eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
584 دنبال‌کننده
338 عکس
128 ویدیو
1 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: m_sepehri@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادخلوها بسلام آمنین.... صلی الله علیک یا ابا عبدالله از همه زائران و عاشقان نام حسین، مرام حسین، کلام و جان حسین، وفاداران به قیام حسین و لبیک گویان دوران غیبتش، التماس دعای ویژه دارم
دختر پادشاهی در بیابان گم شده است.....🏴💔😭
وهی تقول ... يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء ... فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار نازدانه میفرمود ... پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده...😭 آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم رياض القدس ج ۲ ص ۳۲۶ آه رقیه جان...😭💔
من مُردم، کفن سفیدو روی تنم دیدم. همین جوری که افتاده بودم، صدای دو نفرو شنیدم که داشتن با هم جروبحث می‌کردن. یه ذره سرم‌و بالا آوردم، دیدم دو نفر یه سطل آشغال بزرگ جلوشونه و تا کمر خم شدن، دارن چیزایی از اون درمی‌آرن‌، می‌گن این که آشغاله، اینم آشغاله! به گریۀ حاج حسن، نادره هم گریه ‌کرد! حاج حسن، رابطۀ خاصی با این خواهرخانمش داشت. نادره که حافظ کل قرآن بود، استخاره‌های خوبی برای حاج آقا می‌گرفت. اما این بار حرفِ استخاره نبود، حاج حسن خواب عجیبی دیده بود که داشت برایش با گریه تعریف می‌کرد. https://eitaa.com/lashkarekhoban
ـ اون دو تا می‌گشتن‌و می‌گفتن اینا همه‌ش آشغاله! این چیزی نیاورده! ... یهو دیدم دو تا راه جلومه، یک راه خیلی تاریک و یک راه خیلی روشن! قشنگ احساس کردم راه بهشت و جهنمند! با خودم گفتم من که با این اوضاع جهنمی‌ام، بدون این که کسی بهم حرفی بزنه، پاشم برم. نَم نَمَک پا شدم برم. این دو تا هم سطل را برگردانده بودند و همه‌ش می‌گفتن هیچی توش نیست. در همین حال، یک نفر سومی هم آمد و به من گفت کجا داری می‌ری؟ وایستا!! این دو تا را دعوا کرد که این چه وضع گشتنه، درست کنید ببینم! سطل را درست کردند. خود آن نفرِ سوم شروع کرد به گشتن، یهو گفت ایناهاش! پیداش کردم! برگرد... برگرد! من‌و برگردوند و گفت از این راه برو، از این راه نورانی! من که اصلاً نمی‌دونستم که اینا دنبال چی بودند، ولی این نفرِ سوم گفت ایناهاش، این اشکه حسین داره! شما چرا اشک حسین را نشناختید؟! 🌱🌱🌱 خدایا به ما هم اشک حسین ببخش😭😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
هیئت شهدای گمنام تبریز در جبهه متولد شد... مداحانش شهید شدند... میاندارانش شهید شدند... هیئت ماند و بالید و ماند و شب جمعه اولین دهه ماه محرم هر سال مهمان شهدای وادی رحمت شد... خوشا شهیدان... خوشا عاشقان... خوشا صادقان😭🌱❤️
و باز یاد شعر بی‌نظیر غواصلار سروده ماندگار حاج صمد قاسمپور در رثای شهدای غواص والفجر ۸... چه حالی دارد مدح شهدایی را بشنوی که الان کنار مزارشان هستی... عبدالله شکوفه... حسین ارجمندی... مهدوی ..
و قسم به خودت مرا ما را از شهیدانت و سالارشان دور .... دیر.... مپسند🤍
دعاگوی دوستان و آرزومندان دوستی با شهدا ، عزیزانی که پیام داده‌اند و عزیزانی که بعدا خواهند دید، در این زمان و مکان شریف هستم....
