#ف_جباری
زهرا که نبود ماه رمضونا تا سحر بیدار بودیم،
به کارامون میرسیدیم،
میرفتیم #مناجات_دانشگاه_شریف،
و منم از نماز صبح تا افطار میخوابیدم😆
الان که دارم مینویسم و خاطرات مرور میشه، واقعا آن روزهایم آرزوست😅
(موافقم باهاتون❤ بیبچه هرگز😃)
اما دو ساله که مسئلهی ماه رمضان ما اینه: زندگی عادی؟
یا زندگی جغدی؟🤔
آقای همسر که سعی میکنن بچه کمترین خللی توی برنامههاشون ایجاد نکنه، خیلی خودشونو با ما هماهنگ نمیکنن😐
خوابشونم ماشاءالله سنگینه...😑😴
(البته اینکه نامرتبی خونه و بیحوصلگی من رو توی این ایام درک میکنن و سعی میکنن یک ساعت قبل افطار خونه باشن خوشحالم میکنه💑)
اما من...
من وقتی گرسنه باشم #عصبی و #بیحوصله میشم😤
در طول روز اصلا حوصلهی کاری رو ندارم،
حالا فکرشو بکن با حضور بچه...😫
به زور خودم و زهرا رو به سلامت به افطار میرسونم😬
حالا به همهی اینها اضافه کنید:
🔸درس📚
🔸کاری که همچنان بیوقفه ادامه داره،
🔸و #کلاسهای_مجازی📝
به نظرتون چطور میشه؛
هم #روزه گرفت،
هم #مامان قابل قبولی بود،
هم از #درس عقب نموند،
هم تهش #زنده موند؟😅🤔
برنامهی من این چند روز اینطوری بوده:
✅در طول روز با ریخت و پاش خونه هیچکاری ندارم و فقط حداقلها رو انجام میدم و نهایتا افطار آماده میکنم😁
(برنامهی مرتب کردن خونه رو گذاشتم بعد افطار و حتی بعد خوابیدن زهرا👩🏻)
✅برعکس همیشه که منتظرم زهرا عصرا بخوابه و من بشینم پای درسام،📚
این روزا منتظرم زهرا بخوابه که بخوابم😴
با این تدابیر همه انرژی موجودم رو توی روز میذارم برای بچه👌🏻👩🏻
البته خیلی هم انرژی دندون گیری نیست😅
و اما شبها...
شب هامون به دو دسته تقسیم میشه:
1️⃣ شبهایی که افطار خونه نیستیم،
(با رعایت نکات بهداشتی میریم پیش مادر پدرها🙂)
دیرتر میرسیم خونه و زهرا دیرتر میخوابه و صبح هم دیرتر بیدار میشه،
منم تا سحر بیدار میمونم، بعد از نماز میخوابم و با زهرا بیدار میشم.
2️⃣ شبهایی هم که افطار خونهایم،
همه با هم زود میخوابیم و زهرا هم صبح زودتر بیدار میشه،
منم که از سحر بیدارم، معمولا یک ساعت آخرِ خواب زهرا بهش میپیوندم😴
یعنی خواب شبانه روزم میشه حدود ۸ ساعت
به نظرم قابل قبوله👌🏻
برنامهی شما تو ماه رمضون چیه؟
حالتون با بچهداری و روزهداری چه جوریه؟🤪
جون دارین کار دیگهای هم انجام بدین؟😥
عکسها یه نما در دو زمانه!
👈🏻عکس اول ۲ ساعت مونده به افطار🥵
👈🏻عکس دوم نیمه شب و درحالیکه زهرا خوابه😇
#ف_جباری
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
به خاطر این ویروس نامحترم مدتیه که همهی زندگیمون به هم خورده.
پارک🌳
خانهی بازی🎠
خرید🛒
و تفریحات خارج از خونه تقریبا تعطیله
دورهمی های خانوادگی و مهمونی🎊🎈 هم تعطیله
و حتی نمیشه دوستای پسری🧑🏻 رو دعوت کرد.
