#قسمت_اول
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
سال ۷۵ در شهر تهران چشم به جهان گشودم.😉
اما ساکن شهر مقدس قم شدیم.
رشتهی دبیرستانم معارف اسلامی بود.😍
سوم دبیرستان هم درسم خوب بود هم یه پام تو فعالیتهای فرهنگی بود.
دوست داشتم زودتر ازدواج کنم.
الحمدلله همون سال شرایطش پیش اومد.☺️
ازدواج و خواستگاریمون کاملا سنتی بود.
فردای عقدمون ، من امتحان نهایی تاریخ داشتم.🤦🏻♀
به قول آقای همسر، امتحان تاریخی تاریخ...😅
بعد از مراسم عقد، نشستم سر کتاب و به سختی چند تا درس خوندم.
فقط خدا کمک کرد که تونستم امتحانم رو خوب بدم.
با همین وضعیت، باقی امتحانهای نهایی رو هم دادم و تو آزمون ورودی حوزه شرکت کردم.
سال ۹۲ سطح ۲ حوزه رو شروع کردم درحالیکه ۱۷ ساله بودم.
درسها سخت بود.😄
اما چون همسرم هم طلبه بودن تو درسها کمکم میکردن.
تازه سال اول رو تموم کرده بودم که عروسی کردیم
و رفتیم سر خونه و زندگی خودمون.👰🏻🤵🏻
اما یه شهر دیگه، تهران!
به حوزه تهران انتقالی گرفتم و حسابی مشغول درس خوندن بودم.
اقوام فکر میکردند از بس که من سرم تو درس و کتابه نتونم خیلی به زندگیم برسم.
اوایل خیلی حرفهای😜 آشپزی میکردم و با اعتماد به نفس فراوون☺️ مهمون هم دعوت میکردم.😂
از برنج بدون روغن و ماشهای نپخته براتون بگم تا گوشتهای سوخته.😂
ولی دوری از خانواده برای من عاملی بود که به استقلالم کمک کرد.
استقلالی که اگر در شهر مادر و پدرم زندگی میکردم ، شاید دیرتر حاصل میشد.🧐
از بچگی عاشق بچه بودم.👶🏻
با دیدن بچه، دستها و پاهام شل میشد و بغلشون میکردم.
البته داداشم رو هم خودم بزرگ کردم. ۱۱ سال اختلاف سنی داشتیم و عاشقش بودم.😍
از همون بعد از عروسی دوست داشتیم خیلی زود یه عضو جدید رو به خونمون دعوت کنیم.
تا اینکه یک ماه بعد، خدا یه نینی کوچولو بهمون داد.
حالا باردار هم بودم.🤰🏻
یعنی هم باید به خودم میرسیدم، هم به کارهای خونه و هم به درسهای حوزه.
مسیر حوزه طوری بود که باید با اتوبوس میرفتم و میاومدم و این شرایط رو سختتر میکرد.
همسرم تصمیم گرفت صبحها یه جوری از کوچه پس کوچهها من رو برسونه که هم یه مقدار برای من راحتتر باشه و هم تو طرح ترافیک نریم.
به شدت ویار داشتم.
سر کلاسها حالم بد میشد و به سمت سرویس بهداشتی میدویدم.🤮
سرویس بهداشتی طبقه بالا بود اما به جای آسانسور پلهها رو دو تا یکی میکردم.
وقتی درس میخوندم، حالم بهتر میشد.
شبها که خوابم نمیبرد یا از حال بد بیدار میشدم، درس میخوندم.😍
من عاشق درسام بودم و هستم...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
من و همسرم تا آخر خرداد امتحان داشتیم و
چند روز بعد، پسر کوچولوی ما به دنیا اومد.👶🏻
من به توصیه مسؤولین آموزش، برای ترم بعد مرخصی گرفتم.
تو همین دوران به خاطر شرایط کاری همسرم برگشتیم قم.😍
ترم بعد رو هم مرخصی با امتحان گرفتم تا بتونم بهتر شرایط رو مدیریت کنم.
از وقت های پرت مثل شب و عصر استفاده میکردم و درس میخوندم.
با یکی از دوستام درسها رو مباحثه میکردم.
همسرم هم اگر جایی مشکلی داشتم، کمکم میکرد.
