eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.5هزار دنبال‌کننده
225 عکس
51 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهارت های مهرورزان
مینی کارگاه (شروع سال تحصیلی و‌چالش های آن ) 📌با تدریس خانم مهرفرزی 📌مجازی و کاملا رایگان 📌تاریخ شروع کارگاه: ۲۲ مهر ماه 📌با ارسال بنر برای بانوان ،ما را در جهت برگزاری کارگاه های رایگان، یاری کنید لینک کانال 👇👇👇 @ostad_Mehrfarzi_1
- داستان اول - تولد 👼🏻🤍 نمیدونم تا حالا ترکیب ذوق و استرس و هیجان و نگرانی و خوشحالی رو تجربه کردین یا نه .. اما من اون روز دقیقا تو همچین حالتی بودم! جلوی گل‌فروشی همیشگی وایسادیم بابا پیاده شد و رفت که دسته‌گل بخره اشاره کرد که منم بیام. راستش همیشه خیلی برام مهمه که سلیقه‌م تو انتخاب گل دخیل باشه، اما این‌بار انقدر حواسم پرت بود که یادم رفت منم باید پیاده بشم😅 گل‌هارو انتخاب کردیم و گل‌فروش هم برامون پیچید و راه افتادیم من صبح هم همین راه رو رفته بودم اما این‌بار انگار هی کش میومد و تموم نمیشد🥲 به هر مشقتی بود بالاخره رسیدیم بیمارستان ولی‌عصر وقت ملاقات بود و شلوغ بود رفتیم طبقه بالا نمیدونستم کجا باید بریم و زنگ زدم به شماره ی مامان که بپرسم انتظار داشتم عروس‌خاله‌ی مامانم که پیشش بود جواب بده اما در کمال ناباوری مامانم پشت خط بود🥲 یهو انگار یه جون به جونام اضافه شد حالا دیگه استرس نداشتم مامان حالش خوبِ خوب بود. ازش شماره اتاق رو پرسیدم و رفتیم وارد اتاق که شدم اولین چیزی که چشممو گرفت تختای نوزادا بود دو تا تخت بود و دوتا بچه بی توجه به رنگ لباسا و رنگ پتویی که خودم آمادشون کرده بودم در نگاه اول فهمیدم که دومین تخت، تخت خواهر کوچولوی منه🥺 هیچوقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم هشت سال و اندی منتظر یه خواهر بودم و حالا اون دقیقا یک قدمیِ من خیلی ناز و آروم خوابیده بود :)😍 نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم گریه م گرفته بود. اون لحظه فقط به خدا فکر کردم خدایی که از بزرگیش نمیشه حرف زد و در توانم نیست... صورتشو که لمس کردم همه ی وجودم پر شد از ذوق صورتیِ صورتی بود عین لباساش🥺💗 موهاش انقدر بلند بود که حتی فک میکردم میشه با چهل گیس اونارو بست 🥺😂 مژه هاشو میشد شمرد انقدر خوشگل بود که دلم میخواست زمان وایسه و من فقط نگاش کنم از دیدنش خسته نمیشدم دستاشو که گرفتم انگار همه ی دنیا مال من بود🥺🥲 اون خواهرم بود و من حالا میتونستم تو بغل بگیرمش باهاش بخندم، باهاش گریه کنم موهاشو براش ببافم، مدرسه ببرمش چادر سرش کنم، باهاش حرف بزنم.. حالا دیگه اون همه ی زندگیِ من بود و من بخاطر داشتنش خوشبخت ترین خواهرِ رو زمین بودم... خواهری که اسمش رو رهبرم انتخاب کرده بود حالا دیگه من خواهرِ نجمه بودم... ♥️ https://eitaa.com/Miss_akkas مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
