اسم پسرش را محمد گذاشته بود...
حالا او پدر شهید محمد است از غزه، آه از داغ علی اصغرهای دوران 😭😭
لعنت ابدی بر اسرائیل و حامیانش
#غزه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام بر شهیدان راهت از کربلای ۶۱ هجری تا امروز و اینجا.... حسین جان🤍😭
https://eitaa.com/lashkarekhoban
امنترین، نورانیترین، باصفاترین کنج خانه، جاییست که نامش به روضه و قرآن و زیارتها از دور... گره خورده است.
چقدر همیشه دلم برای اینجا تنگ میشود...
😭🤍
سحر عاشوراست...
جان به فدای صوت قرآن تو ای پسر دلاور علی و فاطمه ...
جان به قربان شهیدان راه تو حسین جان...
جان به قربان کربلای تو که هنوز جاریست...
#امنترین_کنج_خانه
#روضه_خانگی
#حسینجان
#دوست_دارم_حسین_جان
#غزه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
جوونی ما به فدات حسین جان😭😭😭
#شهید_محمد_امین_کاظمی_سعید متولد ۱۳۵۰ در تبریز، رفیق جانی همسرم بوده. در کربلای ۵، هر دو دانشآموز کلاس دوم دبیرستان دبیرستان صفای تبریز بودند. محمد امین به محل کار پدر که مسئول آموزش دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز بوده میرود و خود را روی پایش میاندازد و بالاخره رضایتش را میگیرد. او در ۲۰ دی ۱۳۶۵ در کربلای ۵ شهید میشود.
شهیدی ۱۵ ساله که تازه به سن تکلیف رسیده بود😭😭
من همیشه به عنایت و دعای محمد امین جان امیدوارم. او از شهدای گمنام و معصوم جنگ هشت ساله ماست... چند سالیست این قاب عکس را که سالها بر ویترین بالای مزارش بود، به خانه آوردیم. (عکس بالای ويترين را به محض اینکه حس کنیم، دارد رنگ میبازد عوض میکنیم)
من از یادت نمیکاهم ای شهید🤍
تو در گرامیترین اوقات ما حاضری ...
😭
همسرم سالهای دور یک بار خواب امین را دیده بود، گفت: در #مسجد_غریبلر_تبریز که هر دو آنجا میرفتیم کنار عکس شهدای مسجد، امین مرا به شدت بغل کرده بود و ... و میگفت: ایوب! بیزی یاددان چیخادمیون هاااا😭😭😭
(ما رو از یاد نبریدهااا)
چطور میشودشهدا از ما میخواهند فراموششان نکنیم؟ شهدا که زنده ابدیاند😭🤍 و رسیده به مقام وصال...
گمانم این هم از لطف و رفاقت و برادری محمدامین جان بوده که خواسته با یاد همارهاش، راهش و مرامش و نامش را گم نکنیم و در گرداب کثرات دنیا گم نشویم.
خدایا! ما را هم به کربلایی که برایش آماده میشویم برسان🤍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_را_بر_صدر_فکر_و_زندگیمان_بگذاریم
#رفیق_تمام
https://eitaa.com/lashkarekhoban
در اینترنت گشتم به طمع یافتن عکس زیبای محمد امین پس از شهادت ( او با ترکش کوچکی به پشت سرش عروج کرده بود. دریغا دریغ که چیزی از او نبود(😔😭) جز دستنوشتهای که سال ۹۱ در اعتراض به طرح یکسان سازی شهدا در وبلاگم نوشته بودم و منتشر شد و ...
اگر دوست داشتید با جستجوی اسم این شهید عزیز در اینترنت به آن دست نوشته برسید... حال خودم غریب شد با خواندنش😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدم ... واماندم... عمویم کجاست؟؟؟ چرا عباس دیر کرد؟؟
😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان... حسین جان...
بگذار ماهها بگردند، روزها عوض شوند، عاشورا به سر رسد... تو محبوب قلب و همه حرارت وجود منی... روزهایت برای من همیشگیست حسین جان... به اشکهایی که بر تو از مهر و غرور میریزم، رشک میبرم...😭
تو هرگز برایم تمام شدنی نیستی، تو امام حسین عزیز یگانه و هميشه ی منی❤️
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
🚩 گاهی رنج و زحمت زنده نگهداشتنِ
خون شهید از خود شهادت کمتر نیست.
رنج سی ساله امام سجّاد (ع) و رنج چندین سالهی زینب کبری (س) از این قبیل است. رنج بُردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهمالسّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفهای داریم.