این ترم هم با موفقیت سپری شد و پسر کوچولومون برای ترم مهر، یک سال و سه ماهه شد.👶🏻
حوزهمون برای بچههای بالای یک سال، مهدکودک داشت.🤩
منم تصمیم گرفتم بصورت حضوری برم سر کلاس.🗒
هفته اول تا پسرم به محیط مهدکودک عادت کنه خیلی سخت بود اما بعدش هر روز خودش با شور و شوق، کیفش رو برمیداشت و میدوید به سمت مهدکودک.
مهد رو خیلی دوست داشت و بهش خوش میگذشت.
ترم بعد تصمیم گرفتیم یه کوچولوی دیگه رو به جمع خونوادهمون اضافه کنیم.😍
اون ترم هر روز صبح باید پسرم رو بغل میکردم و همراه ویارهای شدیدی که همدم هر روزم بود، مسافتی رو میرفتم تا به سرویس حوزه برسم.🚌
کمر دردهام که به خاطر بغل کردن پسرم و حمل کردن کیف پر از کتابم بود به علاوه بقیه مشکلات یک زن باردار، اوضاع رو سخت و همسرم رو خیلی نگران کرده بود.
اگر میتونستن صبحها من و پسرم رو تا حوزه میرسوندند که یه کم کارم کمتر بشه. ولی بیشتر اوقات باید بغلش میکردم.😕
هوا هم سرد شده بود و مریضیهای گوناگون شروع شد.🤧
وقتی بچهها مریض میشدند، اجازه نداشتند مهد برن.
این در حالت کلی خیلی ایدهآل به نظر میرسه،
اما تصور کنید!
بچهات مریضه و کسی نیست که بچه رو نگه داره.
بچه رو هم نمیتونی ببری سر کلاس چون اجازه نمیدن!
شما هم اجازه غیبت نداری!
و از این دست مشکلاتی که زیاد بود.😤
باید چکار میکردم؟؟🧐
یه روز متوجه شدم که امروز روز آخریه که امکان غیرحضوری کردن درسها وجود داره.
هیچی از غیرحضوری نمیدونستم و فقط اطلاعیه رو روی برد حوزه دیده بودم.
یه سر به مرکز غیرحضوری زدم و یه سری اطلاعات اولیه گرفتم که بازم هیچی نفهمیدم😅 اسکورم و فایل و ...🤨
تو ساعت آخر با توصیه اکید همسرم رفتم برای درخواست غیرحضوری کردن دروس.
چون معدلم خوب بود، راحت با درخواستم موافقت شد.😊
تو این چند سال، جزو طلاب ممتاز بودم و ازم تقدیر میشد.
از اون ترم روند درس خوندن من تغییر کرد.😉
غیرحضوری!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
از اون ترم روند درس خوندن من تغییر کرد، غیرحضوری!😉
شبها و عصرها رو اختصاص دادم به درس خوندن. گوش کردن فایلهای صوتی دروس اوایل خیلی سخت بود.
مخصوصاً کار کردن با لپتاپ و این حرفها.
اما کمکم یاد گرفتم چکار کنم.☺️
صوتهایی که راحتتر بودند رو با سرعت دو برابر پخش میکردم و فرصتم رو برای صوتهای سختتر میذاشتم.
تا روزهای آخر خرداد، اکثر امتحانام رو دادم. فقط چند تا از امتحانا موند برای بعد از به دنیا اومدن دختر نازم. 👧🏻
ترم تابستون هم چند تا درس برداشتم و گذروندم.
تابستون که رفتم امتحانم رو بدم، همسرم پسرم رو نگه داشت و من مجبور بودم دخترم رو با خودم ببرم.😌
چند ماه بیشتر نداشت و احتمالاً سر و صدایی ایجاد نمیکرد.
کتاب رو سه دور خونده بودم و حفظ حفظ بودم.📔
وقتی سر جلسه رفتم، با کمال تعجب، نذاشتند وارد جلسه بشم.😢😔
هر چقدر اصرار کردم که آرومه، خوابه، بذارید امتحانم رو بدم، قبول نکردند!
دوستانم که سر امتحان بودند، میگفتند ما مشکلی نداریم و حواسمون پرت نمیشه اما مسؤول امتحان قبول نکرد.