خلاصه که اعصاب دختر و پسری به هم ریخته🤯
ولی حتی خودشونم نمیدونن چی شده و چه جوری باید دردشونو بگن...😖
دختری که چند بار در روز میگرده کاپشنشو🧣 پیدا میکنه و التماس که تنم کن، بریم بیرون...
آقای همسر🧔🏻 هم تعطیل شدن و باید تو خونه دورکاری کنن💻🤨
و این یعنی تلاش برای اینکه بچهها کمتر برن کنار معشوق و محبوبشون😅
صبحمون رو با ۱۰۰ بار:
کتاب خوندن📚
توپ بازی⚽️
قایم موشک بازی (با چاشنی غرغر دختری که هنوز بازی رو بلد نیست)
و... شروع میکنیم.
بازیایی که بلدیم رو پیشنهاد میدم، بعضیها رو انجام میدیم، بعضیهارم پسری نمیپسندن😏
لی لی حوضک
کلاغ پر🦅
دنبال بازی🏃🏻♂️
فوتبال⚽️
نون ببر کباب بیار🥖🍖
دالی زیر پتو
و در نهایت کم میاریم...
دیدم اینجوری فایده نداره باید بیشتر براش #بازی جور کنم😎
یه دفعه یادم افتاد که یه روش بیضرر درست کردن #رنگ_بازی🎨 برای بچهها رو از یه پیج یاد گرفتم.
(به خاطر وجود گل دخترمون باید بازیهایی انتخاب کنیم که براش خطر نداشته باشه)
خلاصه که به پسری پیشنهاد دادیم بیا با هم رنگ درست کنیم که الحمدلله مقبول افتاد...🤪
ترکیب ۲ قاشق آرد،
یک قاشق نمک🧂
چند قطره رنگ خوراکی (زردچوبه یا آب لبو هم خوبه👌🏻)
و به مقدار لازم آب💧
میشه #رنگ_خونگی_سالم...😃
خیالم از بابت خوردن دختری هم راحت بود.
اول توی خونه روی کاغذ رنگ بازی🎨 کردن🤸🏻♂️
(که من و باباشون هم کمی باهاشون هنرنمایی کردیم😅)
بعد منتقل شدن به تراس،
آخرش هم تو حموم🚿
در نهایت هم تبدیل شد به #آب_بازی 💦
و سرانجام حموم کردن🛁🚿 و تمیز تشریف آوردن بیرون...
خوب حالا بازی بعد چی باشه؟🤔
۴ تا پتو رو دولا میکنیم و میاندازیم جلوی مبل 🛋...
حالا میشه رفت رو مبل و ازش پرید پایین...🤸🏻♂️
به قول دختری بِپَ بِپَ
دیگه کمکم به ساعتهای پایانی🕡 روز نزدیک میشیم و بعد شام🍛 دیگه وقت خوابه😴
پ.ن۱: قطعا تمام بازیهایی که اول لیست کردم توی یه روز انجام نمیشه.
هم من نمیکشم😨
هم ممکنه بچهها خیلی از بازیها رو اون روز تمایل نداشته باشن یا شرایطش نباشه.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
با دلضعفه میرم سراغ یخچال.
با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچهها گزارش میدم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای #افطار خودم نقشه میکشم😋😑
خوردنیهاشونو میذارم جلوشون،
مینشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم میرسم😍
طاهای من!
دستت خامهای شده مامانی!
به لباست👕 نزنی اخی میشه، آخرش برو بشور.
ئه محمد جونم کجا میری؟!
خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده!
نه نه من نمیتونم بخورم، دهن داداشی بذار😚
رضای من!
قشنگم!
با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻♂️هم میرسی😍
(لپشو با لقمهی بزرگی پر کرده و میخواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃)
خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅
ولی چقدر فک و دست🤚🏻 و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲
بچهها میرن تو دنیای خودشون سراغ #بازیهای جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو
میایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون میشم.🤗
عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋
وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگهم میرسم📿👩👦👦📚
یکیشون میره دستشویی صدام میزنه🗣
بعد چند دقیقه معلوم میشه کارش نیمه تموم بوده،
دوباره میره و صدا میزنه،
در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑
وقتی برمیگردم میبینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮
چرا امروز آخه؟!😤
خدا جون این بود #رسم_مهمون_داری؟
اوا ببخشید🤭
💡مراقب باش غر نزنی!
#امتحان بنیامینیه ها✌🏻
«...من برادر تو یوسفم! غصه نخوریها
(یوسف۶۹)
اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد!
ای کاروان شما دزدید!
تفتیش بارها شروع شد...
بله بنیامین دزد است!
(یوسف۷۰-۷۷)
فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکسالعملش خیلی آبروریزی میشد؛
خطاب میکرد به یوسف که:
بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم!
وقتشه جلوی خدا #ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه!
محمد کوچولو آویزمه و شیر میخواد، معلومه که آمادهی خوابه🙄
یه ریزه دیگه صبر کن بهبه بخور!
- نههههه شیرررر😩
به هر طریقی شده غذا رو میارم و...
هنوز ساعت ۳ نشده من بیرمق شدم که!!🤕
میرم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز میکنم:
"...در #شهر_خدا 🌙 به مهمانها وعده داده شده که اگر تا شام لب به آب و نان نزنن و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارن،
خدا جانشان را از جام خود سیراب و از جانب خود سیرشان میکنه.
آنها هم حاضرن از گرسنگی و تشنگی بمیرن!
اما جای #خوان_خدا را در جانشان خالی نگه دارن.😍"
آره خدا جون! جای #خوان_خدا خییییلی بازه😆🤪
حالا واقعا دارم سیر به سوی خدا میکنم؟
ادامه میدم:
"تنها در این شهر میشه #حقیقت_دنیا رو دید و شیرینی آخرت رو چشید.
قبل از ورود به این شهر، باور نمیکنی که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چه جوری میتونه اینهمه دلچسب باشه!
تازه میتونی بفهمی در زندگی هر چه از دنیا بیشتر بهرهمند شی،
کمتر از #لذت_حیات برخوردار میشی.🤔
از حداقل خوراک گذشتن تو رو قوی میکنه و دنیا رو ضعیف و حقیر...
دنیا اسیر توست و هرگز نمیتونه بهت مسلط شه.💪🏻"
صدای اذان از مسجد میاد و من زندهام!
و دارم کار میکنم!!
جل جلاله!
ریز میبینمت دنیا!😄
پ.ن: بخشی از کتاب #شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان و #پله_پله_تاملاقات_خدا نشر بسیج دانشگاه امام صادق (ع)
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
روسری را بر سر میاندازم کودکم می پرسد: در در؟؟
می گویم: نه مادر، الله اکبر📿
خوراکی🍡 و مهر اضافه میگذارم کنار سجاده، اسباببازیهای مورد علاقه😁
ساق دست میپوشم و روسری را با گیره سفت میکنم.
الله اکبر🤲🏻
هنوز سورهی حمد را تمام نکردهام که به سمتم میآید و گوشهی چادرم را میگیرد و به دور خود میپیچد.🤗
وقتی به رکوع میروم، موهایش به صورتم برخورد میکند، میفهمم که قد کشیده است.
وقتی به سجده میروم، بر پشت من سوار میشود.
آرام پایین میآورمش، سجدهی دوم و باز مینشیند.🙂
نماز میخوانم و دعایم این است که با برادرش👦🏻 به سراغم نیایند🏃🏻♂️
سواری دو نفره را خیلی دوست دارند.
رکعت چند بودم!؟
بعد از نماز روی زانویم مینشیند.
با کمک انگشتانش تسبیح میگویم.
یک کتاب📖 دعا برای خودم و یکی برای او.
کتاب دیگری را قبول نمیکند!
وسط دعا چند بار از جایم بلند میشوم. برای آوردن اسباببازی جدید🧸 از داخل کمد، رساندن کودکم به دست شویی🚽 و...
دعا میخوانم اما بغض گلویم را گرفته! خدایا آن از نمازم این از دعا!🤦🏻♀️
یاد امام خمینی (ره) میافتم که در اتاق مخصوص با فراغت به عبادت میپرداخت!
اشکهایم جاری است.
امام به عروس خود گفته بود من حاضرم ثواب تمام عبادتهایم را به تو بدهم تا ثواب یک روز نگهداری بچهها👶🏻 را به من بدهی!
لبخند میزنم🙂
بچهها را در آغوش گرفته و به سراغ بازی میرویم!
بهشت من مادری بر کودکانم است!
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
امروز میخوام از یه #دوست جدید حرف بزنم🤗
قبلا گفته بودم که توی این ایام #قرنطینه دنبال کشف بازی جدیدیم🤔
حال و حوصلهی بچهها داشت بحرانی میشد که😇
یاد یکی از بازیهایی افتادم که مامانم تو بچگی باهام انجام داده بود.
یه بازی خیلی کاربردی و بدون محدودیت سنی...😜
البته فقط یه قسمتش مال مامانم بود، بقیهش رو خودم ابتکار کردم😎
#روزنامه_بازی 📜📃😀
چیزی که تو هر خونهای پیدا میشه👌🏻
هرچی روزنامه باطله داشتیم، آوردیم...
✅ بازی اول
#پاره_کردن و مچاله کردن!
مخصوصا برای دختری، که جدیدا به پاره کردن کتاب📚 علاقه پیدا کرده.
بعدش جنگ روزنامهای راه انداختیم😁 روزنامهها رو به هم پرت میکردیم و با روزنامه به هم ضربه میزدیم.
✅ بازی دوم
روزنامهها رو مچاله کردیم، باهاشون توپ⚾ درست کردیم و توپ بازی کردیم.🤸🏻♂️ هرچند هی باز میشدن،
ولی تلاش برای گلوله نگه داشتنشون هم بخشی از بازی بود.
✅ بازی سوم
کمی روی روزنامهها راه رفتیم و خرش خرش کردیم.
تا اینکه یه فکری به سرم زد🤩
پسری رو زیر روزنامهها قایم کردیم و یکدفعه پا میشد و خودش رو نجات میداد.
یه دو روز اینطوری سرگرم شدن... تا اینکه جذابیت روزنامهها از بین رفت...😒
حالا تازه رسیدیم به بازی مامانم😅
✅ بازی چهارم
با یه تشت آب💧 رفتیم تو بالکن (حموم هم میشه)
روزنامهها رو ریختیم توی آب و حسابی ورزشون دادیم، خوب خیس خوردن
#آب_بازی💦 هم قاطیش شد دیگه.
در نهایت #روزنامهها رو خوب مچاله کردیم، فشار دادیم تا آب اضافیش خارج بشه و گرد کردیم.
حالا توپهامون منتظرن تا خشک بشن😀
چند روز بعد #توپهامون آمادهی توپ بازی بودن...💪🏻
✅ بازی پنجم
وقتی بود که دیگه از #توپ_بازی هم خسته شده بودن😖
در نتیجه در اقدامی جسورانه، تصمیم گرفتیم باهاشون آدمبرفی بسازیم⛄
اول توپها رو به وسیلهی چسب با کاغذ سفید و دستمال کاغذی پوشوندیم بعد هم روش پنبه چسبوندیم.
مرحلهی آخر هم گذاشتن چشم 👀 و دکمه و دست💪🏻 و شال گردن بود.
حالا پسری یه دوست جدید پیدا کرده...😍
علی آقای ما که هیچوقت با #عروسکها ارتباط نمیگرفت و خوشش نمیاومد حالا خیلی آدم برفیشو دوست داره و باهاش رفیق شده...🤗
باهاش حرف میزنه (البته #آدم_برفی هم جوابشو میده😅)
بازی میکنه (سوار اسبش🐎 میکنه و...)
حتی وقتایی که از دست ما ناراحت میشه 🧔🏻👩🏻 به اون شکایتمونو میکنه😶
پ.ن: توپای روزنامهای رو با رنگی که برای رنگبازی درست کرده بودیم قرمز کردیم.
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
شروع کردم به شستن ظرفا🧽
وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩
از وقتی محمد قاشقهای تو کشو رو در کسری از ثانیه، بهسان زلزلهی هشت ریشتری🏚، به هم میریخت،
انگیزهای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭
قاشقهایی هم که میشستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی میچپوندم😣 تا ببینیم چی میشه....🤷🏻♀️
اما ایندفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشقهای تو کشو رو مرتب کنم...😌
محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز میکرد و تصمیم میگرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎
که یهدفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨
محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌
مامانی نگاه کن
قاشقای بزرگ اینجا...
قاشق کوچیکا اینجا...
چنگالا هم اینجا...
اولش خیلی حرفهای نبود.
قاشقها دست و پاشونو دراز میکردن تو خونه همسایه😆
یا مهمون خونه بقیه میشدن😅
ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.👌🏻
وای که چقد کیف داشت😍
هم برای محمد👦🏻
هم برا من😏
امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشقها بهتر بشه🙏🏻
و همینطورم شد.👌🏻
تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛
منم بلافاصله براش پروژهی جدید تعریف کردم.😁
بعد اون، هر وقت میخواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد میسپردم.😎
اونم چه ذوقی میکرد.😍
شصت و پنج بار بعد اینکه کارش تموم میشد، صدام میکرد و هنر خودشو نشونم میداد.😂
حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستنهام، تا دو تا قاشق میشورم و تو جاقاشقی میذارم، با اصرار همونطور خیس خیس💦 برمیداره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅
بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو میپرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک میفرسته...😅😂
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
این روزها آقا پسری داره قد میکشه👦🏻
یاد گرفته روی نوک پاهاش بلند بشه و نوک انگشتهای دستشو برسونه به سینک و اپن! 🙃
دیشب در یه اقدام خیلی جسورانه لیوان آبش رو که البته شیشهای هم بود برد و گذاشت نزدیک سینک!
با فاصلهی میلی متری از لبهی کابینت که میتونست تو یه حرکت بیفته و تمام... 😱
فوری بابایی بلند شد که لیوان رو بگیره و من خوشحال شدم که گل پسرم👦🏻 داره کارهای خودشو انجام میده☺️
با خودم گفتم پسرم چقدر دوست داره کمک کنه ولی نمیتونه!
یه لحظه خودمو جای پسر یه سالهم گذاشتم،
با اون قد و توان و زبان الکن و دنیای کوچیک خودش...
چی میفهمه از دنیای ما؟
و چیکار میتونه بکنه با اون توان و فهم کمش، که میخواد کمک ما باشه؟🤔
شاید از دید ما اگه هیچ کاری نکنه و بشینه یه جا بهترین کمکه!😏
ولی وقتی میرم تو نقش پسرم، دوست دارم هر کاری بکنم و فکر هم میکنم درسته و کمک کردم!😏
مثلا؛
👈🏻وقتی مثل مامان غذاهای تو بشقاب رو انقد هم میزنم که میریزه بیرون🍛
👈🏻یا وقتی شعله گاز رو براش کم و زیاد میکنم، خاموش میشه یا زیاد میشه و غذا میسوزه🍘
👈🏻یا وقتی مثل بابا پیچگوشتی رو برمیدارم و میزنم به اسباب بازیم 🔨 که کار کنه ولی میشکنه!
و...
دوباره که تو نقش خودم قرار میگیرم، میبینم که ما آدم بزرگا نسبت به بچهها چقد توانمندیم،
چقدر میفهمیم و اشراف داریم به محیط پیرامونمون،
انگار کلا دنیامون متفاوته🙂
ولی کوچولوهامون یه دید از پائین، کوچیک و محدود دارن و یه فهم خیلی محدودتر نسبت به دنیای پیرامونشون.
به همین نسبت، فهم ما هم کوچیک و محدوده نسبت به حقیقت عالم🤔
و البته در تلاشیم با همین فهم محدود و ناقصمون یه کمکی بکنیم و اثر مثبتی به جا بذاریم😉
درحالیکه اگه یه کم رشد کنیم و از حقیقت عالم چیزهایی بفهمیم، شاید به این فهم ناقص و این تلاشهای الانمون بخندیم😁
(کاش خدا فهم و درک و روحمون رو وسعت و عمق ببخشه تا واقعا مثل آدم بزرگهای حقیقی عالم رفتار کنیم😊)
#ف_قربانی
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن.
چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁
محمد میره تو اتاق و درو میبنده،
من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋
بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵
و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆
چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭
نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده،
و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕
منم که دیدم تلاشم بی فایدست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن!
فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆
یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه.
فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎
راهکارش جواب داد،👌🏻
محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀
از تدبیر علی به وجد اومدم،
داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم...
که شیشهی محمد تموم شد😐
-ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤
من😕😩😶
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
ئه! خوش به حالتون چه حیاط باصفایی دارید😍 کاش ما هم داشتیم...
معمولا اولین واکنش افراد وقتی حیاط مارو میبینن (چه حضوری چه توی فضای مجازی) همینه😅
منم جوابم اینه که قابل نداره😆
مال خودمون نیست...
انشالله قسمت شما و ما بشه خونه حیاطدار بخریم😅
خونهی ما الحمدلله حیاط داره
و مخصوصا الان که فاطمه هم راه افتاده و آب و هوا خوبه، خیلی به دردمون میخوره حیاط👌🏻
چون بچهها دوتایی میرن توی حیاط بازی میکنن،
خاک بازی
بدو بدو🏃🏻♀️
توپ بازی🥎
سه چرخه بازی
ذغال بازی
و هر بازی ممکن دیگهای😂
البته اینا همهش نیمهی پر لیوانه😁
چیزی که معمولا توی نگاه اول، همه به چشمشون میاد همین نیمهی پره😉
اما نیمهی خالی لیوان!
مهمترینش اینه که خونه مال خودمون نیست...
مال پدرشوهرمه و لطف کردن اجازه دادن ما یه مدت اینجا زندگی کنیم بدون اجاره😅
یعنی در حال حاضر ما پساندازی واسه رهن خونه یا خرید خونه و... نداریم😆
اما دربارهی خود خونه،
قدیمی سازه.
یعنی خونهایه که سه نسل (پدرشوهرم. شوهرم و بچه هامون) توش به دنیا اومدن😁
حموم و سرویس بهداشتی توی حیاطه و استفاده ازش توی فصلهای سرد واسه بچهها مخصوصا تو دوره نوزادیشون خیلی سخته😢😢
مثلا چون نوزادی عباس توی پاییز و زمستون بود، با تشت توی اتاق حمومش میکردیم با اعمال شاقه😐😐
اتاقها هم به سبک قدیمی اندرونی و بیرونیه😆
یعنی هالمون کوچیکه و به جاش اتاق پشتیمون بزرگتره،
اینم گاهی واسه مهمونداری کارو سخت میکنه😅
کلا هم چون در و پنجرهها زیادن و خونه ویلاییه، تو فصل سرد خیلی سرد میشه و یخ میزنیم با وجود دوتا بخاری😂
البته الحمدلله من خیلی راضیم🙏🏻
و برای پدرشوهرم اینا هم همیشه دعا میکنم😇
ولی شاید اگر افرادی که تو نگاه اول میگن خوش به حالتون حیاط دارید،
این بخشای خالی لیوان رو هم بدونن کمتر دلشون بخواد چنین خونهای رو😁
زندگیهای همهی ما، پر از همین نیمههای پر و خالیه،
معمولا دیگرانی که از بیرون نگاه میکنن، قشنگیهای زندگیمون رو میبینن و میگن خوش به حالتون😀
و خودمون هم معمولا همهش سختیا رو میبینیم و غصه میخوریم و از قشنگیای زندگیمون لذت نمیبریم.😢
تا حالا به نیمهی پر زندگیمون چقدر فکر کردیم؟
چیزایی که مختص زندگی خود ماست و فرصتهایی برامون فراهم میکنه که شاید دیگران آرزوش رو داشته باشن...
اگر دوست داشتید دربارهی نیمههای پر و خالی لیوان زندگیتون تون باهامون صحبت کنید😊
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
.
نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍.
.چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀
ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍
و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️
.
رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑
دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻
.
پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻
و حتی کمی استراحت کنم😃
بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍
.
👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻
👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده،
👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️
همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻
.
اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍
با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن:
حسن حسن حسن حسن
.
.
اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻
.
در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم.
از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم.
.
.
این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه،
انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️
.
تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش،
تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂
.
.
تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔
.
چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯
یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍
.
و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_اول
تو خانوادهی ۶ نفرهی تبریزی متولد شدم،
هفتمین عضو😃
و البته اولین دختر👩🏻
۳ سال بعد هم خواهر عزیزم به دنیا اومد👩🏻 که شد همدم همیشگی من👭
خونهمون از اون خونههای قدیمی و با صفای حیاطدار بود، با چند تا اتاق🏘️
بزرگ نبود، ولی پر از گرمی، نشاط و خاطرات شیرین بود.😊
فاصله سنی بین من و داداشهام👬👬 زیاد بود، ولی با هم خیلی خوب بودیم.😍
یه موقعهایی کارهایی برام انجام میدادن که در واقع همیشه باباها انجام میدادن.😁
در این حد که امروز ببریم این کلاس👩🏻🏫
حالا برو دنبالش از کلاس بیار،
امشب باید ببرمش رصد!!🔭
یا برام یه چیزی میخریدن،
و به درسهام میرسیدن.📚
یعنی انقدر که داداشام درگیر میشدن، بابام درگیر نمیشدن😂
البته دعوا هم میکردیما🤦🏻♀️
مخصوصا با داداش آخریم😁
که البته با همون داداش هم، بیشتر از همه صمیمی بودم.
(اصلا به نظر من، یکی از نشانههای صمیمیت، دعواست😁)
مامانم میگفتن بزرگ کردن تو و خواهرت👭 خیلی سخت نبود👌🏻
چون همین طوری بین بچهها داشتین بزرگ میشدین😁
بعدا که داداشهام ازدواج کردن،
هر شب جمعه با کلی بچه میاومدن خونهمون و دور هم جمع میشدیم🤩
خدا رو شکر روزهای خوبی بود...😊
از بچگی دغدغههای علمی زیادی داشتم.📚
یادمه وقتی کلاس چهارم بودم، یه بار معلممون👩🏻🏫 پرسید میخواین چی بخونین؟
من گفتم:
🔸یه دکترای ریاضی📏
🔸یه دکترای جغرافی⛰️
🔸یه دکترای علوم🔬
😆
اون موقع فکر میکردم دکترا بگیری، دیگه آخرشه😁
راهنمایی رو تو مدرسهی نمونه دولتی بودم.
از همون موقع خیلی جدی تصمیم گرفتم که در آینده هم حوزه بخونم هم دانشگاه.😇
حتی سوالاتم رو مینوشتم📝 تا وقتی حوزه یا دانشگاه رفتم، حلشون کنم😁
دبیرستان، وارد مدرسهی فرزانگان تبریز شدم.
تو فضای مدرسه، با المپیاد آشنا شدم.🤓
از بین المپیادهای مختلفی که میخوندم، نجوم رو بهطور حرفهای ادامه دادم👌🏻
قصد داشتم اگه طلا🥇 آوردم، بیوتکنولوژی بخونم.🧫
چون پژوهشی تحقیقاتی و بین رشتهای بود🤩
دوست داشتم از قید رشتهها خارج بشم و همه چیز رو با هم بخونم و بدونم.🤓
مراحل یک و دو المپیاد رو قبول شدم✅
و نهایتا در دورهی سه ماههی تهران، نقره آوردم.🥈😊
به خاطر المپیاد نجوم، به فیزیک خیلی علاقهمند شده بودم🤩
و سال کنکور تصمیم گرفتم توی دانشگاه، فیزیک رو ادامه بدم.📚
پ.ن:
در سالهای بعد، من و همسرم، همراه جمعی از دوستان المپیادی، مدالهامون رو به مقام معظم رهبری تقدیم کردیم.
#پ_ت
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif