هوالباقی
چند ماهی بیشتر نیست که میشناسمش آنهم مجازی و در این مدت یک بار دیدمش و گفتگویی کوتاه بینمان رد و بدل شد.
و به گمانم آن اتفاق مبارک، بینمان رقم خورد...
اما
امروز بینمان یک وجه مشترک غمناک رقم خورده، وجه مشترکی که احتمالا بر خیلی شئون زندگی و خلق و خوی ما اثر میگذارد.....
پدرش مثل پدرم پر کشید و دارفانی را وداع و به دیار باقی رحلت کرد....
چند ماهی هست زندگی اخروی پدرم شروع شده و امروز پدر او نیز، زندگی حقیقی را شروع به زیستن کرده.
نمیدانم دیداری بین پدرهایمان رقم میخورد یا نه، اما به نظرم رشته وصل من و او بیشتر شده .....
ما دختران بیبابا، وجه اشتراک قریب و کمرشکنی داریم ....
دلتنگیهایمان یحتمل مثل هم هست، ناگاه دخترکی میشویم خردسال که دلش لک میزند برای محبت و مهر ناب پدر، برای لبخندهای از سرذوق پدر، برای دلسوزیها، مراقبتها، نصحیتها و حتی عتابهای پدرانه پدر.....
ما دختران بیبابا، یک وجه مشترک قریب و کمرشکن داریم؛
ما بیپدر شدهایم.....
@Azadr0
لطفا اگر مقدور است برای تمام پدران آسمانی هدیهای معنوی عنایت بفرمایید.
#سوگ
@maahjor
هوالمنتقم
پرده اول؛
دیروز با برادرش رفت باشگاه، به نیم ساعت نرسیده برگشتند، از آیفون پرسیدم چرا اومدید؟
_؛ باشگاه تعطیل بود...
درب واحد را که باز کردم با گریه خودش را انداخت بغلم، پرسیدم چی شده؟!
_؛ داداش منو دعوا کرد؟
_؛ چرا بچه رو دعوا کردی؟
_؛ چیزی بهش نگفتم بابا، راه نمیاد، هی نق میزنه، میگه خسته شدم، پاهام خستس، نمیتونم راه بیام، گرممه، تشنمه، بغلم کن!
با هقهق گریه و ناراحتی میپرد وسط حرفش؛
_؛ نه مامان، دعوام کرد، با دستش هم زد تو صورتم، بهم گفت راه نیای، تنها میزارمت و میرم، خودت بیای!
از کوره دررفتم، گلوله آتش افتاد به جانم، با عصبانیت گفتم؛
_؛ تو بیخود میکنی، دست رو طفل معصوم بلند میکنی، این حرفا چی بوده بهش گفتی؟ مگه بچه یتیم گیر آوردی، اذیتش میکنی؟
_؛ مامان، بخدا نزدمش، یواش با نوک انگشتم زدم که نق و نوقش بند بیاد و گوش بده!
_؛ بیخود کردی زدی! آروم و غیر آروم نداره، حق نداشتی دست رو خواهرت بلند کنی، اینطوری امانت داری میکنی؟!
_؛ بابا اصلا راه نمیاد، هی بهونه میگیره، وایساده میگه پاهام درد میکنه، بغلم کن، مجبور شدم دعواش کنم.
_؛ تو نمیفهمی باشگاهش تعطیل بوده، خورده تو ذوق بچه، پکر شده، حس و حالش رفته، بی رمق شده، حالا نازشو میکشیدی، چی میشد؟!
_؛ مامان مگه پدرکشتگی دارم باهاش، بخدا یواش زدم و فقط یه تشر رفتم بهش.
حالا هقهق گریهاش آرام شده، سفت گردنم را چسبیده، آمد از بغلم گرفتش؛
_؛ داداش ببخشید، حواسم نبود ناراحتی.....