رسیدن به مسیر واقعی جهاد، ثمره‌ی یک انتخاب است. لحظه زخم خوردن، یک لحظه است. این‌ها، بخشی از گذشته‌اند... اکنون، این‌جا، بعد از گذر ده ، بیست... نه! قریب ۳۸ سال، استقامت بر آن لحظه، پشیمان نبودن و جایگاه شکر را رها نکردن، اسمش "جانبازی" ست. شاید فقط به پاس این استقامت سخت و بی‌هیاهوست که می‌توانم امیدوار باشم، اگر در صحنه کربلای سال ۶۱ هم بود، می‌توانست جانبازی کند و اگر می‌پسندیدی شهید راه و نگاهت باشد حسین جان😭🤍 قربان یل دلاوری که مولای جانبازان جهان است. یا ابالفضل، ای یاور و برادر، ای جانباز، ای عباس، ادرکنا... ادرکنا https://eitaa.com/lashkarekhoban
اسم پسرش را محمد گذاشته بود... حالا او پدر شهید محمد است از غزه، آه از داغ علی اصغرهای دوران 😭😭 لعنت ابدی بر اسرائیل و حامیانش https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام بر شهیدان راهت از کربلای ۶۱ هجری تا امروز و این‌جا.... حسین جان🤍😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
امن‌ترین، نورانی‌ترین، باصفاترین کنج خانه، جایی‌ست که نامش به روضه‌ و قرآن و زیارت‌ها از دور... گره خورده است. چقدر همیشه دلم برای اینجا تنگ می‌شود... 😭🤍 سحر عاشوراست... جان به فدای صوت قرآن تو ای پسر دلاور علی و فاطمه ... جان به قربان شهیدان راه تو حسین جان... جان به قربان کربلای تو که هنوز جاری‌ست... https://eitaa.com/lashkarekhoban
جوونی ما به فدات حسین جان😭😭😭 متولد ۱۳۵۰ در تبریز، رفیق جانی همسرم بوده. در کربلای ۵، هر دو دانش‌آموز کلاس دوم دبیرستان دبیرستان صفای تبریز بودند. محمد امین به محل کار پدر که مسئول آموزش دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز بوده می‌رود و خود را روی پایش می‌اندازد و بالاخره رضایتش را می‌گیرد. او در ۲۰ دی ۱۳۶۵ در کربلای ۵ شهید می‌شود. شهیدی ۱۵ ساله که تازه به سن تکلیف رسیده بود😭😭 من همیشه به عنایت و دعای محمد امین جان امیدوارم. او از شهدای گمنام و معصوم جنگ هشت ساله ماست... چند سالی‌ست این قاب عکس را که سالها بر ویترین بالای مزارش بود، به خانه آوردیم. (عکس بالای ويترين را به محض اینکه حس کنیم، دارد رنگ می‌بازد عوض می‌کنیم) من از یادت نمی‌کاهم ای شهید🤍 تو در گرامی‌ترین اوقات ما حاضری ... 😭 همسرم سالهای دور یک بار خواب امین را دیده بود، گفت: در که هر دو آنجا می‌رفتیم کنار عکس شهدای مسجد، امین مرا به شدت بغل کرده بود و ... و می‌گفت: ایوب! بیزی یاددان چیخادمیون هاااا😭😭😭 (ما رو از یاد نبریدهااا)‌ چطور می‌شودشهدا از ما میخواهند فراموششان نکنیم؟ شهدا که زنده ابدی‌اند😭🤍 و رسیده به مقام وصال... گمانم این هم از لطف و رفاقت و برادری محمدامین جان بوده که خواسته با یاد هماره‌اش، راهش و مرامش و نامش را گم نکنیم و در گرداب کثرات دنیا گم نشویم. خدایا! ما را هم به کربلایی که برایش آماده می‌شویم برسان🤍 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اینترنت گشتم به طمع یافتن عکس زیبای محمد امین پس از شهادت ( او با ترکش کوچکی به پشت سرش عروج کرده بود. دریغا دریغ که چیزی از او نبود(😔😭) جز دست‌نوشته‌ای که سال ۹۱ در اعتراض به طرح یکسان سازی شهدا در وبلاگم نوشته بودم و منتشر شد و ... اگر دوست داشتید با جستجوی اسم این شهید عزیز در اینترنت به آن دست نوشته برسید... حال خودم غریب شد با خواندنش😭