این روزها که طوفانی بزرگ تمام عالم را دگرگون کرده است، حتما خیلی از مادران و مربیان دوست دارند قصه فلسطین را از آغاز تا اکنون، برای کودکانشان بازگو کنند. این چند متن کوتاه که تقدیم می‌شود، به شما کمک خواهد کرد تا سیر کلی را مرور کنید و با زبان شیوای خود برای کودکان تعریف کنید. بزرگترین رسالت این روزها بر عهده شما راویان حقیقت برای نسل آینده خواهد بود. این مادران و مربیان بودند که با قصه های خود، حماسه سازان را در طول تاریخ زنده نگه داشتند و اجازه ندادند قهرمانان و مظلومان بشریت، در لابلای تاریخ گم شود. هزینه استفاده و نشر این قصه‌ها، تلاوت یک دعای فرج، به نیت فرج مردم مظلوم فلسطین و تمام مستضعفان عالم انشاالله. https://eitaa.com/elahabib نویسنده: سمیه سادات کریمی
عیسی دستانش را از دل قبر کوچکی که اندازه یک صندوقچه کوچک بود خارج کرد. با دست دیگر اشک هایش پاک کرد. دو دست را روی خاک کشید، و طولی نکشید تا قبر پر شد. روی زانو نشسته بود و شانه هایش میلرزید. مادر عیسی زنان دیگر را کنار زد، با دست چند بار روی شانه های عیسی کوبید و با صدای بلند گفت: بلند شو عیسی، تو امروز نبیلة را دفن نکردی! تو نبیلة را کاشتی همان‌طور که من سلیمان برادرت را کاشتم همانطور که مریم کاظمش را کاشت بلند شو و نگاه کن! اینجا قبرستان نیست پسرم ما در غزه هیچ کسی را دفن نمی‌کنیم اگر بنا به این بود امروز مایی وجود نداشت! من سلیمان را کاشتم و فلسطین تو را به من داد تو نبیلة را کاشتی و غزه به تو سربازی خواهد داد. این را بدان عیسی ما همه بذر های درخت آزادی فلسطینیم آنقدر میکاریم و درو میکنیم تا جوانه فلسطین، درخت تنومندی شود. اینجا قبرستان نیست پسرم اینجا مزرعه فلسطین است هر روز بیا آب بریز نگاهش کن و امیدوار باش روزی برگ های سبزش را با چشمان خودت ببینی... . . 🖋؟؟؟ مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
بسم‌الله «امشب..» به داد ما زمینی‌ها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم... می‌خواستم از مردانگی و شجاعت بنویسم. از عهد بلندی که نزدیک صدسال است به خاطر مردمی که تمام زندگیشان مبارزه و جهاد است، زمین نخورده! می‌خواستم مادرانه بنویسم، بابت لبخند و اشک و شیرین زبانی دخترکانم، اما امشب نه. بعد از ماجرای امشب نه. بعد از بیمارستان و ظالمانه‌ترین قتل و کشتار هزار نفر در غزه نه. امشب دیگر فقط از سَبُعِیت می‌شود نوشت. امشب دیگر فقط می‌شود روضه هزار علی اصغر خواند. امشب دیگر فقط می‌شود دق کرد. از امشب کسی «ا» اسراییل را هم به رسمیت بشناسد، حیوانی بیش نیست... امشب جنگ جهانی سوم نیست که کاش بود. کاش بود و ما هم سهمی در این ظالم‌کشی‌ها داشتیم اما نیست و ما جز رد کردن عکس‌ها(چون. تاب دیدنشان را نداریم) جز اشک ریختن، جز «اللهم عجل لولیک الفرج» گفتن، جز«امن یجیب» خواندن جز زار زدن به درگاه الهی، جز تپش‌های بی‌قرار دل، جز... چیزی از دستمان بر نمی‌آید. آه خدای آلاله‌های به خون تپیده! آه خدایی که ‌«آه» اسم خاصت، است، خدای دعای مجیر و مشلول و یستشیر، به دادمان برس. ما آدم‌های زمین، آن قدرها هم پوست کلفت نیستیم. آن‌قدرها هم تاب نداریم. مگر چقدر می‌شود نسل‌کشی دید و زنده ماند؟!! مگر چقدر می‌شود کودک و نوزاد درخون تپیده را دید و باز نفس کشید؟؟ چقدر می‌شود مادرها و پدرهای نوزادان و کودکان شهید را دید و ستود و کنارشان نبود؟ امشب نتوانستم فرزندم را بوس کنم چون دست دخترکان و نوزادانی زیر آوار بیمارستان، غرق خون بود و مگر می‌شود حال آن کسانی را که امشب دنبال جسد عزیزان مجروحشان در بیمارستان، نه، در آوار بیمارستان، درک کرد و فرزند در آغوش کشید و بوسید؟!! خوش به حال لیلی و مجنون‌هایی که دست در دست هم، زیر آوار شهید شدند. یا پدر و مادرهایی که کنار فرزندشان بودند و دست آنها را در دست گرفته بودند که موشک روی سرشان بارید... امشب تنها در بیمارستان نبودند. آه خدای امن یجیب‌ها! خدای مضطرین! خدای حضرت منتظَر! آیا هرگز جمعیت منتظِرین منتظَر که اضطرار را یا گوشت و پوستشان، بفهمند، در طول تاریخ؛ از امشب بیشتر بوده؟ مولای ما! مولای مادران امشب زیر آواررفته؛ مولای کودکان و مجروحان امشب شهید شده! خدای مهربان نوزادان و نوزاد هفت روزه از میان این چهار هزار و اندی شهید این چند روز! به داد ما زمینی‌ها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم... به دامان برس که این دنیا، قراربوده بهشتی غیر ابدی شود به لطف خلیفه تو ولی اکنون و در فراق او، تبدیل به جهنمی برای خداشناسان، شده... معبودا! بقیه‌الله را برسان که ما را دیگر یارای زندگی بی او نیست... ✍محنــــــــــــــــــــا 📝 متن ۱۲۹_۰۳ @khatterevayat
امشب در آسمان غزه چه خبر است؟ یعنی چند هزار ملائک پایین آمده اند تا هزار شهید را بالا ببرند؟ گروهی برای بردن شیرخواران در حالیکه لالایی می خوانند و آنها را بشارت می دهند به هم بازی شدن با یک طفل شش ماهه. گروهی برای بردن خردسالان در حالیکه دنبالشان می کنند و می خندانندشان و می گویند دختر سه ساله ای منتظرتان است. گروهی برای بردن کودکان در حالیکه به سوالات بی شمارشان جواب می دهند و بقیه ش را به عبدلله می سپارند. گروهی برای بردن نوجوانان در حالیکه قربان قد و بالایشان می روند و قول گعده های بهشتی با مدیریت یک نوجوان سیزده ساله را به آنها می دهند. گروهی برای بردن جوانان درحالیکه از مقاومت شان تعریف می کنند و از رذل بودن دشمن شان عصبانی اند. تحلیل روایت های مشابه را علی اکبر قرار است برایشان انجام دهد. گروهی برای بردن زنان آمده اند در حالیکه قول خوب بودن حال بچه ها و وابستگانشان را به آنها می دهند و می گویند بانویی که شما را درک می کند و خودش شهیده و مادر شهید است منتظرتان است. و گروهی برای بردن مردها آمده اند و می گویند مهم نیست در زمان حیات تان نمی شناختیدش. مهم این است که مثل او عزت تان را به زندگی با ذلت نفروختید. ببینیدش در لحظه عاشقش می شوید. مگر می شود دوست نداشت سیدالشهدا را‌؟ و گروهی مسئول پخش موسیقی معراجند. با هر روحی که بالا می رود یک بار می خوانند: بای ذنب قتلت؟ قیامتی است امشب آسمان غزه. قیامتی که زمین بازی را عوض خواهد کرد. دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
🚩اگه امروز هم مثل روزهای دیگه بود الان از فرصت خوابیدن بچه ها استفاده می کردم و کنارشون میخوابیدم ولی امروز یه روز عادی نیست...💔 😔کنار بچه ها نشستم ،نگاهشون میکنم و فقط اشک هست که حرفی برای گفتن داره...😭 🤦‍♀️حتی خجالت میکشم ببوسمشون...شاید میترسم یه وقت نسیمی خبرش رو به گوش مادری در غزه برسونه... 😥 ╭┅──==───┅╮ ↪ @ommahatalqods ╰┅──==───┅╯
✌ فردا همه می‌آییم... ✌ 🇸🇩تجمع مادران و بانوان ایرانی به همراه همسران و فرزندان پنجشنبه ساعت ۱۳ روبروی دفتر سازمان ملل 🖤سینه‌هایمان سنگین است و نفس‌های‌مان سخت شده است، می‌رویم و خشم‌هایمان را بر سرشان می‌کوبیم، راهی جز محکومیت اسرائیل نیست!👊 👈 لطفا بطری کوچک آب و خوراکی برای فرزندانتان بیاورید. ⭕️ لطفا مادرانی که می‌توانید شیشه شیر و پستونک و عروسک و قنداقه‌ی خونین و به هر تعداد که می‌توانید سربند برای کودکان بیاورید. هر تعداد پلاکارد دست نویس میتوانید بیاورید. 🚘با توجه به باریک بودن خیابان روبروی دفتر نمایندگی سازمان ملل اگر با ماشین می آیید خیلی دورتر ماشین را پارک بفرمایید. 📱لطفا هر نفر یک رسانه باشد و بهترین صحنه‌های تجمع را در قالب فیلم یا عکس ضبط کند. بهترین روایت‌ها در سطح بین الملل منتشر خواهد شد. 🏢موقعیت دفتر سازمان ملل در ایران: https://nshn.ir/61sbvrfNVxupvQ 🗣به دوستانتون اطلاع رسانی کنید... 🇮🇷 امهات القدس اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @ommahatalqods ╰┅──==───┅╯
🔸 بیش از مظلومیت غزه باید از شجاعت زنان غزه صحبت کرد 🔸 چرا صهیونیست‌ها مناطق مسکونی غزه را بمباران می‌کنند؟ 📌 علیرضا پناهیان در گفتگوی زندۀ تلویزیونی شبکۀ دو: 🔘 برخی سیاسیون فاسد جهان هم برای غزه دلسوزی می‌کنند؛ حرف برتر ما غیر از مظلومیت غزه چیست؟ 🔘 زنان شجاع غزه مردان خود را به میدان فرستادند با اینکه می‌دانستند دشمن خانه‌هایشان را بمباران‌ خواهد کرد 🔘 در طول تاریخ شاید هیچ‌وقت مواجهۀ حق و باطل، این‌قدر شهید زن نداشته که الان غزه دارد 🔘 اگر زنان غزه موافق نبودند، جوانان و مردان آنها برای مبارزه حرکت نمی‌کردند 🔘 اسرائیل خانه‌های غزه را می‌زند تا زنان به ستوه بیایند و نگذارند جوانان‌شان به مقاومت ادامه دهند 🔘 زنان غزه نقش اول را در مقاومت دارند؛ شهادت‌طلبی جوانان فلسطین ناشی از درس‌های مادران‌ شجاع آنهاست 👈 ادامۀ متن: @panahian_text 📢صوت: @panahian_mp3 🚩 برنامۀ «خط سوم» از شبکۀ دو – ۱۴۰۲.۰۷.۲۶ @Panahian_ir
"شهید و امید" من یک مادر نسل سومی هستم. دوران دفاع مقدس را ندیده ام. از نزدیکان ظاهری ام هم کسی شهید مدافع حرم نبود. ولی امروز به معنای واقعی کلمه حس کردم عزیزانم را از دست داده ام و تجمع محکومیت اسرائیل خبیث برایم حکم مجلس ختم شان را داشت😭 کاش کاری بیشتر از گریه کردن و حلوا پختن و انتقال خشم و نفرت به فرزندانم ازم برمی آمد. کاش صدایم به مادران و کودکان غزه می رسید که از ته قلبم فریاد میزنم: "شما تنها نیستید" کاش می توانستم با تمام وجود مسجدالاقصی را به آغوش بکشم و به اندازه ی تمام تاریخ پیامبران اشک بریزم. آه از این غم؛ و چه غم عجیبی ست این بار؛ آمیخته با شوقی روح افزا. چنان عطر ظهور جهانم را فرا گرفته که گاه بین گریه، خنده ام می گیرد و گاه بین خنده اضطرابی ناگهانی آشفته ام می کند. حال عجیبی دارد این روزها. من دوران قبل از انقلاب را ندیده ام، اما انگار مثل آن روزها که از هر کوی و برزن عطر شهیدی نوید پیروزی می داد و غم و امید را در دلها می آمیخت، این روزها دلم پر از احساسات در هم آمیخته ایست که وزن امید و شعف در میان آن ها بیشتر است... 🖌 س.شفاعت خواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها والدین نگران نحوه مواجه کودکان با اخبار جنگ و اثرات آن هستند.در برنامه سیمای خانواده سعی کردم ضمن صحبت در خصوص تکنیک های کنترل اثرات روانی اخبار جنگ ،نکاتی را هم در خصوص تربیت سیاسی فرزندان با الگوگیری از شاخصه های ایثار و ارزش‌گذاری به هویت ملی کودکان غزه ارائه دهم. فیلم بالا بخش هایی از این گفتگو هست. از لینک ذیل میتوانید کل برنامه را مشاهده بفرمایید: https://telewebion.com/episode/0x925af16 ✍️مهدیه شادمانی کانال مهدیه شادمانی 👇🏻💎 سیاست، زن، مسائل بین الملل @drshadmani