"امام خامنهای ۷۶/۲/۱۷"
#لبیک_یاحسین
#دوازدهم_محرمالحرام
#شهادت_امامسجاد_علیهالسلام
💠 @bank_aks
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
🚩 گاهی رنج و زحمت زنده نگهداشتنِ خون شهید از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد (ع) و رنج
جمله تازه نیست. بارها و بارها شنیدهاید و شنیدهام...
رنج ما کجا و رنج حضرات اهل بیت بعد از شهدا...😭😔
باورم نمیشود بعد از سالها تلاش، نوشتن و خلق آثاری ماندگار درین مسیر، به این لحظه برسم!
واقعا عجیب است!
ما چه جانسخت باید باشیم که در میان شرایط ضدفرهنگی، رفتارهای دوگانه، بیصداقتیهای مجموعهها و افراد مدیر و مدعی فرهنگ ایثار و شهادت،
باز باید صبور باشیم... صبور باشیم، صبور و و ساکت... تا مبادا زخمهایی که میخوریم، سر باز کند و باز دیگرانی سوء استفاده کنند و کسی را از قدم زدن درین راه سرخورده و دور کند!
زینب جان
ای بانوی میدانهای دشوار، ای سربلندترین دلشکستهی تاریخ، ای قهرمانترین بانوی غمگین
شما را از ورای زندگی و ارادت خاص #شهید_حسن_طهرانی_مقدم در
کتاب عزیز #مرد_ابدی، طور دیگر دیدم و یافتم، بانو جان...
کتاب سربازان خودتان را دریابید و پناهش دهید از طوفانها... بحرانها...
و حاج حسن آقای عزیز! خودت میدانی چقدر تلخ است تکرار غصهها...
😔😔
#رنجهای_نوشتن_از_شهدا
#دلتنگیهای_یک_نویسنده_کوچک
من اینجا همیشه یاد دوستان هم میکنم... یاد کسانی که بلدند هر چیزی را در جای خودش بطلبند و خیالشان راحت باشد که مساله حل است....
#یاد_شهدا
#یاد_رفقا
#امام_رضا_جانم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بالاخره دیدمت ابوحامد...
در کلام و مهر و لبخند خاتونت...
مرد جهاد و کوه و دشت
مرد میدانهای سخت
فرمانده علیرضا توسلی
که جهاد را لااقل در چهار جبهه به نامت زدهای: نبرد با اشغالگران شوروی در افغانستان، نبرد با ارتش بعث عراق در کنار رزمندگان ایرانی، نبرد با طالبان افغانستان، نبرد با جبهه تکفیریها و داعش در سوریه....
و از هر یک زخمهای به تن گرفتی...
و بالاتر از همه اینها، به زعم خودت: نبرد با نفس و دشمن درونی که بالاتر از همه جنگها و سختتر است....
شهید تپه تل قرین!
ممنونم که راه را باز کردی
🌱🌱
از آخرین عکسهای خانوادگی ابوحامد و عزیزانش...
آخ که خانواده بدون پدر، عمود ندارد...
#ابوحامد
#همسر_شهید
#همراه_با_ستارهها
#فرمانده_لشکر_فاطمیون
#شهید_علیرضا_توسلی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
خاتون (امالبنین حسینی، همسر شهید علیرضا توسلی ( ابوحامد)) میگفت:
افغانها فیسبوکبازهای قهاری هستند. اما علیرضا علاوه بر فضای مجازی، در سختترین دوران زندگی هم ، همیشه اشتراک روزنامه و مجله را داشت. او همیشه در هر سفر علاوه بر قرآن و کتاب دعا، با خودش دیوان حافظ همراه داشت و بسیار عالی اکثر شعرهای حافظ را حفظ بود و میخواند...
#راز_فرماندهان
#ابوحامد
#
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها کسانی اند که تعریف آدم بودن را به آنچه هستند تقلیل دادهاند، من نمیخواهم مثل آنها باشم.
#کهکشان_نیستی
اگر وقت کردی فقط یک مقدار وقتی خوشحال هستی، وقتی غرق در شادی هستی، یک لحظه فکر ما را هم بکن. میدانم تا به این لحظه مزاحم تو بودم، دوست خوبی برای تو نبودم اما سعی خودم را کردم، اما چه فایده. تو همۀ اینها را یک نمایشنامه میدانی. همۀ اینهایی را که حتی زیر خمپاره برایت نوشتم بهعنوان شعار قرارش میدهی. باور نمیکنی حاضرم حتی صدای خمپارههایی را که درحال انفجار است برایت ضبط کنم. باور نمیکنی پایم را برایت نشان میدهم البته اگر به تهران سالم رسیدم. فردا صبح ساعت ۵/۹ میروم به مأموریت برونمرزی تا بصره و بندر فاو. هردوتای این شهر را باید برویم. نمیدانم چطور بروم. همۀ کارها انجام شده، همهچیز حاضر است، اما فکرم جای دیگر است. روز جمعه که با تو صحبت کردم و صدای همیشگی تو را که میگویی الو را میشنوم، باور کن یکی از بهترین روزهایم بود. خیلی دلم برایت تنگ شده بود. خوشبخت به من میگوید لشکریان، چرا تو همیشه در فکری؟ خوشبخت را که میشناسی، فرماندۀ عملیات [است]. حسن جان، فردا میخواهم بروم و برای تو یک نامه نوشتهام و در داخل دفترم است. اگر به تهران سالم رسیدم که هیچ، اگر نرسیدم برو و از خانه بگیر؛ البته میدانم من که لیاقتش را ندارم. شاید بین دو جبهه، در وسط آب، به دلایلی غرق شدم اما بدان باز هم در آن لحظه به یاد تو هستم. شاید تو اینها را طبق معمول یک مقاله یا یک داستان غمانگیز و یا یک وسیله توصیف کنی، اما من که این نامه را نوشتم بهش معتقد هستم. بیش از اندازه دلم برایت تنگ شده است. این حدود هشتمین نامه در چهارده روز است و حدود دوازده تا پانزده تا تلفن کردم. حسن جان عزیز، خیلی دلم برایت تنگ شده است. نمیتوانم اینجا را رها کنم. تعداد مینها خیلی زیاد است. اینجا واحد آموزش خوابیده و مجبورم بمانم. حتی اگر خودم هم دلم بخواهد، که میخواهد بیایم پیش تو تهران، نمیتوانم؛ بهدلیل اینکه دیگر به من اجازه نمیدهند. میگویند وجود تو و بچهها لازم است. بهشان میگویم بچهها نمیآیند. میگویند پس تو باید، باید، باید بمانی. نمیدانم چه کار کنم. دیگر فکرم کار نمیکند. اینجا حتی یک نفر تهرانی نیست، چه برسد به آشنا. حسن جان، به خدا قسم من این نامه را ننوشتم که تو دلت برای من بسوزد، ولی بدان تنها هستم و دلم برایت خیلی تنگ شده. سرت را درد آوردم. بیش از اندازه خستهات کردم. میبخشید. ساعت ۵/۲ است. میروم بخوابم؛ البته اگر خوابم ببرد. فردا صبح نامه را میدهم یک نفر بیاورد تهران. مال آبادان است، برادر مدنیزادگان؛ برای انجام کار میآید تهران. وقتی که نامه مینویسم انگار با تو دارم صحبت میکنم. انگار روبهرویم هستی. دیگر سرت را درد نمیآورم. خداحافظ، حسن جان عزیز.
حسن به یاد عبدی و محبتهای خالصانهاش میسوخت. عبدی همیشه و همهجا میگفت و مینوشت که چقدر حسن را دوست دارد و چقدر دلتنگ اوست. حالا نوبت حسن بود که بسوزد و در دلِ شب با عبدی نجوا کند: «عبدی! عبدی جان! آیا حالا هم یاد من هستی؟ حالا که اوج گرفتهای و پیش خدا رفتی باز هم یاد من هستی؟»
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهیدان_زندگان_جاویدند
#نامه_شهید_عبدالرضا_لشکریان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
نمیدانم چرا امشب یاد عبدی افتادم و یاد محبت و رفاقت عجیب و غریبش به حسن. دست نوشتههای او خیلی حرفها دارد.
عبدی یازده ماه بعد از شهادت علی؛ برادر کوچکتر حسن مقدم، در آبادان به شهادت رسید و داغ این دو برادر، چون آتشی مقدس، وجود حسن را شعلهور کرد تا در خط مقدم بماند و هر چه در توان داردانجام دهد....
حسن آقا! حالا در جمع رفیقان آسمانی، آسوده از آدمها و فکرهای کوچک دنیا،
اصلا ما را یادت هست؟
حسن و عبدی ...
چقدر با هم شاد بودند...
و
هستند
حتما
انشاءالله
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شهید عبدالرضا لشکریان، در ۱۸ سالگی، دهم مهر ۱۳۶۰ ، بعد از شکست حصر آبادان، هنگام خنثی سازی یک مین جهنده، میان انبوهی از مینها به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و نور.... در پناه حضرت انیس انفوس، به نیابت از همه عزیزان و دوستان و همراهان، دو رکعت نماز در بالا سر شریف، گذارده شد. امیدوارم در نیت و قول و فعل، صادق و عامل و کوشا و قوی باشیم و به درد کار امام زمانمان بخوریم....
خدایا ما را هم پاکیزه بپذیر🤍😭
اللهم عجل لولیک الفرج