eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.4هزار دنبال‌کننده
387 عکس
77 ویدیو
695 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب اُحُد از سوز غم کرب و بلا شد هستی ز داغ حمزه چون ماتمسرا شد از داغ حمزه سوزد و گرید پیمبر سوزان شده قلب و دل زهرای اطهر آن نانجیبه مُثله کرده پیکر تو نالان شده از سوز غم پیغمبر تو گشته ز کینه پیکر تو غرق در خون در سوک تو هر شیعه ای گردیده دلخون حمزه به بالینت ابالزهرا رسیده از داغ تو ریزد سرشک از هر دو دیده پیچیده در عالم ببین شور و نوایش بر روی تو انداخت پیغمبر عبایش سوزد وجود عالمی از این بلیه آمد کنارت خواهر پاکت صفیه گریان برای دیدن تو خواهر تو نگذاشت پیغمبر ببیند پیکر تو نگذاشت او تا خواهرت ماتم بگیرد با دیدن مُثله بدن از غم بمیرد اما بمیرم بر حسین و زینب او آن خواهر غمدیده و جان بر لب او از روی تلِّ زینبیه دید حسینش افتاده بر روی زمین نور دو عینش از کینه شمر بی حیا خنجر کشیده گشته حسین فاطمه حنجر بریده شیعه بمیرد کربلا زینب چه ها دید رأس حسین فاطمه بر نیزه ها دید در قتلگه دیده حسینش دست و پا زد در بین گودال از جگر مادر صدا زد دیده بریده دست عباس دلاور دیده حسین فاطمه در خون شناور در هر کجا نام حسین با گریه می برد از دشمنان دین، کعب نیزه می خورد جای تسلا زخم زینب را نمک زد از کربلا تا شام زینب را کتک زد او دیده شمر کینه پرور ظالمانه می زد به اطفال حسینش تازیانه بس کن (رضا) سوزانده ای از این حکایت قلب تمام شیعیان را با رثایت
﷽ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ امامزاده‌ی ری مُلک واجب التعظیم سلام قبله‌ی شهرم  سلام عبدالعظیم سلامِ ما به حسینی‌ترین حسینیه سلام بر حرمت اولین حسینیه به کوریِ همه‌ی ابن‌سعدها دیدیم نصیبِ آل حسن شد تمامِ گندمِ ری از آن زمان که رسیدی به کشور زهرا خوشا به مردم ایران  خوشا به مردم ری من از کنار ضریحت به کربلا رفتم که بوی سیب حسین است با تبسم ری هوای مسلمیه داری و به یادم هست صدای گریه کنان در شبِ تلاطم ری نوشته‌اند که از روزگار غم دیدید روایت است شما هم هزار غم دیدید روایت است به نَقلی که ناله‌ها کردی حسین گفتی و رِی را تو کربلا کربلا کردی غریبِ شهر  پُر از غربتِ مدینه شدی روایت است که مسمومِ زهرِ کینه شدی  تو زهر خوردی و آتش به سینه‌ات انداخت به خاکِ رِی نه به خاکِ مدینه‌ات انداخت شبیهِ جدِّ خودت شعله‌ور شدی آقا غریب بودی و خونین‌جگر شدی آقا شبیهِ جدِّ خودت نه  که او شبیه نداشت تو داشتی و شبیهت حسن ضریح نداشت ضریح داری و  پیرِ کرم ندارد آه هنوز جد غریبت حرم ندارد آه نوشته‌اند مقاتل که سینه چاک شدی تو زنده بودی و ای وای زیر خاک شدی نصیب روضه‌ی تو روضه‌های دیرین شد تو زنده بودی و دیدی که سینه سنگین شد برای یاری تو هیچکس نمی‌آید مکن دوباره تقلا ، نفس نمی‌آید دوباره رو به حسینت سلام کردی وای تو دست و پا نزدی و تمام کردی وای *در برخی از مقاتل آمده حضرت با جور و ظلم ؛ سرانجام زنده به گور و شهید می‌شوند حسن لطفی
به نام خدا زمینه حماسی زیبا برای حضرت حمزه سید الشهدا: بند اول: ای حمزه نگاهت مثل طوفان است ، عدو گریان است شمشیر تو فصل العمل میدان است، ز بس بران است چقدر با احمد مانوسی تو دستانش را میبوسی ابوجهلان را کابوسی تو که فیض دستانت باشد دائم شود دشمن از جنگیدن با تو نادم بداند تسلیم محضتان را لازم ای سید و آقای شهیدان حمزه، عمو جان حمزه(-) بند دوم : از بس که دلیری تو شکارت شیر است، که در زنجیر است هر تیر تو بخشی ز ید تقدیر است ، خودش تکبیر است تو مرد بدر و احد ها تو کندی شر قینقاع عمو جان حمزه مرحبا به تو آئینم مدیون می باشد صراط و دینم مدیون می باشد نفس در سینم مدیون می باشد ای سید و آقای شهیدان حمزه، عمو جان حمزه(-) بند سوم : آمد سر نعش تو جگر خواری مست، دو زانو بنشست وقتی که جگر را به در آورد آن پست، شد آن سنگ در دست تن مثلهت بر خاک و دل مصطفی صد چاک و پر از خون چشم افلاک و عبای نبی شد ساتر بر جسمت تا نبیند صفیه خواهرت جسمت را ولی کربلا بوریا زینب و یا زهرا لا حول ولا قوه الی باالله ، ابا عبدالله (-) 🔳🔳🔳▪️▪️🌴🌴🌴▪️▪️🔳🔳🔳 علی صمدی -قم
در رثای حضرت حمزه سید الشهدا: تو شیر مردی و شیران اسیر تو از دم یلان کل حجازند حقیر تو نام تو حمزه است و مقامت زبس بلند هرگز ندیده هر دو فلک هم نظیر تو میدان غزوه های نبی نور کامل است از شدت درخشش بدر منیر تو از بس که تیر و تیغ و نگاهت کشنده است انگار گشته قابض الارواح اجیر تو در هر نگاه نافذت عمق حقایقیست رزم جامه ی سیاه تو شبهای عاشقیست پشت و پناه و یاور احمد به هر زمان ماندی شبیه کوه تا آخرین توان هر چه که از ابهت تو گفته اند کم است قاصر بود ز وصف شکوهت زبانمان فرمانده ی سپاه محمد چه میشود؟ وقتی که با علی به معرکه ها میشوید عیان بدر و احد حکایتتان را نوشته اند دیدند زمین زیر پای شما میخورد تکان گویا که زلزله شده میدان کار و زار مانده سپاه کفر که لا یمکن الفرار اما امان ز نیزه ی وحشی که خم نمود این نازنین عموی پیمبر که بود عمود افتاد بر زمین و پیمبر کشید آه تا که رسید به پیکر او هنده ی حسود خنجر کشید و سینه او را شکافت تا بیرون کشد جگرش را ولی چه سود این سینه و جگر پر از عشق محمد است سنگ می شود به سر اُمت یهود اما دوباره سنگ و سر و نیزه و سپس قلبی که کرده روضه ی مقتل کمی هوس روز دهم شد و گودال قتلگاه پر شد ز خون تازه ی ارباب بی گناه با چکمه روی سینه ی زخمی که پا گذاشت شد آسمان کرب و بلا ناگهان سیاه فریاد می زند زنی از روی تل نبر سر را که مادرمان میرسد ز راه زینب ز حال میرود و میخورد زمین طفلک رقیه پس به چه کس میبرد پناه خیمه میان آتش و معجر کشان عدو فریاد میزند سکینه که برگرد بیا عمو ◾️◾️◾️◾️✍✍✍✍◾️◾️◾️ کربلایی علی صمـــدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دفاع حاج مهدی سلحشور از طرح نور نیروی انتظامی. این سخنان دقیق وارزشمند رو برای اون تعدادمسئول منفعل واداده بفرستید تا حتما ببینه شاید بفهمه داره به نفع دشمن کار میکته .
