رو به من می‌آید. کمی ترسیدم. سابقه دادوبیدادهایش را می‌دانستم. با ترس به او گفتم: ساس بَند من را ندیده‌ای؟ گفت: عزیزم! آن ساس پِند است نه ساس بَند! تعجب کردم که چرا دارد این دو لغت را دارد اشتباه می‌گوید. دوباره گفتم دکتر جان آن ساس بَند شلوار است. ساس پِند همان لغتی بود که گفتی در مذاکرات اصلاً بیان‌نشده. گفت کدام مذاکرات؟ گفتم: همان مذاکرات بُرد بُرد که برایش سکه گرفتی و همه‌چیز را بُردند... گفت: آهان! گفت‌وگوهای دوستانه با برادر کِری را می‌گویی؟ گفتم: بله! مذاکراتی که حماسه‌ی پرتاب خودکار توسط عباس عراقچی در آن رقم خورد. واقعاً دستاورد بالایی بود برای کشور! جا داشت که این حماسه در کتب تاریخی ذکر شود! گفت: راستی! حالا ساس بِند درست است یا ساس پِند؟ گفتم: گرفتی ما را آقای دکتر! شما که زبان دنیا را بلد بودید این را از من می‌پرسی؟ گفت: من آن قسمت را مطالعه نکرده بودم. حالا نگفتی کجا می‌خواهی بروی؟ گفتم: ان شاالله برای رأی دادن دور دوم انتخابات. دیدم سرش را می‌خاراند. گفتم دکتر جان چیزی شده؟ گفت: خدا دربه‌درت نکند! شک کردم ساس بِند بود اصلاً یا ساس پَند؟ گفتم: دکتر جان! یک‌بار گفتم که ساس بَند برای شلوار بود. آن‌که شما نمی‌دانستی که اصلاً در متن آمده یا نیامده ساس پِند است! دستانش را در هم گره کرد و اخم‌هایش تبدیل به خنده شد و گفت: حالا می‌خواهی به چه کسی رأی بدهی؟ برادر مسعود گفته است اگر رأی بیاورد من وزیر خارجه‌اش می‌شوم! این را که شنیدم با جیغ بنفشی از خواب پریدم! . . از خواب که بیدار شدم کمی گیج بودم. خدا از سرت بگذرد محمدجواد که کابوس شب‌های ما هم شده‌ای. آخر من چه زمانی ساس بَند استفاده کرده‌ام که این بار دومش باشد... . کابوس این شب‌های من، روی کار آمدن مدعیانی است که می‌گفتند ما زبان دنیا را بلدیم! ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat @delneveshtetalabe
من می خواهم به پزشکیان رای بدهم، نه بخاطر آزادی فیلترینگ و حجاب و اینجور چیزها، دیگر بعد این همه سال رای دادن و دولت های رنگ و وارنگ که از سرگذراندم می دانم این چیزها دست دولت نیست، از جای دیگری آب می خورد. راستش من اولش می خواستم رای ندهم، آخر این چه نظامی است که فرزندان بعضی مسئولین در خارجند، نزدیکانشان اختلاس گرند و خودشان در لاکچریه ها سکونت دارند آن وقت برای مردم بیچاره ای مثل من تصمیم می گیرند. گیرم چهارتا مسئول ساده زیست هم این وسط خودنمایی کنند. اما وقتی خاتمی که همه بچه هایش خارجند از پزشکیانی حمایت کرد که دفتر مرکزی ستادش سعات آباد است نظرم عوض شد بدجور هم عوض شد، جوری که اینهمه آدم فک و فامیل اختلاسگر دار توی ستادش اصلا به نظرم نمی آیند. اتفاقا وسط اینها معصومیت و پاکدستی پزشکیان بیشتر به چشمم می آید. درست مثل معصومیت پینوکیو وسط گربه نره و روباه مکار، الان هم دلم قرص است حتی اگر پزشکیان همه پول های مملکت را بکارد زیر درخت و مملکت را بیاندازد در دل نهنگ بالاخره فرشته مهربون می آید و او را هدایت می کند. گیریم که بخاطر تعدد بالای روباه مکارها و گربه نره ها اینبار کار فرشته مهربون سخت تر باشد. اصلا به پزشکیان رای ندهم به کی رای بدهم؟! به جلیلی تندرو؟! نگاه کنید با یک پای مصنوعی چطور تند تند از این شهر به آن شهر می رود؟ اگر آن پایش را در جبهه قطع نکرده بود دیگر چقدر می خواست تندرو باشد! اصلا چرا حواسش به پایش نبود؟ سلامتی خیلی مهم است. پزشکیان را ببینید! حتی مسئولیت خطیر مجلس نتوانسته او را از سلامتی اش غافل کند. بغل دستی اش در مجلس می گوید در جلسات روزانه مجلس اول به تنهایی سرانه مطالعه کشور را چند اپسیلون جابجا می کند بعد در صحن علنی با روش های ژاپنی چینی پابلند شترمرغی و.... به پیاده روی می پردازد. دروغ نمی گوید فیلمش هست. اصلا کسی پیش از پزشکیان به این ظرفیت صحن علنی پی برده بود؟ حالا هی جلیلی بیاید و ظرفیت ظرفیت کند. اصلا جلیلی چه می گوید؟ برای هر مساله یکساعت حرف می زند و طرح و برنامه گوناگون می آورد آدم گیج می شود. در عوض پزشکیان با یکپارچگی تمام به همه سوال ها یک جواب واضح می دهد: نمی دونم راحت جونم! بعد هم اینقدر قشنگ و واضح حرف می زند احساس می کنم نشسته ام در تاکسی اکبرآقا و اکبرآقا دارد برای مسافرها تحلیل های سیاسی اجتماعی فرهنگی ارائه می دهد. پزشکیان هم مثل اکبرآقا جوری از بدبختی هایمان می گوید که دل سنگ آب می شود. البته اینکه کولر تاکسی اکبرآقا همیشه خراب است هم در این آب شدن بی تاثیر نیست. حالا من به پزشکیان رای می دهم إن شاءالله رئیس جمهور که شد بعد از مطالعه و پیاده روی، اگر وسط جلساتش با گربه نره ها و روباه مکارها وقتی ماند، دستور بدهد کولر تاکسی اکبرآقا را هم درست کنند. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
به نام خدا ❤️ امید به آینده حلما یکسال و نیمه بود که شروع کرد به حرف زدن و با شیرین زبانی اش دل همه خانواده را آب می کرد. وقتی عکس کاندیدای آن زمان را روی در و دیوار شهر می‌دید با دست نشان می‌داد و اسمش را تکرار می کرد. مطمئنا آن کاندیدا همانی بود که پدر و مادرش انتخاب کرده بودند و زیاد از او حرف می‌زدند، اما حالا حلما خواهرزادهِ هجده ساله ام دارد شانه به شانه ام راه می‌رود و در مورد کاندیدای مدنظرش با هیجان صحبت می‌کند و نظر می‌دهد. نمی‌دانم متوجه‌اش شده یا نه، ولی گمانم برق چشم‌هایم از حظی که بُرده ام من را لو داده باشد. رأیش را که می نویسد ،خانمی سوال می پرسد: « رأی اولی هستی شما؟ » لبخند می‌زند، سری تکان می‌دهد و می‌آید سمتم. مقابلش می‌ایستم تا این صحنه را ثبت کنم. تصویر دهه هشتادی ای که من می‌دانم چقدر برای آینده‌اش رویا در سر دارد. انگار آمده تا با قدرت انتخابش، راه را هموار کند برای رئیس جمهوری که می‌خواهد برای این نسل و نسل‌های آینده گام بردارد. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
همیشه سبزشدن چشم‌نواز نیست. گاهی وقت‌ها حاضری هر کاری بکنی تا گیاهی سبز نشود. این را فقط یک اصفهانی می‌تواند بفهمد، وقتی چشمش به زاینده‌رود سبزشده می‌افتد. اما گاهی همین سبزی زاینده‌رود، پله می‌شود. می‌شود چشم‌اندازی برای متینگ‌های انتخاباتی. برای وعده‌ووعیدها. برای "نام اصفهان زیبا با زاینده‌رود جاودان باد." تا قبل از آقای رییسی، هیچ رییس‌جمهور و حتی وزیری بعد از انتخابش، برای آب زاینده‌رود پایش به اصفهان نرسید. آقای رییسی که رییس‌جمهور شد با هلیکوپتر آمد شرق اصفهان بین کشاورزان. حرف‌هایشان را شنید. جلسات کارشناسی شروع شد. امیدوار شده بودیم‌. در سال چند بار آب زاینده‌رود باز شد. روزشماری می‌کردیم برای قول آبی که آقای رییسی داد. برای آب دریای عمان. توی لوله‌کشی‌کردن از دریای عمان به بندر سیریک و بعد سیرجان و نهایتا اصفهان، یک رکود جهانی زده شد. توی تامین هزینه‌ها هم. دولت زمینی را فروخت تا پول پروژه را تامین کند. اما این روزها نگرانیم. نگران ۵۰۰ کیلومتر لوله‌گذاری که بی‌استفاده رها شود. نگران آن هفت‌هشت ایستگاه کوهستانی که مانده است. نگران بودجه‌ای که تامین نشود. نگران نامزد انتخابات که همه‌چیز را به کارشناسان سپرده؛ اما در سفر اصفهان، روی پل خواجو، وسط زاینده‌رود سبزشده، همراه با وزیرامور خارجه‌ی سابق، وعده‌ی انتخاباتی می‌دهد و خبری از حتی یک کارشناس محیط‌زیست و نیرو نیست. نگرانیم. نگران آبی که دوباره به اصفهان نرسد. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat
. مامان‌بزرگ همیشه می‌گفت: «خداروشکر قانعیم.» بعد ابروهایش را بالا می‌داد و خط‌های پیشانی‌اش لم‌ می‌دادند روی هم. سرش را چپ‌ و راست می‌کرد و ادامه می‌داد: «خیلی شکر داره ننه. خیلی. ما خانواده، هیچ‌وقت دستمونو دراز نکردیم جلو کس و ناکس.» نگاهش از چشمهای من تا سقف می‌رفت و می‌گفت: «شکر! چشممون به دست بقیه نیست. رو پای خودمون وایسادیم.» دلم قنج می‌رفت با حرف زدنش. اینکه بزرگ‌منش بود و یکجور استغنا داشت حالم را خوب می‌کرد. شانه‌هایم را عقب می‌دادم و سینه صاف می‌کردم. همیشه بعد از حرف زدن با مامان‌بزرگ، می‌رفتم بین مردم. سرم را بالا می‌گرفتم و راه می‌رفتم. لبخند می‌زدم و دلم می‌خواست دست کسی را بگیرم تا اینکه منتظر باشم کسی دستم را بگیرد. خدا رحمتت کند مامان‌بزرگ. ✍ 〰〰 🇮🇷 〰〰 🇮🇷 @khatterevayat