دوستان کانال ما رو به مادرها معرفی کنید تبلیغ و تبادل انجام نمیدیم و لذا رشد کانال در گرو محبت خود شماست
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرانه 😍 زیبایی این صحنه به اندازه زیبایی خود این پیروزیه😊 این مدال در این صحنه، درخشان تره 😍 خانم ساره جوانمردی مدال بازیهای پاراآسیایی خود را با حضور نوزاد ۳ ماهه خود بر سکوی مدال دریافت کرد. مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
زندگی مجازی بلاگرا با زندگی واقعی ما زمین تا آسمون فرق داره! اگه بخوایم خودمونو باهاشون مقایسه کنیم، به مشکلاتی برمی‌خوریم که رو کل زندگی‌مون اثر می‌ذاره. 🤓 @bache_foozool
روز طوفانی!... بعد از نماز صبح آرام وبی صدا به رخت خواب میخزم تا مبادا خواب ناز کودکانم از چشمشان ربوده شود و خواب بر چشم من حرام! چشمانم را می‌بندم که ناگاه مادر درونم صدایم می‌زند: «پاشو صبحانه آماه کن! تغذیه مدرسه‌ی دخترت، تکالیفش رو چک کن، پاشو،کلی کار داری!» اخمی به مادر درونم می‌کنم و با هیس کش‌داری او را به سکوت وادار می‌کنم! او هم با تاسف،«خود دانی» ای نثارم می کند و ساکت به خواب ناز فرو می رود؛ اما... گویا،سخنان و دل نگرانی هایش در من اثر کرده که گرمای چشمانم این چنین ترک منزل کرده! بسم الله گویان از جا بر میخیزم و مشغول آماده کردن صبحانه می‌شوم! نگاهی به تکالیف دخترم می اندازم و لبخندی از سر رضایت همراه با ذکر الحمدلله، بر لبم می نشیند! پای تکالیفش امضا می‌زنم: «آفرین، سرباز امام زمان باشی، دخترم!» ... همسرم و دخترم راهی می‌شوند؛ سفره‌ی صبحانه را تا نوبت بعدی و بیداری باقی فرزندانم جمع می‌کنم و در آرامش، مشغول مرتب کردن خانه می‌شوم! گرمای خواب، باز سوار بر پلکم می‌شود و سنگینی خواب به سراغم می‌آید که ناگاه، جفت جفت و رنگ رنگ، چشم های دخترانم، با اشتیاقی کودکانه به من خیره می شود و صدای: «سلام مامان صبح بخیــــــرِ!» اول صبحی شان، خبر از شروعی طوفانی می‌دهد! به سوی خوابِ سوار بر پلکم، دستی به نشانه‌ی خداحافظی، تکان می‌دهم و «بدرود تا شب» گویان بدرقه اش می‌کنم!... سفره‌ی صبحانه باز گشوده می‌شود و قطار کارها باز سوت می‌زند! با عجله کارها را انجام می دهم و نیمه خسته از کارها، راهی مدرسه‌ی فرزندم می‌شوم... مشغول یادداشت نکات معلمِ فرزندم، در دفترچه یادداشت می‌شوم که ناگاه، کلامی از معلم، اشک شوق بر چشمانم می نشاند؛ آری! این اسم دختر من است که با تقدیر و تمجید بر لبان معلم نشسته! چه آواز خوش آهنگی بود طنین صدای معلم وقتی «نام دخترم» را به عنوان بهترین شاگرد کلاس می‌خواند! با تعاریف و تمجیدهای معلم از فرزندم، ناخودآگاه، یاد امضای امروزم پای تکالیفش می‌افتم: «آفرین، سرباز امام زمان باشی، دخترم!» ... و ناگاه یاد ایام بارداری و آن لحظه ای که که نذر سلامتی جسم و جانش، قرآن گشودم و این فراز، بر عمق جانم نشست، پیش از آنکه بدانم فرزندم دختر است!: « رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي... فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ ... فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ: پروردگارا، من عهد کردم فرزندی که در رحم دارم از فرزندی خود در راه خدمت تو آزاد گردانم، این عهد من را بپذیر ... پس هنگامی که(مریم) متولدشد، گفت: پروردگارا، فرزندم دختر است!... پس خدا او را به نیکویی پذیرفت و به تربیتی نیکو پرورش داد!» لبخند رضایت بر لبم نشست و اشتیاقی مادرانه بر قلبم جاری شد: «خدایا؛ تو می‌دانی من فرزندانم را نذر ظهور کردم!... دخترانم را برای یاری امامم می پذیری؟ آیا همچون مادرِ مریم، مژده‌ی «فتقبلها ربّها» را به من هم می‌دهی؟ مژده‌ی خدمتِ فرزندانم در سپاه ظهور؟!» ... همراه فرزندانم راهی خانه می‌شوم و باز قطاری از کارها... چه روز طوفانیِ دلنشینی بود امروز! تمام خستگی کارهای امروز که نه، تمام خستگی سالهای مادریم، بار بست و جای آن را دلگرمی و عزمی جدی برای تلاش در راه پرورش سربازان نسل ظهور، گرفت! حالا دیگر ریخت و پاش ها، جیغ و داد‌ها، کارهای خانه و کمک برای تکالیف و درس مدرسه و تک تک مادرانه هایم، در نظرم حکم زمینه سازی برای ظهور را دارد؛ نه بار وظایف روزمره! خصوصا که شیرینی زحمات مادریم در این روز پر زحمت و طوفانی، همزمان شد با شیرینی طوفان الاقصی و روز پیروزی فرزندان حزب الله! گویا این پیروزی مهر تایید و تاکیدی بود برای تلاش در راه پرورش سربازان ظهور! ***** آری؛ به خاطر بسپریم: طوفان الاقصی، حاصل زحمات سربازان و فرزندان اسلام بود؛ امروز را به خاطر داشته باشیم؛ ان شاء الله ظهور نزدیک است و سهم ما سرباز پروری... فرزندانمان را نذر ظهور کنیم و خودمان را نذر فرزند آوری! طوفان هایی از جنس نور در راه است، خود را برای آن روز آماده کنیم! **** چه روز طوفانی دلنشینی و چه عطر دل انگیز ظهوری...! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
🔻 نشست بر خط تربیت اقتصادی فرزند • زمان: یک‌شنبه ۷ آبان ماه • مکان: فضای اسکای روم • ساعت: ۲۱ تا ۲۱:۴۵ - با ارائه کارشناس رسانه ملی، سرکار خانم ریوندی مدرس مباحث تربیت اقتصادی 📍توجه: لینک نشست نیم ساعت قبل از شروع در کانال آموزشگاه حلقه های میانی تعالی خانواده و جوانی جمعیت بارگزاری خواهد شد. 🔸لینک عضویت در کانال https://eitaa.com/joinchat/577569134C27f5335244
صحبت سر توحیدیه، یعنی دائم و لحظه به لحظه به سمت اون کمال مطلق خودت در حال رشد باشی، دائم از یک مرتبه به مرتبه ی بعد صعود کنی. حرف سر اینه که برای سالک بودن، لازم نیست عارف عزلت نشین باشی، نه... تو همین غذا درست کردن و ظرف شستنها، شوهرداری و بچه‌داری کردنها، صبح به صبح کلاس و درس و بحث رفتنها، تو تجارت و بده و بستون ها، رفتن، اومدن، گفتن، خندیدن، گریه کردن، نشستن، بلند شدن، خوابیدن، خوردن، خریدن، فروختن و... تو دل همینها سلوک ما اتفاق میفته، یعنی باید بیفته... «یعنی این چند سالی که قراره تو این دنیا بپِلکیم، با خدا بپِلکیم...» ، یعنی زندگیتو میکنی، ولی مثل عاشقا، دلت همه‌اش پیش خداست، ته فکرت همه‌اش خداست، همه کاراتو داری با خودش می‌بندی... درسته دستورات دینی فواید دنیایی هم داره، پاداش بهشت و جهنم هم داره، اما تو از هر دوی اینا عبور می‌کنی و فقط و فقط برای خودِ خودِ خدا کارهاتو انجام می‌دی❤️ 🪴ریحان و قلم🖋 ble.ir/join/OTRkODFiYz ble.ir/join/OTRkODFiYz ریحان نماد زن و قلم نماد تفکر: جایی برای تعمیق اندیشه‌ها، بیان تجربه‌های کمی تا قسمتی به درد بخور و رمزخوانی روزمرگی‌ها... https://eitaa.com/maadarestaan
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب ((🕌خانه ی فلسطینی کجاست؟)) مرغ خانه دارد. با بچه‌هایش در آن زندگی می‌کند. مرغ خانه خود را دوست دارد. چون در آنجا جوجه‌هایش راحت هستند و کسی آن‌ها را آزار نمی‌دهد. خرگوش 🐰خانه دارد. بچه‌های خود را در آن بزرگ می‌کند. خرگوش خانه خود را دوست دارد و نمی‌گذارد غریبه‌ای وارد آن شود. چون می‌خواهد با بچه‌هایش راحت زندگی کند. اسب🐴 خانه دارد. اسم خانه‌ی اسب، اسطبل است. اسب فقط در اسطبل خودش معنی راحتی را می‌فهمد. چون آنجا را مال خودش می‌داند. ماهی🐠 خانه دارد. خانه‌ی ماهی در دریاها و رودهاست. ماهی خانه بزرگ خود را خیلی دوست دارد. او هرگز از خانه خود بیرون نمی‌رود، مگر آنکه او را به‌زور بیرون بیاورند. گربه🐱، گردش در کوچه‌ها و خیابان‌ها را دوست دارد. ولی هر جا برود به خانه‌اش برمی‌گردد. گربه خانه‌ی خود را بیش از همه‌جا دوست دارد. اگر هم او را از خانه بیرون کنند، هر طور هست دوباره برمی‌گردد. گنجشک خانه دارد. خانه‌ی گنجشک را لانه می‌گویند. خانه گنجشک در باغ‌ها و روی درختان است. گنجشک خانه‌اش را خیلی دوست دارد. چون جوجه‌های خود را در آن پرورش می‌دهد. هر انسانی خانه‌ای دارد. خانه، مکان انسان است. هر انسانی خانه خود را دوست دارد و نمی‌گذارد هیچ بیگانه‌ای بدون اجازه به آنجا وارد شود. او با هر خطری که برای خانه‌اش پیش بیاید، مبارزه می‌کند. چون می‌خواهد آسوده و راحت در آنجا زندگی کند. اما برای فلسطینی، خانه‌ای نیست! فلسطینی در خیمه‌ها ⛺️و چادرهای صحرائی🏕 زندگی می‌کند. خیمه‌ها و خانه‌هایی که فلسطینی در آن زندگی می‌کند، خانه‌ی فلسطینی نیست. دشمن، فلسطینی را به‌زور از خانه‌اش بیرون کرده است. خانه‌ی فلسطینی کجاست؟ خانه فلسطینی در فلسطین است. ولی امروز در آن زندگی نمی‌کند. در خانه فلسطینی، دشمن فلسطینی زندگی می‌کند. دشمن فلسطینی کیست؟😈 دشمن فلسطینی کسی است که فلسطین را اشغال کرده است … فلسطینی را از خانه و میهن خود بیرون رانده است و… نمی‌خواهد هیچ‌وقت آنجا را ترک کند. پس حالا فلسطینی چه می‌کند؟ – فلسطینی هر طور شده، باید به خانه‌اش بازگردد. فلسطینی، چگونه می‌تواند خانه‌اش را پس بگیرد؟! – ایمان به خدا، پیروی از دستورات اسلام، گذشت و فداکاری و مبارزه تاآخرین‌نفس با دشمن، فلسطینی را به خانه‌اش بازمی‌گرداند؛ و فلسطینی مانند دیگر ملت‌های آزاد، در کشور خود و در خانه خود زندگی می‌کند. خانه‌ی 🏘فلسطینی در فلسطین است. فلسطینی، حاضر نیست برای همیشه به‌صورت آواره، در چادر زندگی کند. فلسطینی یقین دارد که پیروزی دور نیست و امیدوار است که در آینده‌ای نزدیک بتواند، میزبان مسلمانان سراسر دنیا، در جوار مسجد الاقصی باشد … راهت ادامه دارد این چند هفته من با این قصه تمام سوال های پسر 6ساله ام که میپرسید پیرامون اتفاقات و اخباری که ما از شبکه ها نگاه میکردیم جواب دادم.
به موسی شدنش می‌ارزد! طی این دوهفته حداقل ۲۷۰۰ کودک فلسطینی کشته شده. آنان کودکان را می‌کشند تا خیالشان از آینده راحت باشد؛ مبادا حکومت‌شان فرو بریزد؛ اما یک کودک به تنهایی کافی است و به موسی شدنش می‌ارزد و بنیان فراعنه را برهم می‌ریزد... 👤
بسم‌الله «درمان و درد» من فکر می‌کنم از یک جایی بعد دیگر آدم‌ها درد نمی‌کشند. اگر دردشان در راه خدا باشد، از یک جایی آدمها فقط رشد می‌کنند، فقط حرکت می‌کنند. سیر می‌کنند. می‌فهمند، می‌بینند اما درد نمی‌کشند نه به خاطر دل سنگ شدن، بلکه به خاطر عمق فاجعه. تا یک جایی قلبت عمق دارد، حس دارد. درد می‌فهمد. اشکت از چشم نشات می‌گیرد و می آید پایین. شاید حتی روی زمین بچکد اما از جایی به بعد، وقتی آن چنگک بی رحم بدون عمل جراحی، دست انداخت میان سلسه اعصابت و نخاعت را بیرون کشید، از لحظه‌ای که دیگر چشمه اشکت خشک شد، دیگر درد را حس نمی‌کنی، اشکی نمی‌ریزی. چون غم بیش از این نمی‌تواند روی وجودت سیطره داشته باشد. مردم فلسطین قریب هشتاد سال است چنین حالی دارند. دقیقا وقتی ما مشغول شمارش ورودی کارت‌هایمان بودیم، وقتی دروغگویان به اسم آزادی زن، دویست جوانمان را شهید کردند، آن‌ها برای ازادی برای داشتن خانه، جنگیدند. دقیقا وقتی صبح وشب بعضی زن، های ما در آرایشگاه و ورزشگاه و اتاق عمل جراحی زیبایی می‌گذشت، آن‌ها به این فکر می‌کردند که نوزادشان شهید خواهد شد یا جوانشان؟! درست وقتی ما مشغول بهانه آوردن برای اطاعت نکردن از ولی بودیم، آنها دنبال جان دادن برای ارمان مسلمانها بودند. و آنها همینند مردمانی صبور. کالجبل الراسخ. روی خرابه‌هایشان یکدیگر را دعوت به صبر می‌کنند، توی گوش هم، شهادتین می‌خوانند، پدران فرزندانشان را و فرزندان پدرو مادرانشان را لای گورهای دسته جمعی با کفن یا اگر آن هم مثل دارو و درمان کمیاب باشد، لای تکه‌های کفن، می‌گذارند و دوباره بی‌آنکه درد امانشان را ببرد، بی‌آنکه اشک‌هایشان شره کند، بی‌آنکه کمرشان شکسته بماند، دوباره و سه باره و هزارباره، مبارزه می‌کنند. اینان مجاهدینی هستند که مبارزه درراه خدا را به جان و مال و فرزند و خانه ترجیح داده‌اند. بی‌جهت نیست اجساد بعضیشان بوی مشک و می‌دهد. بی جهت نیست شهیدند. تقدیم به فلسطینی‌ها که اسوه اقتدا به کربلاییانند.. ✍محـــــــــــــــنا 📝 متن ۲۰۹_۰۳ @khatterevayat @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا