🍃 بهش میگن: امیدجان میشه کمتر بری هیئت؟
اشاره میکنه به پسرش و میگه: اگه علی رو یه نفر ازتون بگیره چه حالی میشین؟🤔
🍃 میگن: خب معلومه طاقت نمیاریم.
میگه: امام حسین و هیئت رو از من نگیرید چون طاقت نمیارم.😔
🌹 #شهید_امید_اکبری
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸وساطت حاج داداش
سی ام تیرماه 98
حال خوبی نداشتم و مثل همیشه رفتم سراغ حاجی
من جز حاجی با کسی درد دل نمیگم 😊
گفتم داداش میدونی چند وقته خوابم نمیای میدونی چقدر انتظار سخته
کارم گره افتاده کلافم
خداوکیلی من بد ولی شما که خوبی منو یادت رفته؟ یه نشونه نمیدی؟!
شبش خواب دیدم از مسیری عبور میکردم تاریک
چند عابر اونجا بودن که حال و روز و احوال درستی نداشتن و میرسیدم عبور کنم
تو خواب گفتم حاجی کمک کن چطور من از اینجا رد شم
یهو یه آقای نظامی اومد کنارم ایستاد و یه نگاه با لبخند بهم کرد و حرکت کرد
دل گرم به حضور ایشون از اون کوچه عبور کردم
بیدار که شدم چهره ی اون آقا توی ذهنم بود
دو روز بعد 1مردادماه 98
مهمان برای ما اومد از سفر قم آمده بودن و نذر کتاب داشتن و یکی از آن کتابها رو برای من کنار گذاشته بودن
نام روی جلد رو خوندم
عمار حلب.شهید محمد حسین محمد خانی
کتاب رو ورق زدم و نگاهی به پایان کتاب انداختم که تصاویری از شهید داشت
میان تصویر قلبم به تپش افتاد😭
تصویری از شهید با لباس نظامی
باورم نمیشد خودش بود
همون که داخل خواب کنارم ایستاد با لبخند و ناجی من شد😳😭
با خوندن کتاب متوجه شدم ایشونم عاشق شهید همت بودن😍
و حاج قاسم گفته بودن:
🌸محمد حسین همت من بود🌸
با خوندن کتاب خیلی حالم خوب شد و الان بعد حاجی با داداش محمد حسین حرف میزنم خیی ام گره گشاست
🌸شب قبل از شهادت حاج قاسم هم محمد حسین بخوابم اومد
خیلی ناراحت بود و داشت حاضر میشد چشماش سرخ بود از گریه
گفتم داداش چی شده با بغض نگاهم کرد
گفتم کجا میخواین برین نمیتونست حرف بزنه😭
وقتی حاجی آسمونی شد فهمیدم حال محمد حسین برای چی گریه بود
🌸عزیزان
👈کتاب عمار حلب و قصه ی دلبری رو حتما بخونید
@Enayate_shahidhemat
#درسهایی_از_کربلا ...
ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯼ♨️،
ﻫﻢ ﻗﺎﺗﻞ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﻣﻠﮏ ﺭﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﺸﯿﺪ ‼️
ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ
ﻣﻨﺼﺮﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﻫﻢ ﻣﻠﮏ ﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ. 🚷
✅ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺑﺮﺩ -ﺑﺮﺩ !
⭕️ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺁﻥ ...
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خودشو از سوریه میرسوند به مجلس روضه خانگی!
روایتی جذاب از سیره #سردار_سلیمانی برای برگزاری روضه خانگی ساده در ماه محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 9⃣1⃣ آمدن های ابراهیم همیشه کوتاه بود.کوتاه کوتاه. و ژیلا ت
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت 1⃣2⃣
یک روز باران زیادی آمد.همین
باعث شده بود که خیلی ها فکر
کنند آن روز صبحگاه نداریم.
برای من البته فرق نمی کرد چون
پام توی گچ بود.ولی بقیه به دلشان
صابون زده بودند که آن روز
،راحت باش است.😂😂😃😃
دیدیم اعلام شد:((امروز صبحگاه
برقرار است.))دو سه تا از بچه ها
گفتند:
((ما امروز نمی رویم))ونرفتند.😐
حاج احمد آمد توی راهرو ،تک تک
اتاق ها را وارسی کرد ببیند کسی
توی اتاق ها مانده یانه.
