عصر، جای خیلی خوبی رفتیم... (یادم باشد یک بار هم روایت وقتی را که اراده کردیم برویم درست کنار خود حسن آقا، برایتان بنویسم☺️ ) ببخشید من مثل این بلاگرها دارم چیزهای ساده را برایتان میگویم و وقتتان را میگیرم😅
فکرش را بکنید در زندگی جانبازی ما،
چه چیزهای سادهای، سخت و مهم میشوند!
اما امروز دیدم دیگر امکان ندارد به هیچ نحوی همسرم بتواند برود نزدیک مزار شریف حاج حسن آقای عزیز!
در سمت راست ایشان مرحوم اقای رستم قاسمی وزیر سابق دفن شده بودند و امروز دیدم، سمت راست، یک مزار یادبود برای آقای حسن ایرلو (سفیرج.ا. ایران در یمن که پیکرشان در صحن شریف امامزاده صالح مدفون است) بنا شده است... روحشان شاد
اینجا یک باغچه پر گل بود که صاف و مسطح شده و خدا میکند قسمت چه کسانی خواهد شد..
یادش بخیر حدود دو سال پیش یک جانباز مدافع حرم، شماره مرا پیدا کرده بود و میگفت شرایط جسمیاش خوب نیست و با شدت و حرارت عجیبی، در حد التماس، اصرار میکرد من که با خانواده شهید طهرانی مقدم در ارتباطم از آنها بخواهم اجازه دهند و کمک کنند پیکر این برادر جانباز بعد از شهادت در کنار شهید طهرانی مقدم دفن شود!
خیلی به سختی توانستم به او بقبولانم که این تصمیم در اختیار خانواده عزیز شهید طهرانی مقدم نیست!!! دلم برای خانواده سوخت واقعا ...!
خلاصه امروز فاصله جانباز خانه ما از مرقد شریف حاج حسن آقا به اندازه دو سنگ مزار افزایش یافت! حتما حسن آقا خودش این را جبران میکند، که ذرهای شک ندارم.
اما واقعا چطور برای تدفین شهدا و بزرگان در گلزار شهدای کشور تصمیمگیری میشود؟!
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
یک صحنه خاص هم مهمانتان کنم...
ببینید این دو دختر شهید عزیز ، چطور در کنار هم، اشک و رشک مرا درآوردند.🌷🌷..
ناهید فاتحی کرجو ( شهید کردستان در سال ۱۳۶۱) و فائزه رحیمی (شهید حمله تروریستی کرمان، ۱۳ دی ۱۴۰۲)
در قطعه ۵۳
که امروز مراسم چهلم فائزه عزیز برگزار بود و ما اتفاقی گذرمان افتاد...
خب، این انتخاب مزار ابدی فائزه شهید ، تدبیر هر کس بود، زنده باد و آفرین دارد!
در مراسم فهمیدم فائزه عزیز اصالت ترک ( نزدیک میانه) داشته و پدر و مادر جوانی دارد که بعد از فائزه شهیدشان، فقط یک بچه ۱۴ ساله برایشان مانده.... پدرش حال غریبی داشت! وقتی همسرم رفت تا عرض ادب کند اشک هر دوشان درآمد... شاید همسن بودند که ناگفته حرف هم فهمیدند...
همسرم گفت از جهتی، جای تبریک دارد این نوع رفتن😭
و اشک هر سه مان درآمد...
یادم آمد حرف تکراریاش که میگوید؛ هر چه زمان میگذرد، می فهمم چقدر شهدا بردند و ما باختیم که ماندیم😭
#دختران_شهید
#فائزه_رحیمی
#حسرتزدگانیم
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
حاج حسن آقای عزیز ملت ایران در حلقه نوجوانان😭🇮🇷🤍
ادای احترام و قدردانی مردم بر مزار شهید شاهد ما؛ پدر موشکی ایران
⚘️⚘️
این طور شنیده.ام نماز جمعه حاج حسن ترک نمیشد. حتی آخرین جمعه ماقبل شهادتش هم به نماز جمعه رفت...
فردا یاد کنیم همه شهدا را و جانبازانی را که اسیر تخت و ویلچر و کپسول اکسیژن و دردند و امکان شرکت ندارند گرچه روحشان و نگاهشان آنجا در مصلای امام تهران است🇮🇷
#بهشت_زهرا
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
۶ تن از شهدای همراه حاج حسن آقا در قطعه ۵۰ کنار هم مدفون هستند. شهدای اخیر کنسولگری ایران در دمشق؛ شهید میلاد بیدی و ... در ردیف پشت این شهدا هستند. شهید آرمان عزیز و شهدای مدافع حرم (معز غلامی و زبرجدی و .... ) چهار، پنج ردیف با شهدای اقتدار فاصله دارند.
متاسفانه روی سنگ مزار این شهدا یا کنارشان هیچ نشانی از اینکه شهدای اقتدار و شهدای موشکی هستند، درج نشده. وگرنه قطعا معرفت و ارادت مردم باصفا و زائران شهدا بیشتر میشد.
این شهدا فقط مال خانوادههایشان نیستند.
ذخایر امروز و همیشه ایران سربلند ما هستند🌷
#شهدای_اقتدار
#بهشت_زهرا
#یاران_گمنام_حاج_حسن
https://eitaa.com/lashkarekhoban
وقتی میآیم اینجا، دلتنگیها میروند. سنگینی و حس اندوه تنهایی میرود.
نمیدانم چرا بعضی از مردم فکر میکنند این انس و زیارت مزار شهدا اثر ندارد؟ من زندگی را اولین بار کنار مزار شهدا در تبریز فهمیدم..
در تمام دوازده سالی که با هم آشنا شدهایم همینجا ایشان را مییابم و قدرت اثر و نظرشان را حس میکنم. و البته در....
آبان دارد میرسد.
ماه تولد و شهادت شما حسن آقای عزیز ما
موشکی کشورمان که شما راهش را آغاز کردید دارد چهل ساله میشود. امسال؛ بار سخت و ارزشمندی که بر دوشم بود ، سبک شده اما چرا دردهای نامردی در قلب و جانم بیشتر است؟
شاید هم خاصیت این کارها همین است. شما یادم داده بودید هر چه کار بزرگتر و مهمتر و بهتری انجام دهی، باز هم کسانی هستند که بیشتر از قبل آزارت دهند! انگار یادم رفته بود.
مدام باید مشق بنویسم از سرمشقی که شما و چند شهید دیگر یادم دادید. این نوشتن از همه نوشتنها سختتر است...
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#کتابهایم
#بهشت_زهرا
#دلتنگیهای_یک_نویسنده_کوچک
https://eitaa.com/lashkarekhoban
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام...
بفرمایید زیارت
درین ویدئوی کوتاه که صبح امروز گرفتم، وضعیت فعلی مرقد شریف شهید طهرانی مقدم و اطرافش و موقعیت مزار مطهر دو یار باوفای همیشه همراهش سلگی و نواب ، مشخص است.
دوست عزیزی پیام داده بود از تبریز آمده بود زیارت ولی نتوانسته بود سلگی و نواب را پیدا کند...
هر کس #مرد_ابدی را بخواند، قطعا دلبسته آن دو مرد بزرگ #محمد_قاسم_سُلگی و #مهدی_نواب و البته شهدای دیگر خواهد شد🌹🌹🌹
#بهشت_زهرا
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسن آقا!
شهدا!!
زیارت قبول ...
چه صبح خوشی داشتید امروز بچههای روحالله ... فدائیان سید علی ... خوش به حال خوشتان...
#دیدار
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
و خدا میداند و خودت و من، ای شهید بامعرفت ماه رمضان، که چطور برخی گرههای کتاب را فقط خودت گشودی ...
من که فراموش نمیکنم...
حتی همین که مزارت را به من شناساندی، لطفی بود که قدردانش هستم
#شهید_ناصر_جمال_بافقی
#شهیدان_اقتدار
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نهایت ادب و کرامت شماست سردار باقری بزرگ که اینطور به زن و فرزندت عزت دادی و هم خانه ابدی هم گشتید...
کاش میشد آموخت🇮🇷🤍🇮🇷🤍🇮🇷🤍
اگر چیزی جز اخلاص و عمل به وظیفه در مرام همسر مکرم و فرشته عزیزت بود قطعا چنین ضمانت ابدی نصیب نمیشد.
هنیئا لکم
#شهادت_خانوادگی
#سرداران_شهید
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دشمن پلید ندانست، شهید حاجیزاده از سردار حاجیزاده قدرتمندتر است. سردار حاجیزاده ۴۴ سال از عمر ۶۳ سالهاش در جهاد بود. بسیار کارها کرده بود و حق آسودن داشت و لایق شهادت گردیده بود. اما حالا مرقد شریفش، نقطه اتحاد قلوب ایرانیان است.
مثل سایر شهیدان جنگ🇮🇷⚘️
#سردار_حاجیزاده
#بهشت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
🚩روایت تدفین سرداران شهید هوافضا سرلشکر حاجیزاده و سرلشکر محمود باقری در قطعه ۵۰ بهشت زهرا) قسمت اول
🚩⚘️🚩⚘️
روز تدفین شهیدان حاجیزاده و باقری، اتفاق عجیبی افتاد.
با پسرم خود را به مراسم رساندم. خیلی شلوغ بود، پارکینگ ورودی بلوک ۵۰ پر از مردم عزادار بود... در همین چند روزی که به خاطر چند مصاحبه برای روایت شهید محمود باقری وارد جمع خانواده مکرمشان شده بودم، یک حرفی از همسر مهربانش در گوشم مانده بود.
- خانم سپهری! محمود، خیلی زود هر چی مشکل پیش میاد و ازش میخوام حل میکنه! خیلی زود ...
و من نکته را گرفته بودم...
روزهایی که برای مصاحبه به منطقه مهرآباد جنوبی که برایم ناآشنا بود، میرفتم؛ به دلیل اختلال در جیپیاس، برنامههای راهبری کمک نمیکردند، فقط توجه به همین عبارت خانم باقری، و راهنمایی سریع خود شهید بود که راه را باز میکرد و مرا به موقع به مقصد میرساند.
القصه، حالا درین ازدحام صبح ۸ تیر ۱۴۰۴، بدون هیچ هماهنگی قبلی داشتم فقط با اتکا به عنایت خود شهیدان خاصه حاج محمود باقری جلو میرفتم بلکه اولا خانوادههاشان را پیدا کنم و بعد؛ ببینم راهی هست بگذارند وارد محوطه تدفین بشوم؟ میدانستم آنجا محصور و به شدت کنترل میشود.
در سیل جمعیت، میان مارش عزا و صدای نوحه، پیش از آغاز مراسم داشتم به سمت مزار شهدا میرفتم.
آنجا برایم غریب نبود. به بهانه شهید دشتبانزاده و ۵ شهید دیگر پادگان مدرس که آنجا دفن شده بودند، از سال ۱۳۹۱ آنجا را کمابیش میشناختم و بعد با کشف شهید ناصر بافقی و دو شهید دیگر موشکی در آنجا، در حیننگارش کتاب مرد ابدی، خیلی بیشتر آنجا به زیارت میرفتم، حتی گاهی برای کمی خلوت و تفکر ...
فکر میکردم مزار این دو سردار نامآور هوافضا کجای قطعه است؟ حکما نزدیک میلاد بیدی و آرمان عزیز... که جای خالی بود...
اما چرا این شهدا اینجا میخواستند دفن شوند؟
همین چند روز پیش از زبان خانم مینو حیدریجوار، همسر مکرم شهید حاجیزاده شنیده بودم که در ایام عید همین امسال، وقتی ایشان خواسته بود به زیارت شهدا بیاید، سردار حاجیزاده گفته بود او هم میخواهد بیاید و خانمش باز نگران شده بود که بهترست نیایید...
(خدایا! یعنی ما میتوانیم عمق نگرانی این زن برای همسرش را در سالیان طولانی تهدید دشمن و مبارزه در جبهههای مختلف را درک کنیم؟!😔... نه! واقعا نه!؟)
بالاخره سردار حاجیزاده هم آمده بود و همان جا در قطعه ۵۰؛ جایی که با حضور شهدای مدافع حرم معروف و محبوب و شهدای کنسولگری سوریه در عید ۱۴۰۳، حال و هوای مزار شهدای دفاع مقدس در دهه ۶۰ را تداعی میکرد، مهر آنجا به دلش نشسته بود... مخصوصا که قطعه ۵۰ درست روبه روی حرم امام خمینی عزیزمان هم هست🤍
همسر شهید حاجیزاده میگفت: حاج آقا تا ۶-۷ سال پیش میخواست در صورت شهادت کنار حاج حسن آقا( طهرانیمقدم ) دفن شود اما این اواخر چیزی نمیگفت و حالا حرف ازقطعه ۵۰ میزد به عنوان خانه ابدی.
من هم مثل اکثر مردم خبری از روند انتخاب مزار شهدا ندارم. تا مدتها سمت راست شهید طهرانیمقدم خالی بود و شاید خیلیها برایش فکر میکردند و در آرزویش بودند. از جمله رزمنده جانباز مدافع حرمی که چند بار به من پیام داده بود که میداند با این شرایط، رفتنیست و آرزو دارد آنجا کنار حاج حسن دفن شود که عاشق اوست و میخواست به خانواده شهید طهرانیمقدم بگویم تا اجازه دهند!
من هم شاید با بیرحمی عرض کرده بودم که اصلا این مسائل در حیطه اختیار و انتخاب خانواده نیست!
تا اینکه اوایل زمستان ۱۴۰۱ ناگهان دیدم سمت خالی شهید محبوب ملت ایران، مدفن آقای رستم قاسمی؛ وزیر سابق نفت شده است. یک همرزم قدیمی که البته در پی بیماری درگذشت نه شهادت در جنگ.
سپس یادمانی برای شهید ایرلو، سفیر ایران در یمن که با ترور بیولوژیک با تاخیر به ایران اعزام و با شهادتی مظلومانه به حق پیوستند
(پیکر این عزیز در صحن امامزاده صالح در تجریش مدفون است.)
حتما انتخاب محل این مزارها باید دلیلی نزد مسئولین امر داشته باشد که ما بیخبریم. هر چند از یکی از رزمندگان مدافع حرم شنیده بودم که بیشتر به پافشاری و سرسختی دوستان و ..برمیگردد که کی، کجا دفن شود!!
حالا از وقتی شنیده بودم سردار حاجیزاده مشتری قطعه ۵۰ است، تعجب کرده بودم.
و تعجب بیشتر ازین که بعضیها مانع دفن سردار باقری کنار سردار حاجیزاده شده بودند که مایه آزردگی هر دو خانواده محترم شده بود.😔
گویی کسی از شان محمود باقری، مرد گمنام موشکی خبر نداشت. 😭مردی که سردار حاجیزاده از روز انتصاب به فرماندهی هوافضا او را به عنوان فرمانده موشکی انتخاب کرد و هر سال، وقتی حاج محمود میگفت حاضرست جایش را به منتخب جدید بدهد، از سردار حاجیزاده شنید: با هم اومدیم؛ با همم میریم! 🇮🇷
#سردار_شهید_محمود_باقری
#سردار_حاجیزاده
#بهشت_زهرا
#لشکر_خوبان
#روایت_تدفین_سرداران
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید هوافضا سرلشکر حاجیزاده و سرلشکر باقری در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (قسمت دوم)
🚩🌷🚩🌷
از میان خانمها راهی میجستم تا به سمت مزار مطهر شهدا در قطعه ۵۰ پیش بروم.
صحن بزرگ پارکینگ مملو از جمعیت بود؛ همه سیاهپوش؛ محزون؛ و خشمگین از دشمنی که عزیزان وطن را ناجوانمردانه ترور کرده بود.
داشتم به انتهای جمعیت میرسیدم که ناگهان سینه به سینه شدم با همسر محترم شهید محمود باقری.
خانم خدیجه بزرگخو، دقیق مثل نامش بود. دقیق!
ماسک زده بود و کتاب دعایی با جلد صورتی دستش بود. او را در آغوش کشیدم. عروس خانمها، خواهر شوهر و جاری محترمش را قبلا دیده بود و آنجا هم حاج خانم را حلقه کرده بودند.
- اینجا سمت مدفن شهداست؟ میتونم برم؟
- بله. ما اونجا بودیم. اومدیم در نماز شرکت کنیم، دوباره برمیگردیم.
یک حساب سرانگشتی کردم. میتوانستم چند دقیقه آنجا بمانم ولی هنوز خبری از آغاز نماز بر پیکر مطهر شهدا نبود.
-خانم حاجیزاده هم کمی جلوترند.
این را همسر شهید باقری گفت. من کمی پیش ایشان ماندم. در همین چند دیدار اخیر برخی چهرهها برایم آشنا شده بودند و داشتم با آنها سلام علیک میکردم که مریم را دیدم.
به سویش رفتم. در آغوش هم گریستیم.
- باز هم داغمون تازه شد...
مریم، همسر شهید مسیحالله قهرمانی از شهدای پادگان مدرس بود. وقتی همسرش در آبان سال ۹۰ ، همراه سردار طهرانیمقدم شهید شد دخترانش مائده و مبینا حدودا ۸ و ۱ ساله بودند. او چند سال بعد، با یکی از همکاران همسر شهیدش که او هم از بچههای خوب مدرس بود ازدواج کرد، اما خوشبختی آنها به تاراج کرونا رفت و درگذشت همسرش آقای سجاد انصاری، که غم بیپدری را برای این نازدانههای شهید کم کرده بود، باز هم داغدارشان کرد... سراغ مائده و مبینا جان را گرفتم. مائده جان، دانشجوی پزشکی و دختری باوقار و پرتلاش در آغاز راه زندگی جدید بود که خبر موفقیتهایش خوشحالم کرد.
مریم، از راهی دور، از کرج با مادرش آمده بود برای شرکت در تدفین شهدا. او مثل همه خانوادههای شهدای مدرس، علقه و ارتباطی قلبی با سردار حاجیزاده داشت و فکر میکنم مثل همه، سردار باقری را هنوز نمیشناخت.
از من سراغ همسر سردار حاجیزاده را گرفت.
او را به خانم باقری معرفی کردم.
حاج خانم، مریم را چونان دختری آشنا اکرام کرد.
رفتیم خانمحاجیزاده را پیدا کنیم.
کمی جلوتر روی صندلی نشسته بودند. زنها دورشان بودند؛ همه ساکت، محزون، منتظر...
مریم گریه میکرد. او را به خانمحاجیزاده معرفی کردم. اشک او با همه دیگران فرق داشت. او ۱۴ سال پیش همسر و همراه زندگیاش را در راه تعالی قدرت موشکی کشورش، از دست داده بود.
کاش میشد مثل وصفی که از تجربهگران زندگی پس از زندگی میشنویم، اینجا هم در یک نگاه، حال واقعی کسی را میفهمیدیم... خطوط رنج بر چهره جوان و اشک داغش را بدون پرسش درمییافتیم... اما حیف... حیف که محکوم به کلمات الکن و گاه ناتوان هستیم...
مریم زود رفت پیش مادرش، تاب آن لحظات سنگین را که یادآور عزیز شهیدش بود، گویی نداشت.
من هم تصمیم گرفتم بروم سمت محل دفن شهدا.
خانم بزرگخو جای قبلیاش بود. همان قدر آرام و مهربان. وقتی گفتم میخواهم بروم سمت مزار شهدا، پرسید : باید کارت داسته باشید که اجازه بدن، کارت داری خانم سپهری؟
نداشتم!
خواست عروسش را همراهم کند که نخواستم. بعید بود در آن ازدحام بتواند راحت آنجا برگردد.
خواست کارت خودشان را به من بدهد. انگار دلم گرم بوده باشد به حرف گذشته خودش، که: آقا محمود خیلی زود جواب میدهد،
فکر کردم اینجا هم اگر شهدا خودشان بخواهند راهم میدهند. چه نیازیست بقیه را اسیر کنم؟
جدا شدم...
جلوتر، دسته جوانان داشتند با عشق دمام میزدند. هوا گرم بود و جمعیت انبوه... حزن عالم ریخته بود توی قطعه ۵۰
آه! ای محرم... چه زود آمدی امسال!
(ادامه دارد)
#سردار_شهید_حاجیزاده
#سردار_شهید_محمود_باقری
#بهشت_زهرا
#لشکر_خوبان
#روایت_تدفین_سرداران
https://eitaa.com/lashkarekhoban