چون میگفتند ممکنه بازرس بیاد و اشکال بگیره.😔
خب من باید چکار میکردم؟
همینجور وقت امتحان داشت میگذشت و من حسرت میخوردم.
گفتم حداقل تو یه کلاس خالی بذارید امتحان بدم، گفتن نمیشه!
گفتم یه مراقب برام بذارید، بازم قبول نکردند!
دخترم رو بردم مهد.
اما کی بچه دو سه ماهه رو قبول میکنه؟😔
از ناراحتی نمیدونستم چکار کنم😔 من ۳ دور خونده بودم ولی….
تا اینکه چند نفر امتحانشون رو دادند و یکی از طلبهها که حتی من نمیشناختمشون، گفتند من نینی رو نگه میدارم تا شما امتحانت رو بدی.😍
سریع دویدم سر امتحان...
باز هم مسؤول امتحانات نمیخواست قبول کنه🙄میگفت دیر وارد جلسه میشی! گفتم من که همینجا جلو چشمتون بودم.😂👀
خلاصه که قبول کردند.😤
من سریع جوابا رو مینوشتم و چون خوب خونده بودم، امتحان دادنم یه ربع بیشتر طول نکشید.
دخترم حدوداً ۱ ساله بود که جمعی از بچههای دبیرستانمون که حالا همگی بچه داشتیم دور هم جمع شدیم و به فکر افتادیم یه مهد خونگی راه بندازیم.
تقریباً هفتهای یکبار نوبتی تو خونهی یه نفر جمع میشدیم و برای بچهها بازیها و برنامههای هدفمند داشتیم.
همینطور ترمها میگذشت و اوضاع بهتر میشد.
من شبها درس میخوندم و در طول روز هم با بچهها سرگرم بودم.
مشغول گذروندن چند واحد آخر بودم که تصمیم گرفتیم کانون گرم خونوادهمون رو با یه عضو جدید گرمتر کنیم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_چهارم
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
هیچکدوم از دوستام باورشون نمیشد که دو تا کوچولو دارم و سومی رو باردارم🤰🏻.
این وسط دو واحد هم حضوری داشتم که بچهها رو یک ساعتی مهد حوزه میذاشتم.
یکبار کلاس جابهجا شدهبود و شرایط جوری نبود که بچهها رو مهد بزارم…
و مجبور شدم با خودم ببرمشون سر کلاسی که تو کتابخونه برگزار میشد.
با شرایط سکوت مطلق😄
بچهها دلشون میخواست صحبت کنن اما ...خلاصه اون کلاس چالشی هم گذشت...
خیلی از اوقات قبل از اینکه استاد بیان سر کلاس بقیهی طلبهها من رو سوال پیچ میکردن که چطور میتونی با بچهها انقدر درس بخونی و به کارات برسی؟
آخر ترمها هم که باید درس رو ارائه میدادم، مثل همیشه، شب بعد از خوابیدن بچهها، تدریسم رو آماده میکردم.
وقتی سر کلاس، تدریس رو بهعنوان اولین نفر ارائه دادم، مورد تشویق استاد و بقیه قرار گرفتم.
خدا همیشه بخاطر حضور این فرشتهها تو زندگیم به درس و کارهای من برکت میداد😍…
نوشتن پایاننامه هم با وجود بچهها، لطف بخصوصی داشت…
دلم میخواست چند ساعت بشینم پاش و تمومش کنم…
اما فقط شب فرصت داشتم و ذهن اون موقع یاری نمیکرد…
سعی میکردم بیشتر از نرم افزارها استفاده کنم تا نیازی به حضور در کتابخونه نداشتهباشم…
من عاشق تحقیق و پژوهش بودم…
درسته که بعد از یک روز سروکلهزدن با دو تا وروجک و شرایط بارداری، ذهنم پویایی لازم برای پایاننامه رو نداشت...
اما من با کارهای علمی، انگیزه میگرفتم...❤️
انگار با این کارها من زنده بودم و حیات میبخشیدم😍
تونستم پایاننامهام رو با نمرهی خوب دفاع کنم ...
سطح دوی حوزه به پایان رسید و نینی ما در اوایل دوران کرونا به دنیا اومد👼🏻
تابستون همون سال برای سطح ۳ یا همون ارشد شرکت کردم...تنها رشتهای که میتونستم غیرحضوری بخونم، یه رشتهی خیلی سخت بود...
فقه و اصول...
شرایطم ایجاب میکرد غیرحضوری رو انتخاب کنم چون من فکر میکنم کسی از پس سه تا بچهی قدونیمقد من برنمیاد.
جز مامانشون😅
به خاطر معدل بالا، دیگه امتحان ورودی نداشتم و فقط یه مصاحبه بود.
اما وقت کمی داشتم و درسهای زیادی رو باید برای مصاحبه میخوندم.
بالاخره روز مصاحبه رسید…
بازم رفتم بالای منبر😆…
برای مصاحبهگیرندهها که دو خانم و یک آقای روحانی بودند، از اولویت بچهداری و لزوم تحصیل کنار بچهداری گفتم…
یکی از خانمهای مصاحبهگیرنده، ۸ تا بچه داشت و حسابی تشویقم کرد😍.
سوالات علمی خیلی سخت بود و استرس مصاحبه زیاد...
فکر نمیکردم قبول بشم اما قبول شدم...💪🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#م_کلاته
(مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه)
مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود...
تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است.
بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم.
شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست.
صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴
و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و….
همسرم کارشون زیاده.
گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند…
برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند.
درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم…
قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره…
برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪
از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم.
مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم.
موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن.
کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم.
مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم.
گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند
مثل ظرف شستن و جارو زدن...
هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود.
حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم.
گاهی دستهجمعی بازی میکنیم.
گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و…
هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜
روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم،
مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷)
به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم.
کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩
اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️
فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن.
در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉
همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه.
هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه…
مثلا موقع امتحان مجازی، بچههای کوچیک گریه میکنن یا نیازی دارند،
یا...
یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم داشت روی تخت بازی میکرد که از تخت افتاد،
لبش پاره شد و خیلی خون اومد.
جوری که لباسای من و همسرم هم خونی شد.
هرکاری میکردیم گریهاش بند نمیومد و اجازه نمیداد دستمال بذاریم روی لبش.
همسرم چند ساعت بعدش امتحان داشت.
به ذهنمون رسید با همون حالت خونآلود دخترم ، بریم پارک پایین خونمون تا حواسش پرت بشه.
یه روفرشی انداختیم.
بچهها بازی میکردن و همسرم درس میخوند .
حال دخترم اینطوری کمی بهتر شد.
توی زندگیمون خدا رو همیشه کنارم حس میکنم و این بهم آرامش میده.
خدا فرزندانی همراه و همسری صبور به من داده
و من به خاطر تمام نعماتم قدردان و شاکرم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام✋😍
ما مامانها گاهی فکر میکنیم بعضی مشکلات فقط برا خودمونه!
بعد که میبینیم بقیهی مامانها هم این معضلات رو دارن، انگار تحمل سختیها برامون راحتتر میشه!
جالبه که مامانها در هر فرهنگ و با هر زبانی میتونن به هم کمک کنن، چون خیلی مسائل مشترک دارن.
خانوادهی فیلدز نُه فرزند داره و دَهمیشون هم تو راهه.🙃
روتین صبح یه مامان باردار با نُه تا بچه قدونیمقد رو تو کلیپ ببینید.
فقط اونجاش که میره یه سروسامانی به خودش بده و وقتی برمیگرده خونه به فنا رفته😭
شما با کدوم قسمت برنامهی روزانهی این مامان بیشتر همذاتپنداری کردید؟!
#مادران_شریف_ایران_زمین
#خانواده_چندفرزندی
#خانواده_پرجمعیت
#کلیپ #ترجمه #زیرنویس
#پ_بهروزی
#ا_باغانی
#ش_سعیدی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#از_لابهلای_کتابها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان علی آقا ۳سال و ۴ماهه و فاطمه خانم ۲سال و ۲ماهه)
چند وقته اوضاع خونه نا آرومه.
گل پسری بداخلاق شده...
سر مسائل کوچولو شروع به پرخاش میکنه و اوضاع خونه رو به هم میریزه.
دم به دقیقه به دست و پای خواهرش میپیچه و گلاویز میشن.
روزی چندبار با داد و فریاد و بهانه گیریهاش کلافهام میکنه.😫
چند روز پیش بعد یه جروبحث الکی با پسری، حس کردم تحملم تموم شده و حالم خوب نیست...
رفتم تو اتاق و گفتم چند دقیقه کسی پیش من نیاد.
(چقدر گوش کردن😬)
فردا صبحش هنوز حالم خوب نشده بود.
برای پیشگیری از درگیری بیشتر و بهتر شدن حال خودم، تصمیم گرفتم اون روز تا آخرین حد ممکن، تو خواستههای علی آقا #نه نیارم…
درقدم بعدی برای بهبود حالم ۹ تا نون پختم.😉
(ورز دادن خمیر معمولا حالم رو بهتر میکنه)
اون روز کمی آرامتر گذشت.
بعد آرامش نسبی اون روز، با بالا و پایین کردن شرایط این چند وقتمون، حس کردم شاید مقصر اصلی خودم باشم.
انگار مدتیه برخلاف همهی شعارهایی که در باب آزادی بچهها و امیر بودن کودک زیر ۷ سال میدادم، خیلی امر و نهی میکنم و حواسم به بچگیشون نیست.
یه عالمه هم اما و اگر براشون ردیف میکنم:
با غذا بازی نکن!
نون رو تکهتکه نکن!
لباستو اینجا نذار!
اسباب بازیهاتو جمع کن!
اگر دیر آماده بشی بیرون نمیریم.
اگر اسباب بازیهاتو جمع نکنی منم نمیتونم باهات بازی کنم.
اگر با خواهرت دعوا کنی منم...
اگر...
انگار این ایراد گرفتنها و گیر دادنهای مداوم، پسری رو عصبی کرده و تحملش تموم شده.🤪
شاید به این شیوه داره مراتب اعتراضش به نحوهی مدیریت خونه رو به گوش مسئولین میرسونه.😜
خلاصه که در راستای احترام به حقوق شهروندان، تصمیم گرفتم تلاش کنم تا شرایط بهتر بشه.
اگر ها و تهدیدها رو حذف کنم.
#نه ها و گیر دادنها رو محدود کنم.
واقعا کار سختیه...😬
مخصوصا قسمت اما و اگر😑
به خودم میگم چرا این نکات تربیتی یادم رفت؟!🤔
انگار که بیشتر از خوندن کتابهای تربیتی مختلف، به تذکر و مرور همون دانستههای اولیه نیاز دارم.
انقدر که برام ملکه بشه.
شاید برای همینه که میگن اگر به اونی که میدونی عمل کنی خدا چیزی که نمیدونی رو بهت یاد میده.
از روزی که تصمیم گرفتم کمتر به پسری گیر بدم و تا حد ممکن #نه بهش نگم، خونه آرومتر شده.
مثل اینکه پسری هم داره عقب نشینی میکنه.
هرچند هنوز ترکشهاش هست.😬
اما مهم اینه که اوضاع رو به بهبوده💪🏻
هر روز که میگذره بیشتر میفهمم چقدر مادری پر پیچ و خمه و چقدر من رو رشد میده..
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام خانومای گروه، مامانای عزیز 😊👋🏻
یه قول مادربزرگی هست که میگه:
تا بچه خوابید بخواب😴😬
شما چی میگین؟🤔
1️⃣ بهبه چه حرفی! باید با طلا نوشت و قابش کرد.🤪
2️⃣ نه اینجورا هم نیست، مادرها هم میتونن خوابشون رو منظم و کم کنن و جسمشون رو عادت بدن به خواب کمتر 😌
❓اگه نظرتون به نظر دستهی دوم نزدیکه، برامون بنویسین که کلا کم خوابین یا کاری کردین که کمتر بخوابین؟
چند ساعت در شبانه روز میخوابین؟
چهجوری به خوابتون نظم دادین و کمترش کردین؟
جوابهاتون رو برامون به آیدی زیر بفرستین👇🏻
@moh255
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#خواب
#تنظیم_خواب
سلام به همگی دوستان مادران شریفی😃
دو سه روز پیش، در مورد خواب مامانا ازتون پرسیدیم.
حالا جمعبندی نکات خوب شما 👇😉
۱. اول از همه بگیم که منظور از کم کردن خواب، فشار آوردن به خودمون نیست.
منظور تنظیم خوابه، یعنی همینجوری، دورهمی، نگیریم بخوابیم، بعد عذاب وجدان بگیریم که کارامون مونده😅
تنظیم خواب، گاهی اولش سخته، ولی بعد بدنمون عادت میکنه.
اراده داشتن و مقاوم بودن، برای عبور از این مرحله لازمه.
البته به شرطی که به نیازهای بدنمون هم توجه کنیم و خیلی به خودمون فشار نیاریم و از یه حد معقولی کمتر نخوابیم.
این حد معقول، برای افراد مختلف، و شرایط مختلف فرق میکنه. مثلا بعضی افراد، بعد زایمان یا تو بارداری، به خواب بیشتری نیاز پیدا میکنن.
باید بااصلاح سبک تغذیه، تنظیم مدت و ساعتی که میخوابیم و توجه به انگیزه هامون، انرژیِ یک روز پرکار رو بدست بیاریم و سرحال و با نشاط باشیم تا بتونیم در مقابل خرابکاریها و اشتباهات بچهها حوصله کافی رو داشته باشیم. البته لزوما با خواب بیشتر هم این انرژی بدست نمیاد. باید ظرفیت و صبرمون رو بالاتر ببریم.
۲. ایجاد انگیزه برای حذف بخشی از خواب، و یا حتی توفیق اجباری، میشه گفت مهمترین قدمه.
مثل انگیزه برای درس، یا کارهایی که از استرسشون خوابمون میپره😅
یا شرایط جدید، مثل اومدن فرزند دوم.
مثلا یکی از دوستان میگفتن خواب عصرشونو، به خاطر کلاس آنلاین فرزندشون، حذف کردن، طوری که اگه کلاس هم نباشه، باز هم بیدارن و به کارهای دیگه میرسن و ورزش میکنن.
۳.تغذیه مناسب و کم نبودن املاح و ویتامینهای بدن هم برای تنظیم خواب مهمه.
به گفته یکی از دوستان، کمی قرار گرفتن در معرض آفتاب مستقیم قبل از ظهر هم، سرحالمون میکنه.
حذف خواب توی بعضی ساعتها (مثل اول صبح) انرژی مونو، حتی میتونه بیشترم بکنه. شنیدین که خواب، خواب میاره😅
۴. برای خواب بهتر نوزادها و در نتیجه خواب بهتر مادر، میشه از ننو استفاده کرد. (البته برای همهشون جواب نمیده😅)
یا مثلا اگه رفلاکسی هستن، میشه از سطح شیب دار برای خوابوندن استفاده کرد.
۵. میتونیم خواب بچهها رو هم تنظیم کنیم تا ساعت خواب خودمون هم تنظیم بشه.❗️
مثلا اگه میخوایم ساعت ۹-۱۰ شب بخوابن، یه مدت، از ساعت ۹، چراغا رو خاموش کنیم و فضای خونه رو آروم ساکت کنیم، تا کمکم خوابشون تنظیم بشه.
میشه از خود بچهها هم برای آروم کردن فضای خونه کمک گرفت:
تا مامان ظرفا رو میشوره، فلانی تو چراغا رو خاموش کن...
تو تلویزیونو...
بابا رخت خواب ها رو بیارن...
یا حتی اگه کتاب خواندن بلدن، هر شب یکی شروع کنه و کتاب قصه بخونه. بچه های کوچیکتر هم میتونن با ذهن خلاقشون قصه بگن😍
برای راحت خوابیدن بچه ها، خوبه که در طول روز، با بازی و تحرک، حسابی خسته بشن. میشه هم نذاریم در طول روز بخوابن تا شب بهتر و زودتر بخوابن.😝
برای تنظیم خوابشون، احتمالا اوایل مجبوریم ما هم باهاشون بخوابیم؛ ولی وقتی عادت کنن به خوابیدن در اون ساعت، میشه خودمون بعدش بیدار بمونیم و از زمان خوابشون استفاده کنیم.
یا اینکه ما هم زود بخوابیم، و در عوض، صبحها زودتر پاشیم.
۶. بیدار موندن موقع بین الطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) ، برکات و فواید زیادی داره. باید ببینیم چجوری میشه این ساعتو نخوابیم. گاهی با دعا و قرآن خوندن، و گاهی با تفریحات مختلف! میشه به این عادت برسیمث و بعد ازش بهره ببریم.زود خوابیدن شب قبلش هم قطعا کمککنندهس.
۷. گاهی برای انجام کارهامون، نیازی به کم کردن مدت خوابمون نیست؛ در عوض باید به این مهارت برسیم که توی ساعات بیداری بچه ها، درس بخونیم یا حتی با لپتاپ کار کنیم. این قضیه وقتی بچه ها چندتا باشن و سنشون هم بیشتر بشه، راحتتر اتفاق میفته.
از طرفی خوبه که کارهای خونه رو، تو بیداری بچهها انجام بدیم تا توی اوقات خوابشون، با فراغت خاطر، به کارهای مورد علاقهمون یا ضروریات دیگه برسیم.
اینجوری بچهها هم، تمیز کردن خونه رو یاد میگیرن☺
۸. میشه هم توی ساعاتی که بچهها مشغولبازی هستن، کمی چرت بزنیم و با یه خواب کوتاه، انرژی بگیریم.
گاهی هم میشه از همسرهای وظیفه شناس😎، کمک بگیریم و وقتی خونه هستن، یه ساعتی بخوابیم.
۹. در آخر حواسمون باشه اگه بتونیم از زمان خواب بچه ها، به خوبی استفاده کنیم و به علایق و وظایفمون برسیم، انرژی و انگیزه مضاعف پیدا میکنیم تا در طول روز حوصله بیشتری برای بچهها داشته باشیم.
یه مادر، لازمه برای خودش و علایق و وظایف دیگهش هم وقت بذاره☺
البته خیلی مهمه که از ساعاتی که بچه ها خوابن، نهایت استفاده رو بکنیم و مثلا با غرق شدن تو گوشی، هدرش ندیم.😅
پس خوبه که برای این ساعات، برنامهریزی داشته باشیم.👌
#مهارت_های_مادرانه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#بنتالهدی
(مامان سه دختر)
۵ تا بچهی قدونیمقد روی تخت بالاپایین میپریدن و میگفتن:
ما اعتراض داریم! خواهر نیاز داریم!😁
دیری نپایید که من شدم ششمینِ آن پنج نفر و البته تنها دختر خانواده!
سال ۷۱ و در خانوادهای پرجمعیت و پرمشغله در تهران دیده به جهان گشودم!👶🏻
مادرم چهلساله بودن، اونموقع ایشون پزشک و هیئت علمی دانشگاه تهران بودن؛ ولی قبل از تولد من پیشنهاد ریاست دانشگاهی در قم بهشون دادهشدهبود. با توجه به شرایط زمان و ویژگیهای منحصربهفرد اون دانشگاه، مادرم تشخیص دادن که بهعهدهگرفتن ریاست دانشگاه فاطمیهی قم وظیفهای هست که خدا ازشون میخواد انجام بدن.🥰
پدرم مهندس برق بودن. از اول ازدواجشون با هم شرط کردهبودن که تا پایان عمر، خودشون رو وقف ظهور امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف بکنن و تو این مسیر وظیفشون رو پیدا کنن و انجام بدن.💓
این همون مسئولیتی بود که اون زمان رو دوششون اومد و با پدرم تصمیم گرفتن که کار رو شروع کنن و یقین داشتند به این اصل که: اگر کسی به خاطر خدا وظیفهاش رو انجام بده، خدا جابره و جبران میکنه. خدا بهترین مصلحت رو برای کسی رقم میزنه که عبادتش رو خالصاله تقدیم خدا کنه.🌺
عبادت هم فقط نماز و روزه نیست، سرباز امام عصر بودن افضل عباداته. و موقعی میشه سرباز ایشون بود که وظیفه رو درست تشخیص بدیم و بهش عمل کنیم.
خلاصه اینکه سه روز بعد از تولدم با مادرم و برادر دوسالهام راهی قم شدیم.
دوران شیرخوارگی من اینطور بود که پشت در اتاق جلسات مادرم، پیش منشی ایشون بودم و هروقت لازم بود مادرم خودشون میاومدن و شیر میدادن به من.🤗
علیرغم مشغلهشون حتیالمقدور میخواستن از نعمت آغوش مادر و شیر مادر محروم نباشم.
چهار سال اینطور گذشت که من و کوچکترین برادرم، قم پیش مادرم بودیم، و بقیهی پسرها و پدرم تهران بودند، مدرسه میرفتند و در طول روز پرستار مطمئنی، کارهای بچهها رو مدیریت میکرد. هر هفته پنجشنبه و جمعهها میاومدن قم و دور هم جمع میشدیم.😊
اونموقع بعضیها به پدرم میگفتند چه حوصلهای داری!!!🙄 هر هفته دو ساعت راه با چهارتا پسر که تو سروکلهی هم میزنن میری قم و برمیگردی!
ایشون میگفتن من احساس میکنم یه خونه دارم که حیاطش از تهران تا قمه! خدا به من یه خونهی بهشتی داده تو همین دنیا.😍
نوع نگاه زیبای ایشون تحمل سختیهای زندگی رو آسون میکرد براشون.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ پادکست تصویری
مادرانههای یک دانشجوی پزشکی
🔸 قسمت اول
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
#بنتالهدی
(مامان سه دختر)
چهارساله که بودم، دو تا از برادرهای بزرگم در آستانهی نوجوانی بودن و مادرم احساس خطر کردن، ترجیح دادن بچهها تو این بازهی حساس از همراهی و محبت مادرانه بیشتر برخوردار بشن.🥰
پدرم هم موافقت میکنن و همه برای زندگی میان قم.🤗
یکی از رزقهایی که خدا به خانوادهی ما داد و از نظر مادرم یکی از جبرانهای قشنگ خدا بود، کلاس قرآنی بود که برای اولینبار تو قم تشکیل شد.😊کلاس حفظ قرآن که تمام وقت بود، نمیشد هم مدرسه رفت و هم کلاس قرآن.
پدرم همهی بچهها رو جمع کردن و گفتن: "وظیفهی من بعنوان پدر، آموزش قرآن و آموزههای دین به شماست. ریاضی و فیزیک و شیمی رو هروقت بخواید میتونید یاد بگیرید. حالا چنین کلاسی تشکیل شده و شما میتونید برید قرآن یاد بگیرید. خودتون تصمیم بگیرید که حاضر هستید یک سال مدرسه نرید و قرآن رو یاد بگیرید یا نه."🤔
بچه های بزرگتر مدتی فکر کردند و همه موافقت کردند. تو چنین فضایی من که یه دختر ۵ ساله بودم هم به تبعیت از جمع کلی خوشحال شدم و استقبال کردم.🌺
من ششساله بودم،با برادرها رفتیم کلاس قرآن و ششتامون حافظ قرآن شدیم.💓
فضای خونهمون اونموقعها اینجوری بود که صبح ششتایی میرفتیم کلاس قرآن و عصرها هم تو خونه حین بازی و ورزش و درازنشست و حتی کاراته!😁 آیاتی که حفظ کردهبودیم رو به هم تحویل میدادیم و اشکالات هم رو تصحیح میکردیم.
تجربهی زیبای بازی با قرآن واقعا شیرین و به یادماندنی بود.
برای رفتن به کلاس قرآن لازم بود که سواد خوندن و نوشتن رو بلد باشیم. به همین خاطر یه معلم خصوصی خیلی خوب و باتجربه پیدا شد که به من و کوچکترین برادرم آموزش بده.😊
اون معلم هم از رزقهای خدای جبار بود برای ما.
بعد از آموزش الفبا، هم ما دوست داشتیم ادامه بدیم و هم آقای معلم موافق بودن. لذا تو همون سن هفت سالگی تو مدت کوتاهی تا کلاس سوم رو به ما آموزش دادن.💪🏻
بنابراین من مدرسه نرفتم، فقط بعضی روزها میرفتم که با فضای مدرسه و میز و نیمکت و معلم و شاگرد آشنا بشم! و در امتحانات پایان ترم شرکت میکردم.
باقی روزها کلاس قرآنم برقرار بود.
هشتساله بودم که هم حفظ قرآنم تموم شدهبود و هم شرایط کاری مادرم تغییر کرد و همگی برگشتیم تهران.
و من از کلاس چهارم بالاخره وارد فضای مدرسه شدم.😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif