خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از #عشق بیخبر میگشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
دل ضعیفم از آن کرد آه #خون آلود
که در میانه #خونابه جگر میگشت
چنان غریو برآورده بودم از غم #عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت
ز آب دیده من فرش خاک تر میشد
ز بانگ #ناله من گوش چرخ کر میگشت
قیاس کن که #دلم را چه تیر #عشق رسید
که پیش #ناوک هجر تو جان سپر میگشت
صبور باش و بدین روز #دل بنه #سعدی
که روز اولم این روز در نظر میگشت
#خیال_روی_توام_دوش_در_نظر_میگشت #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/606
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد #نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان #شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید
چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حدیث آن گه کند #بلبل که #گل با بوستان آید
چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد
چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید
من ای #گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم #صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
گناه توست اگر وقتی بنالد #ناشکیبایی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید
خطا گفتم به #نادانی که جوری میکند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به #عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت #خونابه گردد #دل ز دست دوستان #سعدی
نه #شرط دوستی باشد که از #دل بر دهان آید
#نه_چندان_آرزومندم_که_وصفش_در_بیان_آید #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/436
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی؟
تا کی ای #نالهٔ زار از جگرم برخیزی؟
تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی
از غَمِ دوست به روی چو زَرَم برخیزی؟
یک زمان دیدهٔ من ره به سوی #خواب برد
ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی
ای #دل از بهر چه #خونابه شدی در بَرِ من؟
زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی
به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
که نه هر #صبح به آه سحرم برخیزی
ای غم از همنفسی تو ملالم بگرفت
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی
#تا_کی_ای_آتش_سودا_به_سرم_برخیزی؟ #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/112
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد #نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان #شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید
چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حدیث آن گه کند #بلبل که #گل با بوستان آید
چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد
چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید
من ای #گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم #صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
گناه توست اگر وقتی بنالد #ناشکیبایی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید
خطا گفتم به #نادانی که جوری میکند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به #عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت #خونابه گردد #دل ز دست دوستان #سعدی
نه #شرط دوستی باشد که از #دل بر دهان آید
#نه_چندان_آرزومندم_که_وصفش_در_بیان_آید #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/436
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