بچه هاتا فهمیدند ،خودشان را گم
وگور کردند.یکی از پنجره رفت
بیرون.یکی رفت زیرتخت،یکی
رفت توی کمد و...😜😜😜😧😉
حاج احمد در را باز
کرد،گفت:((کسی اینجا
هست؟؟))👀
ترسیدم ولی مجبور بودم بگویم
نه.این طور نبود که چون مثلا اول
کار است،آسان بگیرند اتفاقا بیشتر
سخت می گرفتند.😐😐
حتی نسبت به هم.بارندگی باز هم
بود.حاج احمد گفت:((امروز باید
خیلی به خودتان امتحان پس
بدهید))🙂🙂
نمی دانستیم می خواهد چه کار
کند.به هم نگاه می کردیم.🙄🙄
حدس هم نمی توانستیم بزنیم
گفت :((همه تان باهم،سینه خیز
ازاین طرف زمین صبحگاه
می روید ان طرف))☹️☹️
هیچ کس جرات نکرد بگوید:
((توی این گل؟))همه سینه خیز
شدیم.البته نه همه😖😫😫
بعضی ها با زانو وکف دست
می آمدند.حاج همت هم این طوری
می آمد.
او که کلک زد [ویا خواست به این
روش بچه ها را از باران نجات
دهد] بچه ها فهمیدند چه کار
کنند تعدادشان هم کم
نبود.😁😁😒
حاج احمد دید .رفت طرف حاج
همت. پایش را گذاشت روی
کمرش و گفت:((گفتم سینه خیز
،نگفتم مثل مارمولک))😐😐😇😟
حاج همت ناچار روی زمین گل الود
توی آب دراز کشید وسینه خیز
رفت.
فصل اول
قسمت 2⃣2⃣
حاج احمد متوسلیان بعد از آن که
همه را مجبورکرد تا در میان آب و
گل و زیر باران در محوطه ی زمین
صبحگاه سینه خیز بروند،خودش
هم همراه آن هاتوی همان محوطه
و در میان همان آب و گل و در زیر
سرمای استخوان سوز بهمن ماه
((۱۳۶۰))سینه خیز رفت.😢😢
بعد از نیم
ساعت سینه خیز رفتن از زمین
بلند شد و((برپاداد))همه
برخاستند.😌😌
به صف شدند و بعد هم
((از جلونظام)) و چند لحظه بعد
صدای آن ها محکم تر و
باصلابت تر از همیشه توی فضای
پادگان دوکوهه پیچید:
الله اکبر📢📢
خمینی رهبر📢📢
و....
ما همه سرباز توایم خمینی!!📢📢
گوش به فرمان توایم خمینی!!📢
باز هم نیمه شب بود که ابراهیم
برگشت.خسته و خواب آلود اما
شاد شاد.☺️☺️☺️
از آنچه که در خط ومنطقه جنگی
می گذشت و شاد از اینکه دوباره
همسرش را می دید .☺️☺️😊😊
همسرش را دید،گفت،شنید،چشم بر
هم گذاشت و دوباره رفت.😔
ژیلا که بیدار شد،ابراهیم دوباره
رفته بود.😞😞
صاحب خانه هم نبود.نه خودش
ونه زن و بچه هایش.😔😔
آن ها هم انگار به فکر رفتن
بودند.ژیلا توی حیاط تنها مانده
بود.چشم چرخاند به همه سو و
ناگاه چشمش روی پله ها توقف
کرد.
#ادامه_دارد...
@kheiybar
کودکانه پناه دستانش را باز کرد تا خود را سپر بلای امام زمانش کند...💔
#عبدالله نشان داد قبل از رسیدن به سن تکلیف، تکلیفش را خیلی بهتر از کوفیان مدعی میداند. او نشان داد برای یاری امام زمان سن ملاک نیست.☝️
▪️ پنجمِ #محرم
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️برام خیلی عجیبه که چطور یک مادر شهید تا اینقدر قدرت درک و تحلیل بالایی دارن!
▪️سلحشور بعداز مداحی در کوچه، از مادر شهید درخواست دعای شهادت💔 میکنه که حاج خانم جواب جالبی میدن
#ما_ملت_امام_حسینیم
مهدی براندازه
🏴 @kheiybar
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند😭😭
#قاسم_ابن_الحسن
#شب_ششم #محرم💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❣ #قرار_شبانه 🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ ✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨ هدیه به { ا
جمع کل صلوات
🌸5،165🌸
قبول باشه از همگی حاجت روادبشید💐
❣ #قرار_شبانه
🌸ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
✨شهید حاج قاسم سلیمانی✨
هدیه به { امامموسیکاظم ع،امامرضا ع، امام محمدتقی ع، و امام علینقی ع } برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐
🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#نوکرنوشت{♥️}
#حـسین_جان....
•|هم خـودم،هـم پدرم
•|هم پسـرم، #نوکر تو♡🌱
•|نـسل مارا بخـدا
•|صـاحب و #ارباب،تـویی💓
#زکودکےخادم_این_تبارمحترمم
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
↷✨#ʝσɨŋ↓
°| ❥• @kheiybar 🏴
#ای_شهیــد
گاهے ...
که دلم سخت میشود ؛💔
آنقدر تو را تڪرار میکنم🌱
تا مـثل ذره اے ،
در امتداد نگاهت گم شوم🌸
و این آغاز پیدا شدن من است✨
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#رفیق_شهیدم
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
🥀اگر خواهی ثواب شهیدان با امام حسین(ع) را دریابی هر وقت یاد آن حضرت افتادی بگو کاش با آنها بودم و به فوز عظیم می رسیدم. 💔☝️
@kheiybar
🔸حالا وسط این گیر و دار، از بیماری سینوزیت هم رنج می برد.
طوری که دو سه روز از شدت چرک گلو، قادر به حرف زدن هم نبود، با این حال 24 ساعت شبانه روز خودش را پای تیپ گذاشته بود!!😞
از دوندگی برای تامین آب آشامیدنی نیرو ها گرفته، تا سرکشی مستمر به فعالیت تیم های شناسایی واحد اطلاعات-عملیات.✌️
خلاصه خیلی همت در عملیات رمضان سختی کشید.🙁
یادم هست یک بار هم، این موضوع را به زبان آورد.
قبل از شروع مرحله آخر عملیات رمضان بود که از خودش شنیدم که
میگفت :«خدایا! آخر ما چه گناهی به درگاه تو مرتکب شدیم که نمیتوانیم از این امانت های تهران به خوبی محافظت کنیم؟!» مقصود حاجی از تعبیر امانت های تهران، ``نیرو های بسیجی اعزامی از تهران`` بودند. با آنکه میزان تلفات و مجروحین ما💔، در عملیات رمضان خیلی نسبت به حمله فتح خرمشهر کمتر بود، اما باز هم #همت وجدانش حاضر به قبول این امر نبود و خیلی خودش را میخورد و سرزنش میکرد😢
#عملیات_رمضان
#شهید_همت
@kheiybar
#قاسم_ابن_الحسن
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشد موی تو را شانه کند😔
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری😭
#روز_ششم #محرم💔🥀
@kheiybar
مداحی آنلاین - تو چشمای اهل حرم - بنی فاطمه.mp3
4.67M
🔳 #زمینه #روز_ششم #محرم
تو چشمای اهل حرم
زنده شده یاد حسن💔
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌فوق زیبا
@kheiybar
✨به آسیدمجتبی گفتم:
اینا کین که میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟!
✨میگفت:
کسی که تو راه نیست
اگه بیاد تو مجلس اهلبیت«؏»
و یه گوشه بشینه
و شما بهش بها ندی،
میره و دیگه هم بر نمےگرده
اما وقتی تحویلش بگیری،
جذب همین راه میشه!
🌹 #شهید_سید_مجتبی_علمدار
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل اول قسمت 1⃣2⃣ یک روز باران زیادی آمد.همین باعث شده بود که خیلی ها فک
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
قسمت3⃣2⃣
پله ها و طبقه ی بالا.در این سه
چهار شبانه روز ،هیچ وقت به
فکررفتن به پشت بام نیفتاده بود
و حالا ناگهان احساس کرد که
می خواهد برود پشت بام و از آن
جا شهر را تماشا کند.
چادرش را سر کرد و آهسته ومردد
،از پله ها بالا رفت.پله ها کثیف و
خاک آلود بودند و نفس تنگی
می آوردند😞😞
ژیلا به پشت بام که رسید و نگاهی
به اطراف که انداخت و بوی دود
و باروت و گرد و خاک تخریب و
بمباران را که در شهر و بر فراز شهر
دید،دلتنگ تر از قبل شد و خواست
برگردد که چشمش به اتاقکی نیمه
باز افتاد.☹️
پیش رفت و نگاهی کرد .اتاقی
،1۰،12متری خالی اما کثیف
دید.👀 👀
با در و پنجره ای چوبی و
کهنه.داخل اتاق شد.پر از بوی
کثیف و فضله ی مرغ بود.
ژیلا دو سه بار اتاق را بر
اندازکرد.سپس لبخندی زد
وگفت:😊😊
در بیابان لنگه کفش غنیمت است
.اگر این جا را تمیز و مرتب کنم
،بهترین جا برای زندگی ما خواهد
شد.☺️☺️☺️
سپس پایین رفت و یک چاقو و
دوسه تکه پارچه ی کهنه و کثیف
پیدا کرد و با یک سطل پر از آب
آورد بالا.☺️
آب را ریخت کف مرغدانی و بعد
باچاقو🔪🔪تمام کثافت ها را
تراشید.☺️☺️
دوباره رفت از پایین سطل را پر از
آب کرد .جارو را هم از کنار حوض
کوچک و قدیمی حیاط برداشت و
بالا آورد.😊😊😊
دوباره آب را در کف اتاقک ریخت و
این بار با حوصله ی بیشتر آن را
جارو کرد.بعد هم با پارچه ای کهنه
وخیس در و پنجره و دیوارها را
تمیز کرد.😊😊☺️☺️
آن قدر از خستگی و کمر درد و
سرگیجه از حال رفت. در گوشه ای
نشست و چند دقیقه ای استراحت
کرد.😢
فصل اول
قسمت 4⃣2⃣
در همین وقت چشم اش به زن
صاحب خانه افتاد . از پله ها
پایین رفت و پس از سلام و علیک
به او گفت:که چه کار دارد می کند
و هم چنین از او اجازه گرفت که از
آن اتاقک استفاده کنند.
زن صاحب خانه اول کمی تعارف
کرد،بعد گفت :که اگر در آن جا می
تواند زندگی کند ،البته آن اتاق
دراختیارشان باشد.☺️☺️
خیلی ممنون زهرا خانم.😊😊
خواهش میکنم ولی لازم نبود
خودتان را اذیت کنید و از ما جدا
شوید.☺️☺️
من آن جا راحت ترم. راستش دلم
می خواهد از آن جا شهر را هم
تماشا کنم.😊😊😊
ژیلا پس از آن ،وسایلی را که از
پاوه با خودش آورده بود ،بالا آورد.
زن صاحب خانه هم کمکش کرد.
کف مرغدانی که خشک شد،دو تا
پتوی سربازی در آن فرش کرد.☺️
دو سه تکه وسیله،کتری و قوری و
دو تا استکان و نعلبکی اش
رادرگوشه ای گذاشت.یک دست
رخت خوابش را هم که شامل یک
تشک و یک لحاف و یک متکای دو
نفره بود ،در گوشه ای به دیوار
تکیه داد.
زن صاحب خانه نگاهی به وسایل
او انداخت و دلسوزانه گفت:
اگر چیزی کم و کسری داری،لطفا
بگو از پایین بیارم.☺️☺️
نه،خیلی ممنون.در شرایط جنگی
فعلی ،همین قدرش هم زیادی و
باعث دردسره.🙁
بله 😞
#ادامه_دارد...
@kheiybar
همه_ی_دلخوشیم_این_بود_بعد_اکبر_تو_میمونی.mp3
9.46M