صلی الله علی الحسین علیه السلام و علی الباکین علی الحسین علیه السلام
#روضه_خوان_کوچک_اباعبداللهالحسین_علیهالسلام
#یتیم_گیر_آوردنت
#نازدانه_سه_ساله
@maahjor
هوالمنتقم
پرده دوم؛
نتوانستم همراهشان بروم، همان شب که خیلی سردرد داشتم.
با پدر و برادرش رفته بود قسمت مردانه.
تا حالا گریه پدرش را ندیده، من هم فقط موقع روضه، آشفتگی و اشک میبینم در صورتش.
شب ششماهه بود، سوز جگر پدرش از شب شیرخواره به بعد، بیشتر میشود.
میشود مادری بچه از دست داده، نه که نخواهد، نمیتواند جلوی سیل اشک و غم ریخته در صورتش را مهار کند.
اکنون مواجه شده با اشک و آه و آشفتگی پناهگاهش؛
او گفت؛ تمام روضه حواسش به من بود، با گوشه روسری گلگلی مشکیاش، اشکهایم را پاک میکرد و میگفت؛
_؛ بابا گریه نکن، منم گریَم میگیره، دلم میسوزه برات.
دستهایم را میگرفت،
_؛ بابا نزن خودتو
_؛ سینه میزنم عزیزم
_؛ آخه محکم میزنی دردت میگیره
سیل اشک که امانم را میبرید، پشیمان میشد،
_؛ بابا گریه نکن، ببین آقا میگه سینه بزنی. گریه نکن دیگه، غصه میخورم.
عزیزکم چیزی نشده بابا دو قطره اشک ریخته و آرام به سر و سینه زده ...
کسی با پدرت کاری ندارد دخترم، این همه بیتابی چرا؟!
#روضه_خوان_کوچک_اباعبداللهالحسین_علیهالسلام
#دخترها_باباییاند
#نازدانه_سه_ساله
@maahjor
هوالمنتقم
پرده سوم؛
شب آخر قبل رفتن بیمارستان، دیدمشان. تا چشمشان افتاد بهم، با ناراحتی گفتند؛
_؛ من خوبم بابا، کی بهت خبر داده، چرا اومدی؟
_؛ خودم اومدم بابا ببینمتون، کسی چیزی نگفته.
_؛ خوبم عزیزم، خودتو ناراحت نکن، فقط قراره یه سِرُم بزنم، پاشو برو خونت، بچت صبح زود میره مدرسه.
_؛ بابا جان دورتون بگردم، یه کم پیشتون بمونم، میرم. قربونتون برم که با این حالتون هم نگران مضطرب نشدن منید.
پدرم در آن بیحالی، بی رمقی و درد شدید، در آن لحظات آخر، باز فکرشان پیش منِ دختر بود، دختری که خودش مادر دو فرزند است. انگار طاقت نداشتند پریشان حالی و درد کشیدنشان را ببینم.....
موقع خاکسپاری بدن نحیفشان، مردهای خانواده نگذاشتند ما خانمها صورت پدر را در سرازیری قبر ببینیم و برای آخرین بار خداحافظی کنیم....
و وداع آخر ما با پیکر پیچیده در کفن در خانه بود...
بعد از مراسم تدفین، علت را از همسرم پرسیدم و پاسخشان این بود؛
«چون بابا بعد جراحی به هوش اومدند و دو سه ساعت بعد ریکاوری، دچار ایست قلبی شدند. پزشکی قانونی باید علت فوت را بررسی میکرد....
یک برش بخیه خورده کنار صورت بابا بود، شماها آخرین بار چهره بابا را سالم دیدید، دلمون نیومد آخرین تصویری که یک عمر تو ذهنتون ثبت میشه زخم داشته باشه ...»
#روضه_خوان_کوچک_اباعبداللهالحسین_علیهالسلام
#عمه_جان_سادات_گودال_قتلگاه
#نازدانه_سه_ساله_خرابه_شام
@maahjor
هوالنور
الهی! بنده را با خوب و بد چکار است، چون کار دست کاردان است.
بنده چه داند که چه خواند، چه خواهد و
چه فهمد !!!
آنچه از عمل برفت گر نظر لطف و رحمتت میسر نشود، به چه کار آید؟!
چون تو نظر نکنی و در نظرت مقبول نیفتد به هیچ نیارزد، هرچند که عمری جهد و سعی در میان باشد.
الهی! هر آنچه دانستیم گر حجاب فهم ما از تو برنگیرد، به چه کار آید؟!
و هر آنچه خواستیم و در پیاش رفتیم گر خلاف جهت رسیدن به تو باشد، به چه ارزد؟!
فهمی که مقصودش تو نباشی، چه فهمی است؟!
الهی! قصور بسیار است و بندهی کم رمقت، عاجز از درک قصورات و در توهم وصال، شب و روز میگذراند و روز به روز دورتر تا به وصال !
الهی! گر دستی نگیری و راهی نگشایی و چراغی نیفروزی، بنده در قعر تنهایی و تظاهر غرق خواهد شد.
امید بنده به دستان دستگیر توست، که هر آنکه را تو دست گیری، به یقین از فرش به عرش خواهی رساند.
#الهینامه
@maahjor
هو الصادق
مقابل آینه قدی اتاق ایستاده، مشغول پاک کردن رد خون از گوشه بینی کوچکش است. با دستمال کاغذی افتاده به جان زخم تا خونش را پاک کند.
مشغول مرتب کردن اتاقم. ناگهان جملهاش توجهام را جلب میکند.
_ : «ممنون آینه عزیزم، کمکم کردی! »
میپرسم: از آینه تشکر کردی؟!
_ : آره
_ : چرا؟!
_ : آخه کمکم کرد، صورتمو تمیز کنم. اگر آینه کمکم نمیکرد، نمیتونستم زخممو ببینم و خونهاش رو پاک کنم.
قدش به زحمت تا نصف قدم میرسد. ولی فهمش به گمانم قد کشیده چه بسا بیشتر از قد فهمم.
به نکتهسنجیاش فکر میکنم، به قدردانیاش. به اینکه دختر ۵سالهام از آینه بابت نشاندادن عیب صورتش و کمک کردن برای از بین بردن آن تشکر کرده. به اینکه من چقدر قدردانم؟!
قدردان کسانی که اگر عیب و ایرادی در من ببینند، آینهوار بدون کم و کاست و بدون بزرگنمایی، عیوبم را نشانم میدهند. کسانی که رو در رو، بدون داد و جار و جنجال، مستقیم و بیپرده مرا متوجه اشکال کارم میکنند؟!
اشکالی که خودم متوجهاش نیستم و عاجزم از دیدنش.
اگر کمک صادقانه و مهربانانه آنها نباشد، آن عیب تا همیشه بر روی لوح روحم باقی خواهد ماند.
و احتمالا دستمایه بغض و کینهورزی کسانی خواهد شد که دنبال عیبجویی و در بوق و کرنا کردن عیوبم هستند. کسانی که مایلند با بزرگنمایی اشکالات، مرا بشکنند و نه از سر دلسوزی و رو در رو، بلکه در غیابم و برای تحقیرم و شکستنم، نقصهایم را برملا کنند.
اما چقدر قدردان آینه صفتان زندگیام هستم؟!
کسی یا کسانی که بی بغض و از سر حب، آرام، متین و مهربان، نه تنها عیب و ایرادم، بلکه نقاط مثبت و منفیام را توامان نشانم میدهند، تا با تمرکز بر نقاط مثبت و از بین بردن نقاط منفی، اعتماد به نفس بگیرم و تلاش کنم برای بهتر شدن. کسی که بعد از پاک کردن اشکال، او نیز آن اشتباه را از حافظهاش پاک کند و مرا با صورت تمییز و بیعیب یاد کند.
من چقدر آینهوار دلسوز و غمخوار دوستان و همنوعانم هستم؟!
آینه، چون نقش تو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
#نظامی
#آینهباشیم
#دلبرک
@maahjor