┄┅✵﷽✵┅┄ ┄┅═✼✵𑁍✵✼═┅┄ به وصف تو چه بگویم که سیدالشهـدایی امیر لشکـر  احمـــد ، یَل رسـول خـــدایی چه هیبتی ! که کنی روز شادِ خصــم زبون را به شــامِ تار مبدل ، اگر که جلوه نمایی تو افتـخـار نبــی در کنــــار فاتــح خیبــر تو از قبیـلهٔ نـور و تبـارِ عشــق و صفـایی ز وحشتی که نشاندی به قلب تیرهٔ وحشی نبوده چـارهٔ او جز به حیله  از تو رهــایی حریف چون تو یلی چون نشد عدو به مقابل فکند ، نیــزهٔ کین از کمین به عقـده گشایی به کارزار اُحُــد چون خمیـد قامت سَـروَت شکست پشت سپاه از چنین گزند و جفــایی و آفتاب رُخَـت را  در آن غروب نفــس گیر ‌نهـان نمــود پیمبـر به زیــر چتـــر  عبـایـی که خواهــر تو نبینـد ستــاره هـای تنـت را که بیـش از این نگُدازد دلش ز داغ جدایی ندید سر به سرِ نی ، اگر چه داغ توکم نیست ندید آتش خیمه ، به دشـت کرب و بلایی کنـار خــواهـرت اما ز داغـت  آل پیمـبـــر میان خیمــهٔ مـاتم  گــرفت  بــزم  عـزایی به احتـرام حریمت ، به عـرش و فرش نشستند فلک به اشک فشانی ، مَلَک به نوحه سرایی چو "کیمیا" همه چشـمِ شفـاعتی ز تو دارند تویی که شافع محشر ، پناه روز جزایی ┄┅═✼✵𑁍✵✼═┅┄ رقیه سعیدی(کیمیا)
┄┅✵﷽✵┅┄ ┄┅═✼✵𑁍✵✼═┅┄ خوش داده اند نام ، تو را ،اَیُّهَا الکریم ای رستگارِ هر دو سرا ، ایُّها الکریم در حُسن خلق و جود وکرم،ارث برده ای تو از کـــریم آل عبــــا ، ایها الکریم هستی نگیــن مُلک رِی و باب حاجتـی بر عاشقــان اهل ولا ، ایها الکریم ای عبــد صالح و ثمـــر باغ مجتــبا عبدالعظیـــمِ نزدِ خـدا ، ایهاالکریم بودی تو یار ویاور مــولای عصــرخود ای پایبنـــدِ عهـــد و وفــا، ایها الکریم درد فــراق کرب و بلا طاقتــم گرفت ای درگـهِ تو دارِ شــفا ، ایها الکریم گفتند هر کسی که دلش تنگ کربلاست آیـد به بارگــاه شمـــا ، ایها الکریم دارد حــریم پاک تو حــال مدینـــه و هم عطر و بوی دشت بلا ، ایهاالکریم با قلـب مبـتلا و دلی خستــه آمـــدم آقا ! نظــر به حـال گــدا ، ایها الکریم دستِ گدایـی اَم ، به درِ خانهٔ شماست از خوان خود ، نصیب نما ، ایها الکریم دل را گـره زده به حریــم تو "کیمـیا" تاحاجـتش کنی تو روا ، ایها الکریم با این امیــد آمده ام تا که از شمــا گیــرم برات کرب و بلا ، ایها الکریم ┄┅═✼✵𑁍✵✼═┅┄ 🖊رقیه سعیدی(کیمیا)
❁﷽❁ ❤️ سپیده سر زد و زد بر سرم هوای حسین دو بیت ، اشک سرودم فقط برای حسین دوباره دست به سینه نهاده ، رو به حرم به یک ســلام رسیـــدم به کربلای حسین ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
چشم پر گریه ای که رزق من است علتش بندهء خدا شدن است وصلِ یوسف به بوی پیرهن است دست سائل به دامن حسن است هرچه داریم جام و بادهء اوست سید شهرری نوادهء اوست گله ام از دیار کرببلاست دل تنگم دچار کرببلاست آرزویم غبار کرببلاست هرکسی بیقرار کرببلاست... می رود تا مزار عبدالعظیم می نشیند کنار عبدالعظیم عاشقم بر بلای لاجَرَمش روزی ام شد گدایی از کرمش من دخیل عبای محترمش تا به کی دور باشم از حرمش از زمانی که کربلا بسته است همه درها به روی ما بسته است باورم شد اجل رسیدنی است مرغ جانم دگر پریدنی است حال و روزم خراب و دیدنی است به حسین اشک من خریدنی است شِکوه را پیش دلبرم ببرید قبل مرگم مرا حرم ببرید جام عشق است ابتلای حسین سر من نذر خاک پای حسین خانه ام خانهء عزای حسین همهء هستی ام فدای حسین دل در خون نشسته آوردم کمری که شکسته آوردم جگرش سوخت، لشکرش افتاد آی مردم! برادرش افتاد فرق او ریخت، هی سرش افتاد بغلش کرد پیکرش افتاد طاقت و استقامتش کم شد روزگار حسین درهم شد بعد عباس، ماجرایی شد ته گودال، سر صدایی شد شمر آمد عجب بلایی شد خنجری کُند رونمایی شد مادرش آمده، چه آمدنی! سر او شد جدا، چه سر زدنی! گفت عریان شدی و چاره که نیست پسرم آن لباس پاره که نیست زخمهای ترا شماره که نیست نظرت بر حرم اشاره که نیست دست زینب به روی معجرش است لشکری حمله ور به زیورش است
شور_صبح علی الطلوع.mp3
7.22M
صبح علی‌الطلوع؛ سلام‌علی‌الحسین روزم شده شروع؛ سلام‌علی‌الحسین السلام علیک یا قتیل‌العبرات السلام علیک یا اسیرالکربات السلام علیک یا اباعبدالله «جونم به‌فدات، جونم به‌فدات»۲ روزی‌که برات روضه نگیرم شک نکن می‌میرم ای‌جانم حسین۳ وقت اذان ظهر؛ سلام‌علی‌الحسین سر می‌ذارم رو مُهر؛ سلام‌علی‌الحسین السلام علیک یا غریب‌الغربا السلام علیک یا شهیدالشهدا السلام علیک یا اباعبدالله «ارباب وفا، ارباب وفا»۲ دردت به‌سرم ای بال پرم کربلا ببرم ای جانم حسین ۳ میگم دم غروب؛ سلام‌علی‌الحسین یاکاشف‌الکروب؛ سلام‌علی‌الحسین السلام علیک یامن أسمه دوا السلام علیک یامن عشقه رجا السلام علیک یا اباعبدالله «ای خون خدا، ای خون خدا»۲ از روضه‌ی تو، روزی می‌گیرم بی‌غمت می‌میرم ای‌جانم حسین ۳ سجاد شرفخانی
چشم یک شهر به دست کرم توست حسین بهترین شادی ما اشک غم توست حسین سوخت از عمر هرآن لحظه که بی عشق گذشت عشق نابی که، فقط در حرم توست حسین از گزند همه آفات سلامت باشد آنکه تا هست گرفتار غم توست حسین دل ویرانه که در معرض نابودی بود سبزی زندگی اش از قدم توست حسین فکر تنهایی ما بوده ای از صبح ازل تا قیامت دل ما ملتزَم توست حسین تا جهان چشم گشوده است تو حاضر بودی آنچه در ذهن نگنجد عدم توست حسین لحظه ی آخر و پیراهن خونینی که شاهد رنج دم و باز دم توست حسین مثل عباس،سرِ نیزه نشینت، قاری بر روی نیزه نگین علم توست حسین
السلام علیک یا اباصالح المهدی ********************** ادعای عشق دارم گرچه عاشق نیستم صادقانه می نویسم با تو صادق نیستم شیعه می خوانم خودم را و نمی دانم چرا در مسیر بندگی با تو موافق نیستم؟! یوسفم گم گشته اما استراحت می کنم ! بیت الاحزانی ندارم ، گرمِ هق هق نیستم می کنم اقرار آری با تو بد تا کرده ام هر چه باشم اهلِ کتمانِ حقایق نیستم ارتباطم با تو بهتر بود فصلِ کودکی ای دریغا ، من چرا مانندِ سابق نیستم ؟ ظاهراً یارِ تو هستم ، باطناً عار توام با وجودِ این دو رنگی ها منافق نیستم بی قراری می کنم اما نه از هجران تو بنده ام آری ولی در بندِ خالق نیستم از دعای خویش محرومم نکردی هیچ وقت لایقم دانسته ای با اینکه لایق نیستم ************************
بین عشاق تو ای دوست گرفتار منم ناز کن هر چه دلت خواست خریدار منم بعد یک عمر گدایی در خانه تو باز گم کرده ره خانه دلدار منم ای طبیبی که فقط آمدنت هست دوا پی درمان دلم باش که بیمار منم دست بردار از این غیبت جانسوز آقا بس کن این فاصله را تشنه دیدار منم منِ غفلت زده عمرم به تباهی طی شد باورم گشته در این دایره سربار منم به تو محتاج ترم از نٓفٓسٓم کاری کن بی کلاف آمده ای بر سر بازار منم آه آقا چه کنم با همه اعمال بدم روسیاهی که خودش میکند اقرار منم تو دعا کن که مگر خوب شود حال دلم آنکه آز بهر دعا هست سزاوار منم واژه ها دست به دامان شما آوردم شاعری سوخته «در حسرت دیدار» منم
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟ دوباره یار سفر کرده از سفر برسد چقدر دغدغه داری که روسفید شوی به حد وسع برای فرج مفید شوی چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی چه روزها که فقط منفعت پرست شدی چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟ زمان پیری ات آمد هنوز هم خوابی چقدر محضر او دیده ی تر آوردی ادای منتظران را فقط دراوردی بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم بیا که تا نفسی هست دم ز او بزنیم بجای مردم دنیا به یار رو بزنیم بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم کنار او همه راهی کربلا باشیم خدا کند که بسوزیم و  آه.. گریه کنیم بخواند او همه تا قتلگاه گریه کنیم بخواند از بدنی که به بوریا مانده  که داغ او به دل اهل روستا مانده
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند شد عالمی اسیر جمال تو، رخ نما تا عاشقانه سیر جمال خدا کنند روی تو را ندیده خریدار بوده‌اند «تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند؟».. آهسته چون نسیم گذر کن در این چمن تا غنچه‌ها به شوق تو آغوش وا کنند.. عهدی که بسته‌ایم، فراموش کی کنیم؟ صاحبدلان به عهد امانت وفا کنند از ما جمال خویش مپوشان که گفته‌اند: «اهل نظر معامله با آشنا کنند».. «پروانه» سوخت ز آتش هجران ولی نگفت:‌ «شاهان کم التفات به حال گدا کنند»
و رستاخیز تو از چشم دنیا خواب خواهد برد شب تشویش را آن نور عالمتاب خواهد برد بتاب ای فجر صادق! روشنی‌بخش حقایق باش وگرنه دین ما را جعفر کذّاب خواهد برد رسیده سامری با صوت سحرانگیز دقّ‌الباب... اگر دل دل کنیم ایمانمان را «باب» خواهد برد تویی تنها تو باب‌الله و وجه‌الله و سِرّ‌الله کدامین مدّعی سهمی از این القاب خواهد برد؟! کسی که رو بگرداند از آن لبخند، خواهد باخت کسی که از نگاه تو شود سیراب، خواهد برد نگاهت نغمۀ باران، نگاهت چشمۀ ایمان نگاهت خستگی‌ها را از این مرداب خواهد برد جهان در انتظار آن نماز جمعه در اقصاست قنوت روح‌بخش تو دل از محراب خواهد برد :: غزل را تا زدم، دادم به دست رود؛ می‌دانم که این لب‌تشنه را تا خیمۀ او آب خواهد برد
سلام، وقت بخیر خواهشا به شماره ۱۹۷ داخلی ۱ زنگ بزنید و پیام صوتی بگذارید و از طرح نور حمایت کنید.(در وقت اداری و غیر آن فرقی نداره) یکی از دوستان در نیروی انتظامی خدمت می کنه و می گفت خیلیا تماس می گیرن و از طرح نور ناراضین (کاملاً مشخصه طرفداران بی حجابی و بی بند و باری تماس میگیرن). چرا خانم های محجبه و آقایان باغیرت و طرفداران حجاب و عفاف ساکتند و کاری نمی کنن؟!؟! لطفا برای مخاطبین خود بفرستین و در گروه ها و کانال ها هم نشر دهید.
آقا تو را چون حیدر کرار بردند در پیش چشم بچه های زار بردند تو آن همه شاگرد داری پس کجایند! آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟ این اولین باری نبود این طور رفتید آقا شما را این چنین بسیار بردند وقتی شما فرزند ابراهیم هستی قطعاً شما را از میان نار بردند آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی که عمه جان را هم سرِ بازار بردند یاد رقیه کردی آن جا که شما را پای برهنه از میان خار بردند این ظاهرِ درهم خودش می گوید آقا حتماً شما را از سر اجبار بردند سخت است اما آخرش تابوتتان را آقا هزاران شیعه در انظار بردند
قسم به نان و نمک، ذرّه‌ای مرام ندارید نمک به سفره‌ی زخمید، التیام ندارید آهای مردمِ مؤمن به دینِ ساختگی‌تان! به دین‌تان سخن از یاری امام ندارید؟! میان شهرِ زمستان کنار خانه و آتش شمای یخ‌زده کاری جز ازدحام ندارید خبر دهید به هارون مکّی آتشِ غم را شما که غیرتی اندازه‌ی غلام ندارید شکستْ حُرمتِ مویی که آیه‌های سپیدش گواه شد که نشانی از احترام ندارید چنان غبارِ سواران به خاکِ ظلم نشستید چنان نشسته که دیگر سرِ قیام ندارید آهای لشکرِ شاگردهای جنگ‌ندیده! میان دفترتان درسِ انتقام ندارید؟! سلاح دست گرفتید و شرحِ واقعه گفتید شما که جز قلمِ لال در نیام ندارید به مستحب که نشستید، واجبات قضا شد شما که فعلِ ثوابی به جز حرام ندارید
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم بگذارید به همراه عصا بردارم به زمین می خورم و طاقت ره رفتن نیست در همین اول ره، کاش که جان بسپارم مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم پا برهنه، وسط کوچه به دست بسته به خدا هر قدمم فکر سر بازارم عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت خانه ام سوخت ولی یاد در و دیوارم خانه پر دود شد و شُکر، که در میخ نداشت دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت صورت مادر ما سوخت و من بیمارم زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم یاد بزمی که به پا کرد در آن شب منصور از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم جگرم سوخته از زهر نباشد، که عدو ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم اثری نیست به جا جز سرم، از زهر ولی صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم با لگد زد به در سوخته تا در افتاد میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا دیده ام از غم زینب شده تر، ریخت به هم داغ های من و عمه چه تفاوت ها داشت وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم می دویدم عقب مرکب و می سوخت دلم بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم
چون لحظه ای که صیاد در کف گهر بگیرد ای صبح! شب برآن است از تو خبر بگیرد دزدان ز روی دیوار حمله به خانه کردند می خواست هرکس از تو خونِ جگر بگیرد زهراست پشت این در؟ یا که عزیز زهرا؟! بار دگر قرار است خانه شرر بگیرد من اعتقادم این است تو ناجی خلیلی راضی مشو که این بار شعله به در بگیرد دور سرت بگردم خیلی تو را کشیدند ای کاش یک نفر بود راه گذر بگیرد گفتند پشت مرکب خیلی تو را دواندند شیعه دگر چه خاکی زین غم به سر بگیرد با این همه مصیبت صد جای شکر باقیست قسمت نشد دلت را داغی دگر بگیرد ناموس تو به خانه در حجره های بسته کس نیست این زنان را تحت نظر بگیرد ترسیده اند امشب این دخترانت اما آیا کسی قرار است درد کمر بگیرد؟ فرق است بین آن که در خانه گریه کرده با آن که در خرابه یاد پدر بگیرد فرق است بین آن که رفته به مجلس مِی.. با آن که پشت پرده حسِّ خطر بگیرد
مرهمی نیست که این زخم مداوا بکند کاشکی با جگرش زهر مدارا بکند زهر آهسته تمامِ جگرش را سوزاند حق بده این همه از درد تقلا بکند چند روز است که کارش شده از بسترِ مرگ خانه‌ای سوخته را خوب تماشا بکند غربت این است که در شهرِ مدینه هر شب باید او با درِ آتش زده احیا بکند رسم این است در این شهر که حُرمت شکنند چقدر روضه مهیاست که برپا بکند این حرامی که رسیده است که او را بکشد از زن و بچه‌اش ای کاش که پروا بکند پیرمرد است عصا یا که عبا با نعلین فرصتی حیف ندادند مهیا بکند عادتش بود که در آخرِ هر مجلسِ درس رویِ زانو بزند وای حسینا بکند عمه‌اش تا دل گودال ندارد راهی باید او داد زنَد با همه دعوا بکند تا مگر بعدِ سه ساعت برسید پیشِ حسین قبل از آنی که بر آن سینه کسی جا بکند بعد از آن هم بدود خیمه به خیمه تنها تا مگر دخترِ آتش زده پیدا بکند ...
همه افلاک تو را بحر حقایق گویند اهل تفسیر، تو را مصحف ناطق گویند چارده صادق و معصوم همه نسل به نسل که خلایق همه را جلوه ی خالق گویند کذب و کذاب فزون بوده به دوران شما زین جهت بین امامان به تو صادق گویند پدر علم به هر رشته تویی در عالم نه من این را همه جا مؤمن و فاسق گویند شیخ عشاق شمایی به حقیقت نه مَجاز وَ طبیب دل هر بنده ی عاشق گویند قالَ صادق همه جا راه گشای علماست که به هر علم تو را منبع واثق گویند شیعه ی جعفری ات را متخلق بنما که جهانی به تو ما را متعلق گویند شکر حق گر نشدم رهرو شایسته ی تو به «رئوفی» نه که شیعه، به تو عاشق گویند